از امام چهارم نقل است كه فرمود: روزى مرد نامحرمى به زنى گفت:
چاره اى ندارم جز اين كه شهوت مرا پاسخ بدهى! زن گفت: من چنين پاسخى ندارم به كسى بدهم، اصلا چنين جوابى در وجودم نيست. آن بى غيرت هم حمله كرد و خانم را روى زمين انداخت، ولى ديد زن بيچاره چنان بدنش مى لرزد كه نزديك به مرگ است (كسى كه اهل شهوت است نه تنها نمى لرزد، حرص هم مى زند). سوال كرد: براى چه مى لرزى خانم؟ گفت: براى اين كه من نمى خواهم اين عمل انجام بگيرد، ولى تو دارى مرا مجبور مى كنى! از اين كه خدا دارد مرا مى بيند مى لرزم و جان دارد از بدنم بيرون مى رود.
امام زين العابدين مى فرمايد: اين مرد با شنديدن اين حرف آن خانم را رها كرد و آمد كنار و گفت: مرا بيدار كردى، مرا برگرداندى، من بيگانه را با او آشنا كردى.
خدايا، عنايتى كن و از اين نگاه به ما نيز مرحمتى كن تا همواره قرآن را قرآن، پيامبر را پيامبر، على را على، و حسين را حسين ببينيم.
منبع : پایگاه عرفان