قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

آثار مثبت عمل - جلسه بیستم (1) - (متن کامل + عناوین)

 

مسجد امير رمضان 1383

 

تفضل خدا

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

وجود مبارك حضرت حق، در يك گفتارِ بسيار پر ارزش، به حضرت داود عليه السلام سير مثبتِ انسان را، چه در امور باطنى و چه در امور ظاهرى توضيح مى دهد و عالى ترين محصول اين سير مثبتِ باطنى و ظاهرى و نتايج آن را اعلام مى كند كه بهشت و نعمت هاى آن آخرين و برترين محصول حضرت حق نمى باشد.

در اين زمينه، چند آيه را بررسى مى كنيم كه مطلب روشن شود. اين آيات يقيناً تفسير آن زمانى طولانى اى را مى طلبد، به خصوص اگر تفسير آن به عهده شخصى عالم، عارف، اهل حال و راه طى كرده بيافتد. ما جز از ظاهر آيات و لغات، خبرى از قرآن مجيد نداريم.

 

مطهرون، يابندگان باطن قرآن

قرآن مجيد مى فرمايد: راه يافتن به باطن آيات، طهارت همه جانبه مى خواهد «لَّايَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» «1» «يمس» يعنى رسيدن «لَّايَمَسُّهُ» به حقيقت باطن و واقعيات اين قرآن كسى نمى رسد، مگر «مطهرون». «مطهرون» با داشتن تشديد و اين كه باب ثلاثى مجرد آن به ثلاثى مزيد برگشته است، به معناى طهارتِ كامل است. طهارت كامل هم يعنى طهارت عقلى، قلبى، نيتى، اخلاقى و عملى.

______________________________
(1)- واقعه (56): 79؛ جز پاك شدگان [از هر نوع آلودگى ] به [حقايق و اسرار و لطايف ] آن دسترسى ندارند.

 

به ناچار من ظاهر آيات را قرائت مى كنم. خيلى هم به ترجمه آن اشاره نمى كنم و فقط براى اين كه شما بزرگوارانِ اهل ايمان، بدانيد كه بهشت، آخرين منزل و آخرين نعمت هاى حضرت حق نيست!

 

تجارت هاى انسان با خدا

1- ايمان به خدا

 

«يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا» چه قدر اين آيات زيبا است. در خطابى كه پروردگار به اهل ايمان دارد، در اين آيات، دريايى بى نهايت از محبت موج مى زند. كسانى كه عاشق و فدايى قرآن شده اند و در راه قرآن جان باخته اند، گاهى در حال خواندن قرآن، مرغ روح آنها از بدن پرواز كرده و رفته است. بى علت نبوده كه؛ زيبايى، جلوه، نور، تجلى، باطن و مفاهيم قرآن، آنها را مجنون كرده است.

«يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجرَةٍ تُنجِيكُم مّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ» «1»

آيا مى خواهيد شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه يك سودِ اين تجارت، رهايى از عذاب دردناك است؟ «تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» به خدا ايمان بياوريد. گرهى كه هيچ فتنه، آشوب و فسادى نتواند آن را باز كند. مگر مى شود آدم اين طور به خدا گره بخورد؟

قتل اصحاب اخدود به خاطر ايمان به خدا

 

مگر «اصحاب اخدود» اين طور به خدا گره نخوردند كه در قرآن مجيد فرموده است: ذونواس، پادشاه يمن، مردم مؤمن، از مرد و زن را به جرم ايمان به خدا، زنده زنده در آتش سوزاند؟

«قُتِلَ أَصْحبُ الْأُخْدُودِ* النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ* إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ* و هُمْ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ* و مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّآ أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ

______________________________
(1)- صف (61): 10 اى اهل ايمان! آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذابى دردناك نجات مى دهد؟

 

الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» «1»

آن پادشاه، اهل ايمان را در آتش افروخته سوزاند، «وَ مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ» يعنى يك جرم بيشتر نداشتند. به نظر ذو نواس، جرم آنها اين بود: «إِلَّآ أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» آنها به خدا گره خورده بودند و ذونواس اين گره را با فتنه، فساد و زور مى خواست باز كند، اما باز نمى شد. چون گره باز نشد و مؤمنان بى دين نشدند، آنها را زنده زنده سوزاند.

«تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» اگر رهايى از عذاب دردناك قيامت را مى خواهيد، به خدا گره بخوريد. خود شما هم همين گونه به خدا گره خورديد. همه شما در معرض سخت ترين حملات فتنه ها، آشوب ها و فسادها بوده و هستيد. مخصوصاً در اين چند سال اخير كه قدرت الكترونيك، كارى كرد كه دو هزار كانال ماهواره را تا كنار اتاقِ استراحت مردم كشاند، اما آتش اين فتنه ها، گره ايمان شما را نسوزاند و هنوز مانده ايد. انشاء الله بعد هم بمانيد و با همين اتصال به پروردگار، دنيا را با خوشى، آرامش، سلامت و سعادت، به جانب آخرت ترك كنيد.

 

2- ايمان به رسول خدا صلى الله عليه و آله

 

هم چنين در ادامه آيه مى فرمايد: «وَ رَسُولِهِ» به پيغمبر صلى الله عليه و آله هم گره بخوريد، آن هم گره خوردنى كه «لَمْ يَرْتَابُوا» «2» «لم يرتابوا» در سوره صف نيست، بلكه در سوره حجرات است و به معنى اين است كه پيوند شما با پيغمبر صلى الله عليه و آله قطع نشود؛ پيغمبر صلى الله عليه و آله براى شما يك اصل و محور باشد. پيوند شما با پيغمبر صلى الله عليه و آله در زندگى، به حاشيه رانده نشود و در متن زندگى شما باشد. شبانه روز، تا زنده هستيد، پيغمبر صلى الله عليه و آله بر زندگى شما تأثيرگذار باشد.

 

3- مصرف مال در راه رضاى خدا

 

«تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولَهُ وَ تُجاهِدُونَ فِى سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوَ لِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ» «3» با مال

______________________________
(1)- بروج (85): 4- 8؛ مرده باد صاحبان آن خندق [كه مؤمنان را در آن سوزاندند.]* آن آتشى كه آتش گيرانه اش فراوان و بسيار بود،* هنگامى كه آنان پيرامونش [به تماشا] نشسته بودند* و آنچه را از شكنجه و آسيب درباره مؤمنان انجام مى دادند تماشاگر و ناظر بودند* و از مؤمنان چيزى را منفور و ناپسند نمى داشتند مگر ايمانشان را به خداى تواناى شكست ناپذير و ستوده.

(2)- حجرات (49): 15؛ آن گاه [در حقّانيّت آنچه به آن ايمان آورده اند] شك ننموده.

(3)- صف (61): 11؛ به خدا و پيامبرش ايمان آوريد، و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد كنيد؛ اين [ايمان و جهاد] اگر [به منافع فراگير و هميشگى آن ] معرفت و آگاهى داشتيد، براى شما [از هر چيزى ] بهتر است.

 

و وجود خودتان، در راه خدا بكوشيد و كار مثبت انجام دهيد. عيادت مريض، رفتن به بيمارستان ها و سر زدن به بيمارانى كه كسى را ندارند، تهيه جهيزيه براى يك خانواده آبرو دار، خرج عروسىِ يك جوان را كه پول ندارد، تحمل كردن، اين ها كار مثبت است. يعنى اموال شما بايد در راه خدا حركت كند و متوقف نباشد، اسير صندوق خانه و صندوقِ بانك نباشد. اين اسير، بعد از مردن شما آزاد مى شود و به دست وراث مى افتد، كه معلوم نيست چه مى كند.

 

حكايتى از بلاى پول

من در چند مورد، به خانواده هايى برخورده ام كه فرزندان، از اين كه عمر پدرشان طولانى شده بود، خسته شده بودند. مى پرسيدند كه چه وقت مى ميرد؟! مگر تا چه وقت مى خواهد بماند؟ چرا؟ چون مى ديدند در بانك پول زيادى دارد و به اين ها نمى دهد. البته خود بچه ها هم ثروتمند بودند.

پيرمردى بود. او تصميم گرفته بود كه مثلًا صد ميليون تومان از چند ميليارد تومان ثروتش را بياورد و در صندوق قرض الحسنه يكى از مساجدِ محل بگذارد.

فرزندان او به كلانترى رفتند، گفتند: ما نبوديم، مادرمان هم مرحوم شده است، پدرمان در خانه تنها بوده است. همسايه ها مى گويند: يك نفر با لباسِ يكى از نهادهاى دولتى از خانه شما بيرون آمد. او پدر ما را كشته و فرار كرده است.

در آن زمان، يك نيروى بسيار باهوش در كلانترى بود كه شيوه حرف زدن و برخورد فرزندان، او را به شك مى اندازد و هر سه فرزندِ مقتول را بازداشت مى كند. در نهايت اقرار مى كنند كه خودمان پدرمان را كشتيم، چون سه ميليارد تومان پول داشت، هر چه به او مى گفتيم به ما هم پول بده، نمى داد. او نمى مرد و عمرش خيلى طول كشيده بود. ديديم بهتر است او را بكشيم و پول ها را برداريم.

بگذاريد مال حركت كند، تا به خدا برسد. پول، كليد بهشت است، ولى براى بعضى ها درب ورودى جهنم است. پول، كليد رضايت حضرت حق است، ولى براى بعضى ها مايه نفرت حضرت حق است. اى مردم! قلب را از پول آزاد كنيد!

 

ندادن خمس، و لعن خدا و ائمه عليهم السلام

چند روايت داريم كه ائمه عليهم السلام فرموده اند: ملعون است انسانى كه حق تعيين شده ما را- خمس- كه طبق قرآن است، بخورد.

از امام زمان عليه السلام روايت كرده اند كه حضرت فرمودند: در قيامت، هر كسى كه حق ما را خورده است، جلوى او را خواهيم گرفت و گذشتى هم نمى كنيم. دل اگر آزاد باشد، آدم فردا دچار شكايت ائمه عليهم السلام و نفرت خدا نمى شود.

مدرك خمس در سوره انفال است. ائمه عليهم السلام فرموده اند: در قيامت ما دشمن و خصم او هستيم. ائمه عليهم السلام هم پول را كه براى خودشان نمى خواهند، بلكه تمام حق و حقوق مالىِ خودشان را به آبرو داران واگذار كرده اند؛

«ابِيحَ لِشِيْعَتِنا» «1»

اين در روايت است كه ما يك ريال از اين پول هاى سهم خمس را نمى خواهيم، بلكه ما همه را از جانب خود، براى شيعيانمان مباح كرديم كه خرج سادات و آبرو داران شيعه شود. آنها اين پول را براى خود نمى خواهند. خدا اين پول را به عنوان كليد حل مشكل گذاشته است.

 

خمس دادن عجيب يك تاجر

تاجرى بود كه از اين گونه روايات در مورد خمس خبر داشت. روزى به خدمت مرحوم آيت الله العظمى ميرزا ابراهيم كلباسى رفت. او مريد آيت الله كلباسى بود، تمام نمازهاى صبح و ظهر و شب خود را پشت سر ايشان مى خواند. آن وقت ها كه بانك نبود، مردم در خانه گاوصندوق داشتند، گفت: آقا! كليد گاوصندوقِ پول من، با يك بند هميشه در گردن من است. من به هر جا مى روم؛ ميهمانى، مسافرت

______________________________
(1)- وسائل الشيعة: 9/ 550، باب 4، حديث 12690؛ «اسْحَاقَ بْنِ يَعْقُوبَ فِيمَا وَرَدَ عَلَيْهِ مِنَ التَّوْقِيعَاتِ بِخَطِّ صَاحِبِ الزَّمَانِ عليه السلام أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الْمُنْكِرِينَ لِي إِلَى أَنْ قَالَ وَ أَمَّا الْمُتَلَبِّسُونَ بِأَمْوَالِنَا فَمَنِ اسْتَحَلَّ مِنْهَا شَيْئاً فَأَكَلَهُ فَإِنَّمَا يَأْكُلُ النِّيرَانَ وَ أَمَّا الْخُمُسُ فَقَدْ أُبِيحَ لِشِيعَتِنَا وَ جُعِلُوا مِنْهُ فِي حِلٍّ إِلَى أَنْ يَظْهَرَ أَمْرُنَا لِتَطِيبَ وِلَادَتُهُمْ وَ لَاتَخْبُثَ».

بحار الأنوار: 93/ 186 باب 22، حديث 7؛ «أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام حَلَّلَهُمْ مِن الْخُمُسِ يَعْنِي الشِّيعَةَ لِيَطِيبَ مَوْلِدُهُم».

بحار الأنوار: 93/ 186، باب 22، حديث 8؛ «أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام هَلَكَ النَّاسُ فِي بُطُونِهِمْ وَ فُرُوجِهِمْ لِأَنَّهُمْ لَايُؤَدُّونَ إِلَيْنَا حَقَّنَا أَلَا وَ إِنَّ شِيعَتَنَا مِنْ ذَلِكَ وَ أَبْنَاءَهُمْ فِي حِلٍّ».

بحار الأنوار: 93/ 186، باب 22، حديث 9؛ «أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ النَّاسُ كُلُّهُمْ يَعِيشُونَ فِي فَضْلِ مَظْلِمَتِنَا إِلَّا أَنَّا أَحْلَلْنَا شِيعَتَنَا مِنْ ذَلِك».

بحار الأنوار: 93/ 188، باب 22، حديث 18؛ «أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ إِنَّ أَشَدَّ مَا يَكُونُ النَّاسُ حَالًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِذَا قَامَ صَاحِبُ الْخُمُسِ فَقَالَ يَا رَبِّ خُمُسِي وَ إِنَّ شِيعَتَنَا مِنْ ذَلِكَ فِي حِلٍّ».

بحار الأنوار: 93/ 188، باب 22، حديث 19؛ «أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ الْمُطَفِّفِينَ النَّاقِصِينَ لِخُمُسِك يَا مُحَمَّدُ الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ أَيْ إِذَا صَارُوا إِلَى حُقُوقِهِمْ مِنَ الْغَنَائِمِ يَسْتَوْفُونَ وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ أَيْ إِذَا سَأَلُوهُمْ خُمُسَ آلِ مُحَمَّدٍ نَقَصُوهُمْ وَ قَالَ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ بِوَصِيِّكَ يَا مُحَمَّدُ».

 

و حتى حمام، اين كليد روى قلب من است.

آن تاجر مى گفت: صداى پول كه مى آيد، دل من آتش مى گيرد. مرحوم كلباسى به او گفت: اين مطلب چه ربطى به من دارد؟ گفت: اين كه به خدمت شما آمده ام و آدرس كليد را مى دهم، چون مى خواهم روز پنجشنبه با هفت هشت نفر از آن مسجدى هاى قوى هيكل براى ناهار به خانه من بياييد. من از ابتداى عمرِ تجارتم تا به حال خمس مالم را نداده ام. مى دانم كه قرآن گفته است:

«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مّن شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ» «1»

اما دلم نمى آيد كه از اين پول ها دل بكنم. خدا خراب كند اين دل را كه نمى آيد.

گفت: اين پول به جان و قلبم بسته است. خيلى هم خمس بدهكار هستم، مثلًا بدهكارى من هم به پول آن زمان، دو هزار تومان است، كه سى تا خانه مى شد خريد. اين داستان براى زمان فتحعلى شاه است.

تاجر گفت: شما پنج شنبه بياييد، غذا را كه خورديد، من طناب را هم آنجا مى گذارم. به اين قوى هيكل ها بگو كه دست هاى من را ببندند، كليد را دربياورند، درب گاوصندوق را باز كنند. به فرياد، ناله و ناسزا گفتن من كارى نداشته باشند، شما خمس مال من را بردار و برو. چون من نمى توانم طور ديگرى خمسم را بپردازم. من خودم با پاى خودم نمى توانم به بهشت بيايم، به زور من را بكشيد و ببريد.

كلباسى ديد از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله تا به حال، كسى اين طور خمس نگرفته است، خيلى جالب است؛ با جنگ بايد خمس گرفت. آمدند و ناهارشان را خوردند.

كلباسى گفت: بريزيد و دست او را ببنديد.

گفت: حضرت آيت الله! الآن نمك من را خورديد، چرا دست هاى من را مى بنديد؟ گفت: كليد را از گردن او در بياوريد. كليد را از گردن او در آورده و در

______________________________
(1)- انفال (8): 41؛ و بدانيد هر چيزى را كه [از راه جهاد يا كسب يا هر طريق مشروعى ] به عنوان غنيمت و فايده به دست آورديد [كم باشد يا زياد] يك پنجم آن براى خدا و رسول خدا 9 و خويشان پيامبر، و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است.

 

صندوق را باز كردند. آن مقدارى كه خودش گفته بود برداشتند. بعد ديدند كه غش كرد، داشت مى مرد. آيت الله كلباسى گفت: كاه گل بياوريد و جلوى بينى او بگذاريد تا به هوش آيد.

فرداى آن روز به خدمت آيت الله كلباسى آمد و خيلى دعا كرد، گفت: آقا! من مريض روحى هستم، در هر صورت چاره اى نبود، بايد دست هاى من را مى بستيد و به طرف بهشت مى كشيديد. من آدمى نبودم كه به من بگوييد: اين بهشت است، برو. شهوت پول نمى گذارد كه آدم به بهشت برود.

 

مقام پرستى، مانعى براى ورود به بهشت

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

بدتر از پول و شهوت، صندلى مقام است كه نمى گذارد آدم به بهشت برود. اين دو سه كيلو چوب نمى دانم چيست كه خيلى ها روى آن نشستند و فرعون، نمرود، بوش و صدام شدند و الا كسى آنها را قبل از نشستن روى اين صندلى نمى شناخت، چون ارزشى نداشتند.

پول را در راه خدا بگذاريد، كه اگر گذاشتيد، به صورت اتوماتيك مى رود، تا به خدا برسد:

«وَتُجهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَ لِكُمْ وَ أَنفُسِكُمْ ذَ لِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ»

پروردگار مى فرمايد: منِ خدا به توى بنده دارم مى گويم: اين گره خوردنِ به من و پيغمبرم، پول و خودت را در راه من انداختن «خَيْرٌ لَّكُمْ» از همه چيز در اين عالم براى شما بهتر است. خودت كه باطن خودت را نمى بينى، اما منِ خدا كه دارم مى بينم، به تو مى گويم كه تمام دنيا را به تو بدهند، اما آن دو ركعت نماز، اين پولى كه در راه خدا و دين انفاق مى كنى، از همه دنيا براى تو بهتر است؛ «خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ» اگر مى دانستى! ولى چون پشت پرونده را نمى بينى، نمى دانى.

حرف پروردگار ادامه دارد. شما وقتى به من و پيغمبر صلى الله عليه و آله گره خورديد و خودتان و پولتان هم در جاده من افتاد، من اول اين كه: «يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ» از تمام گناهان گذشته شما چشم پوشى مى كنم. بهشت كه آخرين پاداش نيست.

 

 دادمه دارد. . .


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه