قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تعليم عرفان نفس به بندگان‏

 

منابع مقاله:

کتاب  : تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد یک

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

براى شناخت حضرت او راهى جز همان راهى كه از طريق تفكّر در خلقت موجودات ونبوّت انبيا و وحى كه تمام محصولش در قرآن و كلام ائمّه طاهرين عليهم السلام ارائه شده وجود ندارد.

با تفكّر تنها فقط مى توان به اين معنى رسيد كه آفرينش داراى آفريننده است، امّا اسماى حُسنى و صفات عُلياى او چيست و از خلقت چه منظورى داشته و از انسان چه تكليفى مى خواهد، براى انسان روشن نمى شود. براى رسيدن به اين حقايق عالى بايد متوسّل به قرآن مجيد و فرمايش هاى انبيا وائمّه طاهرين عليهم السلام شد و اين است معناى عرفان نفس حقّ به حقّ و ترجمه راه شناخت او به وسيله او و به تعبير اسوه عارفان وامام عاشقان وجود مقدّس حضرت سجّاد عليه السلام:

بِكَ عَرَفْتُكَ. «1»

الهام اوّليّه و ابتدائيّه حضرت او به نفس جهت حركت به سوى حقايق و معارف، نفس را آماده يادگيرى و توجّه به حقيقت از طريق ابزارى كه چون عقل و چشم و گوش و قلب در اختيار دارد مى نمايد و اين همان است كه در قرآن مجيد آمده:

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا* فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا» «2»

و به نفس و آن كه آن را درست و نيكو نمود،* پس بزه كارى و پرهيزكارى اش را به او الهام كرد.

 

تكميل نفوس و تزكيه ارواح

 

نفس، مبدأ حركتش از اين الهام است كه فقط و فقط و به طور خالص عنايت حضرت او جهت شناساندن خود به عبد است و منتهاى حركتش مقام قرب و وصل و رضايت و بهشت عنبر سرشت است و بين اين مبدأ و منتهاست كه بايد منازل عقايد صحيحه و اخلاق حسنه و اعمال صالحه را سير كند و به قول عرفا: منازل بدايات و ابواب و معاملات و نهايات را طى نمايد.

تكميل نفوس و تزكيه ارواح و عقول از شوائب و نوائب شيطانى همچون الحاد و شرك و شكّ و ترديد و ريب جز از اين راه ميسّر نيست و هر كس تكميل و تصفيه نفوس را جز از اين طريق ادّعا كند سخنى به غايت جاهلانه گفته و تيرى در تاريكى رها كرده است.

لَاإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» «3»

منزّه و پاك است از آنچه شريك او قرار مى دهند.

 

تكميل نفوس و تزكيه ارواح در كلام سعيد فرغانى

 

سعيد فرغانى در تكميل نفوس و مراحل آن مى گويد:

«انسان بعد از تنزّل از مقام واحديّت و مرتبه اعيان ثابته و طىّ منازل عقول طوليّه و درجات برزخيّه و وقوع در عالم عناصر و تعيّن به صورت مزاجى و عبور از درجات نباتى و حيوانى، قبل از ورود در عالم انسانى، حيوانى است بالفعل و انسانى است بالقوّه و محجوب از فطرت ذَرّيّه و وجود مثالى جسمانى و نيز محجوب است از وجود روحانى عقلانى به مقتضاى دورى از فطرت تابناك خويش.

نفس به حكم احكام تعويقات و خاصيّت تنزّلات و تطويرات «4» و غلبه احكام و خواصّ طبيعت و انغمار «5» در اوصاف و لوازم عادات جسمانى، از اصل فطرت غافل و روگردان؛ و مُقبل «6» و مُنهمك «7» در حظوظ نفسانيّه است، حكم اين غفلت سرّ الهى وجودى و حقيقت اثر روحانى و حقيقت نفس انسانى را در بر گرفته و نفس متنزّل در اين مقام به واسطه غلبه احكام كثرت بر مراتب وجودى او به كلّى به انحراف از اخلاق و اوصاف ذاتى خود مبتلا شده و اثر قلب متّصف به وحدت و اعتدال، از ناحيه غلبه كثرتْ مخفى و بدون اثر و در برخى از اشخاص چنان اخلاق و عادات و لوازم حيوانى غلبه مى نمايد كه شخص داخل در زمره ممسوخين مى شود.

نفوس منغمر در طبع و واقع در هاويه مادّه واشخاص متنزّل در مقام و موطن طبايع و اجسام مختلفند.

برخى از اشخاص به واسطه آن كه قلب آنها به سرعت متأثّر مى شود از سرّ وجودى مفاض بر حقيقت آنها، به حكم:

قَبِل مَنْ قَبِلَ لا لِعِلَّةٍ، وَرَدَّ مَنْ رَدَّ لا لِعِلَّةٍ.

ردّ و قبولش از روى علّتى نيست.

و به موجب:

جَذْبَةٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِّ يُوازِى عَمَلَ الثَّقَلَيْنِ. «8»

يك جذبه از جذبه هاى حقّ با عمل جنّ و انس برابر است.

و مصداق آيه كريمه:

اللّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» «9»

خدا سرپرست و يار كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنان را از تاريكى ها [ى جهل، شرك، فسق وفجور] به سوى نورِ [ايمان، اخلاق حسنه و تقوا] بيرون مى برد.

به صف اولياى خدا مى پيوندند و اين جماعت به لحاظ قرب و بُعد نسبت به مقام ذات مختلفند.

بعضى ديگر از نفوس كه مانند دسته اوّل بدون سعى و عمل مشمول جذبات حقّ واقع نمى شوند، به مقتضاى تجلّى حقّ به اسم هادى، نور ايمان از باطن وجود آنان ظاهر شده، ذات و مظهر روحانى و نفسانى خود را در سِجْن طبيعت و زندان عالم مادّه گرفتار و محجوب از اصل فطرت ديده و ازباطنْ ذات مظهر روحانى و نفسانى خود را به خطاب:

يَا صَاحِبَىِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» «10»

اى دو يار زندان! آيا معبودان متعدد و متفرّق بهتر است يا خداى يگانه مقتدر؟

مخاطب قرار مى دهند، لهذا اين قبيل از نفوس از ناحيه خطاب واصل از باطن، از خواب بيدار مى شوند و از غفلت وتضييع وقت و قصور و تقصير خود شرمسار و منفعل گرديده و گويند:

يَا حَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنبِ اللَّهِ» «11»

دريغ و افسوس بر اهمال كارى و تقصيرى كه درباره خدا كردم.

 

مراحل تكميل نفوس

 

اين قبيل از بيداران درك مى كنند كه سه امر مهم مقابل آنها قرار دارد و اگر آنى از آن غفلت ورزند چه بسا به خسران عظيم مبتلا گردند:

اول آن كه: بايد از جائى كه قرار دارند شروع به حركت نموده و مقرّ احكام عادات و موطن سرگرمى به لوازم طبيعت و لذّات فانى جسمانى را ترك كرده و از نواحى ملازمت به اوامر و نواهى، به اوامر و نواهى كتاب وسنّت در جميع حالات چه به حسب قول و چه به اعتبار عمل و فعل سر تسليم فرود آورند و آنى غفلت را جايز ندانند. اين امر به مقام اسلام تعلّق دارد و اوّل مقام اسلام، ملازمت به اوامر و نواهى شرع است.

مرحله دوّم: بايد نفس به حسب باطن، داخل در مقام غربت شود، از باب جدايى نفس از مقارّ احكام عادات به واسطه كسب مَلَكات روحانيّه و اخلاق ملكوتيّه. اين امر به مقام ايمان تعلّق دارد.

مرحله سوّم: تعلّق به مقام احسان دارد، از اين باب كه نفس به حسب سرّ وجودى از ناحيه فناى از احكام حجب قيود عارض بر روح به واسطه تلبّس نفس به احكام مراتب تنزّلات و قبول قيود لازم احكام طبيعت و مواطن متنزلّه و تأثّر از مراتب تنزّلات و قبول تكثّرات لازم تنزّل و دخول در باب مشاهده جاذب به عين توحيد، چه آن كه نفس از طريق فنا از كثرت اغيار، به مقام مشاهده عين وحدت نايل شود.

بايد توجّه داشت كه: احسان دارى مراتب است، چون نفس بعد از تنبّه، ازمقام طبع و عالم حيوان عبور نموده و به حسب ترقّى و تكامل در مراتب عالم معنى سير مى كند، لذا كتاب تكوين مانند كتاب تشريع داراى هفت بطن است؛ ظاهر آن عالم طبع و منازل بعد از طبعْ بواطن وجود به شمار مى روند.

لِأنَّ لِلنَّفْسِ مِنْ حيْثُ قُوَّتِهَا الْعامِلَةِ فى ضَبْطِ الْامورِ الدُّنياوِيَّةِ بَطْناً أوَّلًا، وَلِسانُهُ:

يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا» «12»

وَطَلَبُ صاحِبِهِ:

رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ» «13»

وَلِلنَّفْسِ مِنْ حَيْثُ عُبُورِها إلى طَلَبِ الْامُورِ الْاخْرَوِيَّةِ مِنْ جَهَةِ قُوَّتِهَا الْعاقِلَةِ الْمُنَوَّرَةِ بِنُورِ الشَّرْعِ بَطْناً ثانِياً.

زيرا نفس از جهت نيرويى كه در ضبط امور دنيوى به كار مى گيرد بطن اوّلى دارد و زبان حال آن اين است كه خداوند فرموده: « [تنها] ظاهرى [محسوس ] از زندگى دنيا را مى شناسند». و خواسته صاحبش اين است كه:

«پروردگارا! به ما در دنيا [كالاى زندگى ] عطا كن. و آنان را در آخرت هيچ بهره اى نيست».

و نفس از جهت عبورش به سوى طلب امور اخروى كه از نيروى عاقله منوّر به نور شرع نشأت مى گيرد بطن دومى دارد.

اين مرتبه اختصاص دارد به عوام مسلمانان و مؤمنان و شيخ كبير صدر الدين رومى آن را اوّل مرتبه احسان دانسته،

در آن جا كه گفته اند:

الْإحْسانُ فِعْلُ ما يَنْبَغى لِما يَنْبَغى كَما يَنْبَغى. «14»

احسان، انجام شايسته، براى شايسته، به صورت شايسته است.

جمع وصايا و نصايح را داخل در باب احسان نموده و مرتبه

اعْبُدِ اللَّهَ كَأنَّكَ تَراهُ. «15»

خدا را آن گونه عبادت كن كه گويا او را مى بينى.

را اواسط مراتب احسان و مقام عبادت بدون كَأنَّ را آخر درجات احسانيّه مى داند.

بياناتى نظير فرموده امير اوليا امام على عليه السلام:

لَوَ كُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقيناً. «16»

اگر پرده ها برداشته شود، بر يقين من افزوده نمى شود.

ما كُنْتُ أعْبُدُ رَبّاً لَمْ أرَهُ. «17»

پروردگارى را كه نديده ام نمى پرستم.

وَجُعِلَت قُرَّةُ عَيْنى فِى الصَّلاةِ. «18»

روشنى چشم من در نماز نهاده شده.

وَالْآنَ قِيامَتى قائِمٌ. «19»

اكنون قيامت من بر پا شده.

وَكُنْتُ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ .... «20»

گوش و چشم او خواهم بود ....

لسان مرتبه اخير احسان است.

 

وجوه نفس

 

 نفس داراى سه وجه است:

يكى روى توجّه آن به تدبير بدن از ناحيه قواى واسطه بين نفس و بدن، وَتَوْ طينُهُ إلى ما فيهِ نَفْعُهُ عاجِلًا عَلى وَجْهٍ جَميلٍ.

چون نفس سالك از ناحيه تعلّق و اتّكاى به بدن، قادر است جلب منفعت و دفع ضرر نمايد، از ناحيه بدن وقوّه واستعداد به سير تكاملى مى پردازد و اگر قواى بدنى نباشند نفس قدرت تكامل را از دست مى دهد.

اطاعت اوامر حق و تطبيق اعمال با شريعت، شأن نفس متعلّق به بدن است.

وجه «توجُّه النّفس بِقُواها إلى تدبيرِ البدنِ و العملِ عَلى وِفْقِ الشَّرع» را «بدايات» ناميده اند و اين خود بدايت ابتداى اخذ استعدادِ سير و حركت به سوى منازل حقّ است.

نفس علاوه بر نظر به قواى خود جهت توسيط قوا، نظرى نيز به خود مى افكند و از اين ناحيه به تعديل صفات و تسكين حِدّت و ثبات آن مى پردازد و اين را باب دخول نفس از ظاهر به باطن و در و مَدخلِ روح از شهادت نفس به مقام غيب آن ناميده اند. چون اين امر داراى مراتب است علماى اخلاق از مجموع آن به «ابواب» تعبير نموده اند.

قسم سوّم عبارت است از: وجه توجّه نفس به باطن خود كه مرتبه روح و سرّ نفس باشد جهت استمداد از باطن براى ازاله حجت و قبول مدد الهى و آن را قسم «معاملات» ناميده اند.» «21» اين است آن حقايقى كه از جانب حضرت دوست به واسطه قلب پاك به انسان الهام مى شود و اين الهام باعث حركت به سوى بدايات و ابواب و معاملات مى گردد كه در مجموع، هزار منزل است و شرح هر يك و راه سير به سوى آن در آيات قرآن و معارف الهيّه بيان شده است و در حقيقت همان است كه حضرت سجّاد عليه السلام آن اسوه عاشقان و اميد عارفان فرمود:

«وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلى ما عَرَّفَنا مِنْ نَفْسِهِ»

توجه و بيدارى ناگهانى انسان نسبت به آفرينش و اجزاى و عناصر آن و از پى آن به شناخت حقّ برخاستن و از پس آن به وادى با عظمت شكر قدم گذاردن، عين عنايت حقّ و الهامى از جانب او براى رشد و كمال انسان است.

علاقه پيدا كردن به معارف و از پى آن به دنبال انبيا و ائمّه و اوليا رفتن و از پس آن به اطاعت از خواسته هاى حقّ برخاستن نيز عنايت و الهام آن يار مهربان و نعمتى است كه تمام آدميان از شكر و سپاس آن عاجزند.

فيضى بزرگترين شاعر سده دهم سرزمين هند كه از حكمت و عرفان بهره مند بود، در بيان جلال و عظمت حضرت ربّ العزّه مى گويد: يا ازَلىَّ الظّهور، يا أبَدىَّ الْخَفا نورُكَ فَوْقَ النَّظَر، حُسْنُكَ فَوْقَ الثَّنا

نور تو بينش گداز، حُسن تو دانش گسل

 

فكر تو انديشه كاه، كُنْه تو حيرت فزا

دانش و بينش همه كرده رها در رهت

 

چشم ارسطو نظر، عقل فلاطون ذكا

ملّت علم تو را هست به فتواى قدس

 

خون تفكّر هدر، خاك تعقّل هَبا «22»

ساحت قدر تو را سخره هنگامه كرد

 

حرف مشوّش دماغ، كلك مولَّه «23» نوا

بر درت انديشه را شِحنه «24» غيرت زند

 

لطمه حيرت به روى، سيلى جهل از قفا

     

 

(فيضى هندى)

 

پی نوشت ها:

______________________________

(1)- بحار الأنوار: 95/ 82، باب 6، حديث 2؛ المصباح، كفعمى: 588؛ البلد الأمين: 205.

(2)- شمس (91): 7- 8.

(3)- توبه (9): 31.

(4)- تطوير: تكامل تدريجى.

(5)- انغمار: فرو رفتن.

(6)- مقبل: رو آورنده، پذيرنده.

(7)- منهمك: مستغرق، فرو رفته.

(8)- مشارق الدرارى، شرح تائية ابن فارض: 33.

(9)- بقره (2): 257.

(10)- يوسف (12): 39.

(11)- زمر (39): 56.

(12)- روم (30): 7.

(13)- بقره (2): 200.

(14)- مشارق الدرارى، شرح تائيه ابن فارض: 35.

(15)- بحار الأنوار: 4/ 29، باب 5، ذيل حديث 3؛ الأمالى، شيخ طوسى: 526، حديث 1162؛ عوالى اللآلى: 1/ 405، حديث 65.

(16)- بحار الأنوار: 40/ 153، باب 93؛ غرر الحكم: 119، حديث 2082.

(17)- الكافى: 1/ 98، باب فى ابطال الرؤية ..، حديث 6؛ بحار الأنوار: 4/ 304، باب 4، حديث 34.

(18)- بحار الأنوار: 79/ 193، باب 1؛ وسائل الشيعة: 2/ 144، باب 89، حديث 1754.

(19)- مشارق الدرارى، شرح تائيه ابن فارض: 36.

(20)- بحار الأنوار: 58/ 149، باب 43، ذيل حديث 25؛ بحار الأنوار: 71/ 269، باب 16، ذيل حديث 8.

(21)- مشارق الدرارى، شرح تائيّه ابن فارض: 32- 36.

(22)- هبا: خاك نرم، غبار، نابود شدن.

 (23)- مولّه: سرگردان.

 (24)- شحنه: پليس، پاسبان.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه