قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مهرورزى خدا با بندگان در قيامت‏


اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: پرونده كسى را رسيدگى مى كنند، به او مى گويند:

آن قدر كم دارى كه قابل گذشت نيست و بايد به جهنم بروى. مى گويد: محكوم هستم، قبول است. سرش را پايين مى اندازد كه برود، خطاب مى رسد: او را برگردانيد. در دنيا كاسب بود، وضعش هم خوب بود، به مردم قسطى جنس مى داد. مشترى هم زياد داشت. ده تا شاگرد داشت. شب جمعه ليست بدهكاران را به شاگردانش مى داد و مى گفت: در خانه هر كدام را مى زنيد، اگر قسط خود را آوردند، بگيريد و جلوى اسمش بنويسيد، اما اگر گفتند: نداريم، حرفى نزنيد، فقط سرتان را پايين بياندازيد و بياييد. هفته ديگر برويد، اگر گفت: ندارم، سرتان را پايين بياندازيد و بياييد. هفته سوم، اگر گفت: ندارم، ديگر سراغش نرويد.

اى ملائكه! حالا بنده ام آمده است و دستش خالى است. او در دنيا هر كسى كه گفت: ندارم، به او مهر ورزيد. حالا كه خودش ندارد، مى خواهم كه مهرهايش را تلافى كنم. اگر من الآن كه مى گويد ندارم، رحم نكنم، او از منِ خدا كريم تر مى شود:  «الرَّحْمنُ* عَلَّمَ الْقُرْءَانَ* خَلَقَ الْإِنسنَ» «2» «مَّا تَرَى فِى خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفوُتٍ» «3»

تمام آفرينش انسان بر پايه مهر من است. حالا مدام بنشين و بگو: اى خدا! چرا مرا آفريده اى؟ خدا جواب مى دهد: چون دوستت داشتم. تو را از حال خاك درآوردم و به صورت انسان زنده ساختم. علاقه و مهر به تو داشتم.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه