قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

يكى‏بود، يكى نبود


در روزگاران قديم، عطارى زندگى مى كرد كه چشم شاگردش چپ بود و يكى را دو تا مى ديد. روزى، به شاگردش گفت: برو آن شيشه اى را كه لب طاقچه دكان است بياور! شاگر رفت و دست خالى برگشت و به استاد گفت: كدام شيشه را بياورم؟ گفت: يك دانه شيشه كه بيشتر آن جا نيست، همان را بردار بياور. شاگر رفت و دوباره پرسيد: كدام را بياورم؟

چهار پنج بار اين ماجرا تكرار شد تا اين كه بالاخره عطار گفت: پسرجان، هر كدام را كه دلت مى خواهد بردار، اما ديگر پيش من نياور، بزن زمين و بشكن. شاگر هم شيشه را از طاقچه برداشت و به زمين زد. عطار گفت: حالا آن يكى را بياور؟ گفت: حالا ديگر شيشه اى نيست!

چپ چشم ها و دوبينان همين بى دينان و بى قلب ها و بريدگان از خدايند كه يكى را دوتا مى بينند و در نهايت، آن يك دانه را هم مى زنند مى شكنند و چيز ديگرى در زندگى برايشان باقى نمى ماند. بعد، در قيامت هم سوال مى كنند چرا بايد به جهنم بروند؟ خداوند نيزهمان طور كه گذشت دليلش را نابينايى و ناشنوايى و نافهمى و كورى حس هاى باطنى شان عنوان مى كند:

«هم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها».

بويايى اين افراد بوى خوش مجالس خدا و بوى بد مجالس گناه را استشمام نمى كند و چشمشان حقيقت اشيا را نمى بيند. درحالى كه پيغمبر اكرم وقتى جلسات علم و معرفت و اخلاق را مى ديد مى فرمود:

«روضة من رياض الجنة».

يعنى مكانى كه در آن طالبان علم و معرفت نشسته اند باغى از باغ هاى بهشت است. اين حقيقت اين نوع مجالس است و اگر خدا پرده را كنار بزند، قطعا معلم و متعلّم خودشان را وسط بهشت مى بينند.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه