قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

آفات قلب‏


منابع مقاله
:

کتاب : عرفان اسلامى جلد دو         

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

 

چهار چيز يافتيم كه آن آفت مجتهدان است و فتنه دل هاى عابدان و بلاى نفوس ايشان و چهار چيز ديگر در مقابل آن كه نظام متعبّدان است و صلاح دل ها و قوام كار ايشان است.

آفات چهارگانه:

طول امل، حسد، استعجال، كبر.

و مناقب چهارگانه:

كوتاهى امل، تأنّى در كار و نصيب خلق و تواضع و خشوع.

اين است اصولى كه در صلاح قلوب و فساد آن مؤثّر است، بايد كه تحصيل اين مناقب كند و از اين آفات بپرهيزد، تا بر مقصود ظفر يابد.

آفت اوّل: آرزوهاى طولانى

امّا طول امل آن است كه از همه خيرى بازمى دارد و همه شرّ و فتنه اى مى انگيزاند و درد بى درمان است كه خلق را در انواع بلاها مى اندازد.

و بدان كه چون امل دراز در پيش گرفتى، چهار چيز از آن پديد آيد:

يكى: ترك طاعت و كاهلى در عبادت. با خود گويى: پس از اين بكنم، فردا، ساعتى ديگر، روزگار در پيش است، فوت نخواهد شد و راست گفت داود طايى:

مَنْ خافَ الْوَعيدَ قَرُبَ عَلَيْهِ البَعيدُ، وَمَنْ طالَ امَلُهُ ساءَ عَمَلُهُ.

هركس از عذاب حق بترسد، به مقام قرب نزديك شده و هركس دچار درازى آرزو گردد بد عمل شود.

اوحدى مراغه اى چنين سروده «1»:

 

دل نگهدار كه بر شاهد دنيا ننهى

 

كاين نه يارى است كه او را غم يارى باشد

تو كه امروز چو كژدم همه را نيش زنى

 

مونس قبر تو شك نيست كه مارى باشد

كشت ناكرده چرا دانه طمع مى دارى

 

آب ناداده زمين را چه بهارى باشد

اگر آن گنج گران مى طلبى رنجى بر

 

گل مپندار كه بى زحمت خارى باشد

 

 

 

 

دوّم: ترك توبه و تسويف گويى: توبه خواهم كرد و روزگار در پيش است و ايام دراز است و من جوانم و سال اندك دارم. اين و مانند اين تو را در دنيا رغبت پديد آرد و بر آن حريص گرداند.

سوّم: و غم روزى در پيش نهد. گويى: چه خورم و چه پوشم؟ و تابستان آمد و مرا چيزى نيست و شايد كه عمر دراز بكشد و محتاج شوم.

اين و امثال اين تو را در طلب دنيا اندازد، دل تو مشغول شود و وقت ضايع گردد و غم بى فايده بى حاصل روى نمايد، چنانچه از ابوذر رضى الله عنه روايت است كه گفته است:

قَتَلَنى هَمُّ يَوْمٍ لَمْ أَدْرِكْهُ. قِيلَ وَكَيْفَ ذلِكَ يا أَباذَر! قالَ إِنَّ أَمَلى جاوَزَ أَجَلى «2». غم آن روزى كه به آن نخواهم رسيد مرا بكشت. گفتند: چگونه يا اباذر؟ گفت: امل من و اميد غم دراز در پيش اجل من افتد.

به قول عالم كم نظير، مرحوم شيخ بهايى «3»:

اى مركز دايره امكان

 

وى زبده عالم كون و مكان

تو شاه جواهر ناسوتى

 

خورشيد مظاهر لاهوتى

صد ملك ز بهر تو چشم به راه

 

اى يوسف مصر برآى از چاه

تا والى مصر وجود شوى

 

سلطان سرير شهود شوى

در روز الست «بلى» گفتى

 

و امروز به بستر «لا» خفتى

 

 

 

 

***

شد عمر تو شصت و همان پستى

 

از باده لهو لعب مستى

گفتم كه مگر چو به سى برسى

 

يابى خود را دانى چه كسى

وز سى به چهل چو شدى واصل

 

جز جهل نشد ز چهل حاصل

اكنون كه به شصت رسيدت سال

 

خالى نشدى يك دم ز وبال

اين علم ز چون و چرا خالى است

 

سرچشمه آن علىّ عالى است «4»

 

 

 

 

چهارم: سخت دلى خيزد از امل و فراموشى آخرت كه چون اميد عمر دراز در پيش گرفتى، مرگ را و گور را بياد نياورى، چنان كه صلّى اللّه عليه [وآله ] و سلّم فرمود:

إِنَّ أَخْوَفَ ما أَخافُ عَلَيْكُمْ إثْنانَ: طُولُ الأَمَلِ وَاتِّباعُ الْهُوى أَلا وَإِنَّ طُولَ الأَمَلِ يُنْسى الآخِرَةَ وَاتِّباعَ الْهَوى يَصُدُّ عَنِ الْحَقِ «5».

بر دو چيز براى شما ترسناكم: آرزوى دراز، پيروى از هواى نفس، بدانيد كه آرزوى دراز آخرت را از ياد شما مى برد و پيروى از هوا شما را از حق باز مى دارد.

چون فكر تو همه در حديث دنيا و اسباب معيشت باشد، دل سخت؛ شود، چه رقّت دل و صفاى آن، همه از ياد كردن مرگ باشد و ثواب و عقاب و اهوال آخرت.

چون از اين هيچ نباشد، دل را رقّت و صفا از كجا آيد. خداوند فرمايد:

فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ «6».

آن گاه روزگار [سرگرمى در امور دنيا و مشغول بودن به آرزوهاى دور و دراز] بر آنان طولانى گشت، در نتيجه دل هايشان سخت و غير قابل انعطاف شد.

چون امل دراز شد، طاعت اندك شود و توبه باز پس افتد و معصيت بسيار شود و دل سخت گردد و اگر خداى تعالى توفيق ندهد عاقبت در سر آن شود و العياذ باللّه.

پس كدام حال است از اين بدتر؟ و كدام آفت از اين عظيم تر؟ و اين به سبب طول امل است.

امّا اگر امل كوتاه كنى و مرگ به خود نزديك گردانى و حال اقران و برادران خود يادآرى كه چگونه ناگاه مردند، در وقتى كه هيچ گونه مرگ در خيال ايشان نبود و باشد كه حال تو هم چون حال ايشان باشد و سخن عمر بن عبداللّه ياد آرى:

كَمْ مِنْ مُسْتَقْبَلٍ يَوْماً لَمْ يُكَلِّمْهُ، وَمُنْتَظِرٍ غَداً لَمْ يُدْرِكْهُ، لَوْ رَأَيْتُمُ الْأَجَلَ وَمَسِيرَهُ لَابْغَضَتِ الأَمَلَ وَغُرُورَهُ «7».

يعنى چه بسيار روز آينده اى كه با آن سخن نمى گويند و چه بسا فرداى انتظار كشيده اى كه آن را درنمى يابند، هرگاه مرگ و مسير آن را مى ديديد، آرزو و غرور را دشمن مى داشتند.

نشنيدى أميرالمؤمنين 7 چه فرمود؟

إنّما الدُّنْيا ثَلاثَةُ أيّامٍ: يَوْمٌ مَضى بِما فيه فَلَيْسَ بِعائِدٍ وَيَوْمٌ أَنتَ فيهِ يَحِقُّ عَلَيْكَ ئ إغْتِنامُهُ وَيَوْمٌ لا تَدْرى أنْتَ مِنْ أهلِهِ وَلَعَلَّكَ راحِلٌ فيهِ.

دنيا سه روز است: دى كه گذشت و بدست تو از آن هيچ نيست و فردا كه ندانى كه بدان رسى يا نه و روز امروز كه تو در آنى؛ پس به غنيمت دار.

پس قول ابوذر رضى الله عنه كه:

الدُّنْيا ثَلاثَةُ ساعاتٍ: ساعَةٌ مَضَتْ، وَسَاعَةٌ أَنْتَ فيها، وَساعَةٌ لا تَدْرى أَتُدْرِكَها أَمْ لا. معنى همين است. پس توبه حقيقت، مالك يك ساعتى كه مرگ از ساعت تا ساعت است.

ما فات مضى وما سيأتيك فأين

 

قم فاغتنم الفرصة بين العدمين

 

 

 

 

پس قول شيخ ما رحمه اللّه كه: الدُّنْيا ثَلاثَةُ أَنْفاسٍ: نَفَسٌ مَضى وَعَمِلْتَ فيهِ ما عَمِلْتَ، وَنَفَسٌ لا تَدْرى أَتُدْرِكُهُ أَمْ لا، إذْ كَمْ مَنْ تَنَفَّسَ نَفَساً فَفاجاهُ الْمَوْتُ قَبْلَ الآخِرَةِ فَلَسْتَ تَمْلِكُ إلّانَفْساً واحِداً لا يَوْماً وَلاساعَةً «8».

دنيا سه نفس است: دمى گذشته كه در آن كرده اى در آنچه كرده اى و دمى كه نمى دانى آن را در مى يابى يا خير؛ زيرا چه بسيار كس بوده است كه نفس مى كشيده و پيش از آن كه به نفس ديگر بپردازد مرگ او را فرا گرفته است. پس تو جز يك نفس را مالك نيستى، نه يك روز و نه يك ساعت.

معنى همين است.

پس در اين نفس به طاعت خداى تعالى شتاب كن، پيش از آن كه فوت شود، شايد كه در نفس دوّم نباشى، يا نتوانى.

و براى روزى غم مخور كه باشد كه نمانى تا بدان محتاج شوى و وقت خود ضايع مكن و نبايد كه آدمى به روزى يك روزه يا يك ساعته يا يك نفس غم خورد.

شيخ مجرد، عارف موحد، جمال الدين اردستانى از باب نصيحت به اهل دنيا و آنان كه غم امور مادى امروز و فردا خورند مى گويد:

دل به محبوب ده كه زنده شوى

 

شه شوى شاه گر تو بنده شوى

بندگى كن كه زندگى يابى

 

زندگى خود ز بندگى يابى

خواجه اين مفلسى زبيكارى است

 

غم و اندوه تو ز بى يارى است

مار بينى و يار پندارى

 

گرگ مرده شكار پندارى «9»

 

 

 

 

*** اسامة بن زيد چيزى به دو ماه نسيه خريده بود، رسول صلى الله عليه و آله مى فرمايد: از اسامه عجب نمى داريد كه تا به دو ماه خريدارى مى كند. اسامه دراز امل است «10».

پس اى برادر راه رو! چون تو اين معانى و احوال و اقوال يادگيرى و بر آن مواظبت نمايى املت كوتاه شود به توفيق خداى تعالى و به طاعت شتابى و به توبه تعجيل نمايى و معصيت از تو نيايد و در طلب دنيا رغبت ننمايى.

دلت با احوال و اهوال آخرت افتد و آن از نفس تا نفس باشد كه يك به يك معاينه بينى، سخت دلى از تو برود، صفا و رقت پديد آيد و خوف و خشيت در دلت پيدا شود و كار عبادت مستقيم گردد و اين همه بعد فضل اللّه تعالى به سبب اين يك خصلت است كه كوتاهى امل خوانند.

زرارة بن ابى اوفى رحمة اللّه عليه را در خواب ديدند بعد از رحلت از دنيا،

پرسيدند: كدام كار بليغ تر است به نزديك شما؟ گفت: رضا و كوتاهى امل.

پس اى برادر! مجهود خويش بذل كن، در اين اصل بزرگ كه در اصلاح دل و نفس، عظيم مهم است.

 

آفت دوّم: حسد

امّا حسد: بدان كه حسد طاعات را به فساد آورد و بنده را بر خطيئات دارد و آن دردى است كه بسيارى [از] علما و قرّاء بدان مبتلا شده اند، تا به عوام و جهّال چه رسد، تا هلاك كرده ايشان را و در آتش برده. نمى شنوى كه پيامبر فرمود: شش گروه به شش چيز در آتش روند: عرب به تعصّب و حكّام به جور و ظلم و دهاقين به كبر و تجّار به خيانت و اهل رستاق به جهل و علما به حسد «11».

پس بلايى كه شومى آن به حدّى باشد كه علما را به آتش برد، سزاوار باشد كه از آن بپرهيزند.

و بدان كه پنچ چيز از حسد پديد آيد:

يكى: فساد طاعت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

الحَسَدُ يَأْكُلُ الْحَسَناتِ كُلَّها كَما يَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ «12».

يعنى حسد تمام حسنات را نابود كند، چنان كه آتش هيزم را.

دوّم: فعل معصيت، چنان كه وهب گفت: حاسد را سه علامت است: چون حاضر شود تملّق و چاپلوسى كند و چون غايب شود غيبت كند و به مصيبت شاد شود و شماتت كند.

گفتم: حاسد را اين خود تمام است كه خداى تعالى از شرّ او استفاده فرموده است: [وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ] «13» هم چنان كه از آن شيطان فرموده است و حاسد را به منزلت شيطان و ساحر فرو آورده است.

سوّم تعب و غم بى فايده، بلكه وزر و معصيت، چنان كه ابن السمّاك گويد: لَمْ أَرَ ظالِماً أَشْبَهُ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الْحاسِد.

هيچ ظالم را نديدم كه به مظلوم ماننده تر بود چون حاسد.

چهارم: دل كورى تا هيچ حكمى از احكام خداى تعالى فهم نكند.

پنجم: محرومى و خذلان كه هرگز به مراد نرسد. چنان كه حاتم گفت:

الضَّغينُ غَيْرَ ذى دينٍ، وَالْعائِبُ غَيْرَ عابِدٍ، وَالَّنمامُ غَيْرَ مأْمُونٍ، وَالْحَسُودَ غَيْرَ مَنْصُورٍ.

كينه ورز بى دين است و عيب جوينده حق نيست و سخن چين امان ندارد و حسود يارى نشود.

چگونه حسود به مراد رسد و مراد او آن است كه زوال نعمت هاى خداى تعالى از بندگان او بشود و چگونه بر اعدا نصرت يابد و اعداى او بندگان مؤمن خدايند و چه نيكو گفت ابو يعقوب:

اللّهُمَّ صَبِّرْنا عَلى تَمامِ النِّعْمَةِ عَلى عِبادِكَ وَحُسْنِ حالِهِمْ.

خدايا! ما را صبرى ده بر تمامى نعمت و نيكو حالى بندگان خود.

پس چنين دردى بدين رسوايى را معالجت مهم باشد و بدان مشغول بايد شد به توفيق اللّه تعالى.

عارف وارسته، جمالى اردستانى گويد «14»:

آنان كه در اين جهان فانى

 

جويند حيات جاودانى

از هستى خويش عار دارند

 

بر دل همه داغ يار دارند

 

 

 

 

هم خانه و يار مقبلان باش

 

همراه و رفيق بى دلان باش

اين منزل و راه مرد باشد

 

مردى كه زخويش فرد باشد

دانا نشود كسى به تكرار

 

زنهار بكوش و دل به دست آر

دل هاى پر از غبار و آشوب

 

هرگز نشود مقام محبوب

اندر پى هر نظر نظرهاست

 

وندر سر هر سفر سفرهاست

اى غافل تن پرست تن دوست

 

تا چند روى چو سگ پى پوست

ايمان به حيات جان ندارى

 

جز همّت آب و نان ندارى

عارف حيل و حسد نداند

 

در ديده به جز احد نداند

آزار دل كسى نجويد

 

خارى كشد و گلى نبويد

 

 

 

 

آفت سوّم: استعجال

اما استعجال ونزق: بدان كه اين خصلتى است كه به واسطه او مقصود فائت شود و بنده را در معصيت اندازد و چهار آفت از او پديد آيد:

اوّل آن كه مرد عابد قصد خير دارد و در آن جدّ و جهد مى نمايد و وقت باشد كه در حصول مقصود تعجيل مى نمايد و هنوز نه وقت آن باشد كه به مقصود رسد، پس يا نااميد شود و اجتهاد بگذارد و از آن منزلت محروم گردد، يا غلو كند در اجتهاد و تعب و از آن منقطع شود، پس ميان افراط و تفريط بماند و هر دو نتيجه استعجال اند.

روايت است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

إِنَّ دينَنا هذا مَتينٌ، فَأَوْغِلْ فيهِ بِرِفْقٍ، فَإِنَّ الْمُنْبَتَّ لا أَرْضاً قَطِعَ وَلا ظَهْراً بَقِىَ «15».

دين ما محكم است به آهستگى و نرمى و مدارا در آن توان رفت كه آن كس كه چهارپاى بشتاب راند، نه راه ببرد و نه چهارپاى زنده بماند.

در مثل آمده: إِنْ لَمْ تَسْتَعْجِلْ تَصِلْ، اگر عجله نكنى برسى.

و شاعر مى گويد:

قد يدرك المتأنّى بعض حاجته

 

وقد يكون من المستعجل الزلل «16»

 

 

 

 

آهسته رو به برخى از خواسته هايش مى رسد، ولى آدم عجول دچار لغزش هاى گوناگون مى شود.

دوّم آن كه مرد عابد دعا مى كند و حاجتى مى خواهد به جدّ و اجتهاد و اجابت دعا را به تعجيل خواهد و نيابد، نااميد شود و محروم بماند از حاجت.

سوّم آن كه مظلوم باشد و از سر خشم بر ظالم دعا مى كند، تا مسلمانى هلاك شود به سبب او و باشد از حد تجاوز نمايد و در معصيت و هلاك افتد «17».

قال اللّه تعالى:

[وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا] «18».

و انسان به همان صورت كه نيكى ها را مى طلبد [بدون توجه به عواقب امور و به سبب جهل به مصالح و مفاسد خويش، گزند و آسيب و] بدى ها را مى طلبد و انسان بسيار شتاب زده و عجول است.

چهارم آن كه اصل عبادت و ملاك آن ورع است و اصل ورع به نظر و تأمّل و بحث تمام، توان يافت در همه چيزى از اكل و شرب و لبس و غير اين و چون مرد مستعجل باشد، توقف در كارها نكند، هر سخنى كه فرازبان آيد بگويد و هر طعامى كه به دست آيد بخورد و در حرام و شبهت افتد در اين و در غير اين، پس ورع فوت شود و چه چيز باشد در عبادت بى ورع؟ و چون خصلتى چنين باشد كه از خيرات حرمان آرد و از حاجات منقطع گرداند، بر مرد متعبّد لازم باشد كه در اصلاح نفس خود كوشد و آن را از خود زايل كند.

امير حسين بن عالم بن الحسن الحسينى، جامع علوم ظاهريه و باطنيه و حاوى فضايل عقليه و نقليه مى گويد «19»:

 

آنجا كه حريم بى نيازى است

 

انديشه ما خيال بازى است

حرفى كه رود ز راه تقليد

 

خرسندى طبع دان نه توحيد

قومى كه زجمله پيش ديدند

 

در آينه عكس خويش ديدند

همواره بگرد خود تنى تو

 

آن گه دم معرفت زنى تو

در آينه ديده اى هوا را

 

گويى كه شناختم خدا را

 

 

 

 

 

آفت چهارم: كبر

خصلتى است هلاك كننده به يكبارگى خداى تعالى فرمايد:

[أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ ] «20».

سر پيچيد و تكبّر ورزيد و از كافران شد.

و اين خصلت چون خصلت هاى ديگر نيست كه آن خصلت ها در عمل قدح كند و اين در اصل و در دين و اعتقاد قدح كند.

و چون قوى و غالب آيد تدارك دشوار باشد و كم تر چيزى كه از او پديد آيد چهار آفت است:

يكى: حرمان از حق و معرفت آيات و احكام حق تعالى. چنانچه فرمود:

[سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ ] «21».

به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق گردنكشى و تكبّر مى كنند از [فهم ] آياتم بازمى دارم.

هم چنين فرمود:

 [كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ] «22».

اين گونه خدا بر دل هر گردنكش زورگويى، مُهر [تيره بختى ] مى نهد.

دوّم: مقت و بغض از حق تعالى نسبت به عبد، چنان كه فرمود:

[إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ ] «23».

قطعاً او مستكبران را دوست ندارد.

و روايت است كه موسى گفت: بار خدايا! دشمن ترين خلق تو كيستند؟ فرمود:

آن كه دل او متكبّر باشد و زبان او غليظ و دست او بخيل و خوى او بد.

سوّم: خزى و نكال در آخرت و دنيا، حاتم اصم رحمة اللّه عليه گفت: از مرگ بپرهيز در سه چيز: بر كبر و حرص و خيلاء كه متكبّر را خداى تعالى از دنيا نبرد تا فروترين مردم او را خوار نكند و حريص را از دنيا نبرد تا به نان پاره يا به شيرينى محتاج بگرداند و نيابد و مختال را از دنيا نبرد تا در قذر و بول مراغه نزند و گفته اند:

من أخذ عزا بغير حق أورثه الله ذلا بحق «24»،

هركس به ناحق عزتى براى خود برگزيند [و] تكبّر ورزد خداوند او را به حق ذليل كند.

چهارم: عذاب آتش در عقبا.

قال اللّه تعالى:

الكِبْرياءُ رِدائى، وَالْعَظَمَةُ إِزارى، فَمَنْ نازَعَنى بِواحِدٍ مِنْهُما أدْخَلْتُهُ نارَ جَهَنَّمَ «25».

بزرگوارى عباى من و بزرگى لباس من است، كسى كه به سبب يكى از اين دو با من به جدال برخيزد او را به دوزخ خواهم افكند.

كبريايى و عظمت از صفات خاص من است، ديگرى را نرسد كه با من شريك باشد هركس در اين امر با من منازعه كند او را به آتش جهنّم مى برم.

پس خصلتى كه معرفت آيات حق و فهم احكام او بر تو فوت كند و بغض و مقت او بار آرد و خزى دنيا و آخرت، عاقل را از آن غافل نبايد بود، تا آن را از خود دور كند بتوفيق اللّه تعالى.

اين است آنچه حاضر بود ما را از اين آفات چهارگانه و مرد عاقل را يكى تمام است نه همه.

اگر گويند آفت هاى اين خصلت ها بدانستيم و اكنون حد و حقيقت آن بايد كه بدانيم، تا از آن خود را نگه توانيم داشت. بدان كه در اين هر يكى سخن بسيار است، در اينجا آنچه لابد است بگوييم.

 

حدود و اقسام امل

اما امل: بيش تر علماى ما چنين گفته اند: طول امل، ارادت حيات و بقا است در زمان استقبال و كوتاهى امل ترك حكم است اندر آن و ترك حكم آن باشد كه آن را به مشيت و ارادت حق تعالى و به علم او مقيّد كند، يا ارادت حيات به شرط صلاح مستثنى و مقيّد كند.

پس آنگه اگر ذكر حيات كنى كه من ساعتى ديگر يا نفسى ديگر يا روزى ديگر بزيم به حكم و قطع، بدان كه تو با طول املى و آن از تو معصيت است؛ زيرا كه آن حكم است بر غيب. پس اگر مقيّد كنى به مشيّت و علم حق تعالى و گويى: بزيم انشاء اللّه يا گويى: اگر خدا خواهد يا داند كه من بزيم، از حكم طول امل بيرون آمده باشى و به قصر امل موصوف شده، از آن روى كه حكم، ترك كرده باشى.

پس بر تو باد اى برادر! كه ترك حكم كنى در ذكر بقا و حيات و مراد از ذكر، ذكر دل است، يعنى: دل را بر آن آرام دادن و بر آن ثابت كردن به توفيق و هدايت حق جلّ وعلا.

پس بدان كه امل بر دوگونه است: امل عامّه و امل خاصّه.

امل عامّه آن است كه حيات و بقا براى جمع دنياخواهى و تمتّع بدان و اين معصيت محض است. قال اللّه تعالى:

[وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ] «26».

و آرزوها سرگرمشان نمايد؛ پس به همين زودى [حقّانيّت اسلام و فرجام شوم خود را] خواهند فهميد.

و ضد اين قصر امل است

و امل خاصه آن است كه حيات و بقا خواهد جهت عمل خير و تمامى آن را، به شرط صلاح مستثنى كند؛ زيرا كه تواند بود كه خيرى معين باشد و بنده را در آن يا در اتمام آن صلاح ننهاده باشد، براى آن كه به سبب آن خير در آفتى افتد كه آن خير بدان آفت وفا نكند. پس به شرط صلاح مقيّد ببايد كرد، پس روا نباشد بنده را كه ابتدا هر خير كه كند، از نماز و روزه و غيره آن در هيچ يك حكم كند به تمامى آن؛ زيرا كه آن غيب است و نه آن كه قصد كند به تمام ناكردن آن؛ زيرا گه باشد كه او را در آن صلاحى نباشد. پس همه اعمال خير را مقيّد بايد كرد به استثناء و به شرط صلاح تا از عيب امل رسته باشد. حق تعالى با رسول مى فرمايد:

[وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً* إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ ] «27».

و هرگز درباره چيزى مگو كه من فردا آن را انجام مى دهم،* مگر اين كه [بگويى: اگر] خدا بخواهد.

و گفته اند ضدّ اين امل نيّت است، از آن كه نيّت كننده خير از امل دور باشد و ممتنع، پس نيّت صحيح ببايد دانست كه آن اصلى عظيم است و در حدّ نيّت چنين گفته اند كه خواستن عملى است به ابتدا، پيش از عمل ديگر به حكم ارادت و تمام كردن آن به تفويض واستثنا.

وحدّ نيت به لغت عرب چنين است:

«ارادة اخذ عمل مبتدأ به، قبل سائر الاعمال بالحكم مع ارادة الإتمام بالتفويض والاستثناء» «28».

اگر گويند: چرا در ابتدا حكم رواست و در اتمام و تمام كردن آن به تفويض و استثنا مى فرمايد؟ گوييم: تا خطر نباشد؛ زيرا كه در ابتدا وقت هست و خطر در اتمام است كه در وقت متراخى مى افتد چه خطر وصول هست كه ندانى بدان برسى يا نه و خطر فساد نيز هست كه ندانى در آن صلاح است يا فساد، پس استثنا واجب است از بهر خطر وصول و تفويض واجب است از بهر خطر فساد، پس چون ارادت

بدين شرطها حاصل شود آنگه نيّت تو نيّت محمود باشد و از حدّ فاسد امل بيرون آمده باشى.

و بدان كه حصن كوتاهى امل، ذكر موت است و از اين جهت است كه رسول صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

وَذكّرَ هادِمِ اللَّذّاتِ «29».

يعنى زياد به ياد از بين برنده لذات باشيد.

وحصن حصين او تذكّر ناگاه رسيدن است بر غفلت و غرور و فتور نعوذ باللّه.

پس اى برادر! اين جمله حاصل كن در دل خويش و نگه دار و دست از ضايع كردن وقت بدار و از قال و قيل دور شو و بيدار باش.

 

حد و حقيقت حسد

امّا حسد: گوييم: حسد، خواستن زوال نعمت خداى تعالى است از برادر مسلمان از آنچه او را در آن صلاح باشد. امّا اگر زوال نعمت از او نخواهى، لكن براى خود مثل آن نعمت خواهى، آن را غبطت خوانند و خبر پيغمبر صلوات اللّه عليه را بر اين حمل مى كنيم آنجا كه فرمود: لا حَسَدَ إِلّا فى اثْنَيْنِ «30»، يعنى لا غبطة، از غبطه به حسد عبارت كرد و اين را صنعت اتّساع خوانند، از براى قرب معنى هريك بهم.

پس اگر او را صلاح در آن نباشد و زوال آن نعمت خواهى از او آن را غيرت گويند و ضد حسد نصيحت است و آن ارادت بقاء نعمت است بر برادر مسلمان خويش از آنچه او را در آن صلاحى باشد.

اگر گويند: چگونه بدانيم كه او را در اين صلاح است يا فساد، تا نصيحت كنيم يا حسد بريم؟ بدان كه ما را غلبه ظنّى هست و اين غلبه ظن در اين موضع قائم مقام علم است و جارى مجراى او، پس اگر بر تو مشتبه شود زوال نعمت هيچ مسلمان و بقاى آن مخواه إلّابه شرط صلاح و مقيّد به تفويض، تا از حكم حسد خلاص يافته و فايده نصيحت حاصل كرده باشى.

اما حصن نصيحت كه مانع باشد از حسد، ذكر آن چيزهاست كه حق تعالى بدان فرموده است از موالات و دوستى با مسلمانان و حصن اين حصن ذكر تعظيم مؤمنان كه خداى تعالى كرده است و رفعت قدر ايشان و كرامات عظيم كه ايشان راست در آخرت و فايده ها كه تو راست در دنيا از ايشان، چون يارى دادن از تعاون و تظاهر و جماعات و جمعات و اميد سعادت ايشان در آخرت. اين تذكر و امثال اين تو را بر نصيحت برادر مسلمان [وا] دارد و از حسد بازدارد.

 

حقيقت استعجال

امّا استعجال: بدان كه عجله معنى است در دل كه مرد را بر اقدام دارد در كارها به اوّل خاطرى كه درآيد و توقّف وتأمّل نكند در آن و بر سرّ آن و عاقبت آن كار مطّلع نشود و استعجال عمل كردن است به تعجيل بى رؤيت و اتباع آن كردن.

و ضدّ آن اناءت است و اين معنى است ثابت در دل كه مرد را بر احتياط دارد و نظر و تأمّل كردن در كارها تأنّى كردن در عمل است به اناءت و اتّباع آن.

امّا توقّف ضد آن تعسف است شيخ ما رحمة اللّه عليه گفت: ميان توقّف و تأنّى فرق است.

توقّف آن باشد كه پيش از آن كه در كارى شروع كنى، رشد كار معلوم كنى.

و تأنّى آن بود كه بعد از آن كه در كار شروع كنى، حقّ هر جزوى از اجزاى آن كار بگزارى و مقدّمات اناءت ذكر خطرها است كه مردم را در كارها فرا پيش آيد، از انواع آفات و مخاوف و تذكّر آنچه در تثبّت است و فكر سلامتى و آنچه در تعسّف و استعجال است از ندامت و ملامت.

 

معنى كبر

امّا كبر: بدان كه كبر، خاطرى است كه در ترفّع نفس و تعظيم او و تكبر در پى آن خاطر رفتن است و تواضع خاطرى است در فروتن قدر نفس و حقير داشتن او و تواضع پيروى كردن آن خاطر كردن است و هر يكى را از اين عامى هست و خاصى:

امّا تواضع عامى آن است كه به ملبس و مسكن و مركب دون قدر و كفايت خود كند و تكبر در مقابله آن، آن كه در اين اشيا ترفع ورزد.

و تواضع خاصى آن است كه نفس را رام كند بر آن كه حق از همه كس قبول كند، وضيع و شريف و صغير و كبير و تكبّر در مقابله آن، اين ترفّع كند و آن معصيت محض است و خطيئتى عظيم.

پس حصن تواضع عامى آن است كه ابتدا و انتهاى خويش ياد كنى و حالى كه در آنى از انواع آفات و اقذار تذكّر فرمايى. چنان كه گفته اند:

أوّلُكَ نُطْفَةٌ قَذِرَةٌ، وَآخِرُكَ جيفَةٌ مَذِرَةٌ، وَأَنْتَ فيما بَيْنَهُما حامِلُ الْعَذَرَةِ «31»، اوّلت نطفه گنديده بوده و آخرت مردار است نجس و تو بين اين اوّل و آخر حمّال نجاستى!!

اوّلت نطفه گنديده بوده و آخرت مردار است نجس و تو بين اين اوّل و آخر حمّال نجاستى!!

و حصن تواضع خاصى تذكر عقوبت آن كس است كه از حق روى بگرداند و در باطل از حد بگذراند. اين جمله كفايت است مرد مستبصر را «32».

به قول عارف روشن ضمير، مرحوم وحدت كرمانشاهى:

هركه از تن بگذرد جانش دهند

 

هركه جان در باخت جانانش دهند

هركه در سجن رياضت سركند

 

يوسف آسا مصر عرفانش دهند

هركه نفس بت صفت را بشكند

 

در دل آتش گلستانش دهند

هركه گردد نوح عشقش ناخدا

 

ايمنى از موج طوفانش دهند

 

 

 

 

مراحل وصول به حقيقت

با توجه به آيات قرآن و متون اسلامى روشن شد كه سلامت اخلاق و عمل و همه شؤون انسانى در گرو سلامت قلب و انحراف در عمل و اخلاق و كليّه برنامه هاى حيات، معلول فساد دل است.

توجّه به مسئله قلب از اعظم عبادات و حفظ سلامت آن بهترين كار و علاج امراض قلبيّه نيكوترين برنامه زندگى است.

 

پی نوشت ها:

______________________________


(1)- شعر از مؤلف به متن غزالى اضافه شده است.

(2)- اللمع: 186 با مختصرى تفاوت، قسمت اوّل اين روايت به اين صورت «قتلنى همّ يوم لا أُدرِكُهُ» در مصادر شيعه موجود است: من لا يحضره الفقيه: 2/ 282، باب الزاد فى السفر، حديث 2456؛ بحار الأنوار: 75/ 447، باب 33، حديث 9.

(3)- شعر از مؤلف به متن غزالى اضافه شده است.

(4)- شيخ بهائى.

(5)- جامع الصغير: 1/ 21، احياء العلوم: 3/ 294 با كمى اختلاف. اين روايت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام در مصادر شيعه به عبارات مختلف موجود است.

اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه خطبه 42 چنين مى فرمايد: «إِنَّ أَخْوَفَ ما أَخافُ عَلَيْكُمْ إثْنانَ: اتِّباعُ الْهُوى وَطُولُ الأَمَلِ فأَمّا اتِّباعُ الْهَوى فيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ؛ وَأمّا طُولُ الأَمَلِ فيُنْسى الآخِرَةَ».(6)- حديد (57): 16.

(7)- در وصيت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه در مصادر مختلف شيعه از جمله: مكارم الأخلاق: 458، الفصل الخامس...؛ الأمالى، شيخ طوسى: 526، مجلس 19؛ أعلام الدين: 189؛ بحار الأنوار: 74/ 75، باب 4 حديث 3. آمده است: در بخشى از اين وصيت رسول با كرامت اسلام چنين مى فرمايد: يا أباذر! كم من مستقبل يوماً لا يستكمله، ومنتظر غداً لا يبلغه. يا أباذر! لو نظرت إلى الأجل ومسيرةِ لأبغضت الأمل وغروره.

اما مصحح كتاب منهاج العابدين چنين مى گويد:

با همه كنكاش در كتب احاديث واقوال علما و حكما و عرفا و مشاهيرى كه در دسترس بود اين روايت يافت نشد، ولى در اين مورد اشعار زيادى به عربى وجود دارد مانند: (8)- در حديثى طويل از حضرت اميرالمؤمنين على بن أبى طالب عليه السلام در مصادر شيعه مانند: مستدرك الوسائل: 12/ 149، باب 94، حديث 13752؛ بحار الأنوار: 70/ 110، باب 122 حديث 110 نقل شده است كه جهت تكميل مطلب از لسان أميرالمؤمنين قسمت مربوط به اين بحث بيان مى شود: «إنّما الدُّنيا ثَلاثَةُ أَيّامٍ: يَوْمٌ مَضى بِمَا فيهِ فَلَيْسَ بِعَائِدٍ، وَيَوْمٌ أَنْتَ فِيهِ يَحِقُّ عَلَيْكَ اغْتِنَامُهُ، وَيَوْمٌ لا تَدرى هَلْ أَنْتَ مِنْ أهلِهِ وَلَعَلَّكَ راحِلٌ فيهِ».

مراجعه به اصل روايت و استفاده از كلام نورانى و گهربار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه در باب آرزو و امل طويل است بسيار پرفايده مى باشد.

با مراجعه به متون اصيل اسلامى شيعه و استفاده از محضر ائمه طاهرين عليهم السلام تعابيرى با مفاهيم روايات قبل آمده است به اين بيان: الدُّنيا ثلاثة أيام (به مصادر قبل مراجعه شود)، الدُّنيا ثَلاثَةُ أطباق... أعلام الدين: 341، التاسع والعشرون؛ عدّة الداعى: 102، فصل فى كراهيّة السؤال...

الدُّنيا ثلاثة أجزاء، مجموعة ورّام: 1/ 137، باب ذمّ الدنيا. (9)- شعر از مؤلف به متن غزالى اضافه شده است.

(10)- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: 18/ 127، باب 19، اين حديث شريف به تفصيل در مصادر شيعه ضبط شده است كه حديث كامل را به خاطر محتواى بسيار زيباى آن مى آوريم:

«رَوَى أنّ اسامَةَ بنَ زيدٍ اشترى وَليدةً بِمائَة دينارٍ إلى شَهرٍ، فَسَمِعَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فقال: أَلا تَعْجَبُونَ مِنْ أُسَامَة يشترى إلى شهرٍ، إنَّ اسَامَةَ لَطَويلُ الأَمَلِ».(11)- «سِتَّةُ يَدْخُلونُ النارَ بِسِتَّةٍ: العَرَبُ بالعَصَبيَّةِ والأُمراءُ بالجورِ والدهاقين بالكبرياء والتُّجار بالخيانة، وأهل الرساتيق بالجهلِ، والعُلماء بالحَسَد». احياء العلوم: 3/ 163؛ طبقات الشافعية: 6/ 344 با كمى اختلاف.

اين روايت در مصادر شيعه با كمى اختلاف موجود است: منية المريد: 324، الفصل الثانى فى آفات المناظرة؛ جامع الأخبار: 140، الفصل المائة...؛ بحار الأنوار: 73/ 156، باب 27، ذيل حديث 1.

(12)- كشف الخفاء 1/ 356 با كمى اختلاف. اين روايت در مصادر شيعه به اين صورت آمده است: عن أبى عبداللّه عليه السلام قال: «إنّ الحسد يأكل الايمانَ كما تأكُلُ النارُ الحَطَب»؛ الكافى: 2/ 306، باب الحسد، حديث 2؛ بحار الأنوار: 70/ 244، باب 131، حديث 2 و... (13)- فلق (113): 5.

(14)- شعر از مؤلف به متن غزالى اضافه شده است.

(15)- احياء العلوم: 2/ 239 و 4/ 79 با قدرى اختلاف. اين روايت در مصادر شيعه به اين صورت آمده است: عن أبى عبداللّه عليه السلام قال: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: «يا علىُّ إنّ هذا الدين متينٌ فأَوْغِلْ فيهِ بِرفقٍ وَلا تُبغّضَ إلى نفسك عبادَةَ رَبِّكَ، فانّ المنبتَّ يعنى المفرط لا ظهراً أبقى وَلا أرضاً قَطَع، فاعمَلْ عَمَلَ مَنْ يَرْجُوا أنْ يَموتَ هرما، واحذَرْ حذَرَ من يتخَوَّفُ أن يموتَ غداً».

الكافى: 2/ 87، باب الاقتصاد فى العبادة، حديث 6؛ وسائل الشيعة: 1/ 110، باب 6، حديث 270 و...

(16)- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: 20/ 164، اختلاف العلماء فى تفضيل بعض الشعراء. (17)- مثل اين كه پدر و مادر، يا دوست و رفيق، يا شريك و همسايه، از روى اشتباه او را بيازارند و او به جاى امر به معروف و نهى از منكر از خدا درخواست هلاك شدن آنان را بنمايد منظور از مسلمان ظالم، ستمگران و زورگويان حرفه اى نيستند كه آنان مشرك يا كافرند.

(18)- اسراء (17): 11.

(19)- شعر از مؤلف به متن غزالى اضافه شده است. (20)- بقره (2): 34.

(21)- اعراف (7): 146. (22)- غافر (40): 35.

(23)- نحل (16): 23.

(24)- الدر المنثور: 1/ 353. (25)- كشف الخفاء: 2/ 102؛ اين روايت در مصادر شيعه نيز موجود است: مجموعة ورام: 1/ 198، بيان ذم الكبر؛ ارشاد القلوب: 1/ 189، باب 25؛ مستدرك الوسائل: 12/ 31، باب تحريم الكبر.

(26)- حجر (15): 3.

(27)- كهف (18): 23- 24.

(28)- خواستن انجام دادن عملى از ابتداء، پيش از ديگر اعمال به حكم، همراه با به انجام رساندن آن به تفويض (در اختيار خدا در آوردن) و استثناء است. (29)- محقق كتاب منهاج العابدين چنين مى گويد: در جامع الصغير: 1/ 90 و مشرب الأرواح: 27 به اين صورت آمده است: اكثروا ذكر هاذم اللذات الموت و به صورتهاى ديگر نيز در كتب مختلف مانند: طبقات الشافعيه سبكى: 6/ 381 به صورت: شوبوا مجالسكم بذكرها هاذم اللذات. آمده است.

(30)- احياء العلوم: 1/ 11 و 3/ 191، در كشف الخفاء: 2/ 361 به اين صورت آمده است: لا حسد الا فى اثنين: رجل عمله القرآن فهو يقوم به آناء الليل وآناء النهار، ورجل آتاه اللّه ما لا فهو ينفقه آناء الليل وآناء النهار. (31)- اين حديث در مصادر شيعى از جمله مجموعة ورام: 1/ 199، بيان ذم الكبر آمده است.

(32)- منهاج العابدين (تصحيح شريعتى): 115.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه