تفكر و بيدارى قلب نتايج و پيامدهاى آن
تهران، حسينيه همدانيها رمضان 1386
بسم اللّه الرحمن الرحيم. الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على جميع الأنبياء و المرسلين و صلّ على محمّد و آله الطاهرين.
وجود مبارك امير المؤمنين، عليه السلام، درباره انديشه و تفكر حقايق بسيارى را بيان داشته اند. ايشان چون خودشان عقل محض بودند، ارزش انديشه و تفكر را بيش از هركسى مى دانستند و دوست داشتند تمام مردم به انديشه و فكر محض تبديل شوند و از ظاهربينى و خطا بر كنار باشند.
يكى از سفارشات بسيار باارزش حضرت كه درباره آن سخن گفتيم بيدار كردن قلب به وسيله تفكر بود: «نبّه بالفكر قلبك». دليل اين راهنمايى اين است كه قرآن مجيد خواب قلب را كه آئينه انعكاس همه حقايق است سبب شقاوت دنيا و آخرت مى داند.
غفلت قلب از حقيقت عالم و مسئوليتى كه انسان در اين زندگى چند روزه دنيايى دارد سبب مى شود انسان به جاى تلاش براى كسب رستگارى حب شهوات را در خود پرورش دهد و از دنيا به شهوات رانى با زنان، علاقه به فرزند و زروسيم و خانه و ماشين و ... بسنده كند. [1]
كتاب خدا براى بيدار كردن انسان از اين خواب غفلت به صراحت هشدار مى دهد كه در روز قيامت نه داشتن مال سود مى بخشد و نه كثرت فرزندان:
«يوم لا ينفع مال و لا بنون الّا من اتى اللّه بقلب سليم». [2]
روزى كه هيچ مال و اولادى سود نمى دهد، مگر كسى كه دلى سالم از رذايل و خبائث به پيشگاه خدا بياورد.
مفهوم «لا ينفع مال»
مال و ثروتى كه خدا در اين آيه از ان سخن مى گويد مالى نيست كه به صورت انفاق و زكات و خمس و صدقه يا كارهاى خير ديگر هزينه شده باشد، زيرا مالى كه در راه خدا صرف شود، طبق آيات قرآن به دو حقيقت تبديل مى شود: اول، «رضاية اللّه» و دوم، «جنة اللّه»:
«الذين آمنوا و هاجروا و جاهدا فى سبيل اللّه بأموالهم و أنفسهم أعظم درجة عند اللّه و أولئك هم الفائزون، يبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم». [3]
آنان كه ايمان آوردند و هجرت كردند و با اموال و جان هايشان در راه خدا به جهاد برخاستند، منزلتشان در پيشگاه خدا بزرگ تر و برتر است، و فقط اينانند كه كاميابند. پروردگارشان آنان را نزد خود به رحمت و خشنودى و بهشت هايى كه براى آنان در آن ها نعمت هاى پايدار است، مژده مى دهد.
موضوع قرآن درباره اين مساله كه مال در چه راهى بايد صرف شود تا مورد رضايت خداوند باشد كاملا روشن است:
«... هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم؟ تؤمنون باللّه و رسوله و تجاهدون باموالكم و انفسكم فى سبيل اللّه ...». [4]
آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذابى دردناك نجات مى دهد؟ به خدا و پيامبرش ايمان آوريد، و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد كنيد.
اگر كسى مى خواهد از عذاب دردناك قيامت نجات پيدا كند، راهش همين است كه قرآن مى فرمايد: ثروت كسى را نجات نمى دهد، مگر آن كه در راه جهاد فى سبيل اللّه هزينه شود و از پيش انسان برود. اگر پول بخواهد تا آخر عمر پيش انسان بماند، زنجيرى مى شود كه سرانجام او را به جهنم مى كشاند:
«الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل اللّه فبشرّهم بعذاب اليم». [5]
و كسانى را كه طلا و نقره مى اندوزند و آن را در راه خدا هزينه نمى كنند به عذاب دردناكى مژده ده. روزى كه آن اندوخته ها را در آتش دوزخ به شدّت گرما دهند و پيشانى و پهلو و پشتشان را به آن داغ كنند و به آنان نهيب زنند: اين است ثروتى كه براى خود اندوختيد. پس كيفر زراندوزى خود را بچشيد.
منظور قرآن از «لا ينفع مال» چنين مالى است؛ يعنى پولى كه حبس شده و به طناب بخل پيچيده شده باشد. به راستى، چقدر مال بايد در قيامت با كسى باشد تا بتواند او را نجات دهد؟ قرآن مجيد در پاسخ اين سوال مى گويد: اگر همه دنيا را از طلا پر كنيد يا همه آنچه را كه در جهان هست داشته باشيد و آن را دو برابر كنيد و آن را با خود به عرصه قيامت بياوريد تا خود را از رفتن به جهنم خلاص كنيد، باز از شما پذيرفته نخواهد شد:
- «إن الذين كفروا لو أن لهم ما فى الارض جميعا و مثله معه ليفتدوا به من عذاب يوم القيامة ما تقبل منهم و لهم عذاب أليم». [6]
قطعا، كسانى كه كافر شدند اگر همه آنچه در زمين است و همانند آن را نيز با آن همراه خود داشته باشند تا آن را براى نجاتشان از عذاب روز قيامت فديه و عوض دهند، از آنان پذيرفته نخواهد شد و براى آنان عذابى دردناك است.
- «الذين كفروا و ماتوا و هم كفار فلن يقبل من أحدهم مل ء الارض ذهبا و لو افتدى به أولئك لهم عذاب أليم و ما لهم من ناصرين». [7]
قطعا كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، هرگز از هيچ يك از آنان، براى رهايى از عذاب، هرچند به اندازه آكندگى زمين از طلا فديه و عوض دهد، پذيرفته نمى شود. براى آنان عذابى دردناك خواهد بود و هيچ ياورى نخواهند داشت.
اين نص صريح قرآن است و ثابت مى كند كه در قيامت، ثروت آدمى، هرچقدر هم كه زياد باشد، به درد نمى خورد.
معنى «و لا بنون»
قرآن مى فرمايد كه در قيامت فرزندان هم به درد انسان نمى خورند. اما كدام فرزندان؟ مسلما، فرداى قيامت، خداوند به سبب تربيت وجود مبارك حضرت على اكبر بهترين جزا را به حضرت سيد الشهداء خواهد داد و در روايات هست كه در قيامت به عده اى از مردم مى گويند: به امر پروردگار وارد بهشت شويد. آن ها براى اطاعت از امر پروردگار تا دروازه بهشت مى روند ولى دم در بهشت مى ايستند و مى گويند: ما در دنيا مادر و پدرى داشتيم كه زحمت ما را كشيدند تا ما به اين جا رسيديم. بدون آن ها نمى توانيم به بهشت برويم. خطاب مى رسد: آنان را صدا كنيد، اگر گرفتار گناه هم باشند، به خاطر شما بخشيده مى شوند. [8]
كدام فرزند در قيامت به درد نمى خورد؟ مسلما، همين بچه هاى بى تربيت بى ادب بى وقار مست قمارباز مرتبط با نامحرم. اين ها نه تنها به درد نمى خورند، دردسرساز هم هستند.
تنها قلب سليم سبب نجات است
در آن بازار، چه جنسى را مى شود ارائه كرد كه خداوند به گران ترين قيمت از انسان بخرد: نماز، روزه، گريه، يا انفاق را؟ البته، اين ها همه خوب است، اما گوهر قيمتى اى كه قرآن بدان نظر دارد قلب سليم است:
«إلّا من اتى اللّه بقلب سليم».
وجه مطلب اين است كه اگر قلب سالم نباشد، انسان به انواع پليدى ها از جمله ريا و بخل و كينه توزى و بى رحمى و ... آلوده مى شود. اين قلب سليم است كه براى انسان نمازى به ارمغان مى آورد كه به فرموده امام صادق، عليه السلام، همراه داشتن دو ركعت آن براى بسته شدن پرونده انسان در دادگاه قيامت كافى است. [9] صاحب قلب سليم است كه مى تواند مشكل يك نفر را حل كند، منت نگذارد، ريا نكند، و دلش هم نخواهد كسى از اين كار خير او خبردار شود، حتى خود آن فرد محتاج. و چنين عملى است كه سبب مى شود انسان در روز قيامت در سايه لطف پروردگار قرار بگيرد. [10]
در كار خود و خداى باشيم
متاسفانه، بيشتر ما انسان ها تجارت بلد نيستيم، يكبار، به دوست نااهلى گفتم: خيلى دوست دارى قمار بازى كنى؟ من كسى را به تو معرفى مى كنم كه دارايى اش حدواندازه ندارد و از قضا، قماربازى است كه دنيا نظيرش را نديده، ولى چون هيچ نيازى ندارد عمدا به طرف مقابلش مى بازد و او خداست. تو هم كه متخصص قمارى. بيا با او پيوندت بدهم تا با او قمار كنى. پول و قدرت و جان و فكرت را در راه او بگذار و هر قمارى دلت مى خواهد با او بكن و ببين چگونه به تو مى بازد. اصلا در اراده او برندگى وجود ندارد. چون مى گويد:
من نكردم خلق تا سودى كنم |
بلكه تا بر بندگان جودى كنم. |
|
[11]
او ما را نيافريده تا خودش سود ببرد، چون نيازى به مخلوقاتش ندارد. [12] در خزانه هايش را گشوده تا هركس هرچه مى خواهد ببرد و سود كند. مگر در دعا نمى خوانيم:
«يا دائم الفضل على البريه |
يا باسط اليدين بالعطيه». |
|
[13]
دست خدا بسته نيست و از بخشش و عطا كوتاهى نمى كند. بناى اين كه از كسى چيزى ببرد هم ندارد، چون كسى در برابر او چيزى ندارد و همان داشته ها هم از خود اوست. با خدايى به اين مهربانى و به اين نزديكى كه لطف خود را هرگز از بندگانش دريغ نمى كند و همواره در حال رسيدگى به حال آنان و سود رساندن به ايشان است، پس چه اتفاقى در جهان رخ داده كه زندگى ها اين طور شده است؟ به راستى، اين كينه ها، رنج ها، غم ها، جنگ ها، درگيرى ها، بى اعتبارى ها، بى اعتمادى ها، تلخى ها، تفرقه ها، اختلاف ها، به جان هم افتادن ها، بت پرستى ها، پول پرستى ها، شكم پرستى ها، شهوت پرستى ها و ... از چه روست و عيب از كجاست؟
تا آن جا كه از آيات و روايات استفاده مى شود عيب كار فقط از دل است و مربوط به چيزى ديگرى نيست. چشم و گوش و زبان و دست و پا و ساير اعضاى آدمى همگى پيرو و عمله قلب اند. اوست كه مى گويد ببين، بشنو، بگير، لمس كن، بلند شو برو، گوش نكن و ... وقتى كسى مى خواهد با شما حرف بزند و شما بلند مى شويد و مى رويد، در پاسخ دوستتان كه مى پرسد: چرا ننشستى و گوش ندادى؟ مى گويى: خوشم نيامد! يعنى دل نگذاشت گوش بدهم. اين گوش نيست كه خوشش نيامده، دل است.
امير المؤمنين كه بزرگ ترين روان شناس بعد از پيغمبر اكرم است در نهج البلاغه مى فرمايد:
«ما فرق بينكم إلا خبث السرائر، و سوء الضمائر». [14]
تمام بلاهايى كه سر انسان آمده به سبب آلودگى درون ها و پليدى نيت ها بوده است. همه اين خرابى ها متعلق به دل است و آتش همه اين سردرگمى ها و تلخى ها و اختلاف ها و ناراحتى ها از آن بر مى خيزد.
چون دل آدمى از راه راست منحرف شده و خدا را فراموش كرده است انسان هر لحظه در پى چيزى مى دود و در مسير زندگى اش هزاران سراب مى بيند. به قول شاعر:
قبله جان را چو پنهان كرده اند |
هر كسى رو جانبى آورده اند. |
|
[15]
مشكل تاريخى بشر اين است ك هخدا در باطن مردم گم شده و مردم دنبال خدايى مى گردند كه به او تكيه كنند تا آرامش پيدا كنند. ولى بدبختانه، به جاى خداى حقيقى سراغ بت هايى چون پول و صندلى و شهرت و .... مى روند. براى همين، حاضرند دينشان را بفروشند و آخرتشان را تباه كنند تا بتوانند چهار پنج سال روى يك صندلى بنشينند.
بعد از مدتى، وقتى از شهرت آرامشى پديد نيامد، سراغ زيباترين زن زندگى شان مى روند و با او ازدواج مى كنند تا آرام شوند، ولى چهار ماه بعد، همين معشوقه مهريه اش را اجرا مى گذارد و معلوم مى شود كه از ابتدا در پى همين پنج هزار سكه بوده است.
اين خاصيت دنياست. انسان جز با خدا آرامش پيدا نمى كند و هرچه دنبال دنيا بدود اضطرابش بيشتر مى شود و در كمال خوشى روزگار به كامش تلخ مى گردد.
در كنار هر شادى غمى هست
يك روز، پادشاهى درباره همين جمله فكر مى كرد كه مى گويند در كنار هر خوشى دردى هم هست. ولى به اين نتيجه رسيد كه اين حرف غلطى است و خواست بى اساس بودن آن را اثبات كند. لذا، بزرگان دربارى را احضار كرد و گفت: بهترين مطربان و نوازندگان و خوانندگان و رقاصه ها را حاضر كنيد، و گران ترين و بهترين ميوه ها و خوشمزه ترين غذاها را آماده كنيد تا يك شب از اول غروب تا صبح خوش بگذرانيم و ثابت كنيم اين كه مى گويند كنار هر خوشى دردى هم هست درست نيست.
خلاصه، به نظر خودش بهترين مجلس عيش ونوش را فراهم كرد و به زنان دربار دستور داد زيباترين لباس را به دخترى كه تازه با او ازدواج كرده بود و با تمام وجود دوستش داشت بپوشانند و با زيباترين آرايش كنار او روى تخت بنشانند تا عيش آن شب كامل شود.
وقتى مجلس آماده شد، نوازندگان به اشاره شاه شروع به نواختن كردند و رقاصان به رقص آمدند. در اثناى مجلس، او با همان حالتى كه عشاق دارند رو به معشوقه اش كرد و گفت: سراپاى من فداى تو! چه ميل دارى؟
گفت: انار مى خواهم. شاه به يكى از غلامان تميز دربار كه خيلى بهداشتى بود دستور داد براى خانم بهترين انار را بردارد و دانه كند. غلام دانه هاى سرخ انار را در ظرفى از طلا ريخت و به حضور برد. اين قدر اين ظرف انار زيبا بود كه معشوقه بلافاصله قاشقش را برداشت و چهارپنج دانه از آن را در دهان گذاشت. از قضا، دانه اى كوچك به گلويش پريد و راه نفسش را بست و او را كشت و مجلس شاه را به عزا تبديل كرد. [16]
آن ها كه در دنيا در پى عيش ونوش و خوشى اند بايد بدانند خدايى بر اين عالم فرمان مى راند كه مى تواند عيش را در يك چشم به هم زدن به طيش بدل كرده و شاه را گدا كند؛ پول به صد سال جمع شده را در كمتر از ثانيه اى به باد دهد و صندلى به دست آمده با هزار فريب و نيرنگ و دين فروشى را با يك تلفن از انسان بگيرد؛ بدن سالم و نيرومند را با انقباض يك رگ كوچك از مغز از كار بياندازد و دنياى آدمى را به اشاره اى نابود كند:
«ان يشأ يذهبكم و يأت بخلق جديد». [17]
اگر بخواهد شما را از بين مى برد و آفريده تازه اى مى آورد.
مگر نمى دانيم كارگردان و فرمانرواى عالم كيست؟ پس، چرا هر روز به رنگى درمى آييم و يار بدحالان و خوشحالان مى شويم؟ بياييد با او باشيم و با او زندگى كنيم.
تقريبا همه شش ميليارد انسانى كه روى كره زمين زندگى مى كنند دارند به نحوى دنبال خوشى مى گردند و خيال مى كنند با پيمودن اين قدم ها به خوشى مى رسند، درحالى كه خوشى در اين دنيا تنها در يك چيز است:
«... الا بذكر اللّه تطمئن القلوب». [18]
آگاه باشيد! دل ها فقط به ياد خدا آرام مى گيرد.
بيقرارى دل فقط با او آرامش مى يابد و كاستى هاى وجود انسان با او مرتفع مى شود. اگر او نباشد، دل پر از دغدغه و ترس و بخل و ريا و حرص و كينه شده و با وجود او، همه آتش ها گلستان خواهد شد.
انسان تا خدا را گم نكرده آرام و به دور از خطا و گناه است، ولى از لحظه اى كه او را گم مى كند، تمام گناهان به سراغش مى آيند و او هم براى اين كه خودش را آرام كند با آغوش باز آن ها را قبول مى كند تا جاى خالى خدا را در خود پر كند:
قبله جان را چو پنهان كرده اند |
هركسى رو به جانبى آورده اند. |
|
اين شعر از قيمتى ترين شعرهايى است كه من در دوره عمرم ديده ام.
گاهى شعرهايى در اين عالم پيدا مى شود كه قيمتى ترين شعرها در فرهنگ و ادبيات شرق و غرب است و همه آن را به بزرگى مى ستايند؛ از جمله، اين شعر معروف سعدى كه بر سردر ساختمان سازمان ملل هم نقش بسته و مفهوم آن از اولين آيه سوره نساء و يك روايت از پيغمبر اكرم گرفته شده است:
بنى آدم اعضاى يكدگرند |
كه در آفرينش ز يك گوهرند |
|
«خلقناكم من نفس واحدة»
چو عضوى به درد آورد روزگار |
دگر عضوها را نماند قرار |
|
تو كز محنت ديگران بى غمى |
نشايد كه نامت نهند آدمى. |
|
- «مثل المؤمنين فى توادهم و تراحمهم و تعاطفهم مثل الجسد، إذا اشتكى منه عضو تداعى له سائر الجسد بالسهر و الحمى». [19]
به راستى، چرا انسان اين قدر از اين فرهنگ فاصله گرفته و ديگر كسى به كسى رحم نمى كند؟ وقتى عضوى از اعضاى بدن درد مى گيرد، بقيه اعضا به كمك مى شتابند تا آن ناراحتى را رفع كنند، اما اين موجودات دو پاى پر ادعا نه تنها درد هم را در اين زندگى كاهش نمى دهند، براى يكديگر درد نيز مى سازند. بابا طاهر به زيبايى از اين مساله گلايه مى كند و مى گويد:
تو كه خويشم نئى پيشم چرايى؟ |
تو كه نوشم نئى نيشم چرايى؟ |
|
تو كه بارى ز دوشم برندارى |
نمك پاش دل ريشم چرايى؟ |
|
از اين دست سوالات، خدا و انبياء و خوبان درگاه الهى فراوان از اين جنس دوپا پرسيده اند. چه مى شود كرد كه سخن نمى شنوند و جوابى ندارند و كروكور شده اند؟ به راستى، چقدر سخت است انسان نبودن، و با وجود اين همه چراغ بيراهه رفتن!
درسى از پيامبر اكرم (ص)
حكايتى از سيره نبى مكرم اسلام نقل شده است كه بسيار درخور تامل است و فاصله ما را با آن حضرت به خوبى نشان مى دهد.
ابوذر غفارى مى گويد: وقت نماز مغرب و عشاء به مسجد رفتم تا نمازم را با پيغمبر خدا بخوانم. ديدم چهره ايشان خيلى غمگين و گرفته است و اصلا مجال آن نيست كه با ايشان حرف بزنم. چند ساعت بعد، وقتى بلال اذان صبح را گفت، دوباره به مسجد رفتم. بعد از نماز پيامبر به طرف مردم برگشت، ديدم ناراحتى شب گذشته زائل شده و ايشان بسيار شاد است. نزديك رفتم و از حضرت پرسيدم: ديشب مصيبتى به شما وارد شده بود؟ فرمود: نه! گرهى به زندگيتان خورده بود؟ فرمود: نه! پس، چه امرى سبب ناراحتى خاطر شريفتان شده بود؟ فرمود: ديشب، دو درهم از حق مستمندان نزد من مانده بود و كسى را پيدا نمى كردم تا آن مال را رد كنم. تا صبح بيدار نشستم و فكر مى كردم اگر مرگم فرا برسد، از ملك الموت خواهش كنم جانم را نگيرد تا بتوانم اين دو درهم را به صاحبش برسانم.
چه شده كه سيره رسول خدا و ائمه طاهرين از ميان ما رخت بر بسته و ديگر به آن ها عمل نمى كنيم؟ چنين روحيه هايى كجا رفته است؟ كجا رفته آن دل هايى كه ظلم بر بندگان خدا را بر نمى تافتند و غم مردمان بر دوششان سنگينى مى كرد؟ كجا رفته سيره امير مومنان كه مرگ را در ربوده شدن خلخال از پاى زنى يهودى آسان مى شمرد؟ كو آن حال؟ كو آن قلب؟ و كو آن فكر و نگاه؟
لعلى از كان محبت برنيامد، سال هاست |
تابش خورشيد و سعى باد و باران را چه شد؟ |
|
[20] همه اين مصيبت ها و دورى ها از بيگانگى با خدا روى داده است.
قلب ها از خدا جدا شده و فكرها ديگر در جستجوى او نيست. غفلت سراسر زندگى بشر را گرفته و راه هدايت بر خلاف جاده ضلالت كم رفت وآمد شده است، ولى همچنان ابروباد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا ما به راه بازگرديم و از خداى خود براى لحظه اى غافل نمانيم و با گريه به پيشگاه حضرتش عرضه بدايم كه:
«الهى و ربى من لى غيرك». [21]
پى نوشت
[ (1). اشاره است به آيه 14 سوره آل عمران: «زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة ...».]
[ (2). شعراء، 88- 89.]
[ (3). توبه، 20- 21.]
[ (4). صف، 10- 11.]
[ (5). توبه، 34- 35.]
[ (6). مائده، 36.]
[ (7). آل عمران، 91.]
[ (8). بحار الأنوار، ج 79، ص 118: «عن عبيد بن عمير الليثى قال: إذا كان يوم القيامة خرج ولدان المسلمين من الجنة بأيديهم الشراب قال: فيقول لهم الناس: اسقونا اسقونا فيقولون؟ أبوينا أبوينا، قال: حتى السقط محبنطئا باب الجنة يقول: لا أدخل حتى يدخل أبواى. و عنه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله: إذا كان يوم القيامة نودى فى أطفال المؤمنين و المسلمين أن اخرجوا من قبوركم فيخرجون من قبورهم. ثم ينادى فيهم أن امضوا إلى الجنة زمرا، فيقولون: ربنا و والدينا معنا [ثم ينادى فيهم الثانية أن امضوا إلى الجنة زمرا، فيقولون: ربنا و والدينا معنا؟] فيقول فى الثالثة:
و والديكم معكم، فيثب كل طفل إلى أبويه فيأخذون بأيديهم فيدخلون بهم الجنة، فهم أعرف بآبائهم و امهاتهم يومئذ من أولادكم الذين فى بيوتكم».
- وروى «أن رجلا كان يجئ بصبى له معه إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله و أنه مات فاحتبس والده عن رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله فسأل عنه، فقالوا: مات صبيه الذى رأيته معه، فقال صلى اللّه عليه و اله هلا آذنتمونى فقوموا إلى أخينا نعزيه، فلما دخل عليه إذا الرجل حزين و به كآبة، فعزاه، فقال: يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله كنت أرجوه لكبر سنى وضعفى، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله: أما يسرك أن يكون يوم القيامة بازائك، فيقال له: ادخل الجنة، فيقول: يا رب و أبواى، فلا يزال يشفع حتى يشفعه اللّه عز و جل فيكم، فيدخلكم جميعا الجنة». و حكى الشيخ أبو عبد اللّه بن النعمان فى كتاب مصباح الظلام عن بعض الثقات «أن رجلا أوصى بعض أصحابه ممن حج أن يقرء سلامه لرسول اللّه صلى اللّه عليه و اله و يدفن رقعه مختومة أعطاها له عند رأسه الشريف، ففعل ذلك، فلما رجع من حجه أكرمه الرجل و قال له: جزاك اللّه خيرا لقد بلغت الرسالة، فتعجب المبلغ من ذلك، و قال: من أين علمت بتبليغها قبل أن احدثك؟ فأنشأ يحدثه، قال: كان لى أخ مات و ترك ابنا صغيرا فريبته و أحسنت تربيته، ثم مات قبل أن يبلغ الحلم. فلما كان ذات ليلة رأيت فى المنام أن القيامة قد قامت، و الحشر قد وقعت و الناس قد اشتد بهم العطش من شدة الجهد، و بيد ابن أخى ماء فالتمست أن يسقينى فأبى، و قال: أبى أحق به منك، فعظم على ذلك. و انتبهت فزظا فلما أصبحت تصدقت بجملة دنانيرى، و سألت اللّه أن يرزقنى ولدا ذكرا فرزقنيه و اتفق سفرك فكتبت لك تلك الرقعة و مضمونها التوسل بالنبى إلى اللّه عز و جل فى قبوله منى رجاء أن أجده يوم الفزع الاكبر، فلم يلبث أن حم و مات، و كان ذلك يوم وصولك، فعلمت أنك بلغت الرسالة».
- عن النبى صلى اللّه على و اله قال: «تجئ يوم القيامة أطفال المؤمنين عند عرض الخلائق للحساب فيقول اللّه تعالى لجبرئيل عليه السلام: اذهب بهؤلاء إلى الجنة، فيقفون على أبواب الجنة و يسألون عن آبائهم و امهاتهم فتقول لهم الخزنة: آباؤكم و أمهاتكم ليسوا كأمثالكم، لهم ذنوب و سيئات يطالبون بها، فيصيحون صيحة باكين، فيقول اللّه تعالى: يا جبرئيل ما هذه الصيحة؟ فيقول اللهم أنت أعلم، هؤلاء أطفال المؤمنين، يقولون: لا ندخل الجنة حتى يدخل آباؤنا و امهاتنا، فيقول اللّه سبحانه و تعالى يا جبرئيل تخلل الجمع و خذ بيد آبائهم و امهاتهم فأدخلهم معهم الجنة برحمتى».]
[ (9). المقنع، شيخ صدوق، ص 73: «إعلم أن الصلاة عمود الدين، و هى أول ما يحاسب العبد عليها، فإن قبلت قبل ما سواها، و إن ردت رد ما سواها. و إياك أن تستخف بها، أو تكسل عنها أو يشغلك عنها شئ من غرض الدنيا».
- عروة الوثقى (ط. ق)، سيد يزدى، ج 1، ص 513: «اعلم أن الصلاة أحب الاعمال إلى اللّه تعالى، و هى آخر وصايا الانبياء عليهم السلام و هى عمود الدين، إذا قبلت قبل ما سواها، و إن ردت رد ما سواها، و هى أول ما ينظر فيه من عمل ابن آدم، فإن صحت نظر فى عمله، و إن لم تصح لم ينظر فى بقية علمه، و مثلها كمثل النهر الجارى، فكما أن من اغتسل فيه كل يوم خمس مرات لم يبق فى بدنه شئ من الدرن كذلك كلما صلى صلاة كفر ما بينهما من الذنوب، و ليس ما بين المسلم و بين أن يكفر إلا أن يترك الصلاة، و إذا كان يوم القيامة يدعى بالعبد، فأول شئ يسئل عنه الصلاة، فإذا جاء بها تامة و إلا ذخ فى النار. و فى الصحيح قال مولانا الصادق عليهم السلام ما أعلم شيئا بعد المعرفة أفضل من هذه الصلاة، ألا ترى إلى العبد الصالح عيس بن مريم عليه السلام قال: و أوصانى بالصلاة و الزكاة ما دمت حيا، وروى الشيخ فى حديث عنه عليه السلام قال: و صلاة فريضة تعدل عند اللّه ألف حجة و ألف عمرة مبرورات متقبلات».
- وسائل الشيعة (آل البيت)، حر عاملى، ج 4، ص 108: «و عن جماعة، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن الحسين بن سعيد، عن فضالة، عن حسين بن عثمان، عن سماعة، عن أبى بصير قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: كل سهو فى الصلاة يطرح منها، غير أن اللّه يتم بالنوافل، إن أول ما يحاسب به العبد الصلاة، فان قبلت قبل ما سواها، إن الصلاة إذا ارتفعت فى أول وقتها رجعت إلى صاحبها و هى بيضاء مشرقة، تقول: حفظتنى حفظك اللّه، و إذا ارتفعت فى غير وقتها بغير حدودها رجعت إلى صاحبها و هى سوداء مظلمة تقول: ضيعتنى ضيعك اللّه».]
[ (10). منتهى المطلب (ط. ق)، علامه حلى، ج 1، ص 542: «مسألة: و صدقة السر أفضل من صدقة العلانية بالنص و الاجماع قال اللّه تعالى: (إن تبدوا الصدقات فنعما هى و إن تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خير لكم و يكفر عنكم سيئاتكم) و لا خلاف بين المسلم فى ذلك روى الجمهور عن أبى هريرة عن النبى صلى اللّه عليه و آله قال سبعة يظلهم اللّه فى ظل عرشه يوم لا ظل إلا ظله و ذكر منهم رجلا تصدق بصدقة فأخفاها حتى لا يعلم شماله ما ينفق يمينه و من طريق الخاصة ما رواه الشيخ و ابن بابويه عن النبى صلى اللّه عليه و آله قال: صدقة السر تطفئ غضب الرب جل جلاله و عن عمار عن الصادق عليه السلام قال: قال يا عمار الصدقة و اللّه فى السر أفضل من الصدقة فى العلانية و كذلك و اللّه العبادة فى السر أفضل من العبادة فى العلانية و عن معلى بن خنيس عن أبى عبد اللّه عليه السلام: صدقة الليل تطفئ غضب الرب تعالى و تمحو الذنب و تهون الحسنات و صدقة النهار تثمر المال و تزيد فى العمر».
- بحار الأنوار، ج 66، ص 377: «الخليل بن أحمد. عن ابن منيع، عن مصعب، عن مالك، عن أبى عبد الرحمان، عن حفص بن عاصم، عن أبى سعيد الخدرى أو عن أبى هريرة قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله: سبعة يظلهم اللّه عز و جل فى ظله يوم لا ظل إلا ظله: إمام عادل، و شاب نشأ فى عبادة اللّه عز و جل، و رجل قلبه متعلق بالمسجد إذا خرج منه حتى يعود إليه، و رجلان كانا فى طاعة اللّه عز و جل فاجتمعا على ذلك و تفرقا، و رجل ذكر اللّه عز و جل خاليا ففاضت عيناه، و رجل دعته امرأة ذات حسب و جمال فقال: إنى أخاف اللّه، و رجل تصدق بصدقة فأخفاها حتى لا يعلم شماله ما يتصدق بيمينه».]
[ (11). از مولوى است.]
[ (12). اشاره به آيه 15 سوره فاطر.]
[ (13). مفاتيح الجنان، در اعمال شب جمعه.]
[ (14). على، عليه السلام: «إنما أتم إخوان على دين اللّه، ما فرق بينكم إلا خبث السرائر، و سوء الضمائر، فلا توازرون و لا تناصحون، و لا تباذلون و لا توادون». نهج البلاغه، خ 113؛ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد، ج 7، ص 246.]
[ (15). از مولوى است.]
[ (16). برگرفته از مضمون اشعار مثنوى معنوى مولاناست. در شرح علامه جعفرى بر مثنوى نيز آمده است. (مولف)]
[ (17). فاطر، 16. محتواى آيه در سوره ابراهيم آيه 19 نيز آمده است.]
[ (18). رعد، 28.]
[ (19). كنز العمال، ح 737. نز به همين مضمون:
- رساله سعديه، علامه حلى، ص 165: على، عليه السلام: «مثل المؤمنين فيما بينهم، كمثل البنيان يمسك بعضه بعضا، و يشد بعضه بعضا ...».
- رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله: «مثل المؤمن و أخيه كمثل الكفين تنقى أحدهما الاخرى».
- «مثل مؤمن لا يرعى حقوق إخوانه المؤمنين كمثل من حواسه كلها صحيحة، فهو لا يتأمل بعقله، و لا يبصر بعينه، و لا يسمع باذنه، و لا يعبر بلسانه عن حاجته، و لا يدفع المكاره عن نفسه بالإدلاء بحججه، و لا يبطش لشئ بيديه. و لا ينهض إلى شئ برجليه، فذلك قطعة لحم قد فاتته المنافع، و صار غرضا لكل المكاره، فكذلك المؤمن إذا جهل حقوق إخوانه فاته ثواب حقوقهم، فكان كالعطشان بحضرة الماء البارد فلم يشرب حتى طفى ... فإذا هو سليب كل نعمة، مبتلى بكل آفة». ر ك: تفسير منسوب به امام عسكرى، عليه السلام، ص 320 و 162؛ كنز العمال، ح 5533.]
[ (20). از حافظ است.]
[ (21). بخشى از دعاى كميل است.]
منبع : پایگاه عرفان