منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامى جلد دو
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
عقل، عالى ترين نعمتى است كه خداى بزرگ به انسان عنايت فرموده و تمام امتياز انسان نسبت به ساير موجودات به عقل او است.
عقل، نورى است الهى، حقيقتى است ربّانى، وجودى است روحانى، چراغى است نورانى و راه گشاى تمام خيرات به روى انسان.
انسان به عقل، انسان است، به عقل آراسته به آدميّت است، به عقل گيرنده قواعد تربيت است، به عقل در خط عبادت و عبوديّت است.
عقل، خورشيد مملكت وجود، بهترين مايه موجود، پرواز دهنده انسان در غيب و شهود و بالاترين علت براى صعود و در پيشگاه حضرت حق موجودى محمود است.
عقل، نيروى معنوى، روح ملكوتى، قيمت دهنده جسم ناسوتى و ارزش دهنده جان لاهوتى است. عقل، تميز دهنده حق از باطل، نور از ظلمت، درستى از نادرستى، پاكى از آلودگى، عزّت از ذلّت، دنيا از آخرت، راه از چاه، تاريكى از نور است.
عقل، مناط تكليف و معيار شناخت حلال از حرام و تكيه گاه انبيا و اوليا و شمع پر فروغ خانه خلقت است.
جايگاه عقل در وجود انسان
اگر عقل نبود، انسان با حيوانات فرقى نداشت و بلكه در عمل و حركت از همه حيوانات بدتر و پست تر بود، انسان بدون عقل جايى در خلقت ندارد و براى او بدون عقل راهى به سوى خدا نيست.
عقل، قوه عاليه نفس است كه با داشتن آن، انسان از حيوان ممتاز و برتر شده است؛ وظيفه اين نيروى بلند قدر درك كليّات است مستقلًا يا به وسيله تجريد آن ها از جزئيّات و مورد استفاده قرار دادن علوم ارتكازى كه در خلقت بشر نهفته است، براى درك مجهولات و كنترل قواى نفسانى تا به مصرف لازم رسيده و سوء استعمال نشوند.
پس نقش مهم عقل استدلال است و استنباط كه مرتبه عالى استدلال مى باشد، يعنى راه يافتن به مجهولات به سود فرد و جامعه و مراقبت در حسن استعمال قوا.
حيوان از استدلال بهره ندارد و اين است كه قدرت غلبه بر طبيعت در او نيست و چنانچه مى بينيم تنها راهنماى او در حيات، غريزه و هوش است ديوانه از آنجا فاقد عقل است كه حركاتش تحت كنترل نيست و مى كند آنچه را براى خود و جامعه زيان آور است و به ناچار جامعه او را با جبر تحت معالجه يا مراقبت شديد قرار مى دهد و از همين رو لفظ عقل از عقال كه زانوبند شتر است گرفته شده، چون بر سركشى غرائز و هوس ها بند مى زند «1».
در هر صورت عقل آدمى، يكى از شگفت انگيزترين قواى انسانى است و هنوز هزاران كتاب و مقاله نتوانسته است گوشه اى از اين درياى بى كران رحمت الهى را بنماياند.
صاحب «راز آفرينش انسان» در مقاله نهم از كتاب خود مى گويد:
جاى شگفتى است كه در ميان اين همه انواع مختلف حيوانى كه بر روى كره ارض ظاهر شده اند، اعم از آن ها كه فعلًا وجود دارند، يا آن ها كه منقرض گرديده و نابود شده اند غير از شعور حيوانى هيچ گونه قواى دماغى ديگرى مشاهده نشده است، تا ظهور شخص انسان، از هيچ حيوانى اثرى بر جا نمانده است كه توانسته باشد قطعه سنگى را بتراشد، يا ارقام را تا ده بشمرد يا اصلًا معنى رقم را فهميده باشد.
در گير و دار عرصه خلقت پاره اى مخلوقات به ظهور رسيده اند كه عالى ترين درجه شعور حيوانى يا هوش يا حسيّات دقيقه ديگر را از خود ظاهر ساخته اند.
زنبور قرمز، ملخ را شكار مى كند و آن را در گودالى مى اندازد و به نقطه مناسبى از بدن ملخ شروع به تخم گذارى مى كند و همين كه بچه ها از تخم درآمدند از گوشت بدن ملخ تغذيه مى كند بدون آن كه يك دفعه او را بكشد؛ زيرا در اين صورت خود آن ها هم تلف خواهند شد.
زنبور اين عمل را هر مرتبه بايد با نهايت صحّت و دقّت انجام داده باشد و الّا نسلى به وجود نمى آيد.
علم هنوز نتوانسته است توجّهى بر اين عمل بكند، ولى با وجود اين نمى توان اين اقدام عجيب را حمل بر تصادف و اتّفاق كرد.
پس از آن زنبور سوراخى در زمين مى كند و خود با نهايت خوشوقتى وارد آن شده در همانجا جان مى سپارد، نه خود زنبور و نه اخلاف آن سر از كارى كه مى كنند در نمى آورند و نمى دانند بچه هاى آن ها پس از تولد چه مى كنند و اصلًا نمى دانند داراى فرزندى هستند، زنبور حتّى نمى داند كه خود او به وجود آمده و زندگى كرده و مرده است.
زنبوران عسل و مورچگان تشكيلاتى به وجود آورده و حكومتى براى خود ساخته اند و در دستگاه خود او نوع سرباز و كارگر و غلام و خدمتكار، افرادى مى گمارند.
در ميان يك طايفه از مورچگان رسم است كه كارگران دانه جمع مى كنند و به لانه مى آورند تا در زمستان سايرين از آن تغذيه كنند، براى اين منظور حجره هاى مخصوص آسياب تعبيه كرده اند كه مورچگان مخصوصى كه داراى فك هاى بزرگ و قوى هستند دانه ها را در آنجا آسياب كنند و براى غذاى سايرين آماده سازند.
شغل منحصر به فرد اين كارگران آسياب كردن دانه هاست و همين كه فصل پائيز فرا رسيد و دانه ها همه آسياب شد، آن وقت مصالح عمومى اقتضا مى كند كه حتّى المقدور در مصرف آذوقه صرفه جويى شود و چون عدّه آسيابان در نسل جديد رو به افزايش مى گذارد، به منظور همين صرفه جويى مورچگان نظامى شروع به اعدام آسيابانان مى كنند.
برخى از مورچگان به سائقه طبيعى يا از روى فهم و شعور حقيقى مزارع مخصوصى ترتيب مى دهند و قارچ در آن مى كارند و به مصرف غذاى خود مى رسانند، همين جماعت پاره اى كرم ها و شته هاى درخت را به دام آورده آن ها را اهلى مى كنند و به جاى گاو ماده و بز از آن ها استفاده مى كنند و از شيره شيرينى كه از آن ها مى دوشند تغذيه مى نمايند، هم چنين مورچگان افرادى را اسير كرده و به نام غلام و خدمت گزار نگاه مى دارند.
بعضى از مورچگان براى ساختن لانه، اوّل برگ ها را به قطعات مرتب مى بُرند و كارگران آن قطعات را به جاى خود نگاه مى دارند و بعد براى آن كه آن ها را به هم متّصل سازند، اطفال خود را در حالى كه هنوز به صورت تخم هستند مثل دوك پشم ريسى از ميان اين برگ ها مى گذرانند و با لعابى كه از تن اين اطفال خارج مى شود، گوشه برگ ها را بهم مى دوزند، بدين ترتيب بچه مورچه، ناكام از توليد پيله در اطراف بدن خود، محروم مى ماند ولى در عوض نفع اجتماع را ملحوظ كرده و به جامعه خود خدمتى مى كند.
چطور مى توان باور كرد كه اتم ها و ذرات بيجان كه وجود مورچه را تشكيل مى دهند قادر به اجراى اين همه عمليات غامض و عجيب باشند و آيا نبايد گفت عقلى و شعورى در ميان هست كه آن ها را به چنين كارهايى وامى دارد؟! «2»
آرى، عقل آن ها خدا است و خود آن ها از عقل بى بهره اند، ولى از ميان جانوران تنها انسان است كه رشد قواى دماغى او به حدّى رسيده كه مى تواند تعقّل و استدلال كند، [و هموست كه لياقت دارا شدن عقل را به او عطا كردند].
تا قبل از ظهور انسان دست قدرت هنوز مخلوقى از خاك به وجود نياورده بود كه مانند او داراى مغز متفكّر و قابل انعطاف باشد، به همين جهت مى توان تصوّر نمود كه روزى بارقه اى از عقل كل به وجود او دميد و او را اشرف مخلوقات ساخت و قدرتى نامحدود به او عطا كرد و او را با ابديّت هم قرين نمود «3».
آرى، عقل باعث امتياز آدمى بر بيش تر موجودات شد و اين عقل بود كه از قديمى ترين ايّام تا به امروز، آثار شگفت انگيز و برنامه هايى حيرت آور به وجود آورد.
كتاب ها و كتابخانه ها، هنرهاى گوناگون، سفره گسترده تمدّن، كارخانجات عظيم، علوم گوناگون همه و همه از آثار عقل است.
عقل از بالاترين وسائط بين حق و خلق است و به خاطر اوست كه انسان منظور نظر خداست و لايق گرفتن فيض خاص از حضرت دوست.
گفتار علامه مجلسى رحمه الله درباره عقل
علّامه مجلسى رحمه الله در ترجمه عقل و توضيح اين گوهر گرانبهاى خلقت چنين مى گويد:
آنچه از تتبّع اخبار و دقّت در آثار پرمايه ائمه ابرار عليهم السلام براى ما روشن مى شود، اين است كه خداوند در هر انسانى قوّه و استعداد درك امور از قبيل منافع و مضارّ و غير اين ها را با اختلاف فراوانى كه در اين امور بين انسان ها هست قرار داده و كم ترين درجه اين قوّه و استعداد در هركس باشد، براى او مناط تكليف است و به آن قوّه از ديوانگان ممتاز است و به اختلاف درجات آن قوّه و استعداد، تكاليف تفاوت پيدا مى كند؛ هرگاه اين قوّه كامل تر باشد تكليف سخت تر و زيادتر است، البته با علم و عمل امكان تكميل اين قوّه هست؛ هرگاه كسى در تحصيل علوم حقّه بكوشد و به آن عمل كند قدرت عقلش افزون گردد.
امّا با اين همه تعريفى كه از عقل شده و با اين همه آثارى كه از اين موجود گرانبها ظهور مى كند و با اين همه ارزشى كه براى او هست، بايد قبول كرد، كه عقل بر دو قسم است: كلّى و جزئى؛ اما عقل كلّى يا كلّ و به عبارت ديگر داناى مطلق خداست و انسان، داراى عقل جزيى است و تمام اشتباهات ناشى از اين است كه عقل خود را در درك همه واقعيت ها و روابط اشياء مستقل مى داند و مى خواهد با اين عقل جزئى نسبت به كلّ حقايق نظر داده و در تمام امور مى خواهد عقل خود را معيار قرار بدهد، در حالى كه ميدان ديد عقل جزئى محدود است و با محدوديّت عقل نمى توان به تمام واقعيت ها رسيد؛ از همين جا يارى خواستن عقل جزئى از عقل كلّ يا عقل مطلق ضرورى به نظر مى رسد و اين اتّصال از طريق دست زدن به دامن انبيا و امامان ميسّر است. اگر انسان ها در رابطه با وحى قرار بگيرند از مشكلات دنيايى كه ناشى از عقل جزئى است نجات پيدا كرده، مى توانند داراى يك زندگى سالم و دور از خطا شوند و مى توانند به تأمين سعادت اخروى خود نيز اقدام نمايند.
عقل جزئى، هميشه مورد حمله عرفا بوده است، همان عقلى كه با اتّكا به او تاكنون ميليون ها مكتب و راه براى بشر به وجود آورده اند و روز به روز بر گمراهى اين موجود شريف افزوده اند.
مگر وحى چه مى گويد كه كثيرى از فرزندان آدم از آن روى گردان شده اند؟ وحى مى گويد: همان طورى كه در امور مادى احتياج به كمك داريد، در امور معنوى هم نيازمند كمك هستيد، مى گويد: بياييد عقل خود را در ارتباط با عقل مطلق عالم قرار دهيد، تا از سعادت دو دنيا بهره مند شويد!
آمدن كتب آسمانى، بعثت انبيا بزرگ الهى، امامت امامان همه و همه براى كمك دادن به عقل بشر بود؛ براى اين بود كه عقل اين موجود را به بلوغ واقعى خودش برسانند، فرار از وحى و دين خدا در حقيقت فرار از سعادت و خوشبختى است.
بدون ترديد اگر عقل جزئى با وحى ارتباط نگيرد، بسيارى از امور كه در راه سعادت انسان، پايه و ريشه اند براى انسان مجهول خواهد ماند، در آن صورت از انسان، توقّع بزرگى و كرامت نمى توان داشت.
آنان كه با وحى سر وكار ندارند، پرده اى ضخيم از جهل به روى صورت زيباى عقل كشيده اند و او را از ديد وسيع محروم نموده و خود را آلت دست هوى و هوس و شياطين جنّى و انسى كرده اند!
آنان كه با وحى ارتباط ندارند، نسبت به قسمتى از علل سعادت و شقاوت جاهل اند؛ در اين صورت با اين كه از عقل جزئى و علم بهره مندند، جاهل اند و حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: وَعَقْلَهُ عَنِ الْجَهْلِ فَقَدْ دَخَلَ فى ديوانِ الْمُنْتَبِهينَ.
هركس عقلش را از جهل معالجه كند، جزء بيداران خواهد بود.
و معالجه عقل از جهل و به تعبير ديگر علاج ديد محدود عقل، فقط در ارتباط دادن او به وحى ميسّر است و بس.
روى اين حساب مغرور شدن به عقل خود، در هر درجه اى كه باشد، كارى نابجا و غلط است، ما براى يافتن صراط مستقيم و دريافتن حق، راهى جز اتصال به نبوّت و ولايت نداريم، وگرنه دنيا و آخرت ما تباه خواهد شد!!
عطّار آن عارف وارسته گويد:
گيرم آنچت آرزو آن است حاصل شد همه |
چيست آن حاصل همه بى حاصلى روزشمار |
|
نيست ممكن در همه دنيا كسى را دل خوشى |
گر هواى دل خوشى دارى زدنيا كن كنار |
|
ديده را پر نم كن و دل پر غم و برخيز و رو |
در نگر در روى گورستان به چشم اعتبار |
|
تو بخواهى مُرد و جز حق دستگيرت نيست كس |
پاى در نه در ره حق دست از اين و آن بدار |
|
چون بماندى تو چنين و هيچ از عمرت نماند |
توبه كن امروز تا فردا نمانى شرمسار |
|
عقل و فكر در قرآن
عقل در قرآن به معناى قوه فهم و درك و نيروى رساننده به حقيقت آمده و از آن به عنوان وسيله شناخت حقايق ياد شده است:
[أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ] «4».
آيا [شما مردم مؤمن ] اميد داريد كه [آن سخت دلان ] به [دين ] شما ايمان بياورند؟! در حالى كه گروهى از آنان كلام خدا را همواره مى شنيدند، سپس بعد از آن كه [معنا و مفهومش را] درك مى كردند، [به سبب دنياطلبى و امور مادى ] به دلخواه خود تغييرش مى دادند، در صورتى كه مى دانستند [به كلام خدا و به مردم جوياى حق خيانت مى كنند].
[يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ] «5».
اى اهل كتاب! چرا درباره ابراهيم مجادله و ستيز مى كنيد [شما قوم يهود، او را يهودى مى دانيد و شما گروه نصارى، او را نصرانى مى شماريد] در حالى كه تورات و انجيل بعد از او نازل شد؛ آيا نمى انديشيد؟!
[يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ ] «6».
اى اهل ايمان! از غير خودتان براى خود محرم راز نگيريد؛ آنان از هيچ توطئه و فسادى درباره شما كوتاهى نمى كنند؛ شدت گرفتارى و رنج و زيان شما را دوست دارند؛ تحقيقاً دشمنى [با اسلام و مسلمانان ] از لا به لاى سخنانشان پديدار است و آنچه سينه هايشان [از كينه و نفرت ] پنهان مى دارد بزرگ تر است. ما نشانه ها [ىِ دشمنى و كينه آنان ] را اگر مى انديشيد براى شما روشن ساختيم.
[وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ] «7».
و زندگى دنيا [بدون ايمان و عمل صالح ] بازى و سرگرمى است و يقيناً سراى آخرت براى آنان كه همواره پرهيزكارى مى كنند، بهتر است. آيا نمى انديشيد؟.
[إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ] «8».
ما آن را قرآنى به زبان عربى نازل كرديم تا شما [درباره حقايق، مفاهيم، اشارات و لطايفش ] تعقّل كنيد.
[لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ] «9».
بى ترديد كتابى به سوى شما نازل كرديم كه مايه [شرف، بزرگوارى، رشد و سعادت ] شما در آن است؛ آيا نمى انديشيد.
[قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ* أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ] «10».
گفت: [با توجه به اين حقيقت ] آيا به جاى خدا چيزهايى را مى پرستيد كه هيچ سود و زيانى به شما نمى رسانند؟!* اف بر شما و بر آنچه به جاى خدا مى پرستيد؛ پس آيا نمى انديشيد؟.
[كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ* قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ* وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ* فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ] «11».
هرگاه گروهى در آن افكنده شوند، نگهبانانش از آنان مى پرسند: آيا شما را بيم دهنده اى نيامد؟* مى گويند: چرا، بيم دهنده آمد، ولى او را انكار كرديم و گفتيم: خدا هيچ چيز نازل نكرده است؛ شما بيم دهندگان جز در گمراهى بزرگى نيستيد؛* و مى گويند: اگر ما [دعوت سعادت بخش آنان را] شنيده بوديم، يا [در حقايقى كه براى ما آوردند] تعقّل كرده بوديم، در ميان [آتش ] اهل آتش سوزان نبوديم.* پس به گناه خود اعتراف مى كنند و مرگ و دورى از رحمت بر اهل آتش سوزان باد.
آيات ياد شده نشان مى دهد كه انسان، لايق درك امور معنوى و مسائل انسانى است و به خصوص با نيروى با عظمت عقل خود مى تواند معانى بلند و آسمانى مهم ترين كتاب هدايت و علمى آفرينش يعنى قرآن مجيد را درك كرده و از اين طريق، سعادت دنيا و آخرت خود را تأمين نمايد؛ آرى، اين است ارزش عقل.
در برخى از آيات به قدرت با عظمت عقل در جهت درك حقايق عالم خلقت اشاره شده كه عقل رابط بين انسان و هستى است و آدمى به وسيله اين چراغ پرفروغ مى تواند عالم و اجزاء و عناصرش را بشناسد و از اين راه، خدا را يافته به درك عظمت بى نهايت در بى نهايت او نايل گردد.
[إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ] «12».
بى ترديد در آفرينش آسمان ها و زمين و رفت و آمد شب و روز و كشتى هايى كه در درياها [با جابجا كردن مسافر و كالا] به سود مردم روانند و بارانى كه خدا از آسمان نازل كرده و به وسيله آن زمين را پس از مردگى اش زنده ساخته و در آن از هر نوع جنبنده اى پراكنده كرده و گرداندن بادها و ابرِ مسخّر ميان آسمان و زمين، نشانه هايى است [از توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا] براى گروهى كه مى انديشند.
[وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ] «13».
در زمين قطعه هايى مختلف و گوناگون و باغ هايى از انگور و كشتزار و درختان خرمايى است كه بر يك ريشه و غير يك ريشه [مى رويند]. ما برخى از آنان را در ميوه و محصول با آن كه از يك آب سيراب مى شوند بر برخى ديگر برترى مى دهيم. بى ترديد در اين امور براى مردمى كه تعقّل مى كنند، نشانه هايى [بر توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا] است.
[هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ* يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ* وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ
وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ] «14».
اوست كه از آسمان، آبى براى شما نازل كرد كه بخشى از آن نوشيدنى است و از بخشى از آن درخت و گياه مى رويد كه [دام هايتان ] را در آن مى چرانيد.*
براى شما به وسيله آن آب، زراعت و زيتون و خرما و انگور و از همه محصولات مى روياند؛ يقيناً در اين [واقعيت ها شگفت انگيز طبيعى ] نشانه اى است [بر توحيد و ربوبيّت وقدرت خدا] براى گروهى كه مى انديشند.*
و شب و روز و خورشيد و ماه را نيز رام و مسخّر شما قرار داد، وستارگان هم به فرمانش رام و مسخّر شده اند؛ قطعاً در اين [حقايق ] نشانه هايى است [بر توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا] براى گروهى كه تعقّل مى كنند.
[وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ* وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِينَ* وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ] «15».
و خدا از آسمان آبى نازل كرد و زمين را به وسيله آن پس از مردگى اش زنده ساخت، يقيناً در اين [فعل و انفعالات ] نشانه اى [بر توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا] ست براى قومى كه شنواى [حقايق ] اند.* و بى ترديد براى شما در دام ها عبرتى است، [عبرت در اين كه ] از درون شكم آنان از ميان علف هاى هضم شده وخون، شيرى خالص و گوارا به شما مى نوشانيم كه براى نوشندگان گواراست.* و از محصولات درختان خرما و انگور [گاهى بر خلاف خواسته خدا] نوشابه اى مست كننده و [زمانى ديگر] رزقى پاكيزه و نيكو مى گيريد؛ در اين [حقيقت ] نشانه اى [بر توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا] ست براى گروهى كه تعقّل مى كنند.
[وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ] «16».
و از نشانه هاى [قدرت و ربوبيت ] او است كه برق را مايه ترس [از صاعقه ] و اميد [به باران ] به شما مى نماياند و از آسمان آبى نازل مى كند كه زمين را پس از مردگى اش به وسيله آن زنده مى كند؛ قطعاً در اين [شگفتى هاى آفرينش ] نشانه هايى است براى مردمى كه تعقّل مى كنند.
قرآن مجيد در بسيارى از آيات، عقل را مبدأ و منشأ تفكّر و انديشه مى داند و از انسان دعوت مى كند كه زندگى را در تمام جوانبش با تفكّر توأم كند؛ زيرا انسان از راه تفكّر در حقايق و عاقبت امور به سعادت دنيا و آخرت مى رسد.
[يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ] «17».
درباره شراب و قمار از تو مى پرسند، بگو: در آن دو گناهى بزرگ و سودهايى براى مردم است و گناه هر دو از سودشان بيش تر است و از تو مى پرسند: چه چيز انفاق كنند؟ بگو: از آنچه افزون بر نياز است. خدا اين گونه آياتش را براى شما بيان مى كند تا بينديشيد.
[الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ] «18».
آنان كه همواره خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مى كنند و پيوسته در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند، [و از عمق قلب همراه با زبان مى گويند:] پروردگارا! اين [جهان با عظمت ] را بيهوده نيافريدى، تو از هر عيب و نقصى منزّه و پاكى؛ پس ما را از عذاب آتش نگاهدار.
[وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ* وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ] «19».
و سرگذشت كسى كه آيات خود را به او عطا كرديم و او عملًا از آنان جدا شد، براى آنان بخوان؛ پس شيطان او را دنبال كرد [تا به دامش انداخت ] و در نتيجه از گمراهان شد.* و اگر مى خواستيم [درجات و مقاماتش را] به وسيله آن آيات بالا مى برديم، ولى او به امور ناچيز مادى و لذت هاىِ زودگذرِ دنيايى تمايل پيدا كرد واز هواى نفسش پيروى نمود؛ پس داستانش چون داستان سگ است [كه ] اگر به او هجوم برى، زبان از كام بيرون مى آورد، واگر به حال خودش واگذارى [باز هم ] زبان از كام بيرون مى آورد. اين داستان گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ پس اين داستان را [براى مردم ] حكايت كن، شايد [نسبت به امور خويش ] بينديشند.
[وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ] «20».
و اوست كه زمين را گسترانيد و در آن كوه هايى استوار و نهرهايى پديد آورد و در آن از همه محصولات و ميوه ها جفت دوتايى [كه نر و ماده است ] قرار داد، شب را به روز مى پوشاند، [تا ادامه حيات براى همه نباتات و موجودات زنده ممكن باشد]؛ يقيناً در اين امور براى مردمى كه مى انديشند نشانه هايى [بر توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا] ست.
[بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ] «21».
[همه پيامبران را] با دلايل روشن و كتاب هاى آسمانى [فرستاديم ] و قرآن را [هم ] به سوى تو نازل كرديم به خاطر اين كه براى مردم آنچه را كه براى [هدايتشان ] به سويشان نازل شده بيان كنى و براى اين كه [در پيامبرى تو و آنچه را به حق نازل شده ] بينديشند.
[وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ] «22».
و از نشانه هاى [قدرت و ربوبيت ] او اين است كه براى شما از جنس خودتان همسرانى آفريد تا در كنارشان آرامش يابيد و در ميان شما دوستى و مهربانى قرار داد؛ يقيناً در اين [كار شگفت انگيز] نشانه هايى است براى مردمى كه مى انديشند.
درويش محمّد طبسى در ترجمه تفكّر در قرآن مى فرمايد:
بدان كه تفكّر، سير انسانى است از مبادى به مقاصد و نظر را همين معنا گفته اند.
و هيچ كس از مرتبه نقصان به مرتبه كمال نتواند رسيد الّا به سيرى و به اين سبب اوّل واجبات تفكّر و نظر است.
و بدان كه مبادى سير كه از آنجا حركت بايد كرد، آفاق و انفس است و سير استدلال از آيات هر دو يعنى از حكمت هايى كه در هر ذرّه از ذرّات هريكى از اين دو عالم يافته شود، بر عظمت و كمال مبدع هر دو تا، مشاهده نور ابداع او در هر ذرّه كرده شود.
[سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ] .
به زودى نشانه هاى خود را در كرانه ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهيم داد تا براى آنان روشن شود كه بى ترديد او حق است. آيا كافى نيست كه پروردگارت [با ظاهر كردن حقايق و دلايل ] بر همه چيز گواه است [كه تنها او آفريننده و بى نياز است و غير او مخلوق و از هر جهت نيازمند به اوست.]؟
تفكّر، اسباب را به حق قائم ديدن است و فاضل ترين اعمال، فكرت است و ورع، بدان كه هركه را سخن نه از سر حكمت است آن عين آفت است و هركه را خاموشى نه از سر فكرت است، آن همه شهوت و غفلت است و هر نظر كه نه از سر عبرت است آن همه لهو و ذلّت است.
تفكّر كن ببين تا از كجايى |
درين زندان ببين بهر چرايى |
|
عقل و فكر در روايات
كانَ أَميرُالْمُؤْمِنينَ عليه السلام يَقُولُ: أَصْلُ الإِنْسانِ لُبُّهُ وَعَقْلُهُ دينُهُ وَمُرُوَّتُهُ حَيْثُ يَجْعَلُ نَفْسَهُ وَالأَيَّامُ دُوَلٌ وَالنّاسُ إِلى آدَمَ شَرْعٌ سِواءٌ «23».
اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: بنيان و ريشه انسان مغز اوست و دليل عاقل بودنش انتخاب دين حق و تكميل ايمان به انجام دستورات الهى است و مروّت و مردانگى اش به طبع بلند و چشم پوشى و وفا به عهد و خصوصيّات عالى انسانى است، دنيا و هرچه در آن است، قابل انتقال از اين انسان به آن انسان است و آنچه از دست رفتنى است نمى تواند باعث عزّت و شرف باشد و مردم نسبت به حضرت آدم از نظر حسب و نسب مساويند.
هرگز حسب و نسب نمى تواند مايه فخر و مباهات گردد، افتخار فقط به واقعيت ها و حقايق باقيه است.
عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليهما السلام قالَ: خَمْسٌ مَنْ لَمْ يَكُنْ فيهِ لَمْ يَكُنْ فيهِ كَثيرٌ مُسْتَمْتَعٌ قيلَ: وَما هُنَّ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ قالَ: الدّينُ وَالْعَقْلُ وَالْحَياءُ وَحُسْنُ الْخُلْقِ وَحُسْنُ الأَدَبِ، وَخَمْسٌ مَنْ لَمْ يَكُنْ فيهِ لَمْ يُتَهَنَّأ الْعَيْشُ: الصِّحَّةُ وَالْأَمْنُ وَالْغِنى وَالْقِناعَةُ وَالأَنيسُ الْمُوافِقُ «24».
امام صادق جعفر بن محمّد عليهما السلام فرمود: پنج چيز است كه اگر در هركس نباشد، بهره زيادى نخواهد برد. گفته شد: چيست اى پسر رسول خدا؟ فرمود:
دين، عقل، حيا، خوش خلقى و موافق شرع و عقل زيستن و پنج چيز است كه اگر در هركس نباشد، زندگى گوارايى ندارد: سلامتى، امنيّت، بى نيازى، قناعت و يار موافق.
قالَ الرِّضا عليه السلام: صَديقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُهُ وَعَدُوُّهُ جَهْلُهُ «25».
حضرت رضا عليه السلام فرمود: دوست هركسى عقل اوست و دشمن او جهلش.
على عليه السلام به فرزندش حضرت مجتبى عليه السلام چنين وصيّت مى فرمود: فرزندم! فقرى شديدتر از جهل نيست و بى عقلى سخت ترين ندارى است؛ تنهايى و وحشتى و حشتناك تر از خودبينى نمى باشد؛ حسب و افتخارى از حسن خلق بهتر نيست، ورعى چون خوددارى از محارم وجود ندارد؛ عبادتى بالاتر از انديشه در صنع خدا نمى باشد؛ عقل، دوست مرد و حلم، وزير انسان و نرمى، پدر آدمى و صبر از بهترين ياران و پشتيبانان انسان است؛ پسرم! عاقل چاره اى ندارد جز اين كه بيناى به شأنش باشد و بايد زبانش را حفظ كرده و اهل زمانش را بشناسد؛ از جمله بلاها ندارى است و بدتر از آن مرض بدن است و از آن بدتر بيمارى قلب است؛ از جمله نعمت ها وسعت و گشايش مالى است، از آن بهتر سلامتى بدن و بهتر از آن تقواى قلب است ... «26»
قالَ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله: يا مَعْشَرَ قُرَيْشَ إِنَّ حَسَبَ الْمَرْءِ دينُهُ وَمُرُوَّتُهُ خُلْقُهُ وَأَصْلُهُ عَقْلُهُ «27».
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى گروه قريش! به تحقيق، افتخار مرد دين اوست و جوانمرديش اخلاق پسنديده او و ريشه اش عقل اوست.
عَنْ أَبى عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قالَ: ما خَلَقَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ شَيْئاً أَبْغَضُ إِلَيْهِ مِنَ الْأَحْمَقِ لِأَنَّهُ سَلَبَهُ أَحَبَّ الأَشْياءِ إِلَيْهِ وَهُوَ عَقْلُهُ «28».
امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند، مبغوض تر و پست تر از احمق نيافريده؛ زيرا محبوب ترين چيزها براى انسان كه عقل مى باشد، از او سلب كرده است.
البته سلب عقل به معناى سوء اختيار عبد است، به اين معنى كه خداوند در ابتدا قدرت پر قيمت عقل را به او عنايت كرده، ولى او درصدد بهره گرفتن از عقل برنيامده.
عَنِ الفَضْلِ بْنِ عُثْمانَ، قالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: مَنْ كانَ عاقِلًا خُتِمَ لَهُ بِالْجَنَّةِ إِنْ شاءَ اللّهُ «29».
فضل بن عثمان مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: كسى كه عاقل است بهشت برايش يك امر حتمى است ان شاء اللّه.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما قَسَّمَ اللّهُ لِلْعِبادِ شَيْئاً أَفْضَلُ مِنَ الْعَقْلِ، فَنَوْمُ الْعاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهْرِ الْجاهِلِ وَإِفْطارُ الْعاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ صَوْمِ الْجاهِلِ وَإِقامَةُ الْعاقِلِ أَفْضَلَ مِنْ شُخُوصِ الْجاهِلِ وَلا بَعَثَ اللّهُ رَسُولًا وَلا نَبِيّاً حَتّى يَسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ وَيَكُونُ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ عُقُولِ جَميعِ امَّتِهِ وَما يَضْمُرُ النَّبِىُّ فى نَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنْ اجْتِهادِ الْمُجْتَهِدينَ وَما أدَّى الْعاقِلُ فرائِضَ اللّهِ حَتّى عَقَلَ مِنْهُ وَلا بَلَغَ جَميعُ الْعابِدينَ فى فَضْلِ عِبادَتِهِمْ ما بَلَغَ الْعاقِلُ إِنَّ الْعُقَلاءَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ الَّذينَ قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: [
إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ ] «30». «31»
پبامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند چيزى در ميان بندگان بالاتر از عقل قسمت نكرده، پس خواب عاقل برتر از بيدارى جاهل است و افطار خردمند بالاتر از روزه جاهل است و ماندن انديشمند بهتر از سفر بى خرد است؛ نبىّ و رسولى مبعوث نشد مگر اين كه خداوند عقلش را كامل كرد و عقل هر پيغمبرى از عقول تمام امّتش برتر بود، آنچه را پيامبر در درون نيّت مى كند، به خاطر برترى عقلش از كوشش كوشندگان بالاتر است؛ خردمند، فرايض الهى را جز از طريق خط عقل و خرد بجاى نمى آورد، عابدان با جميع عبادتشان از نظر ثواب و بهره به پاى عاقل نمى رسند، به حق، عقلا همان صاحب مغزانى هستند كه خداوند درباره آنان فرمود: فقط خردمندان [بينادل ] متدكّر [حق ] مى شوند.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إِذا بَلَغَكُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حالِهِ فَانْظُرُوا فى حُسْنِ عَقْلِهِ فَإِنَّما يُجازى بِعَقْلِهِ «32».
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هرگاه خبر نيكى حال كسى به شما رسيد، در حسن خردش بنگريد؛ زيرا جزاى فردا با توجّه به عقل آدمى است.
رُوِىَ عَنْ ابْنِ عبّاسٍ أنَّهُ قالَ: أَساسُ الدِّينِ بُنِىَ عَلَى الْعَقْلِ، وَفُرِضَتِ الْفَرائِضُ عَلَى الْعَقْلِ، وَرَبُّنا يُعْرَفُ بِالْعَقْلِ، وَيُتَوَسَّلُ إِلَيْهِ بِالْعَقْلِ، وَالْعاقِلُ أَقْرَبُ إِلى رَبَّهِ مِنْ جَميعِ الْمُجْتَهِدينَ بِغَيْرِ عَقْلٍ، وَلَمِثْقالُ ذَرَّةٍ مِنْ بَرِّ الْعاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ جِهادِ الْجاهِلِ أَلْفَ عامٍ «33».
از ابن عباس روايت شده كه گفت: پايه دين بر عقل استوار شده و فرائض بر مبناى عقل واجب گشته و خداوند ما به عقل شناخته شده و با كمك عقل به او توسّل جسته مى شود، عاقل از تمام كوشندگان بدون عقل به خداوند نزديك تر است، هرآينه يك ذرّه از نيكى عاقل از هزار سال كوشش جاهل بالاتر است.
قالَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله: قَوامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَلا دينَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ «34».
پبامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اعتدال و درستى مرد عقل اوست و كسى كه عقل ندارد دين ندارد.
قالَ الصَّادِقُ عليه السلام: إِذَا أَرادَ اللّهُ أَنْ يُزيلَ مِنْ عَبْدٍ نِعْمَةً كانَ أَوَّلُ ما يُغَيَّر مِنْهُ عَقْلَهُ «35».
حضرت صادق عليه السلام فرمود: زمانى كه خدا بخواهد نعمتى را از بنده اى زايل كند، اوّل چيزى كه از او تغيير مى دهد، عقل اوست.
قالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرى عليه السلام: حُسْنُ الصُّورَةِ جَمالُ ظاهِرٍ، وَحُسْنُ الْعَقْلِ جَمالُ باطِنٍ «36».
امام عسكرى عليه السلام فرمود: نيكى صورت، زيبايى ظاهر و نيكى عقل، زيبايى باطن است.
قالَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله: لِكُلِّ شَىْ ءٍ آلَةٌ وَعُدَّةٌ وَآلَةُ الْمُؤْمِنِ وَعُدَّتُهُ العَقْلُ، وَلِكُلِّ شَىْ ءٍ مَطِيَّةٌ وَمَطِيَّةُ الْمَرْءِ الْعَقْلُ، وَلِكُلِّ شَىْ ءٍ غايَةٌ وَغايَةُ الْعِبادَةِ الْعَقْلُ، وَلِكُلِّ قَوْمٍ راعٍ وَراعِى الْعابِدينَ الْعَقْلُ، وَلِكُلِّ تاجِرٍ بَضاعَةٌ وَبَضاعَةُ الْمُجْتَهِدينَ العَقْلُ، وَلِكُلِّ خَرابٍ عِمارَةٌ وَعِمارَةُ الآخِرَةِ الْعَقْلُ، وَلِكُلِّ سَفَرٍ فُسْطاطٌ يَلْجَئُونَ إِلَيْهِ وَفُسْطاطُ الْمُسْلِمينَ العَقْلُ «37».
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: براى هر چيزى ابزار و ساز و برگى است، ابزار و ساز و برگ مؤمن عقل است و براى هر چيزى مركبى است و مركب مرد عقل است و براى هر چيزى نهايتى است و نهايت عبادت عقل است و براى هر قومى چوپانى است و چوپان عابدان عقل است و براى هر تاجرى مال التجاره اى است و مال التجاره كوشش كنندگان عقل است و براى هر خرابى آبادى است و آبادى آخرت عقل است و براى هر سفرى خيمه اى است كه مسافران به آن پناه مى برند و خيمه مسلمانان عقل است.
در توضيح عظمت عقل و بلندى مرتبه فكر و انديشه، وسعت روايات به اندازه اى است كه بزرگان دين، كتاب مستقلّى تحت عنوان كتاب «عقل و جهل» دارند، شما مى توانيد تمام روايات اين مسئله را در جلد اوّل «بحار الأنوار» و «الكافى» ملاحظه كنيد.
در هر صورت عقل در عالم خلقت جايى بس بلند دارد و مى توان گفت كه عقل بر درخت آفرينش پر بهاترين ميوه است و حقيقتى است كه انسان بواسطه آن به درك حقايق موفق مى گردد و هم اوست كه علّت برترى انسان بر اكثر موجودات است و هم اوست كه در مذهب شيعه در طول قرآن و سنّت است و هم اوست كه اگر با قرآن و روايات و علوم مفيده تغذيه شود، به مقام والاى كمال مى رسد و صاحبش را به خير دنيا و آخرت رهنمون مى گردد و هم اوست كه ملاك تكليف و مناط وظيفه و مسؤوليت است و خلاصه رابط بين انسان و خدا، انسان و جهان، انسان و انسان است و بر هر انسانى از هر واجب واجب تر، زدودن غبار جهل از چهره زيباى اوست، كه با علاج جهل به وسيله نوشيدن شربت علم چه علم دين چه علوم مادّى كه لازمه زندگى دنياست، انسان در زمره بيداران قرار خواهد گرفت و به فرموده امام صادق عليه السلام:
مَنْ رَعى قَلْبَهُ عَنِ الْغَفْلَةِ وَنَفْسَهُ عَنِ الشَّهْوَةِ وَعَقْلَهُ عَنِ الْجَهْلِ فَقَدْ دَخَلَ فى ديوانِ الْمُنْتَبِهِينَ.
آرى، با به كارگيرى عقل مى توان خدا را يافت، با به كارگيرى عقل مى توان آراسته به علوم شد، با به كارگيرى عقل مى توان عاقبت هر كارى را سنجيد و با به كارگيرى عقل مى توان جهل را از سرزمين وجود ريشه كن كرد.
همان طور كه در آيات و روايات ملاحظه كرديد، عقل برترين مركب و بهترين واسطه و پر نورترين چراغ براى رساندن انسان به كلّ اسماء و جميع حقايق و به خصوص مسئله پرارزش توحيد است.
سعدى آن عارف پرمايه، براى حركت عقل به سوى حقايق چنين سروده است:
بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار |
خوش بود دامن صحرا و تماشاى بهار |
|
صوفى از صومعه گو خيمه بزن در گلزار |
وقت آن نيست كه در خانه نشينى بيكار |
|
بلبلان وقت گل آمد كه بنالند از شوق |
نه كم از بلبل مستى تو بنال اى هشيار |
|
آفرينش همه تنبيه خداوند دل است |
دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار |
|
كوه و دريا و درختان همه در تسبيحند |
نه همه مستمعان فهم كنند اين اسرار |
|
حيف از اين عمر گرانمايه كه در لهو برفت |
يا رب از هرچه خطا رفت هزار استغفار |
|
درد پنهان به تو گويم كه خداوند منى |
يا نگويم كه تو خود مطّلعى از اسرار |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- علم اخلاق: 61.
(2)- اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 227 نهج البلاغه درباره مورچه مى فرمايد: مورچه را بنگريد كه با اين كوچكى جثّه و نازكى اندامش كه شكل آن را به چشم مى توان دريافت و به انديشه مى توان درك كرد چسان راه زمين خويش را پيموده و بر رويش شتابان است، دانه به لانه اش مى كشد و آن را در سوراخش تهيه ديده براى زمستان و هنگام گرما براى آمدن سرما دانه جمع مى كند، خداوند ضامن روزيش بوده، مناسب حال راه روزى برايش گشاده پروردگار مهربان از آن غافل نيست، اگر در سنگ سخت و خشكى باشد خداوند بخشايش گر محروم و بى بهره اش نخواهد گذاشت و اگر در مجارى هاضمه آن و در پست و بلند و اطراف اضلاع شكم و آنچه از چشم و گوش كه در سر آن است بينديشى از آفرينشش دچار شگفتى شده و از وصفش به رنج اندر آيى، بزرگ است خداوندى كه مور را بر دست و پا نگهداشته و به روى ستون هاى تنش بنايش فرموده، تا آنجا كه مى فرمايد: شوربخت آن كه وجود مقدّر و گرداننده را منكر شود. اينان گمان مى كنند كه هم چون گياه خودروى، زارع و برزگرى ندارند و صور گوناگون و رنگارنگشان را پديد آورنده و نقاشى نمى باشد، اينان در مدّعايشان تكيه بر برهان نمى كنند، آيا ممكن است بنايى را بنا كننده و گناه و جنايتى را جنايت كننده نباشد؟!
(3)- «إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ* فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ* فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» ص (38): 71- 73.
[ياد كن ] هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من بشرى از گل خواهم آفريد. پس زمانى كه اندامش را درست و نيكو نمودم و از روح خود در او دميدم، براى او سجده كنيد. پس فرشتگان همه با هم سجده كردند.
(4)- بقره (2): 75.
(5)- آل عمران (3): 65.
(6)- آل عمران (3): 118.
(7)- انعام (6): 32.
(8)- يوسف (12): 2.
(9)- انبياء (21): 10.
(10)- انبياء (21): 66- 67.
(11)- ملك (67): 8- 11.
(12)- بقره (2): 164.
(13)- رعد (13): 4.
(14)- نحل (16): 10- 12.
(15)- نحل (16): 65- 67.
(16)- روم (30): 24.
(17)- بقره (2): 219.
(18)- آل عمران (3): 191.
(19)- اعراف (7): 175- 176.
(20)- رعد (13): 3.
(21)- نحل (16): 44.
(22)- روم (30): 21.
(23)- الأمالى، شيخ صدوق: 240، مجلس 42، حديث 9؛ بحار الأنوار: 1/ 82، باب 1، حديث 2.
(24)- بحار الأنوار: 1/ 83، باب 1، حديث 3.
(25)- الكافى: 1/ 11، كتاب العقل والجهل، حديث 4؛ علل الشرايع: 1/ 101، باب 88، حديث 2؛ بحار الأنوار: 1/ 87، باب 1، حديث 11.
(26)- كشف الغمة: 1/ 384، فصل فى ذكر مناقب شتّى؛ بحار الأنوار: 1/ 88، باب 1، حديث 13.
(27)- الكافى: 8/ 181، خطبة لأميرالمؤمنين، حديث 203؛ بحار الأنوار: 1/ 89، باب 1، حديث 14. (28)- علل الشرايع: 1/ 101، باب 88، حديث 16؛ بحار الأنوار: 1/ 89، باب 1، حديث 16.
(29)- ثواب الأعمال: 14، ثواب العاقل؛ بحار الأنوار: 1/ 91، باب 1، حديث 19.
(30)- رعد (13): 19.
(31)- المحاسن: 1/ 193، باب العقل، حديث 11؛ بحار الأنوار: 1/ 91، باب 1، حديث 22.
(32)- الكافى: 1/ 12، كتاب العقل والجهل، حديث 9؛ بحار الأنوار: 1/ 93، باب 1، حديث 24.
(33)- روضة الواعظين: 1/ 4، مجلس فى ماهية العقول؛ بحار الأنوار: 1/ 94، باب 1، حديث 28.
(34)- مستدرك الوسائل: 11/ 208، باب فى وجوب طاعة العقل، حديث 12755؛ بحار الأنوار: 1/ 94، باب 1، حديث 29.
(35)- مستدرك الوسائل: 11/ 208، باب فى وجود طاعة العقل، حديث 12757؛ بحار الأنوار: 1/ 94، حديث 30.
(36)- بحار الأنوار: 1/ 95، باب 1، حديث 37؛ أعلام الدين: 313.
(37)- مستدرك الوسائل: 11/ 206، باب فى وجوب طاعة العقل، حديث 12750؛ بحار الأنوار: 1/ 95، باب 1 حديث 44.
منبع : پایگاه عرفان