قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

معناى رضا

رضا از مقامات عالى سلوك است؛ يعنى: ماوراى آن مقامى نيست، بلكه آخرين مرحله ورزش اخلاقى و تهذيب نفس است.

سالك همين كه به بركت كشف و شهود از شرك خفى بيرون آمد و به دل و جان موحّد شد و خدا را منبع هر خير و بركت شمرد و نيز معتقد شد كه او قادر و قاهر بر همه اشيا و عالم به حاجت هر موجودى است و از غير او از هيچ چيز نبايد ترسيد و نيز به هيچ چيز ديگر نبايد اميدوار باشد، به مقام رضا رسيده است.

البته مقتضى اين عقيده توكّل و دل بستن به مولا خواهد بود و هرچه در عالم توحيد محكم تر باشد، توكلّش بيش تر خواهد بود و چون توحيد و توكّل حاصل شود بى ترديد به مقام رضا واصل خواهد شد و ناچار به داده خدا رضا خواهد داد و از جبين گره خواهد گشود و معتقد خواهد شد كه در طريقت هرچه پيش سالك آيد خير اوست.

 

رضا ثمره محبّت واقعى

رضاى به قضاى الهى ثمره محبّت كامل به خداست و عبارت است از اين كه قلب بنده در تحت حكم خداوند ساكن باشد و به تقدير اذعان كند و معتقد شود كه خداوند در قسمت خود نسبت به عبد خويش اشتباه نكرده و هيچ گاه خطايى بر قلم صنع نرفته و هركه را هرچه داده بجا داده، پس حسد نبرد و به داده خدا اعتراض نكند، بلكه هرچه واقع شود همه را خير بيند و به آن راضى باشد، تا خدا از او راضى باشد.

خوش بينى و انبساط خاطر، انشراح صدر و خالى بودن از حرص و حسد، بلند همّتى عارف و مناعت طبع و آزادمنشى او- كه غالباً در گفته هاى عرفانى عرفاى بزرگ محسوس است- ناشى از همين صفت رضاست «1».

رضا به قضاى الهى نوعى از نيرو و استعداد به روح مى بخشد كه حقيقت جريانات هستى را درمى يابد، نه به آن معنى كه به وسيله علوم تفصيلى مانند فيزيك و شيمى و تشريح و گياه شناسى به جزئيات و مشخصات و روابط حقايق هستى آگاه مى شود، بلكه مانند كسى كه به هيچ وجه از تكنيك موسيقى اطلاع ندارد و نمى داند آيا اجزاى دستگاه مفروض از چوب است يا فلز ولى آهنگى كه به وسيله آن نواخته مى شود، براى او قابل درك و گويى با اعماق روحش درهم مى آميزد.

كسى كه آهنگ يك وسيله موسيقى را كاملًا دريابد، به طور يقين تمام اجزاى آن وسيله را مناسب و منظم مى بيند، گويى خود اوست كه سازنده وسيله مزبور است و بدان جهت كه آهنگ مفروض نه تنها مطلوب اوست، بلكه با همه سطوح روح او آشنايى داشته و آن سطوح را مى نوازد، لذا تمام اجزاى وسيله مفروض و تركيباتش را جزئى از روح خود مى داند.

اين حالت شگفت انگيز روانى را به هيچ وجه نمى توان منكر شد. نهايت امر اين است كه اين گونه دريافت در جهان هستى احتياج به توضيح دارد.

گروهى عقيده دارند كه اين حالت جز برداشته شدن پرده از روى واقعى روح چيز ديگرى نيست؛ زيرا روح آدمى نمونه مجرّد تمام هستى عينى را در خود دارد، تموّجات طبيعت و هوى و هوس هاى حيوانى پرده اى بسيار ضخيم روى اين قيافه روح انداخته است، وقتى كه رشد روح آدمى به حد اعلا مى رسد، پرده يا مانع كنار مى رود و تمام هستى در روح نشان داده مى شود.

گروه ديگر مى گويند: اين طور نيست، بلكه روح به جهت تحصيل ارتباط با خدا به وسيله فعاليت عقل و وجدان، شبيه به آينه صيقلى مى شود كه تمام هستى در آن روح واقعاً نمودار گشته و روشن مى شود.

 

معناى رضا در كلام مولوى

مولوى در توضيح مسئله رضا مى گويد:

بهلول به يك مرد الهى مى رسد و از او مى پرسد: در چه حالى؟ مرا هم از حالت خود آگاه كن. آن مرد الهى مى گويد: شما از حال كسى مى پرسيد كه همواره جهان به مراد او مى گردد اين است حال من، آن همه سيلاب ها و جويبارها و ستارگان فروزان طبق خواسته او حركت مى كنند، زندگى و مرگ نمودهاى هستى مانند مأموران عالى رتبه او هستند كه كو به كو و نقطه به نقطه به حركت درآمده اند، حال كسى را مى پرسى كه هرجا بخواهد دلدارى، وهرجا كه بخواهد تبريك وتهنيت مى فرستد.

سالكان راه حق و حقيقت مطابق خواسته او سير مى كنند و درماندگان راه تكامل هم در دام او محبوسند، هيچ دندانى بدون رضا و فرمان او در دهان كسى نمى جنبد و بدون ميل او برگى از درخت به زمين نمى افتد و بدون اراده او هيچ كس رهسپار ديار مرگ نمى گردد.

بهلول مى گويد: اى مرد الهى! راست مى گويى، از شكوه و حشمت و قيافه تو پيداست، تو همان شخصى كه مى گويى، بلكه صد مرتبه بالاتر، ولى براى من هم چگونگى و علّت اين حالت شگفت انگيز روحى را روشن كن تا مردم با فضل و فضول پيشه گان هم از دل و جان اين وضع را كه توصيف كردى بپذيرند.

اگر گوينده كامل سفره حقايق را باز كند، هرگونه غذا در سفره او پيدا خواهد شد، تا هيچ ميهمانى بى غذا نماند و هركس خوراك شايسته خود را بخورد، مانند قرآن كه داراى هفت بطن است و همه مردم از خاص و عام مى توانند غذاى روح خود را از آن هفت بطن دريابند.

آن مرد الهى گفت: اين مسئله پيش عموم مردم يقين است كه هستى پيرو امر الهى است، هيچ برگى بدون قضا و حكم آن خداوند بزرگ بر زمين نمى افتد، او خدايى است كه تا به غذا دستور ورود به گلو ندهد، لقمه به گلو وارد نمى گردد.

جنبش و فعاليت تمايلات و مى خواهم ها كه زمام امور آدمى را به دست گرفته اند در مقابل امر آن خداى بى نياز رام و تسليم اند، بدون فرمان ازلى نافذ خداوند، امكان ندارد كه ذره اى در زمين و آسمان ها به حركت درآيد و يا چرخى به گردش آيد.

كيست كه بتواند همه رگ هاى درختان را بشمارد؟ هيچ كس؛ زيرا بى نهايت در گفتگوى محدود هرگز نمى گنجد. به طور خلاصه بگويم: هيچ كارى به جز با امر پروردگار صورت نمى گيرد. وقتى كه قضاى حق مورد رضاى بنده اش قرار گرفت، در مقابل تمام فرمان هاى حق مانند يك بنده ناچيز مقهور اراده او مى گردد.

اين بندگى را از راه تكلّف و با انگيزه مزد و پاداش به دست نمى آورد، بلكه طبيعت حيوانى خود را از دست داده، طبع جديدى به دست آورده است كه به مقام بندگى نايل آمده است. او ديگر زندگى را براى خود نمى خواهد، بلكه محكوم به حكم خداوند بى نظير است.

در هرجا دستور ازلى الهى راهى را معين كرده است، چه زندگى و چه مرگ آن راه را خواهد رفت.

زندگى او براى خداست، نه براى به دست آوردن گنج. مرگ او از اشتياق به خداست نه از ترس رنج و بيمارى.

ايمان و عباداتش انگيزه اى جز دريافت شايستگى خدا به ايمان و پرستش چيز ديگرى نيست، او براى رسيدن به بهشت و درختان و جويبارهاى بهشتى كارى نمى كند، چنان كه ترك كفر و معاصى براى او انگيزه اى جز وجه اللّه الاعظم ندارد.

ترس از آتش نمى تواند محرّك او به بركنارى از كفر و معصيت بوده باشد.

خنده او موقعى است كه در مقابل قضاى الهى، رضا و تسليم را مانند حلواى شكرين مى چشد.

آيا بنده اى كه به اين حال روحى باعظمت نايل شود، جهان به امر و فرمان او نمى گردد؟

مرگ او و مرگ فرزندانش در راه خدا و طبق مشيّت او مانند حلوايى است كه در گلويش فرو مى رود. جان كندن فرزندان از نظر آن انسان با وفا و جنازه آن فرزندان مانند ميوه هاى چيده شده از درخت در مقابلش جلوه مى كند، پس چنين شخصى به دعا كردن نيازى ندارد، مگر اين كه رضاى خدا را در دعا و نيايش ببيند «2».

آرى، رضاى در برابر مولا و خواسته ها و تقديرات و قضايش، شيرين ترين ميوه براى سالك راه است و رضاى نسبت به حق از بهترين حالات پرارزش قلب انسانى است و فتح و گشايش دل به حال رضاست. وَفَتْحُ الْقَلْبِ فى الرِّضا عَنِ اللّهِ.

و به قول عارف دل آگاه، حاج ملا هادى سبزوارى:

الهى! بر دلم ابواب تسليم و رضا بگشا

 

به روى ما درى از رحمت بى منتها بگشا

ره ما را به سوى كعبه صدق و صفا بنما

 

در ما را به سوى گلشن فقر و فنا بگشا

     

از اين ناصاف آب درگذر افزود سوز جان

 

به سوى جويبار دل ره از عين بقا بگشا

پر افشان در هوايت طايران و مرغ دل دربند

 

پر و بال دلم در آن فضاى جانفزا بگشا

ز پيچ و تاب راه عشق اندر وادى حيرت

 

مرا افتاده مشكل ها تو اى مشكل گشا بگشا

     

 

معناى رضا در كلام فيض

فيض، آن شخصيت بزرگ علمى و اخلاقى در كتاب «الحقايق» درباره تحصيل رضا مى گويد:

انسان بايد بداند هر امرى را كه خداى تعالى در نامه قضاى او ثبت كرده و در موقع مقتضى جارى فرموده به صلاح اوست و انسان عالم به حقيقت نيست و وسيله اى براى درك واقعيّت آن ندارد و هرچه غصّه بخورد و اندوهناك شود فايده اى ندارد و قضاى الهى را بدين وسيله نمى تواند تغيير دهد، چه آن كه بديهى است، هر امرى كه مقدّر است موجود مى شود و هرچه پرونده تقدير آن امضا نشده پيدا نمى گردد.

و نيز بلا شك ندامت برگذشته و تدبير و چاره جويى براى آينده، بركت را از وقت سلب مى كند و به نتيجه اى نمى رسد و موجبات شكنجه شخص را فراهم مى سازد، بلكه بايد عاشق حق طورى رفتار كند كه درد و رنج را احساس ننمايد، مانند آدم عاشق كه در راه رسيدن به معشوق، هيچ گونه خطر و ناراحتى در خود احساس نمى كند و نيز علم به پاداش بى اندازه خدا، شدت و زحمت او را خنثى مى سازد. چنان كه شخص بيمار، براى رفع بيمارى خانمان سوز خود از خوردن هيچ گونه داروى تلخ طبيعت روگردان نمى باشد و شخص بازرگان براى سود تجارت خود تمام خطرات دريا و صحرا را بر خود هموار مى سازد و بالاخره كار خود را به خدا كه بيناى به بندگان است تفويض نمايد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اخلاق نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله اين نبود كه هرگاه چيزى از او گرفته شود، بگويد اگر غير از اين طور مى شد، بهتر بود.

يعنى حضرتش در برابر هرگونه قضاى الهى تسليم بود و چون و چرايى نداشت، وَفَتْحُ الْقَلْبِ فى الرِّضا عَنِ اللّهِ.

 

بيان دو طريق براى ايجاد رضايت

آرى، دوستى محبوب كارى مى كند كه انسان در برابر تمام خواسته ها و افعال او راضى باشد و دم از اعتراض نزند و اين معنى از دو راه متصوّر است.

يكى آن كه به كلّى نيروى احساس درد را در خود خنثى نمايد، چنان كه جاى دردخيز را در خود مشاهده كند ولى ناراحت نگردد، جراحت را بر بدنش احساس كند امّا از درد خبردار نشود، بهترين نمونه اش مرد مبارزى است كه در ميدان كارزار در حالى كه به تمام معنى خشمگين شده، يا ترسى بر او وارد گرديده، مجروح مى شود و او از اين جراحت خبردار نمى گردد، ولى وقتى بدن خود را خونين ديد، متوجه مى شود كه جراحتى بر بدنش وارد آمده، بالاتر از اين آدمى كه براى انجام كار قريب الفوتى كه با عجله مى دود، تصادفاً خارى به پايش فرو مى رود و او از آنجا كه تمام فكرش متوجه انجام كار است از خار و سوزش آن خبر نمى شود!!

علت اين معنا آن است كه قلب آدمى وقتى مستغرق به امرى است از غير آن غافل است.

هم چنين شخص عاشقى كه اصولًا كليه همّ و غمّ خود را مصروف مشاهده جمال معشوق نموده و به حبّ او دلباخته گرديده، گاهى اوقات از محبوبش آزار و صدمه مى بيند، لكن بر اثر حبّ و علاقه زياد، توجهى به آزار و صدمه پيدا نمى كند، اين گونه از خود گذشتگى ها در برابر غير خدا به انسان دست مى دهد، چه برسد به اين كه مسئله از ناحيه حضرت حق باشد!!

بنابراين كسى كه به قدر سر سوزنى فريفته جمال مطلق شود، چنان حالت حيرت و بى خودى به او دست مى دهد كه به كلّى سر از پا نشناخته و هيچ امرى را از جانب معشوق ناگوار احساس نمى كند.

اما صورت دوّم، عاشق احساس درد مى كند و خود را گرفتار مى بيند، اما به اين درد و گرفتارى خشنود و بلكه راغب بوده و خود را به حكم عقل، مريد آن مى شمارد، گرچه با طبع او موافق نباشد.

مانند آدمى كه پيش رگ زن مى آيد و از او درخواست مى كند تا او را رگ بزند و يا حجامت كند، اين آدم در عين اين كه درد را احساس مى كند، امّا تن به قضا داده و با رغبت تمام از اين عمل استقبال مى كند و با كشيدن آن همه درد از حجامت كننده تشكر هم مى نمايد! «3» اين است حالت رضا كه نتيجه عشق انسان به خدا است.

 

كلامى از عاشق در باب رضا

رضا، خشنودى است و آن ثمره محبّت است و مقتضى عدم انكار است، چه به ظاهر و چه به باطن و چه در دل و چه در قول و چه در عمل.

و اهل ظاهر را مطلوب آن باشد كه خدا از ايشان راضى باشد، تا از خشم و عقاب او ايمن شوند.

و اهل حقيقت را مطلوب آن است كه از خداى تعالى راضى باشند و هيچ حال از احوال مختلف مانند مرگ و زندگانى و بقا و فنا و رنج و راحت و خوش حالى و بدحالى و غنا و فقر مخالف طبع ايشان نبوده و يكى را بر ديگرى ترجيح ندهند، چه دانسته باشند كه صدور همه از بارى تعالى است و محبّت حضرت او در طبايع ايشان راسخ شده باشد، پس بر ارادت و مراد او هيچ مزيدى نطلبند و به هرچه پيش ايشان آيد راضى باشند.

و هركس كه تساوى احوال ياد كرده در طبيعت او راسخ شود، مراد او به حقيقت آن باشد كه واقع شود و از اينجا گفته اند: كه هركس كه او را هرچه آيد بايد، پس هرچه او را بايد آيد.

پس مادام كه كسى را اعتراضى بر امرى از امور واقع كائناً ممّا كان در خاطر آيد، يا ممكن باشد كه در خاطر آورد از مرتبه رضا بى نصيب است.

و صاحب مرتبه رضا هميشه در آسايش باشد، چه او را بايست و نبايست نباشد، بلكه نبايست و بايست او همه بايست باشد و رضوان من اللّه اكبر.

و گفته اند:

الرِّضا بِالْقَضاء بابُ اللّهِ الأَعْظَمِ «4»

. چه هركس كه به رضا رسيد، به بهشت رسيد، در هرچه نگه كند به نور رحمت الهى نگرد،

المُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ «5».

چه بارى تعالى را كه موجد همه موجودات است اگر بر امرى از امور انكار باشد آن امر را وجود محال است و چون بر هيچ امر موجود او را انكار نباشد پس عاشق او از همه راضى باشد، نه بر از دست رفته تأسف خورد و نه بر آمده خوشحال گردد،

إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ.

بلكه سراسر وجود عاشق رضاى از معشوق است و بس.

رضا در دلى است كه در او غبار نفاق نبود و رضا شاد بودن است در تلخى قضا و ترك اختيار است پيش از قضا و تلخى نايافتن بعد از قضا، وجودش زدن دوستى در عين بلا.

رضا، رفع اختيار است و بلا را نعمت شمردن. بايد كه در رضا به جايى برسى كه اگر هفت طبقه دوزخ در چشم راست تو نهند در خاطر تو نگذرد كه چرا در چشم چپ ننهادند.

رضا آرام گرفتن است در تحت مجارى احكام:

عاشقى در موج دريايى فتاد

 

عاقلى از ساحلش آواز داد

گفتش اى مسكين برون آرم تو را

 

يا چنين سرگشته بگذارم تو را

پاسخ اين دادش كه اى روشن روان

 

گر زمن پرسى نه اين خواهم نه آن

بر مراد خود نخواهم يك نفس

 

زان كه مقصودم مراد اوست بس

چون ز حق گردى رضاى حق طلب

 

حكم او را هم رضا ده روز و شب

گر رضاى خويش مى جويى خطاست

 

چون تو راضى گشتى او را هم رضاست «6»

     

***

رضيت بما قسم اللّه لى

 

وفوّضت امرى إلى خالقى

لقد أحسن اللّه فيما مضى

 

كذلك يحسن فيما بقى

     

و راضى بايد كه از مستقبل و ماضى آزاد آيد و بر سر كوى حال نشيند و هرچه آيد از محبوب بيند كه هرچه دوست كند هم چون دوست محبوب است.

و رضا بيرون آمدن است از رضاى نفس خود و درآمدن به رضاى حق تعالى به تسليم احكام ازليه و تفويض امور كلّى و جزوى به حضرت مقدّر تقدير تدبير ابديه، بلااعراض و اعتراض.

و بدان كه رضا به ترك اعتراض است به افعال و اقوال محبوب، با پاكى نفس به قضا و قدر «7».

 

رضا از ديدگاه روايات

عَنْ أَبى عَبْدِاللّهِ عليه السلام قالَ: رَأسُ طاعَةِ اللّهِ الصَّبْرُ وَالرِّضا عَنِ اللّهِ فيما أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ كَرِهَ. وَلا يَرْضى عَبْدٌ عَنِ اللّهِ فيما أَحَبَّ إلّاكانَ خَيْراً لَهُ فيما أَحَبَّ أَوْ كَرِه «8».

امام صادق عليه السلام فرمود: اوج فرمان بردن از خدا صبر است و رضاى از خدا نسبت به آنچه بنده او را دوست دارد يا كراهت و هيچ بنده اى از خدا راضى نباشد در آنچه دوست يا بد دارد مگر اين كه براى او بهتر است، هم در آنچه خوش دارد و هم در آنچه بد دارد.

عَنْ أَبى عَبْدِاللّهِ عليه السلام قالَ: إنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ بِاللّهِ أَرْضاهُمْ بِقَضاءِ اللّهِ «9».

امام صادق عليه السلام فرمود: به راستى داناترين مردم به خدا راضى ترين آنان است به قضاى حق.

عَنْ أَبى الْحَسَنِ الأَوَّلِ عليه السلام قالَ: يَنْبَغى لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّهِ أَنْ لا يَسْتَبْطِئَهُ فى رِزْقِهِ وَلا يَتِّهِمَهُ فى قَضائِهِ «10».

موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: هركه خدا را شناخته، سزاوار است او را در رساندن روزيش به كُندى منسوب نكند و او را در حكم و قضايش متهم نداند.

قالَ أَبُو عَبْدِاللّهِ عليه السلام قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: عَبْدِىَ الْمُؤْمِنَ لا اصْرفُهُ فى شَىْ ءٍ إِلّا جَعَلْتُهُ خَيْراً لَهُ، فَلْيَرضِ بِقَضائى، وَلْيَصْبِرْ عَلى بَلائى، وَلْيَشْكُرْ نَعْمائى، أَكْتُبْهُ يا مُحَمَّدُ مِنَ الصِّدِّيقينَ عِنْدى «1.

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند فرمود: بنده مؤمنم را به هيچ چيز برنگردانم جز آن كه آن را خير او سازم. بايد به قضايم راضى باشد و بر بلايم صبر كند و نعمت هايم را شكر نمايد، تا او را اى محمّد از صدّيقان نزد خود بنويسم.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

خداوند به موسى بن عمران فرمود: هيچ آفريده اى نزد من محبوب تر از بنده مؤمن نيست. به راستى من او را براى آنچه خير اوست گرفتار مى كنم و عافيت مى دهم براى آنچه به نفع اوست، بدى ها را از وى دريغ مى دارم باز براى خير او.

من به آنچه بنده ام به آن اصلاح مى شود داناترم. بايد بر بلاى من صبر كند و به نعمت هايم شكر نمايد و به قضايم راضى باشد، تا او را نزد خود در گروه صدّيقان نويسم، زمانى كه به رضايم كار كرده و امرم را اطاعت كند «12».

عَنْ أَبى عَبْدِاللّهِ عليه السلام قالَ: عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لا يَقْضى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ قَضاءً إِلّا كانَ خَيْراً لَهُ، وَإِنْ قُرِّضَ بِالْمقاريضِ كانَ خَيْراً لَهُ، وَإِنْ مَلَكَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَمَغارِبَها كانَ خَيْراً لَهُ «13».

امام صادق عليه السلام فرمود: در شگفتم از مرد مسلمان، خداوند چيزى براى او مقدّر نكند مگر به خير او، اگر با قيچى او را قطعه قطعه كنند خير اوست، اگر مشارق و مغارب را هم مالك شود خير اوست.

عَنْ أَبى جَعْفَرٍ عليه السلام قالَ: أَحَقُّ خَلْقِ اللّهِ أَنْ يُسَلِّمَ لِما قَضَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ مَنْ عَرَفَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ. وَمَنْ رَضِىَ بِالْقَضا أَتى عَلَيْهِ القَضَاءُ وَعَظَّمَ اللّهُ أَجْرَهُ، وَمَنْ سَخِطَ الْقَضاءَ مَضى عَلَيْهِ الْقَضاءُ وَأَحْبَطَ اللّهُ أَجْرَهُ «14».

امام باقر عليه السلام فرمود: سزاوارترين خلق خدا كه تسليم شود بدانچه خداى عزّوجلّ مقدّر كرده است، كسى است كه خدا را شناخته. هركه راضى به قضاست، قضا بر سر او آيد و خدا اجر بزرگ دهد و هركه از قضا راضى نباشد، قضا بر او بگذرد، ولى خدا اجرش را ساقط كند.

قالَ عَلىُّ بنُ الْحُسَيْنِ عليهما السلام: الزُّهْدُ عَشَرَةُ أَجْزاءٍ، أَعْلى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَأَعْلى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أدْنى دَرَجَةِ الْيَقينِ، وَأَعْلى دَرَجَةِ اليَقينِ أَدْنى دَرَجَةِ الرِّضا «15».

امام چهارم عليه السلام فرمود: زهد ده جزء است: بالاترين درجه زهد كم ترين درجه ورع و بالاترين درجه ورع كم ترين درجه يقين و بالاترين درجه يقين كم ترين درجه رضاست.

لَقَى الْحَسَنُ بْنُ عَلِىَّ عليهما السلام عَبْدَاللّهِ بنِ جَعْفَرَ فَقالَ: يا عَبْدَاللّهِ! كَيْفَ يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً وَهُوَ يَسْخَطُ قِسْمَهُ، وَيُحَقِّرُ مَنْزِلَتَهُ، وَالْحاكِمُ عَلَيْهِ اللّهُ، وَأَنَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فى قَلْبِهِ إِلّا الرِّضا أَنْ يَدْعُوَ اللّهَ فَيُسْتَجابُ لَهُ «16».

امام مجتبى عليه السلام به عبداللّه بن جعفر برخورد و به او فرمود: چگونه مؤمن مؤمن است، با اين كه از قيمت مقدر خود خشمگين است و خود را زبون يابد، با اين كه آنچه با اوست مقدر خداست، من ضامنم هركه در پندار قلبش جز رضا نباشد، هر دعايى به درگاه خدا كند مستجاب شود.

عَنْ أَبى عَبْدِاللّهِ عليه السلام قالَ: قُلْتُ لَهُ: بِأَىِّ شَىْ ءٍ يَعْلَمُ الْمُؤْمِنُ بِأَنَّهُ مُؤْمِنٌ؟ قالَ:

بِالتَّسْليمِ للّهِ، وَالرِّضا فيما وَرَدَ عَلَيْهِ مِنْ سُرورٍ أَوْ سَخَطٍ «17».

راوى مى گويد: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: چگونه مؤمن بداند مؤمن است؟ فرمود: با تسليم در برابر خدا و رضا به آنچه بر او وارد آيد، چه مايه شادى و چه خشم.

عَنِ الْبَزَنْطى قالَ: سَمِعْتُ الرِّضا عليه السلام يَقُولُ: الإِيمانُ أَرْبَعَةُ أَرْكان: التَّوكُّلُ عَلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَالرِّضا بِقَضائِهِ، وَالتَّسْليمِ لِأَمْرِ اللّهِ، وَالتَّفْويضِ إِلَى اللّهِ. قالَ عَبْدٌ صالِحٌ: وَأُفَوِّضُ أَمْرى إِلَى اللّهِ. فَوَقاهُ اللّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا «18».

بزنطى مى گويد: حضرت رضا عليه السلام فرمود: ايمان چهار ركن است: تكيه بر خداى عزوجل، رضايت به قضا، تسليم به فرمان خدا، واگذاردن امر به او.

بنده شايسته گفت: امرم را به خدا واگذاشتم. خداوند از آنچه بدى بود او را حفظ كرد.

عَنِ الصَّادِقِ عليه السلام: ثِقْ بِاللّهِ تَكُنْ مُؤْمِناً، وَارْضِ بِما قَسَّمَ اللّهُ لَكَ تَكُنْ غَنِيّاً «19».

امام صادق عليه السلام فرمود: متّكى به خدا باش مؤمن باشى، به داده خدا راضى باش غنى باشى.

عَنِ الرِّضا عَنْ آبائِهِ عليهم السلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ: قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ: مَنْ لَمْ يَرْضَ بِقَضائى وَلَمْ يُؤمِنْ بِقَدَرِى، فَلْيَلْتَمِسْ إِلهاً غَيْرى «20».

حضرت رضا از اجداد گرامى اش عليهما السلام از نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله از خداى بزرگ نقل مى كند: كسى كه به قضايم راضى نيست و ايمان به تقدير من ندارد، خدايى غير از من بخواهد!!

عَنْ أَبى جَعْفَرٍ عليه السلام قالَ: العَبْدُ بَيْنَ ثَلاثَةٍ: بَلاءٍ وَقَضاءٍ وَنِعْمَةٍ، فَعَلَيْهِ فى الْبَلاءِ مِنَ اللّهِ الصَّبْرُ فريضَةٌ، وَعَلَيْهِ فى الْقَضاءِ مِنَ اللّهِ التَّسْليمُ فَريضَةٌ، وَعَلَيْهِ فى النِّعْمَةِ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ الشُّكْرُ فريضَةٌ «21».

امام باقر عليه السلام فرمود: بنده بين سه چيز است: بلا، قضا و نعمت. در بلايى كه از طرف حق به او مى رسد صبر واجب است و در قضا الهى تسليم لازم است و در نعمت حق تعالى شكر فرض است.

قالَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله: ثلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ جَمَعَ اللّهُ لَهُ خَيْرَ الدُّنْيا وَالآخِرَةِ: الرِّضا بِالْقَضاءِ، وَالصَّبْرُ عِنْدَ البَلاءِ، وَالدُّعاءِ عِنْدَ الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ «22».

پيامبر بزرگ صلى الله عليه و آله فرمود: اگر اين سه چيز در هركس باشد، خداوند خير دنيا و آخرت را براى او جمع كرده: رضايت به قضا، استقامت به وقت بلا، دعا در وقت سختى و راحتى.

در متون اسلامى آمده:

امام باقر عليه السلام به ديدار جابر بن عبداللّه آمده، در حالى كه جابر نزديك بر مرگ بود. فرمود: چگونه اى؟ عرض كرد: مرض را بهتر از سلامت، فقر را بهتر از غنى، موت را بهتر از حيات مى خواهم. حضرت فرمود: ما اين گونه نيستيم، بلكه راضى به قضاى حقّيم!

يكى درد و يكى درمان پسندد

 

يكى وصل و يكى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

 

پسندم آنچه را جانان پسندد «23»

     

 

*** و به قول فيض كاشانى آن مست باده ازل:

گر كُشى و گر بخشى هرچه مى كنى خوب است

 

كشتن از تو مى زيبد بخشش از تو محبوب است

گر نوازى از لطفم و رگدازى از قهرم

 

هرچه مى كنى نيكوست التفات مطلوب است

دم به دم زنى برهم آن دو زلف خم در خم

 

عالمى كنى ويران شيوه تو آشوب است

     

يوسف زمانى تو زبده جهانى تو

 

هركه قدر تو دانست در غم تو يعقوب است

دل به عشق ده زاهد دل فسردگى عيب است

 

حق به هيچ نستاند آن دلى كه معيوب است

وه چه مى كند با دل ناله دردآلود

 

در غمش بنال اى «فيض» ناله تو مرغوب است

     

منابع مقاله:

کتاب : عرفان اسلامى جلد دو         

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

پی نوشت ها:

______________________________

(1)- بحث در آثار و افكار و احوال حافظ: 312.

(2)- تفسير و نقد و تحليل مثنوى: 7/ 419.

(3)- الحقايق: 318.

(4)- شرح الاسماء الحسنى: 1/ 51.

(5)- الكافى 1/ 218، باب أن المتوسمين الذين ذكرهم اللّه، حديث 3؛ بحار الأنوار: 7/ 323، باب 16.

(6)- مولوى.

(7)- آثار درويش محمّد طبسى: 76.

(8)- الكافى: 2/ 60، باب الرضا بالقضاء، حديث 1؛ بحار الأنوار: 69/ 333، باب 119، حديث 8.

(9)- الكافى: 2/ 60، باب الرضا بالقضاء، حديث 2؛ بحار الأنوار: 69/ 333، باب 119، حديث 19.

(10)- الكافى: 2/ 61، باب الرضا بالقضاء، حديث 5؛ بحار الأنوار: 69/ 334، باب 119، حديث 21.

(11)- الكافى: 2/ 61، باب الرضا بالقضاء، حديث 6؛ بحار الأنوار: 69/ 330، باب 119، حديث 13.

(12)- الكافى: 2/ 61، باب الرضا بالقضاء، حديث 7؛ الأمالى، شيخ طوسى: 237، المجلس التاسع، حديث 13.

(13)- الكافى: 2/ 62، باب الرضا بالقضاء، حديث 8؛ بحار الأنوار: 69/ 331، باب 119، حديث 15.

(14)- الكافى: 2/ 62، باب الرضا بالقضاء، حديث 9؛ بحار الأنوار: 69/ 332، باب 119، حديث 16.

(15)- الكافى: 2/ 62، باب الرضا بالقضاء، حديث 6؛ بحار الأنوار: 69/ 334، باب 119، حديث 22.

(16)- الكافى: 2/ 62، باب الرضا بالقضاء، حديث 11؛ بحار الأنوار: 69/ 335، باب 119، حديث 23.

(17)- الكافى: 2/ 62، باب الرضا بالقضاء، حديث 12؛ بحار الأنوار: 69/ 336، باب 119، حديث 24.

(18)- تحف العقول: 445؛ بحار الأنوار: 68/ 135، باب 63، حديث 13.

(19)- الخصال: 1/ 169، حديث 222؛ بحار الأنوار: 68/ 135، باب 63، حديث 15.

(20)- مستدرك الوسائل: 2/ 410، باب وجود الرضا بالقضاء، حديث 2326؛ بحار الأنوار: 68/ 138، باب 63، حديث 25.

(21)- الخصال: 1/ 86، حديث 17؛ بحار الأنوار: 68/ 43، باب 61، حديث 41.

(22)- بحار الأنوار: 68/ 156، باب 63، حديث 71.

(23)- بابا طاهر عريان.

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه