قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عرفان اسلامی چیست و عارف حقیقی کیست؟ (پاسخ استاد انصاریان)

عرفان، جوهره حيات انسانى، صراط مستقيم الهى، حرارت روحى، عشق درونى و گرم‏ترين شعله محبّت آدمى به خداى جهان آفرين است.

اگر عرفان را حالتى ملكوتى و حقيقتى روحانى و الهى بدانيم، چنان كه بسيارى از بينايان و آگاهان و سالكان مسلك محبّت و عشق آن را حال مى دانند و از آن تعبير به حالت عرفانى و آسمانى مى كنند، بايد مايه و ريشه آن را در اعماق قلب و باطن جان و سرّ وجود جستجو كرد.

 

در اين صورت، عرفان لطيفه اى است الهى و حقيقتى است فطرى كه به صورت قوّه و استعداد در خزانه وجود انسان از جانب حضرت محبوب قرار داده شده كه براى رسيدن به آن حالت بايد معارف و اخلاق و مضامين ادعيه وارده از ائمه طاهرين عليهم السلام را با كمك قرآن و روايات پرورش داد، تا جايى كه تمام آلودگى ها از مملكت وجود آدمى رخت بر نهد و فرار را بر قرار ترجيح داده تا انسان مصداق حقيقى عارف شود.

 

و اگر آن را جزء مسائل نظرى و علمى به حساب بياوريم، چنان كه گروهى بر اين عقيده اند، بايد آن علم را از اهلش اخذ كرد و با عمل به آن در باطن وجود خود حالت عرفانى به وجود آوريم «1».

گستردگى مسئله، ما را نسبت به اين معنا هشدار مى دهد كه هر كتابى گرچه معنون به عنوان عرفان باشد و هر شخصى گرچه مشهور به عرفان باشد، قابليّت تغذيه انسان را در اين جهت ندارد.

كتابى كه مايه هاى اصيل عرفان نظرى در آن است، فقط كتابى است كه مطالبش را از سرچشمه وحى و نبوّت انبيا و امامت امامان عليهم السلام گرفته باشد.

 

و عارف حقيقى كسى است كه قواعد عرفان را از مقرّبان درگاه حق و صدّيقان و صالحان و اولياى واقعى گرفته باشد و خود را محقّق به آن حقايق نموده و جان را منوّر به نور ملكوت كرده باشد.

بنابر نظر اوّل، عرفان، عبارت از حالى ملكوتى و مايه اى آسمانى و فطرى است كه در مرحله اوّل در عمق و جان و ذات نفس همراه با نور ايمان و يقين به قيامت تجلّى مى كند و سپس آثارش در اعمال و حركات و رفتار و اخلاق آدمى ظهور مى يابد.

عرفان، رشته و پيوند و اتّصال پر قدرتى است كه انسان خاك نشين را، به سرّالسرّ عالم پاك، يعنى مبدأ هستى پيوند مى دهد و از اين طريق تمام ابواب رحمت و بركت را به روى قلب و جان آدمى باز مى كند.

 

عرفان، از انسان موجودى برتر، وجودى والا، منبعى پرخير، متحرّكى توانا، سالكى خالص، رزمنده اى پر توان، جهادگرى با قدرت، زاهدى وارسته، عابدى مقبول و مناجات كننده اى در شب و متضرّعى در سحر و مستغفرى در سجده وشيرى در ميدان نبرد به وجود مى آورد.

عرفان، جوهره حيات انسانى، صراط مستقيم الهى، حرارت روحى، عشق درونى و گرم ترين شعله محبّت آدمى به خداى جهان آفرين است.

عرفان، راه خدا، مسلك انبيا، مايه جان اوليا، طريق اصفيا و مدرسه پر قدرت معصومين عليهم السلام است.

 

عرفان، به معناى شهود عظمت حق تعالى، از طريق بينايى دل است و اين بينايى محصول معرفت انسان به حضرت حق مى باشد و اين معرفت جز از طريق شناخت انبيا و قرآن و امامان عليهم السلام و پيروى از آنان به دست نمى آيد و عبادت بدون حال عرفانى و تضرّع و انابه و توبه و زارى، ارزش چندانى ندارد.

عرفان، حقيقت عبادت، خشوع و خضوع و شكستگى و نياز است كه از شهود عظمت حق تعالى بر دل ظاهر مى شود و اين چنين سعادت موقوف بر محبّت است و ظهور محبّت موقوف بر متابعت سيّد اوّلين و آخرين عليه من الصلوات اتمها و من التحيّات ايمنها و متابعت موقوف بر دانستن طريق متابعت، پس به ضرورت، ملازمت علمه كه وارثان دينى اند «2».

 

عرفان، زدودن حكومت و محبّت ما سوى اللّه از قلب و هر محبّت و كششى را تابع عشق حق قرار دادن و نيز آراسته شدن اعضا و جوارح به اعمال مورد رضايت اللّه و زيور گرفتن جان از اخلاق الهى است.

عرفان، آزادى از خودپرستى، رهايى از اسارت ماديّت و مقيّد شدن به قيد بندگى حق و منوّر شدن جان به نور و صبغه الهى است.

[صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً] «3».

رنگ خدا را [كه اسلام است، انتخاب كنيد] و چه كسى رنگش نيكوتر از رنگ خداست؟

 

عارف آن انسان با كرامتى است كه با شعور و درايت و با اراده قدرت، بر اساس معارف الهى، در صراط مستقيم حق حركت كرده، تا جايى كه قلبش عرش خدا شده و خانه دلش به نور عالم ملكوت منوّر شده است.

عارف بزرگ، سيّد حيدر آملى در كتاب كم نظير «جامع الاسرار» درباره عارف مؤمن مى گويد:

«فى قَلْبِ الْمؤمِنِ ثَلاثَةُ انْوار: نُورُ الْمَعْرِفَةِ، وَنُورُ الْعَقْلِ، وَنُورُ الْعِلْمِ.

فَنُور الْمَعرِفَةِ كَالشّمْسِ، وَنُورُ الْعَقْلِ كَالْقَمَرِ وَنُورُ الْعِلْمِ كَالْكَوْكَبْ.

فَنُورُ الْمَعْرِفَةِ يَسْتُرُ الْهَوى ، وَنُورُالْعَقْلِ يَسْتُرُ الشّهوَةَ، وَنُورُالْعِلْمِ يَسْتُرُ الْجَهْلَ.

بَنُورِ الْمَعْرِفَةِ يُرَى الْحَقُّ، وَبِنُورِ الْعَقْلِ يُقْبَلُ الْحَقُّ، وبِنُورُ الْعِلْمِ يَعْمَلُ بِالْحَقِ «4»».

 

در قلب مؤمن با معرفت سه نور است:

1- نور معرفت.

2- نور عقل.

3- نور دانش.

 

نور معرفت چون خورشيد است، نور عقل مانند ماه و نور دانش هم چون ستاره.

نور معرفت، حكومت هوى را از بين مى برد، نور عقل قدرت شهوت را مى پوشاند و نور دانش جهل را فرارى مى دهد.

به نور معرفت حق مشاهده مى شود، به نور عقل حق پذيرفته مى گردد و به نور دانش به حق عمل مى شود.

 

سالكان مسلك عشق مى گويند:

براى رسيدن به حقّ و حقيقت، بايستى مراحلى طى كرد، تا نفس بتواند از حق و حقيقت بر طبق استعداد خود آگاهى حاصل كند.

تفاوت اهل عرفان با فلاسفه اين است كه عارفان تنها گرد استدلال عقلى نمى گردند بلكه با وجود تصديق آن، به يك مرحله اى كه فوق آن است قائل هستند، و آن را مرحله شهود مى نامند؛ مى گويند:

پس از آن كه نفس از مقام حسّ و عقل و برهان صعود كند، مى تواند با ممارست معنوى و معراج روحانى به مقام بالاترى ترقّى نمايد و حقايقى را بدون يارى برهان و حسّ دريابد و مشاهده كند و به طور كلى از مرحله دانش به مرحله بينش برسد و اين چنين دانش است كه در برابر حكمت استدلالى عرفان ناميده مى شود.

 

عارف با اين بينش الهى كه با رياضتهاى شرعيه و تقواى خالص و توجّه به آيات قرآن و سنن مرسلين به دست آورده، به توحيد شهودى رسيده و براى يافتن حق دنبال دليل نيست كه با عمق قلب اين معنا را يافته كه خود پيكره دليل ساخته و پرداخته حق است و آن را آن قدرت نيست كه آينه تمام نماى حضرت محبوب باشد.

چنان كه امام عارفان، وجود مقدّس امام حسين عليه السلام در دعاى عرفه كه عرفان خالص اسلامى است، به پيشگاه حضرت ربّ العزّة جلّ و علا در باب توحيد شهودى عرضه مى دارد:

كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقَرٌ الَيْكَ؟

خداوندا! چگونه با اين موجودات كه در وجود خود نيازمند تو مى باشند راهيابى به سوى تو داشته باشم؟

 

سر چشمه عرفان

با توجه به مطالبى كه در صفحات گذشته ملاحظه كرديد، جستجو در تاريخ حيات انسان كه چه شخصى پايه گذار مكتب عرفان بوده و يا به وسيله چه گروهى از اهل دين اين مدرسه بنا گذارى شده، كار با مفيدى نيست.

زيرا، وقتى حقيقتى به صورت مايه و استعداد و ذوق و شوق و نياز و احتياج، در ذات انسان نهفته است، بايد آن را از حضرت محبوب ديد.

 

به حقيقت كه لازم است از عرفان و حال عرفانى به عنوان يك واقعيت ملكوتى و سرّ خدايى كه در اعماق جان ريشه دارد ياد كرد.

اين انسان است كه به دور از غوغاى حيات عاريت، احساس مى كند كه در درونش عشق به مبدأ هستى و علاقه به پاكى جان و طهارت درون و پاى بندى به حقايق و واقعيت ها و توجه به دانش و بينشى مافوق دانش و بينش مادّى موج مى زند.

اين انسان است كه مى خواهد اضطراب درونش را با كمك عاملى قوى و حقيقى غير از عوامل مادّى كه خود عامل اضطرابند، تبديل به امنيت كند.

 

اين انسان است كه در جستجوى اتّصال به حقيقت و واقعيّت مجاهده مى نمايد.

و اين انسان است كه علاقه دارد با تمام هستى وجودش در سرزمين عشق و محبّت خيمه زده و كارى كند كه براى هميشه از ناراحتى وجدان راحت باشد.

اين انسان است كه در فطرتش مى يابد، حقيقتى او را به سوى خود جذب مى كند و از او مى خواهد كه در كنار وى قرار گيرد.

اين انسان است كه علاقه دارد تمام افراد بشر در كنار او راحت و در امنيت و آسايش باشند.

 

اين انسان است كه مشتاق فهم حقايق عالى هستى است و مى خواهد اسرار عرصه گاه حيات بر او كشف شود.

اين همه عشق و علاقه و ذوق و شوق كه هم چون دريا در باطن انسان موج مى زند همان مايه اى است كه اهل دل از آن تعبير به استعداد عرفانى و حالت عرفان خواهى مى كنند.

اين قوّه و استعداد است كه اگر با قوانين وحى و رياضتهاى شرعيّه رشد كند، انسان به آن چه كه فطرتاً در طلب آن است، مى رسد.

 

اين واقعيت كه در دل و جان ريشه دارد، همان كششى است كه از جانب معشوق واقعى در اعماق هستى انسان عاشق قرار داده شده كه عاشق به محض توجّه به اين حقيقت در تكاپو مى افتد و به دنبال آراسته شدن به حقايق حركت مى كند و در ابتداى حركت و سلوكش حس مى كند كه بدون راهبرى الهى و خود ساخته اى ملكوتى قدرت سير و سفر و حركت در اين راه پر خطر را ندارد، راهى كه راهزنان درونى و برونى براى راهزنى در زواياى آن كمين كرده اند.

عاشق عرفان و حال بايد بداند كه خضر اين راه در درجه اوّل، انبيا و امامان عليهم السلام و سپس عالمان ربّانى هستند كه جانشينان آن بزرگوارانند.

 

بنابراين، سرچشمه اين حالت حضرت محبوب است و اوست كه اين مايه را در جان قرار داده و به وسيله راهنمايان راه از قوّه به فعليت مى رساند و اوست كه مايه عشق به خودش را در دل و جان انسان قرار داده و مى خواهد كه انسان از تمام

وسائل و ابزار مادّى و معنوى به عنوان وسيله، براى رسيدن به معشوق حقيقى استفاده كند.

آنان كه براى رشد حال عرفانى در راه انبيا و امامان عليهم السلام قرار گرفتند، به آن چه بايد برسند رسيدند و آن بينشى كه بايد پيدا كنند، پيدا كردند و در اين مسير به خاطر رنج عبادت و حركت در راه بندگى، از اشراق و تجلّى حق بر قلب خود برخوردار شده و به مقام معيّت رسيدند.

 

[إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ ] «5».

بى ترديد خدا با كسانى كه پرهيزكارى پيشه كردند و كسانى كه [از هر جهت ] نيكوكارند مى باشد.

[إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ] «6».

خدا با صابران است.

 

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: انّ لِىَ مَعَ اللّه حالاتٍ لا يَحْتَمِلُها مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبىٌّ مُرْسَلٌ «7».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «به درستى كه براى من با خداوند حالاتى است كه نه ملك مقرّب و نه پيامبر مرسل طاقتش را ندارند».

اگر گفته شود علّت رسيدن انسان به اين مقامات عالى، همان حالات درونى همراه با عبادات الهى و ملكوتى است صحيح گفته شده.

 

اين فقير پايه گذار عرفان را بزرگان هند يا حكماى يونان يا دانشمندان قديم ايران نمى داند بلكه اينان به وجود آورنده بعضى از قواعد فلسفه و حكمت اند و عرفان و حال حقيقتى است كه ريشه خدايى دارد و در اعماق قلب و جان هم چون گوهرى آسمانى نهفته شده كه ظهور آن با ايمان به خدا و قيامت و اجراى دستورهاى حق و پيروى از سنن شرعيّه ميسّر است.

حالت نيازمندى انسان به حضرت حق و كششى كه به آن سو دارد، حالت عرفانى است. اين حالت بايد به دست فرستادگان حق از قوّه به فعليت برسد.

آنان كه براى پاسخ گفتن به اين حالت نيازمندى، متوسّل به مدّعيان عرفان و افرادى غير از فرستادگان حضرت محبوب شدند، بيراهه رفته و به جايى نرسيدند.

تأمين مسائل اين راه، وقف نبوّت و امامت و قرآن مجيد است.

سالكان اين وادى و مسافران اين راه و قاصدان اين معنى مى گويند:

 

بناى برنامه خود را در اين مسير بر چهار حقيقت قرار ده:

1- معرفت خدا و اسماء و صفات و افعالش.

2- معرفت نفس و شرور و خطرها و خواسته ‌هاى غير شرعى آن.

3- معرفت وساوس و كيدها و و دام هاى دشمن.

4- معرفت دنياى منهاى حق و غرور و فتنه انگيزى و زرق و برقش.

 

پس غير انبيا و قرآن و ائمه عليهم السلام، چه كسى مى تواند منبع اين معارف باشد، تا براى به دست آوردن اين چهار رشته معرفت به او متوسّل شد؟

هر كه را بنگريد به هر جا كه رسيده باشد باز نيازمند به انبيا و ائمه عليهم السلام و قرآن در اين چهار حقيقت است.

من منكر نياز انسان در طريق خدا- به وقت نبود انبيا و ائمه عليهم السلام و غيبت ولىّ عصر عليه السلام- به عالم ربّانى نيستم، ولى مى دانيد كه عالم ربّانى و فقيه واجد شرايط واسطه اى بيش بين ما و فرستادگان خدا نيست. او از خود چيزى ندارد، آن چه مى گويد از منابع وحى است، به اين خاطر بالاستقلال نمى تواند قطب عارفان و مرجع سالكان باشد، بلكه خود او در راه است و با تمام وجود مجاهده مى كند تا به يقين واقعى و ايمان حقيقى برسد و چون در اين راه بيش از ديگران زحمت كشيده به او اجازه مى دهند كه دست گمراهان و عقب افتادگان را گرفته و با خود هم سفر نمايد.

 

آيا از علماى ربّانى و واجدان شرايط احدى را سراغ داريد كه بدين مقام كه قطب عالم امكان، ملجأ و مرجع سالكان، فروغ قلب عارفان حضرت مولى الموحّدين اميرالمؤمنين عليه السلام قدم گذاشته رسيده باشد؟

لَوْ كُشِفَ الْغِطاء مَا ازْدَدْتُ يَقينا «8».

اگر پرده هم كنار رود بر يقين من چيزى افزوده نخواهد شد.

در هر صورت، با اين همه مايه هاى فطرى و روحى و با توجّه به هدايت حق كه مبلّغ و رساننده اش به انسان انبيا و ائمه عليهم السلام هستند، اگر كسى در راه رشد و كمالش به مجاهده برنخيزد و براى به فعليت آوردن استعدادهايش زحمت نكشد برابر با روايت زير از رحمت حق محروم است.

 

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: النّاقِصُ مَلْعوُنُ «9».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ناقص ملعون است.

با نظر به مجموع آيات و روايات، اين جمله متوجّه كسانى است كه مى توانند عقل و قلب خود را تكميل كنند، ولى هوى و هوس هاى حيوانى آن ها را از تكاپو در اين راه متوقّف مى سازد.

ادلّه فراوان از نقل و عقل در دست داريم كه آنان كه از نظر خلقت تكوينى ناقص به دنيا مى آيند، يا بدون اختيار براى آن ها نقصى در اين زندگانى خواه از نظر عضلانى و خواه از نظر قواى درونى ايجاد مى شود، مورد رحمت و لطف الهى قرار خواهند گرفت.

 

در «جامع الصغير» «10» از رسول حق صلى الله عليه و آله روايت شده:

از دست دادن چشم و يا گوش موجب بخشوده شدن گناهان است و هر چيزى كه از بدن ناقص شود به همين منوال موجب لطف و عنايت خداوندى خواهد بود.

روشن است كه ملاك دورى و نزديكى به خداوند از نظر نقص و كمال مربوط به توانايى و اختيار است، خواه آن نقص و كمال مربوط به خرد بوده باشد و خواه به اجزاى بدن.

 

به طور كلّى هر كس كه بتواند در تكميل خود بكوشد و خويش را از نقص رهايى دهد، اين شخص در زندگانى موفّق شده است، ولى اگر به جهت هوى و هوس، يا تنبلى و مسامحه اقدام به رفع يا دفع نقص ننمايد او ملعون است، خواه نقص مربوط به عقل و خرد باشد و خواه مربوط به مركب مادّى «11»».

كسى كه در مقام به دست آوردن رشد و كمال برآيد و اين راه را تا سر منزل مقصود بپيمايد به معدن نور متّصل مى شود، چنان چه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

اتَقّوُا فَراسَةَ الْمُؤْمِنْ فَانَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللّه «12».

«از بينايى درون مؤمن بپرهيزيد؛ زيرا او با نور خدايى مى نگرد».

 

هاديان راه

انبيا و امامان عليهم السلام سر حلقه عارفانند، كسى همانند آن بزرگواران خدا را نشناخت و به برنامه هاى حق عمل نكرد، حالى مانند حال آنان نبود و هم چون آنان كسى به مقام قرب نرسيد. مخلصين، صابرين، متوكّلين، صالحين، صدّيقين، مقرّبين تعبيرهاى بلندى است كه قرآن از مقامات روحى و عملى آنان نموده، وقتى گفته مى شود عباد اللّه، اصفياء اللّه، اولياء اللّه، مصداق اتمّ و اكمل آنانند.

آن اهل كرامت و شرافت و اصالت و معرفت و بينش راضى بقضاء اللّه، تسليماً لامراللّه، داعياً الى اللّه، متوكلًا على اللّه و هادى و مهدى بودند.

 

همانان بودند كه بر اثر مقام عصمت و پاكى جان و طهارت باطن و حسن اخلاق و عمل و مجاهدت در راه محبوب به نبوّت و امامت رسيدند، تا همه انسان ها را به نور حق منوّر كرده و جان و دل آنان را به آيينه تجلّى انوار ملكوت جلا دهند.

انبيا و امامان عليهم السلام عظيم القدر، ابتدا انسان را به مسئله توحيد توجّه داده و در صدد پاك كردن قلب انسان از كدورت شرك برآمده و براى خاطر زدودن زنگ كفر از عمق دل او كوشيدند و پس از فراهم آوردن زمينه تزكيه نفس، به ارائه نقشه و طرح و راه رسيدن انسان به خدا قيام كردند.

 

انبيا براى اجرا شدن مسائل اخلاقى و عملى، ضامنى چون ايمان به خدا و روز قيامت قرار دادند و در تمام شؤون حيات و زندگى، انسان را تشويق به پياده كردن دستورهاى الهى، به خصوص مقررات روحى و اخلاقى نمودند.

در زمينه تعاليم وحى و سنن انبيا، هر كس بيشتر دنبال فهم حقايق و واقعيّت ها برآمد، بيشتر تشنه حركت و عاشق رسيدن به مقام قرب شد.

 

گروهى آن چنان عاشقانه اين راه را پيمودند كه صاحب سرّ و دارنده علم بلايا و منايا شده و لياقت يافتن اسم اعظم را پيدا كردند:

«ارْواحُ الاحْبابِ فى قَبْضَةِ الْعِزَّةِ يُكاشِفُهُمْ بِذاتِهِ وَيُلاطِفُهُم بِصِفاتِهِ «13»».

روح عاشقان در قبضه عزّت معشوق است، با ذاتش بر آنان تجلّى مى كند و با صفاتش با آنان ملاطفت مى نمايد.

عزيزى را ديدند در آن وقت كه حال بر وى تنگ شده بود، طرب و شادى مى كرد، گفتند: اين چه طرب است؛ گفت: در اين طرب چه عجب است؛

 

«وَقَدْ قَرُبَ وِصالُ الحبيبِ وَفِراقُ الْعَدّوِّ «14»».

«وصال محبوب نزديك شد و نقطه جدايى از دشمن كه نفس امّاره است رسيد».

با رسيدن به مقامى كه وحى براى انسان مقرّر نموده، همه شؤون آدمى خدايى مى شود:

حركت به دستور خدا و براى خدا و از خدا و به خدا و اين است عاقبت خلوص و متابعت از روش انبيا.

[إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ] «15».

ما مملوك خداييم و يقيناً به سوى او بازمى گرديم.

 

هنگامى كه انسان با كمك حق و با پيروى از تعاليم انبيا و امامان عليهم السلام، با همّتى والا و اراده اى قوى، به حركت در راه مستقيم الهى موفّق شد و به فهم اين حقيقت رسيد كه آن چه در ميدان وجود خودنمايى مى كند و همه علل و اسباب و ابزارى است كه براى رسيدن به مقام قرب در اختيار انسان نهاده شده، ديگر چيزى را به عنوان هدف انتخاب نمى كند و درگير برنامه هاى ظاهرى نمى شود بلكه از تمام وسائل براى رسيدن به قرب معشوق بهره مى گيرد و بالاتر اين كه از تماشاى علل و اسباب هم چشم پوشيده جز به حق نظرى براى او نمى ماند.

 

حق جلّ جلاله اسما و صفات خود را بر عالم جلوه كرد تا عاشقان در كار آمدند، مشتاقان در طلب ديدار آمدند، به حكم عزّت پرده كبريا ببست، علم عظمت بزد، نعمت تعزّز سراپرده جلال خود گردانيد تا دل هاى عزيزان كباب گشت و ديده هاى محبّان معدن آب.

هر بار كه در اهتزاز آيند و در طلب راز آيند از ستّارات جمال صمديّت نداى احديّت مى آيد كه «بُعْدَاً بُعْداً».

اى مشتى خاك! تو را چه ياراى آن بود كه گرد ساحت فردانيّت گردى و هر بار كه كأس يأس بنوشند و قرطه افلاس بپوشند و سر در گريبان حيرت كشند و از يافت نوميد شوند، از سرادقات جمال الهيّت نداى لطف آميز مى آيد كه «صبراً صبراً» هم بر درگاه جلال ما به هر اميد مشاهده جمال ما روزگار مى گذاريد و در ميان آتش خوش مى باشيد، اگر چه شب و تاريك است، دل قوى داريد كه طلوع صبح نزديك است.

 

او جلّ جلاله شمشير قهر خود بر فرشتگان به كار نداشت، بر شما به كار داشت؛ زيرا كه حيات حقيقت شما راست:

[وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً] «16».

و مؤمنان را از سوى خود به آزمايشى نيكو بيازمايد؛ زيرا خدا شنوا و داناست.

اى فرشتگان، شما خزائن تسبيح و تقديس آباد مى كنيد و «سبحان اللّه» و «الحمد للّه» مى گوييد كه آدميان گاه گداخته بلاى مااند و گاه نواخت عطاى مااند، گاهشان به شمشير قهر بسمل مى كنيم و گاهشان به نظر لطف مرهم مى نهيم.

اهل دلى عاجز راه گشته بود و عمر در رنج بسر برده، به آخر روزى چند جان مى كند، پس سپرى شد، بر سينه وى ديدند نبشته كه «هذا قَتيلُ اللّه» «17»!!

 

اين نكته را نبايد ناگفته گذاشت كه پس از رشد حالت عرفانى، توقّف در هيچ يك از منازل آن جايز نيست بلكه تمام وجود انسان بايد به طرف محبوب تا رسيدن به اوج وصال در حركت باشد و لحظه به لحظه بايد از خطراتى كه به وسيله هواى نفس متوجّه انسان است برحذر بود و ايمنى، خروج از دنيا همراه با ايمان و حالت تسليم به حق است.

 

مكتب هاى مدّعى عرفان

در سطور گذشته بيان شد كه عرفان واقعيّتى است الهى كه به صورت جذبه و حال در نهاد انسان ريشه دارد و سرچشمه آن رحمت و عنايت خداست و رشد دهنده اش نبوّت انبيا و امامت امامان عليهم السلام و نصايح و مواعظ عالمان ربّانى است، عالمانى كه شاگردان مخلص مكتب نبوّت و امامت اند.

متأسّفانه در تاريخ حيات گروهى از اين جذبه و كشش و حال درونى انسان سوء استفاده كرده و جداى از قواعد الهى و حكمت ربّانى، قواعد و دستورها و مسائلى از پيش خود ساخته و بشر جستجوگر را به سوى خود دعوت نموده و او را به راهى غير از راه حضرت محبوب انداختند و از حريم نبوّت و امامت دور كرده، به ضلالت و گمراهى كشيده و بين آنان و حقيقت تفرقه ايجاد كردند.

 

من فكر نمى كنم مدّعيان عرفان در يونان و هند و ايران قديم از انبياى الهى خبر نداشتند، چنان چه رؤساى صوفيّه اهل تسنّن در عصر بنى اميّه و بنى عبّاس بى خبر از امامت امامان معصوم شيعه نبودند.

ولى هواى نفس مدّعيان مكاتب عرفانى اجازه نداد مردم نيازهاى باطنى خود را به وسيله وحى برطرف كنند، چنان چه سردمداران صوفى گرى در عصر ائمه عليهم السلام اجازه ندادند مردم متوسّل به ولايت شده و از آن منبع تغذيه كنند.

تأسّف بارتر اين كه هر روز در گوشه اى هوى پرستى، با علم به نبوّت انبيا، ادّعايى سر داد و در نتيجه گرايش گروهى به او مكتبى به وجود آمد.

 

تعداد اين مكتب ها به اندازه اى است كه تا كنون شماره دقيقى از آن ها به دست نيامده.

در يك مجلّه علمى خواندم كه در هندوستان فعلى بيش از پانزده ميليون مكتب كه قسمت عمده اى از آن مدّعى عرفان است وجود دارد!

اگر مكاتب قديم يونان و اسكندريّه و ايران را هم به آن ها اضافه كنيم معلوم نيست چه عددى شود.

قواعد آن مكتب ها از آن جا كه ساخته و پرداخته فكر محدود بشرى است نه اين كه سود چندانى براى دنيا و آخرت مردم نداشت بلكه از جهاتى براى انسان و انسانيّت ضرر به بار آورد.

 

آگاهان راه، علماى عامل، سالكان طريق، عارفان عاشق و خلاصه آنان كه صد در صد مورد قبول شرع مطهّرند، اگر از عرفان دم مى زنند، اگر به عارفان دعوات مى كنند، مقصود عرفان محصول يونان و هند و ايران و اسكندريّه نيست، بلكه عرفانى كه آنان مى گويند حقايق قرآنيّه و دعاهاى ملكوتيّه و روايات باب معارف است كه از هر جهت كامل و جامع و قابل عمل و مهذّب نفس و تضمين كننده سعادت دنيا و آخرت و رشد دهنده انسان در تمام امور ظاهرى و باطنى است.

اين عارفان بر مبناى الهيّت اللّه و نبوّت انبيا و امامت امامان عليهم السلام است.

 

كتاب اين مدرسه قرآن، معلّمش عالم ربّانى و مكانش مسجد و حاصلش بندگى خالصانه انسان در تمام شؤون حيات در برابر حضرت ربّ العزّه است.

در اين مدرسه عارف حقيقى كسى است كه آگاه از مسائل الهى و عامل به آن ها و متخلّق به اخلاق حق و مجرى سنن انبيا و ائمه عليهم السلام است.

برادران مؤمن و علماى دين و خدمت گزاران به اسلام نبايد از اسم عارف و مسئله عرفان وحشت داشته باشند و نبايد تصوّر كنند كه منظور از عرفان، يافته هاى يونانيان و مصريان و هنديان و ايرانيان قديم است كه قسمتى از آن ها با رنگ و آب اسلامى وارد حوزه دين شده!

 

بلكه منظور از عرفان در زبان پاكان و عارفان حقيقى، حال باطنى انسان نسبت به مبدأ هستى و عشق و علاقه او به حضرت محبوب و قرآن و نهج البلاغة و دعاهاى مهم از قبيل كميل، عرفه، ابوحمزه، خمس عشر، امين اللّه و مناجات حضرت مولا در مسجد كوفه است.

عارف در مكتب اسلام كسى است كه از هر جهت تسليم حق و راضى به قضاى الهى است.

عارف كسى است كه از تمام پيشامدهاى روزگار براساس قواعد الهى استفاده كرده و خود را در حوادث ايّام، انسانى مى داند كه حضرت حق وى را در معرض امتحان آورده است.

 

آنان كه در طلب طهارت قلب و جان و روح و نفس و روانند، آنان كه در جستجوى عالى ترين مراحل اخلاقند، آنان كه مشتاق تخلّق به اخلاق حقّند، آنان كه مى خواهند به حقيقت خليفة اللّه باشند و علاقه مندند تمام حركات و سكنات آنان برابر با دستورهاى مولا باشد و عاشق اين حقيقتند كه معنا و معنويّت بر تمام وجودشان حكومت داشته باشد و براى رسيدن به تمام اين حقايق متوسّل به قرآن و انبيا و امامان عليهم السلام و دعاهاى وارده مى شوند و از مناجات نيمه شب و استغفار در سحر غفلت ندارند، عارفند.

 

كسى كه مى خواهد دلش از همه قيود مادّى آزاد شود و دنيا و عناصرش او را محكوم خود نكنند بلكه در زندگى وسيله اى براى رسيدن به مقام قرب باشد، كسى كه نمى خواهد به هيچ چيز دنيا به عنوان هدف بنگرد، آن كه عاشق بهره گرفتن از تمام نعمت ها براى رسيدن به حق است و از هيچ مجاهده اى در اين راه دريغ ندارد، كسى كه مى خواهد در همه زمينه ها تسليم حق باشد و قلبش آراسته به مقام رضا گردد و جز به پروردگار تكيه نكند، عارف و آراسته به عرفان است.

 

جلوه توحيد در قلب بدان گونه است كه ترديد و شكّ و وسوسه و شيطنت و نفاق و شرك در آن راه نداشته باشد، بدان صورت كه اگر صاحبش با ارّه او را ذرّه ذرّه كند و با آتش بسوزاند، در عشقش به خدا خلل وارد نشود و هم چنين مسائلى از قبيل: تسليم، رضا، توكّل، زهد، ورع، تقوا، تضرّع، انابه، توبه، اتّصال به نبوّت، پيوند با ولايت، طهارت باطن، خشوع، خضوع، بندگى خالصانه، خدمت به خلق، رعايت حقوق همه و... از پايه ها و مسائل اصيل عرفان و آراسته به اين واقعيّت ها عارف است.

عنايت داريد كه اين ها مسائلى نيست كه از آن ها به عنوان مسائل وارداتى ياد كرد.

 

شناخت واقعى حق، آگاهى به اهداف انبيا و امامان عليهم السلام، اجراى فرامين الهى و آراسته شدن به حسنات اخلاقى محض عرفان و عرفان محض است.

بايد دانست كه توجّه به اين برنامه ها و سير به سوى اين واقعيّت ها فقط بستگى به حال خالص و احوالات الهى درون دارد، آن حالى است كه سراسر جذبه و كشش و خواستن و عشق و محبّت است.

از آن جا كه حال براى تمام اين امور به منزله ريشه است، انبيا و امامان عليهم السلام قسمت عمده اى از همّ خود را در جهت تزكيه باطن مصروف داشتند.

 

سر خيل انبيا و قافله سالار هاديان راه فرموده اند:

بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكارِمَ الْاخْلاقْ.

برانگيخته شدم تا مكارم اخلاق را به پايان كار رسانده و تكميل نمايم.

بنابراين سير عارفانه، از تزكيه درون و تصفيه نفس و تحقق دادن حال و آراستن دل به جذبه و محبّت و عشق شروع مى شود و با انجام تكاليف شرعيّه و سپس اتّصال به ملكوت و رسيدن به مقام حاكميّت بر نفس و منزل قرب و لقاى حق در پايان زندگى و شروع حيات آخرتى خاتمه پيدا مى كند.

 

پژوهشى پيرامون مصباح الشريعه

مؤلّف واقعى اين كتاب تاكنون ناشناخته مانده و شايد از شدّت خلوص نخواسته نامش روشن شود. كتاب داراى صد فصل است و در هر فصلى روايتى از درياى حقايق، امام جعفر صادق عليه السلام، حاوى عالى ترين مسائل عرفانى و اخلاقى نقل كرده است.

يادگيرى مسائل مطرح شده در اين كتاب آسان و عمل به آن در خور قدرت هر مكلّفى است.

بعضى از كتاب هايى كه تحت عنوان عرفان تنظيم شده، خالى از مسائل وارداتى، يا قصّه هاى عجيب و غريب نبوده بلكه مخلوطى از فرهنگ بشرى و الهى است و نمى توان به تمام مطالب آن تكيه كرد.

 

امّا كتاب «مصباح الشريعة» كتابى است كه بيش از نود درصد آن با آيات قرآن و روايات مستند وارده از رسول حق صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام مطابقت دارد و به گونه اى نيست كه نتوان به آن اعتماد كرد.

اين كتاب همواره به عنوان منبعى عرفانى و اخلاقى كه مطالبش از سرچشمه حقيقى عرفان و اخلاق يعنى درياى بيكرانه دانش امام معصوم گرفته شده، مورد توجّه بسيارى از بزرگان دين بوده و بعضى از عاشقان سير و سلوك بر آن شرح نوشته اند. بعضى از شروح نسبتاً مبسوط و بعضى نيمه تمام و تعدادى هم ترجمه تحت اللفظى و در بعضى از فصول همراه شرح مختصر است.

 

شايان ذكر است كه اين كتاب، از نظر علماى بزرگ شيعه مورد توجّه قرارگرفته است. در يك جمع بندى نظربزرگان را در جهت گيرى به آن پنج دسته مى بينيم.

1- گروهى كه در نفى و اثبات و ردّ و قبولش سكوت كرده اند.

2- دانشمندان و بزرگانى كه عقيده دارند، مؤلّف عارف اين كتاب، از فرهنگ به جامانده حضرت صادق عليه السلام، اين صد باب را تنظيم كرده و انشاى آن از خود مؤلّف است نه كلمات مستقيم امام عليه السلام.

3- بيش تر بزرگان دين و پرچمداران تربيت و اخلاق و عرفان به اين كتاب به ديده احترام نگريسته و آن را قابل قبول و عمل دانسته و عقيده دارند كه مؤلّف كتاب از مجموع روايات حضرت صادق عليه السلام اين كتاب را تأليف كرده است؛ چيزى كه هست از ده ها روايت جملاتى انتخاب كرده و آن جملات را به هم پيوسته تا براى هر فصلى روايتى تنظيم كرده باشد.

 

4- عدّه اى كه به اين كتاب با نظر بدبينى نگريسته و آن را از ساخته هاى صوفيّه يا دست پخت فضيلِ عياض دانسته اند و به طور كلى اين مجموعه را مردود شمرده اند.

5- دسته اى از دانشمندان كه در قبول و ردّش جانب احتياط را مراعات كرده و فرموده اند: گرچه سند آن قطعى نيست ولى عمل به محتويات آن- كه قسمت مهمّى از مطالبش موافق آيات و روايات مستند است- مانعى ندارد. علّامه مجلسى رحمه الله از اين گروه است و اين فقير بى مايه هم پس از بررسى هاى لازم اين نظر را انتخاب كرده ام.

از آنان كه اين كتاب را مردود دانسته اند شيخ حرّ عاملى صاحب «وسائل» در كتاب «هداية الامّة» و ديگر صاحب «رياض العلماء» است، و از آنان كه به اين خزانه پر گوهر به ديده احترام نگريسته و آن را قابل اعتماد و عمل دانسته و در صدورش از سرچشمه ولايت ترديدى به خود راه نداده اند يكى سيّد رضى الدّين علىّ بن طاووس رضوان اللّه عليه است كه در فصل هفتم از باب ششم كتاب «امان الاخطار» اين چنين فرموده است:

 

«مسافر با خود بردارد كتاب «مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة» را كه از حضرت صادق عليه السلام است؛ زيرا آن كتابى است لطيف و شريف كه راه و رسم سير و سلوك به سوى خدا را براى سالكان آن راه معرّفى مى كند و روش اقبال به خدا را به انسان ياد مى دهد و اسرار مطويّه خود را در اختيار و دسترس خواننده مى گذارد. خلاصه كلام آن كه فوايد اين كتاب بسيار و حجم آن كم است. به عبارت ديگر كثيرالمعنى و قليل اللفظ است».

و از كسانى كه در قبول اين كتاب به خود ترديد راه نداده است شهيد ثانى است.

 

او در كتاب «التّنبيهات العليّة على اسرار الصلاة» و در «كشف الريبة» و در «منية المريد» و هم چنين در «مسكِّن الفؤاد» از «مصباح الشريعة» مطالبى را نقل مى كند و به طورى كه از دقّت در موارد نقل برمى آيد، فهميده مى شود كه وى بر اين كتاب اعتماد داشته و اخبار آن را از حضرت صادق عليه السلام مى دانسته و در صحّت آن كتاب و ثبوت انتساب اين گوهر به آن حضرت ترديد و اضطرابى نداشته است.

 

فيض كاشانى نيز از كسانى است كه در كتاب هاى اخلاقى و عرفانى خود از اين كتاب مطالبى را نقل كرده و از ملاحظه در موارد نقل استفاده مى شود كه آن مرحوم نيز كتاب را معتبر دانسته و نسبت آن را به امام صادق عليه السلام مسلّم و قطعى تلقّى مى نمايد و هيچ شك و شبهه اى در اين موضوع ندارد.

 

حاج ميرزا ابوالقاسم ذهبى شيرازى، نظر عالم بزرگوار مرحوم مجلسى رحمه الله را نسبت به كتاب عرفانى و اخلاقى «مصباح الشريعة» چنين نقل مى كند:

«بر تو باد كه بر كتاب «مصباح الشريعة» ملازمت نمايى، شهيد ثانى آن را به اسناد خود از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده و حاجت به نقل سند نيست؛ زيرا متن آن دلالت بر صحّت اين كتاب دارد».

 

گروه بسيارى از علماى شيعه و از معتبرترين و موثّق ترين دانشمندان بزرگوار و كم نظير از جمله: ابن فهد حلّى در «عدّة الدّاعى»، كفعمى در «مجموع الغرائب»، سيّد هاشم بحرانى در مقدّمه «برهان»، نراقى در «جامع السعادات»، مرحوم سيّد حسين قزوينى در بحث پنجم «جامع الشّرايع»، سيّد على خان در «شرح صحيفه سجّاديّه»، عالم عارف شريف لاهيجى در تفسير نفيس خود و مرحوم امام خمينى رحمه الله در كتاب هاى اخلاقى و عرفانى خويش احاديثى از اين خزانه پر مايه نقل كرده اند.

 

ذهبى شيرازى در ابتداى «مناهج انوار المعرفة» كه نام شرح او بر «مصباح» است مى گويد:

پس از تفحّص در آثار حضرت سيّدالمرسلين و اخبار آل طه و يس عليهم سلام اللّه ربّ العالمين، مجموعه اى جامع تر از رساله «مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة» كه حاوى اسرار و بطون و حقايق شريعت مقدّسه باشد نيافتم و چون اين رساله منسوب و مستند به حضرت امام بحقّ ناطق جعفر بن محمّد الصّادق عليه السلام است، لهذا بزرگان اهل دين و معرفت را بهترين سند است.

از بزرگانى كه در صحّت و اعتبار اين كتاب ترديد نكرده است، پرچمدار دانش حديث و درايت و روايت مرحوم حاج ميرزا حسين نورى طبرسى است.

 

اين مرد بزرگ در خاتمه «مستدرك» كه داراى فوايد عظيمه اى است بحث گسترده و مبسوطى دارد و دلايل آنان كه كتاب را مردود دانسته يا در صحّت آن ترديد كرده اند نقل مى كند و با براهين آشكار و دليل هاى روشن و منطق محكم جواب داده و اين كتاب شريف را معتبر دانسته و اخبار آن را در كتاب با عظمت «مستدرك» روايت نموده است. اين مرد بزرگ در پايان بحث خود درباره «مصباح الشريعة» مى فرمايد:

«وَقَدْ أَطْنَبْنا الكلامَ فى شرح حالِ المِصْباح، مَع قِلّةِ ما فيه مِن الأَحْكامِ حِرْصاً عَلى نَشْرِ المآثِر الْجَعْفَريَّة وَالآدابِ الصّادِقيّة وَحِفْظاً لابنِ طاووسَ وَالشّهيْد وَالْكَفْعَمى رحمهم الله عَن نِسْبَةِ الوَهْمِ وَالإِشْتِباهِ إِلَيْهِمْ وَاللّهُ الْعاصِمْ» «18».

 

قاطع و جازم مى گويم كه درباره كتاب «مصباح الشريعة» با اين كه كتاب فقهى نيست، سخن را گسترده كردم و تحقيقم را طولانى نمودم و اين به خاطر حرص و ولعى است كه به پخش آثار اهل بيت عليهم السلام و آداب مكتب حضرت صادق عليه السلام دارم و براى اين كه بگويم بزرگانى چون سيّد بن طاووس و شهيد و كفعمى كه از طرف عدّه اى به خاطر اين كتاب، متّهم به خيال و اشتباه شده اند، دامن علم و عمل و آبرو و اعتبارشان منزّه و پاك از اين تهمت است. بزرگانى چون اينان در قبول صحّت اين كتاب به اشتباه نرفته و دچار اوهام غلط نشده اند.

 

از كسانى كه به اين كتاب اعتماد كرده، عارف كم نظير، مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى است.

وى در كتاب «اسرار الصلاة» آن قسمت از روايت «مصباح الشريعة» را كه متناسب با كتاب خود ديده آورده و بر آن ها اعتماد كرده است.

مرحوم حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ حسن مصطفوى در مقدّمه شرح مختصرش بر اين كتاب مى نويسد:

«اين كتاب به طور مسلّم از مراكز وحى و الهام گرفته شده و به وسيله شخصيّتى كه ارتباط با عالم غيب داشته تأليف شده است.

 

در اين كتاب دقايق معارف و اسرار حقايق و لطايف اخلاقيّات، مراحل سير و سلوك و خصوصيّات مراتب ايمان، به اندازه اى دقيق و تحقيقى و عميق ذكر شده است كه كم ترين نقطه ضعف و انحراف و سستى در خلال جملات و مطالب آن ديده نمى شود و آن چه مسلّم است اين كتاب در مرتبه فوق كتب مؤلّفه متداوله علما و محقّقان و عرفا است».

اين بود بخشى از نظريّات محقّقان و بزرگان شيعه درباره كتاب «مصباح الشريعة» كه من آن را به عنوان يك منبع اصيل عرفانى و اخلاقى انتخاب كرده و به وسيله مطالب آن، عارف و عرفان را شناسانده و ثابت كرده ام كه عرفان، حالى الهى و احوالى ملكوتى بارقه اى آسمانى در عمق جان انسان است كه رشد و ظهور آن در گرو معرفت، ايمان، تبعيّت از انبيا و امامان عليهم السلام و عبادت خالصانه است و نبايد براى اهل ايمان اصطلاح عارف و عرفان موجب وحشت و ترس باشد، تا بدون تحقيق و بررسى از آن فرار كرده و اهلش را مورد تهمت قرار داده و خداى ناخواسته آنچه خدا راضى نيست در حق آنان بگويند.

 

به آنان كه كتاب را مردود دانسته اند، بايد گفت: اگر به دقّت در تمام مطالب آن توجّه مى كردند، حدّاقل مانند علّامه مجلسى رحمه الله نظر مى دادند و از مردود دانستن تمام آن يا نسبت دادنش به صوفيّه امتناع مى ورزيدند.

خلاصه مى توان گفت: عمده مطالب كتاب «مصباح الشريعة» از چشمه جوشان ولايت مطلقه و درياى علوم اوّلين و آخرين، حضرت امام صادق عليه السلام است و جاى هيچ گونه ترديد و شك نيست و لازم است هر مؤمن متعهّد و هر عاشق سالكى، براى رشد حال عرفانى خود به اين مجموعه مراجعه كند و تا جايى كه در قدرت اوست به آن عمل كند.

 

برنامه اى كه اين فقير در شرح اين درياى با عظمت دارد اين است:

نقل تمام روايت هر فصل در ابتدا، شرح جمله به جمله آن با كمك قرآن، روايات، كتاب هاى اخلاقى، اشعار حكيمانه اى كه با متن مطالب تناسب دارد. البتّه در ضمن تفسير و شرح، آن چه از جانب حق به قلبم اشراق شود و از سوى حضرت محبوب ملهَم گردم متذكّر مى شوم و از حضرت ربّ العزّه مى خواهم كه مرا از لغزش و خطا مصون بدارد و خوانندگان را جهت تأمين خير دنيا و آخرتشان توفيق عمل دهد و آنان را در حدّ اعلا از اين معارف ملكوتى بهره مند سازد.

 


(1)- موضوع اين علم شناخت حق و اسما و صفات اوست و بالجمله راه و روشى كه اهل الله براى شناسايى حق انتخاب كرده اند، عرفان مى نامند.

(2)- رشحات: 2/ 628.

(3)- بقره (2): 138.

(4)- جامع الاسرار: 584.

(5)- نحل (16): 128.

(6)- بقره (2): 153.

(7)- روح الارواح: 348 با كمى اختلاف.

(8)- غرر الحكم: 119، حديث 2086؛ مستدرك سفينة البحار: 9/ 119.

(9)- المنهج القوى: 2/ 352.

(10)- جامع الصغير: 2/ 19.

(11)- تفسير و نقد و تحليل مثنوى: 4/ 150.

(12)- سفينة البحار: 1/ 356.

(13)- روح الارواح: 348.

(14)- روح الارواح: 348.

(15)- بقره (2): 156.

(16)- انفال (8): 17.

(17)- اين كشته ما است؛ روح الارواح: 350.

(18)- خاتمة المستدرك: 1/ 216.

 

برگرفته از کتاب عرفان اسلامی، نوشته استاد حسین انصاریان

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه