قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

جايگاه علم در زندگى انسان‏

 

منابع مقاله:

کتاب : عرفان اسلامى جلد دو         

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

علم، نور است و روشنايى، چراغ راه است و مركب تندرو در راه رشد و كمال، علم، افتخار انسان و امتياز اوست، شرف و كرامت آدمى به علم است و دانش.

از زمان هاى گذشته مى گفتند: آدم بى سواد كور است و آدم كور راه به جايى نمى برد و بر سر كور هر بلايى مى توان آورد.

عالمان، گل سرسبد جامعه هستند و دانشمندان، در جامعه انسانى به منزله روح در جسم اند، دانش وسيله بينش و بال و پرى قوى براى پرواز انسان در عرصه حيات است.

يكى از بزرگ ترين گناهان- از ديدگاه عقل و شرع- محروم ساختن خويش از علم است.

بهترين روش زندگى صرف اكثر اوقات در فراگيرى علم و به كار بستن آن است.

غذاى جسم، مواد مادّى است و غذاى عقل، علم است؛ اگر بدن را از غذا منع كنند مى ميرد، به همين صورت اگر عقل را از علم محروم كنند، به سقوط و نابودى كشيده مى شود!!

آثار شگفت انگيزى كه در تمام جوانب زندگى مى بينيد، محصول علم است، هنرها، كتاب ها، كتابخانه ها، معابد، مساجد، راه ها، تسخير هوا، خشكى، دريا همه و همه محصول دانش است.

دانش، عامل رشد مغز، صفاى جان، بيدارى روح و حيات قلب است، هر دانشى در زندگى مفيد باشد، طبيعتاً فراگيرى آن واجب است و به كار بستنش واجب تر.

علم و معلّم و متعلّم در هر مكتب و مذهبى احترام دارند و در مكتب اسلام بيش از همه مكاتب براى علم و معلّم و دانش آموز احترام و ارزش مى بينيم.

فرصت هايى كه براى انسان هست و مى تواند آن را صرف تحصيل علم كند، اگر نكند عين خيانت است.

علم، علّت بروز استعدادها و ظهور آثار اعجاب انگيز از وجود انسان است، جامعه آگاه معمولًا از خطرات بسيارى در امان است و طبيعتاً راه مبارزه با بسيارى از عوامل ضرر به روى او باز است.

علم، خورشيد زندگى است، دانش فروغ پربهاى حيات است، علم شيرين ترين ميوه اى است كه انسان از نخستين روز خلقت تاكنون چشيده است.

گاو و خر از راه نوش فربه مى شوند، ولى آدمى از راه گوش فربه مى گردد. اگر زندگى را هم چون يك ساختمان فرض كنيم، پايه اساسى و اصولى آن علم است.

 

خطر عالمان بى عمل

تمام اين ارزش ها و آثار و قدر و قيمت ها براى علم و براى عالم وقتى است كه در مسير صحيح قرار داشته باشد، عالم كه ظرف علم است، اگر داراى باطن آلوده و روح پليد و كدورت قلب و ظلمت روان باشد، علمش در كجا مصرف خواهد شد؟

يك انسان شرير، يك آدم بى تربيت، يك موجود پست، يك بشر بى نور، به هنگام بدست گرفتن اسلحه چه مى كند؟ جز آدم كشى و ضربه زدن به حيات ديگران كار ديگرى از او توقّع مى رود؟!

دانشمندان هم كه از هدايت و صلاح و تربيت و آراستگى و صفاى باطن و روحانيّت جان و معنويت دل دور باشند، به وسيله علمشان همان كارى را با حيات فكرى و اجتماعى و خانوادگى جامعه مى كنند، كه آن قاتل مى كند!! و بلكه عالم گمراه و دانشمند هوى پرست از قاتل و ظالم بدتر و ضررش بيش تر است، به همين خاطر است كه از اولياى اسلام نقل شده:

إِذَا فَسَدَ الْعالِمُ فَسَدَ العالَمُ.

هرگاه دانشمند فاسد شود، جهان فاسد خواهد شد.

متأسّفانه زمانى كه ما در آن به سر مى بريم، اكثر دانشمندان دچار هواى نفس اند، هواى نفسى كه در تمام زواياى زندگى آنان ريشه دوانده و از اعمال و اخلاق و كردارشان پيداست كه گويى هواى نفس براى آنان والاترين معبود و بهترين محبوب و عزيزترين معشوق است!!

اكثر دولت مردان جهان از نظر علوم مادى دانشمندند، وكلاى مجالس كشورهاى متمدّن و نيمه متمدّن باسوادند، كارگردانان احزاب كمونيستى و ساير مراكز سوسياليستى دانشمندند، بسيارى از نظاميان رده هاى بالا اهل دانش اند، اكثر يا تمام كشيش ها وخاخام هاى مسيحى و يهودى اهل علمند، پاپ در واتيكان، مغز متفكّر روحانيّت مسيحى است، بعضى از روحانيّون اسلامى كه با دربارها متّحدند و تكيه گاه تداوم بدترين حكومت ها در ممالك اسلامى هستند، داراى سواد اسلامى مى باشند، ولى از نظر اعمال و رفتار و اخلاق و كردار گويى بويى از آدميّت و انسانيّت نبرده اند، اينان همه با هم در شرق و غرب مجموعه اى هستند كه جهان را در تمام ابعاد حياتش به فساد كشيده و ظلمى نبوده كه نكرده اند و جنايتى نبوده كه مرتكب نشده اند و خيانتى نبوده كه از آن ها سر نزده، هواى نفس بر آنان به سختى حاكم است، علم و عواطف و احساسات و مشاعر و اخلاق و روان و قلب آنان محكوم هوى و ابزار و عمله اوست، اينان همان هايى هستند كه از قديم در توصيفشان گفته اند:

چو دزدى با چراغ آيد

 

گزيده تر بَرد كالا «1»

     

و سعدى درباره اينان گفته:

تيغ دادن در كف زنگى مست

 

بِهْ كه افتد علم را ناكس به دست

     

قرآن و روايات، عالم بودن اين گونه هوى پرستان را انكار ندارد، از آنان به عنوان عالم ياد كرده، ولى كم ترين ارزشى براى آنان قائل نيست، راستى! برده هوى، داراى هر مقامى كه باشد چه ارزشى دارد، ستمگر از چه ارزشى برخوردار است، بيدادگر و ظالم و استعمارگر و عمله استعمار و استبداد را چه قيمت و قدرى است؟!!

مگر آمار جنايت و خيانت و ظلم و ستم و بيدادگرى اين مجموعه را مى توان شمرد؟

به خدا قسم اگر تا روز قيامت جن و انس آثار شوم اين عالمان هوى پرست را بخواهند بنويسند از عهده برنخواهند آمد!!

 

دانشمندان اسير هواى نفس

عالم و دانشمند وقتى دچار هواى نفس شد، از علم و دانشش فقط مى خواهد به سود شكم و شهوت خود و اطرافيانش بهره بگيرد و براى او فرقى نمى كند كه اين علم از علوم دين باشد يا از علوم مادّى!!

او حق را كتمان مى كند، در صورتى كه كتمان حق از بزرگ ترين گناهان است، عالم گرفتار هوى، شهادت به ناحق مى دهد، در حالى كه شهادت ناحق از خطرناك ترين معاصى است؛ او فتواى قتل بى گناه و بى گناهان را صادر مى كند و گاهى با يك فتوا هزاران نفر را نابود و اسير و در به در و بى خانمان مى نمايد!

او مانع هدايت ديگران مى شود و سعى مى كند براى هاديان راه، انواع سختى ها و موانع را فراهم كند؛ دانشمند هوى پرست، حق را تحريف مى كند، باطل را حق و حق را باطل جلوه مى دهد.

عالم هوى خواه، پل پيروزى جنايتكاران، استعمارگران، مستبدان، زورگويان، قلدران، گردنكشان و ستمكاران است و براى اين چند روزه ناقابل دنيا، حاضر است هر سند جنايتى را امضاء و به هر جنايتى دست بزند!!

 

ديدگاه قرآن پيرامون عالمان فاسد

قرآن مجيد در آيات فراوانى از چهره اين مفسدان و فتنه انگيزان و دستياران ستم پرده برمى دارد، تا جامعه ها با انديشه در آيات خدا دشمنان واقعى خود را در لباس علم و دانش بشناسند و درصدد هدايت و اگر نشد، نابودى اين گرگان در لباس ميش و از خدا بى خبران پست برآيند.

قرآن درباره يهوديان و مسيحيان به خصوص دانشمندان آن ها كه كاملًا از حق با خبر بودند، ولى به خاطر هوى پرستى كتمان حق كردند، مى فرمايد:

[الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ] «2».

اهل كتاب، پيامبر اسلام را [بر اساس اوصافش كه در تورات و انجيل خوانده اند] مى شناسند، به گونه اى كه پسران خود را مى شناسند و مسلماً گروهى از آنان حق را در حالى كه مى دانند، پنهان مى دارند.

مى دانستند كه پيامبر عزيز اسلام صلى الله عليه و آله براى نجات انسان از خزى دنيا و عذاب آخرت آمده، مى دانستند اين شخص همان كسى است كه تورات و انجيل از او خبر داده، مى دانستند كه بايد به او ايمان بياورند، اما چون ايمان آوردن به او را، نابودى رياست و مفت خورى خود مى دانستند، به او نگرويدند و از ايمان آوردن ديگران هم مانع شدند!!

قرآن درباره تجاوز مالى عده اى از يهود و نصارى، كه اباحه تجاوز را به خدا نسبت مى دهند، در حالى كه عالم به حكم حق هستند و مى دانند مسئله از جانب حق غير آن است كه مى گويند، مى فرمايد:

[وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ] «3».

و از اهل كتاب كسى است كه اگر او را بر مال فراوانى امين شمارى، آن را به تو بازمى گرداند و از آنان كسى است كه اگر او را به يك دينار امين شمارى، آن را به تو بازنمى گرداند، مگر آن كه همواره بالاى سرش بايستى [و مال خود را با سخت گيرى از او بستانى ]. اين به خاطر آن است كه آنان گفتند: [چون ما اهل كتابيم ] رعايت كردن حقوق غير اهل كتاب بر عهده ما نيست، [و در ضايع كردن حقوق ديگران گناه و عقوبتى نداريم ] و اينان [در حالى كه باطل بودن گفتار خود را] مى دانند بر خدا دروغ مى بندند.

قرآن، درباره تحريف كتاب آسمانى تورات و انجيل و تغيير و تبديلى كه به وسيله دزدان راه انسانيّت براى منع انسان از رشد و كمال صورت گرفته و محرّفين مى دانند كه آنچه تحريف شده از خدا نيست، بلكه محصول هواى نفس آن هاست مى فرمايد:

[وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ] «4».

و از يهود گروهى هستند كه هنگام [خواندن ] دست نوشته ها [ى دروغ و بر بافته هاى خود] زبان [و صدايشان ] را چنان پيچ و خم مى دهند تا شما گمان كنيد كه [آنچه مى خوانند] از كتاب آسمانى است، در حالى كه از كتاب [آسمانى ] نيست و [با بى شرمى ] مى گويند: آنچه مى خوانيم از سوى خداست. در حالى كه از سوى خدا نيست و با آن كه مى دانند [از سوى خدا نيست ] به خدا دروغ مى بندند.

قرآن، درباره سدّ راه خدا و ايجاد مانع در راه رشد و كمال بشر كه به دست گروهى از يهوديان و مسيحيان آگاه به حق انجام مى گرفت، مى فرمايد:

[قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ] «5».

بگو: اى اهل كتاب! چرا كسانى را كه ايمان آورده اند از راه خدا- در حالى كه خواهان كج نشان دادن آن هستيد- بازمى داريد؟ با اين كه شما [به مستقيم بودن و حقّانيّتش ] گواهيد و خدا از آنچه انجام مى دهيد بى خبر نيست.

قرآن، درباره سردمداران دولت هاى ظالم، درباره همكاران زور و ستم، درباره آنان كه به فنون مادّى و علوم دنيايى آگاهند، ولى به خاطر دورى از هدايت و تربيت از علم و فهم خود بر عليه مظلومان بهره مى گيرند و به هر صورت كه بتوانند به حقوق انسان ها تجاوز مى كنند، مى فرمايد:

[يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ ] «6».

[تنها] ظاهرى [محسوس ] از زندگى دنيا را مى شناسند و آنان از آخرت [كه سراى ابدى و داراى نعمت هاى جاودانى و حيات سرمدى است ] بى خبرند.

همين بى خبرى است كه آنان را به راه فساد و جنايت و ظلم و ستم كشانده و به حقوق تمام انسان ها تجاوز كرده اند!

قرآن، با كمال شدّت عالمانى كه حق را به باطل مى پوشانند و چنين جنايت بزرگى را مرتكب مى شوند، نهى مى كند و مى فرمايد:

[وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ] «7».

و حق را با باطل مخلوط نكنيد [تا تشخيص دادنشان بر مردمِ جوياى حق دشوار نشود]، وحق را [كه قرآن وپيامبر است ] در حالى كه مى دانيد [و مى شناسيد، از مردم ] پنهان نكنيد.

[يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ] «8».

اى اهل كتاب! چرا در حالى كه [به حقايق و واقعيت ها] آگاهيد، حق را به باطل مُشتبه مى كنيد و حق را پنهان مى داريد [تا مردم گمراه به مانند؟].

قرآن، درباره آنان كه به حسنات و سيّئات اخلاقى عالمند، ولى عمل به علم خود نمى كنند، مى فرمايد:

[يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ] «9».

اى اهل ايمان! [با فاش كردنِ اسرار و جاسوسى براى دشمن ] به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و به امانت هاى ميان خود هم خيانت نورزيد، در حالى كه مى دانيد [خيانت، عملى بسيار زشت است.].

اين بود قسمتى از آيات قرآن كه پرده از چهره زشت عالمان هوى پرست برمى دارد و آنان را در تمام جوانب حيات منشأ فساد مى داند.

وقتى انسان به خصوص كسى كه اهل علم است، در اين آيات دقّت مى كند، خود را ملزم مى بيند كه به خاطر بندگان خدا علم و دانش خود را از آلوده شدن به هواى نفس حفظ كند كه وقتى علم محكوم هوا گردد، از انسان درنده اى ساخته مى شود كه نظيرش را در حيوانات نيز كم تر مى توان يافت، در اين زمينه روايات بسيار مهمّ و مفصّلى رسيده كه به آن روايات با توضيح و تفسير بيش تر در شرح باب شصت و دوّم كتاب «مصباح الشريعة» اشاره خواهد شد.

عارف وارسته، صفاى اصفهانى درباره آنان كه از هوا و هوس گذشته و جز به خدا دل نبستند، مى گويد:

كسى كه بنده عشق است جاه را چه كند

 

مقيم خلوت خورشيد ماه را چه كند

نشسته بر سر خاك است و چرخ زير قدم

 

گداى ميكده اورنگ شاه را چه كند

كشد سر ار فكند عرش سايه بر سر او

 

سر برهنه زهستى كلاه را چه كند

     

و در غزل پرمايه ديگرى چنين سروده:

آنان كه دم ز دولت فقر و فنا زنند

 

بر پادشاهى دو جهان پشت و پا زنند

مستان يار كوس انا الباقى آشكار

 

منصوروار بر سر دار فنا زنند

با پاى سير وادى هستى كنند طى

 

با دست دل دَرِ حرم كبريا زنند

با برق عشق خرمن تن را كنند خوار

 

با تيغ كار گردن كبر و ريا زنند

قومى كه دم زنند ز توحيد ذات عشق

 

قول الست را به حقيقت بلا زنند

     

گر بگذرند اهل طريقت به كوى فقر

 

ما را به دست دل در دولت سرا زنند «10»

     

 

عالمان اسير هوى و جهان رو به فساد

قرن هيجدهم تا امروز را كه در قرن بيست و يكم ميلادى هستيم بايد به جاى اين كه قرن علم و تمدّن و تكنيك و صنعت و قرن اتم و فضا بناميم، قرن فساد و انحطاط و قرن سقوط و شقاوت بدانيم.

بلايى كه عالمان علوم ظاهر و انديشمندان مادّى به سر انسان در اين دو قرن آورده اند، در تاريخ حيات بشر بى سابقه است؛ در حالى كه اينان مى توانستند با اين همه اكتشاف و اختراع نردبانى براى رسيدن به عالم معنى درست كنند و با پى بردن به اين همه اسرار محيّر العقول در عالم طبيعت، بشريّت را آن چنان با خدا و راه او آشنا سازند كه سفره عدل و حكمت در سراسر زمين پهن شود، در صورتى كه از اين همه علم و دانش نتيجه عكس گرفتند و با غرور تكبّرى كه پيدا كردند، جهان و انسان را غرق در فساد نمودند!!

صاحب كتاب «اصول اساسى فن تربيت» كه خود مدّت زيادى در غرب زندگى كرده، در اين موضوع با كمال حريّت اظهارنظر كرده و عالمان علوم مادّى را در سراسر اروپا و آمريكا دچار هواى نفس و رذايل اخلاقى معرّفى نموده و از آنان به عنوان منشأ بسيارى از مفاسد ياد كرده است؛ او در اين زمينه مى گويد:

وظيفه اساسى فنون و علوم طبيعى مادى و مثبت، عبارت از پيروى دو مقصد بزرگ بوده و مى باشد.

مقصد نخستين: اين است كه به وسيله كشف كردن قوّه ها و قانون هاى طبيعت، آن ها را در را رفع احتياج هاى مادّى زندگى بشر به طورى كارآمد سازد كه مردم مجبور نشوند بيش تر اوقات و عمر خود را مانند انسان هاى ابتدايى وحشى براى تهيّه خوراك و پوشاك و نشيمن صرف كنند، بلكه كم ترين قسمت وقت ايشان براى اين كار كافى بيايد و بقيّه اوقات خود را براى كسب معلومات و پروردن احساسات لطيفه و بهره يافتن از آثار و صنايع ظريفه و تغذيه روح با حقايق بزرگ علمى و عقلى بسر برند تا هرچه زودتر بتوانند در آغوش آسايش و رفاه و امن و امان، مراحل بى شمار ترقّى و تكامل را بپيمايند.

مقصد دوّم: اين علوم و فنون و هم چنين وظيفه اساسى آن ها اين بوده و مى باشد كه به وسيله كشف كردن حقايق و قوانين و احكام نسبى كه در عالم طبيعت و انسان حكمرانند، روح انسانى را به درك حقيقت مطلق بى چون و به فهم احكام و قوانين باطنى و معنوى عالم خلقت نزديك تر و آشناتر سازند و به عبارت ديگر به وسيله نشان دادن عظمت و قدرت هاى مادّى طبيعى كه همه فانى و تغيير پذيرند، راهى به قدرت و عظمت فناناپذير عوالم علوم معنوى و روحى پيدا كنند و در دل هاى مردم حسّ ستايش و تعظيمى نسبت به آن عوالم و حقايق بيدار سازند و شهدى از حظوظ آن حقايق عاليه به كام ارواح و نفوس افراد بشر بچشانند.

حالا به اندك تعميق نظر مى توان دريافت كه چگونه اين فنون از ايفاى اين دو وظيفه و مقصود اساسى خود عاجز مانده و اسباب ورشكستگى خود را فراهم آورده اند، به طورى كه در زير به شرح اجمالى آن مى پردازيم.

اوّل: فنون طبيعى مادّى به وسيله اختراعات و ترقّيات تكنيكى، احتياج هاى مادّى زندگى مردم را به اندازه اى افزوده اند كه امروز مرد متوسّط و كاسب در ممالك متمدّن اروپا همه اوقات روزانه خود را براى رفع اين احتياج ها به كار مى برد و با يك كوشش خستگى ناپذير كار مى كند، ولى با وجود اين نمى تواند يك زندگى متوسّط را بى رنج و درد فراهم سازد.

وضع زندگى طبقه كارگران ملت هاى متمدّن اروپا و آمريكا نمونه خوبى است براى نشان دادن اين حال؛ زيرا در آنجا مى بينيم كه چگونه اين مردم شب و روز مانند اسراى بدبخت در قرون گذشته، سخت ترين و مهلك ترين و خوفناك ترين كارها را به عهده مى گيرند و بجا مى آورند و با وجود اين فداكارى و قربانى ساختن بهترين ايام و ساعات جوانى و زندگى، نه يك آسايش و زندگى مرفّهى دارند و نه اطمينان به فرداى خود، يعنى به اين كه آيا اين زندگى حيوانى كه دارند براى فردا تأمين شده است يا نه!!

اين همه قانون ها و نظام ها و وسايل تأمين معيشت و حفظ حقوق، مانند بيمه ها و اتّحاديّه ها كه براى تهيه آسايش كارگران وضع شده، چون همه از روى ضرورت و بدون فيض و بركت يك محبّت قلبى و يك حسّ بشر دوستى به وجود آمده از اين رو هرگز به تسكين آلام و مصائب مادّى و روحى اين طبقه از مردم كافى نمى آيد.

دوّم: علماى فنون طبيعى و علوم مادّى به جاى اين كه به وسيله كشف كردن حقايق و قوانين علمى در طبيعت، نوع انسان را به حقايق و فضيلت و به عوالم مافوق بشر راهنمايى و دلالت كنند،

اوّلًا: كشفيّات و اختراعات فنّى خود را مدار افتخار و مايه غرور و تكبّر خود قرار داده، منكر حقايق عالى تر و علوم معنوى گشته، تصوّر نمودند كه علم، فقط همان است كه ايشان دارند و حقيقت تنها در نزد ايشان و در معلومات ايشان موجود است.

ثانياً: به محض كشف نمودن قانون طبيعى نشو و ارتقاء و تكامل، چنان كه داروين نشان داده است، تصوّر كردند كه هرچه هست همه مادّه است، جز مادّه چيزى و عنصرى و جوهرى و روحى موجود نيست و همين ماده است كه خود به خود تركيب و تشكّل يافته صورت هاى مختلف به خود مى گيرد و به وسيله حركت ذاتى كه در طبيعت است اين همه عوالم و حالات متنوّع را به وجود مى آورد، بنابراين نه خدايى و نه روحى و نه عوالم ديگرى وجود مى تواند داشته باشد؛ زيرا كه احتياج به آن ها نيست!!

بدين قرار احساسات مذهبى و اخلاقى و اعتقاد و ايمان به آفريدگار و حيات جاودانى و وجود روح انسانى و ابديّت و بقاى او را از دل مردم عوام و توده كارگران [و بيش تر مردم دنيا] بيرون كردند.

اين گروه بدبخت نيز از آن روز در ساعت هاى تلخ زندگى و در هنگام مصيبت ها و دردها و ناخوشى ها و گرسنگى ها و بيكارى ها و انقلاب ها و هزاران رنج هاى مادّى و اجتماعى كه خود آن پيشوايان علمى و فنى توليد نموده و مى نمايند، محروم از هرگونه تسلّى و اميد و توكّل و ايمان و قوّت دل مانده، عذاب دوزخ را در همين جهان هم مى چشند و در دل خود حسّ زهرناك بغض و عداوت و حسد و كينه نسبت به طبقه ممتاز و مرّفه الحال و صاحبان ثروت و پول و سرمايه مى پرورند. بدين ترتيب اين علماى فنون طبيعى و اين مروّجان ترقّيات فنّى و تكنيكى دانسته و يا ندانسته قوّه هاى روح بخش و قدرت هاى فراوان روحى را از دست مردم بيچاره گرفته و به جاى آن، احساسات حيوانى و نفسانى را مانند حسّ شهوت و كين و خودخواهى و غارت و بدكارى و بى لجامى و بى دينى و خداشناسى و مادّه پرستى را در دل هاى ايشان تيزتر و شعله ورتر ساختند.

سوّم: از روى اكتشاف پاره اى قوانين طبيعت و رموز حيات در مواليد سه گانه و در زندگى انسان و در نتيجه موفق شدن به وسيله آزمايش ها و عمليات مادّى به اختراع بعضى اسباب و آلات تكنيكى و مكانيكى، ارباب علوم و فنون مادى بدين خطا افتادند كه تصوّر نمودند، هوش و ذكاوت و عقل ناقص، يگانه ميزان حقيقت و يگانه منبع معرفت مى باشد!!

آنان اين عقل ناقص بشر را مظهر همه گونه قوت و قدرت خالقه پنداشتند و مدركات و اكتشافات او را حقايق مطلقه انگاشتند، نجات ملّت ها و نوع بشر را در پيروى از احكام و اوامر اين عقل ناقص كوتاه بين دانسته و خود را پيشوايان حقيقى و نجات دهنده بشر قلمداد كردند.

در نتيجه، اين كبر و غرور نفسانى، منكر لزوم و ارزش اديان و اخلاق فاضله گشته، دين را ترياك عوام و اخلاق را دام فريب و ايمان و وجدان را افسانه و رمّان شمردند.

اين تعليمات و عقايد خانه برانداز كه مردم عوام و به خصوص جوانان بى تجربه و خام را فريفته خود ساخت، طورى در دل هاى فرزندان قرن نوزدهم و بيستم ريشه دوانيد و جاى گرفت كه امروز نتيجه مخرّب و وحشتناك آن را در همه جا با كمال حيرت و تأسف بايد تماشا كرد.

عقايد و تعاليم ماده پرستانه سه مذهب علمى و فلسفى كه عبارت از دارونيسم در انگلستان و پوزيتيويسم در فرانسه و ماركسيسم در آلمان باشد، دست به هم داده زمينه اوضاع امروزى در قرن نوزدهم و بيستم فراهم آوردند و اسباب احتضار تمدّن غرب را تهيّه نمودند.

آنان با بيان اين مذاهبِ [به اصطلاح ] علمى و فلسفى، عقل ناقص بشر را به جاى قوّه ايمان و محبّت به تخت سلطنت نشانده و مانند عبده اصنام مردم را به پرستش آن واداشتند و گوساله سامرى يعنى زر را مقصود و معبود خود قرار دادند.

اين است كه امروز تمدّن غرب، يك معبد پرستش طلا و مادّه گشته است و هر فردى جمع كردن سيم و زر را تكليف و يگانه وسيله نجات مى شمارد و حيات خود را عبارت از كسب سيم و زر به هر وسيله نامشروعى باشد مى داند و فدا كردن عفّت و شرافت و حميّت و ناموس را در اين راه نه تنها نشانه هوش و ذكاوت و عقل، بلكه عين شهامت و شجاعت و عبادت مى پندارد «11».

 

بانيانِ جنگ هاى صليبى

وقتى در موضوع جنگ هاى صليبى، با كمال دقّت و بى طرفى، به بررسى مى پردازيم، مى بينيم جنگ هاى صليبى كه محصولى جز ريخته شدن خون ميليون ها بى گناه و خرابى هزاران مسكن و مأوا و به غارت رفتن اموال ميليون ها مظلوم و سوختن و خاكستر شدن كاشانه و اثاث مردم نداشت، بر هيچ منطق و فلسفه الهى و اجتماعى استوار نبود، بلكه ريشه و علّت آن هوى پرستى يك عالم مسيحى و پاپى خائن بود!!

او ادّعا داشت كه تربت عيسى در دست مسلمانان است و از مسلمانان تعبير به كفّار كرد و قيام مسيحيّت را كه به اصطلاح او مؤمن بودند عليه كفّار يعنى مسلمانان براى نجات تربت عيسى واجب دانست!! و مسيحيان هم به فتواى او و اربابان بعدى نسبت به مسلمانان از هيچ جنايتى فروگذار نكردند.

در حالى كه مى دانست قرآن مجيد، كتاب آسمانى مسلمانان، از مريم به عنوان دارنده مقام عصمت و از عيسى مسيح به بهترين صورت ياد كرده و حتّى كشته شدن عيسى را با كمال صراحت نفى نموده و هيچ دليلى براى كشته شدن عيسى در اختيار مسيحيان نيست و قبرى كه براى عيسى در بيت المقدس ادّعا مى كنند ريشه و اصل ندارد، ولى از باب هوس و هوى پرستى و به خاطر حفظ رياست پوشالى و بدست آوردن مال و منال، تحت پوشش نجات قبر عيسى فتواى ريخته شدن خون مسلمانان و به غارت رفتن اموالشان را صادر مى كند!! بدون شك بازگو كردن تمام جوانب جنگ هاى صليبى كتابى جداگانه مى خواهد، در اين قسمت كه ضرر علم آلوده به هوى مورد بحث است، فقط به اقرار جنگجويان وحشى مسيحى با استناد به نوشته هاى آلبرماله كه خود يك فرد مسيحى است اكتفا مى شود.

او مى نويسد: پاپ اوربن دوّم كه فرانسوى بود، مجمعى در كلرمون منعقد نموده مشغول اصلاح امور اهل علم فرانسه بود، روز 28 نوامبر 1095 كه بايد مجمع ختم شود، با حضور جمع كثيرى از روحانيون و امناى دين و سركردگان مركز و جنوب فرانسه شرحى از صدمات زوّار ارض اقدس بيان كرده امت نصارى را دعوت نمود كه اسلحه بردارند و تربت عيسى را نجات دهند ...

بعد از خاتمه مجمع كلرمون، پاپ در مركز و جنوب فرانسه به گردش پرداخت، مردم را به جنگ ترغيب مى كرد و ضمناً به عموم اسقف ها نامه كرده آن ها را دعوت نمود كه براى جنگ صليب به وعظ بپردازند و ديگران را نيز به وعظ وادارند، ضمناً وعده داد كه هركس در اردوكشى شركت كند تمام معاصى و گناهانش بخشيده و آمرزيده خواهد شد و مادامى كه اردوكشى خاتمه نيافته زن و فرزند و دارايى اش از تعرّض مصون و در امان ديانت خواهد بود.

يكى از ياران پرشور پاپ در شمال فرانسه راهبى بود اصلًا از حوالى آمين موسوم به پطروس و ملقّب به ناسك؛ راهب مزبور از هرجا گذر كرد شور بزرگى براى جنگ صليبى درانداخت.

بنابه روايت گيبر دونوژان، حكّام و سواران جنگى هنوز در باب تدارك سفر رأى مى زدند كه فقرا به شوق و شعف به تهيه و تدارك پرداختند، همه كس خانه و مُوِستان و مايملك خود را انداخته يا آن ها را به ثمن بخس مى فروخت و به وجد و سرور عازم مى شد.

آنچه را كه مى ديدند به كار سفر نمى رود به عجله تمام پول مى كردند، فقرا گاو خود را مانند اسب نعل كرده به ارّابه مى بستند و آذوقه و فرزندان خردسال خود را بر ارابه نهاده از دنبال خود مى كشيدند، اطفال خردسال به هر محكمه يا خانه اى كه مى رسيدند، مى پرسيدند: بيت المقدس اينجاست؟!!

هنوز از دعوت اوربن دوّم در كلرمون سه ماه نگذشته بود، كه يك دسته چهل پنجاه هزار نفرى از زن و مرد از جا كنده شده به هدايت پطرس ناسك و سوارى جنگى موسوم به گوتيه بينوا به راه افتاد و چون از رود رن گذشت، دسته ديگرى شبيه به آن از زوار آلمان به وى ملحق شدند، اين عدّه براى گذران خود هرجا مى رسيد غارت مى كرد و انواع ظلم ها را مرتكب مى شد.

در هر صورت قشون صليبى پس از طى جاده هاى طولانى و جنايات بى شمار به بيت المقدس رسيد و پس از مدّتى وارد شهر شده خون ريزى سختى به پا كرد!!

گود فروآدوبويون به پاپ نوشت: اگر مى خواهيد بدانيد با دشمنانى كه در بيت المقدس به دست ما افتادند چه معامله شد، همين قدر بدانيد كه كسان ما در رواق سليمان و در معبد در لجّه اى از خون مسلمانان مى تاختند و خون تا زانوى مركب مى رسيد!!

عموم روايات بر قتل عام شهادت مى دهد، تقريباً در آن ناحيه ده هزار مسلمان در معبد قتل عام شد و هركس در آنجا راه مى رفت تا بند پايش را خون مى گرفت!

از كفّار هيچ كس جان نبرد و حتّى زن و اطفال خردسال را هم معاف ننمودند، پس از كشتار نوبت به غارت رسيد، كسان چون از خون ريزى سير شدند به خانه ها ريختند و هرچه به دستشان افتاد ضبط كردند، هركس چه فقير چه غنى به هرجا وارد مى شد، آن را ملك طلق خود مى دانست و اين رسم چنان سارى بود كه گويى قانونى است كه بايد مو به مو رعايت شود!! «12»

 

محاكم تفتيش عقايد

به موازات رشد عقلى انسان، علم در همه جوانبش در حال پيشرفت بود، عقلا و دانشمندان، براى كشف حقايق به تكاپو افتاده بودند؛ اروپا طبق نظريه محقّقين خود آن ها با اثرگيرى از علوم اسلامى، در راه تحقيق مسائل علمى افتاده بود، ولى پيشرفت دانش به صلاح كليسا و اربابانش نبود؛ زيرا بيدارى ملّت ها، به حكومت شيطانى شان- كه زير پرده دين پنهان شده بود- خاتمه مى داد. پاپ ها و كشيشان چندى پس از عيسى به كتمان حق عادت كرده بودند و تحريف حقايق طبيعت دوّم آنان شده بود، اينان به هنگام ظهور اسلام هم، از اين دو جنايت فروگذار نبودند، به وقت حركت علمى اروپا، بنا گذاشتند با علم و عالم به مخالفت برخيزند و هرچه را مطابق كتب دينى تحريف شده خود نديدند نابود كنند؛ اگر كتمان حق و تحريف حقايق در كار نبود، مخالفت با علم هم پيش نمى آمد و وضع تاريخ غير از اين بود، آن ها باعث شدند كه چهره دين به طور مطلق مورد نفرت قرار بگيرد، آن ها اكثريّت مردم روى زمين را به مسئله خدا و قيامت و اخلاق بدبين كردند و اسلام هم در بين مسلمانان از خطر و جنايت آنان درامان نماند؛ آن ها كارى كردند كه در دنيا وانمود شد دين با علم و پيشرفت و تمدّن مخالف است؛ اين عقيده كه محصول مظالم كليسا بود به ممالك اسلامى هم سرايت كرد و جامعه اسلامى را از اسلام دور كرد، مسلمانان هم تصوّر كردند راه رسيدن به تمدّن جدايى از دين است؛ گرمى و حرارت اين عقيده به آنان اجازه نداد كه فكر كنند، كدام دين مانع علم و پيشرفت است، دين خالص يا دين تحريف شده.

اسلام-/ كه به طور خالص در قرآن و روايات صحيح منعكس است-/ علّت بيدارى، علم، استقلال، آزادى، شرف، آبرو، خير دنيا و آخرت است، ولى دين تحريف شده به طور صددرصد مانع ترقّى و پيشرفت و بلكه علّت بدبختى است!!

ولى پاپ ها و كشيش ها به غارت، شهوت، حكومت، خيانت و پليدى خو كرده بودند، هوى بر آنان حاكم بود، هوس پرستى دين آنان بود و به فرموده قرآن معبود، معشوقى جز هوى نداشتند، با اين كه عالم به بعضى از حقايق بودند، ولى هوى مانع از اين بود كه بتوانند به علم خود عمل كنند!!

به خاطر هوى و هوس به برپا شدن محاكم تفتيش عقايد دستور دادند و به عنوان نماينده خدا و مالك رقاب عباد الهى، بيداران و صاحبان علم را به محاكمه كشيده و به خاطر اين كه علومشان با كتب مذهبى تحريفى و عقايد كليسا موافق نبود محاكمه و محكوم كردند.

در كتاب «رويدادهاى مهمّ تاريخ» جهان آمده است:

بزرگ ترين بدبختى در آن روزگار غم آلود و ترسناك اين بود كه انسان از شكنجه انسان غرق شور و شعف و نشاط مى شد، انسان عطشى فوق العاده براى كشتن انسان در وجود خود احساس مى كرد.

آيا انسان ممكن است اسير و گرفتار شادى ها باشد و آيا ممكن است اين شادى ها را با ديدن انسان ديگرى در غل و زنجير دو چندان كند؟

آيا ممكن است آيين (به اصطلاح) مذهبى طريق كشتار و خونريزى را به بشريّت بياموزد و دانشمندان و متفكّران را در ميان شعله هاى سوزان آتش با تشريفات خاصّى بسوزاند؟

خميرمايه نانى كه پاپ در دوره انگيزيسيون به مردم پيشنهاد كرده بود اين بود كه افكار آن ها مانند موم بايد در دست كشيشان كليسا باشد.

مارسل كاشن مى نويسد:

در دوره انگيزيسيون پنج ميليون تن انسان را به اتّهام فكر كردن و نپذيرفتن فرمان پاپ به صليب كشيدند، تنها سال هاى 1481- 1499 به دستور دادگاه هاى تفتيش عقايد 1020 نفر را زنده در آتش افكندند و 6860 تن را شقّه كردند و 97023 نفر را آن قدر زجر دادند تا زير ضربات شكنجه شلّاق، دنيا را وداع گفتند؛ مردم را دسته دسته به اتّهامات واهى دستگير و سنگسار مى كردند.

ولتر نويسنده فرانسوى حق داشت كه بگويد:

آيين اسلام وجود خود را به حدّ اعلاى انسانيّت و جوانمردى هاى بنيان گذارش مديون است، در صورتى كه مسيحيان با شمشير و زجر و آتش، دين خود را تحميل كرده اند!!

كاس مينسكى در كتاب «تاريخ قرون وسطى» نوشته است:

در اسپانيا اعدام رافضيان (مخالفان كليسا) به جشن رسمى مبدّل مى شد و نام (آوت دافه) يعنى كار عقيده به خود گرفت. سوزاندن رافضيان در ميدان هاى شهر و در حضور دربار پادشاه اشراف و شهريان انجام مى گرفت، در اين مراسم روحانيون كليسايى در حالى كه آوازهاى مذهبى مى خواندند، به صحنه مى آمدند و محكومين را به سوى جايگاه اعدام مى بردند.

غالباً اعدام دسته جمعى صورت مى گرفت. ترك مادام مفتّش عقايد كه به هنگام رياست بر كرسى انگيزيسيون هشت هزار نفر از كفّار و مرتدّان را به آتش انداخت، شهرت مخوفى كسب كرده است.

ديوان تفتيش عقايد در فرانسه به فرمان پاپ گرگوار نهم، شروع به كار كرد و مدّت هيجده سال مردم جنوب فرانسه در ترس و وحشت زندگى مى كردند.

پاپ مأمورانى به نواحى مختلف جنوب اعزام كرد و به آن ها اختيارات تام عطا كرد تا هركس را مظنون بدانند به حبس محكوم كنند، اگر متّهم انكار مى كرد، از او با شكنجه هاى مخوف و طاقت فرسا اعتراف مى گرفتند، اگر در پايان اعتراف، متّهم توبه مى كرد، به مجازات محكوم مى شد؛ ولى اگر حاضر به انجام مراسم توبه نمى شد، يا آن كه قبلًا توبه كرده و توبه را شكسته بود، به دستور نمايندگان پاپ زنده در آتش مى سوخت.

در زمان سن لويى يكى از كسانى كه در شامپانى مأمور تعقيب مظنونين بود، دستور داد كه در يك جلسه 183 نفر كافر را سوزاندند.

شب بارتولومى يكى از شب هاى بسيار آشفته تاريخ است، در اين شب هزاران زن و مرد و كودك به خاك و خون غلتيدند، تصوير زنده اى از اين شب وحشتناك در نوشته هاى مورّخان نقش بسته است.

در اين شب مخوف، كاتوليك هاى فرانسه عزم جزم كردند به زندگى مخالفان خود (كالوينيزم ها) خاتمه دهند. آنان در اين شب به ناله پيره زنان، گريه كودكان و استغاثه مادران گوش نمى دادند، حكم تكفير و كشتار مخالفان صادر شده بود و انسان وقتى فجايع آن شب را مطالعه مى كند بى اختيار با خود مى گويد:

قلب بشر از چه جنون وحشيانه اى آكنده است؟ و اين است ماجراى مخوف در شب بيست و سوّم و بيست و چهارم اوت در عرفه، روز سن بارتلمى نواى شوم مصيبت از تمام ناقوس هاى پاريس طنين افكند؛ با اين علامت قتل عام هوگنوها كه در خواب غافلگير شده بودند آغاز شد، جنگ در روزهاى بعد ادامه يافت و به ولايات كشيده شد، بنا به تخمين معاصران در اين واقعه بيش از سى هزار تن كشته شدند.

قتل عام هوگنوها و سوختن خانه هاى آن ها و غارت اموال سه روز ادامه داشت، كوچه ها از اجساد مردان، زنان و كودكان پوشيده بود!!

پاپ رم از شوق به هيجان آمد و دستور داد به شكرانه پيروزى بر كافران، رم را آذين بندند و چراغان كنند!! «1» آيا شما، پاپ ها، كشيشان و اسقف هايى را كه به چنين جنايات فتوا مى دادند و به خاطر كشته شدن و سوختن هزاران زن و مرد و كودك واقعاً بى گناه و نابود شدن صدها دانشمند، دستور چراغانى و آذين بندى مى دادند، بى سواد مى دانيد؟

به طور قطع جواب منفى است؛ آن ها به فرموده قرآن هم عالم به تورات و انجيل بودند و هم مى دانستند حق با مردم است؛ ولى علم آن ها پوشيده از هوى بود، به همين خاطر امام صادق عليه السلام در روايت مورد شرح مى فرمايند:

علم بايد از هوى خالى باشد.

 

عالمان هوى پرست، اساس حكومت بنى اميه

كسى نيست كه بنى اميه را از پليدترين چهره هاى ننگين بشرى نداند؛ كسى نيست كه از جنايات و مظالم اين وحشيان خطرناك خبر نداشته باشد؛ كسى نيست كه نداند، بنى اميه مسير قسمت مهمّى از تاريخ حيات بشر را از پاكى به ناپاكى منحرف كردند؛ كسى نيست كه نداند، عزيزترين چهره هاى پاك تاريخ به دست اين جانيان به فجيع ترين وضعى كشته شدند و يا در سياه چال ها، از شدت شكنجه و رنج قالب تهى كردند!

معاويه پايه گذار حكومت اموى، با تكيه بر عالمان هوى پرست، خود را مسلمان جا زده بود و تمام جنايات خود را در پوشش فتواهاى عالمان كثيف و پستى هم چون سمرة بن جندب و ابوهريره تصحيح مى كرد و به محض اين كه بر اثر مظالم و خيانت هايش، مورد سؤال مسلمانان قرار مى گرفت، از آن گونه عالمان براى تبرئه خود كمك مى خواست؛ آن ها هم با گرفتن اندكى رشوه به عنوان اين كه سال ها در مصاحبت رسول اكرم صلى الله عليه و آله بودند، احاديثى برابر با مذاق حكومت معاويه و براى پاك كردن او از قول پيامبر صلى الله عليه و آله جعل مى كردند و به خورد توده مردم كه از خط تحقيق و علم جدا بودند، مى دادند و با استفاده از ايمان مردم به پيامبر صلى الله عليه و آله، اين چنين وانمود مى كردند كه معاويه كارهايش بر طبق اصول اسلام و سنّت رسول اللّه صلى الله عليه و آله است و از همين راه بود كه پايه هاى حكومت اموى، به عنوان حكومت مذهبى و جانشينى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله محكم و استوار مى شد و با تكيه بر آن عالمان هوى پرست بود كه هر جنايتى خواست، خود و دودمانش مرتكب شدند، جناياتى كه از نظر كميّت و كيفيّت در تاريخ سابقه ندارد. راستى اگر گفته شود آلودگى آن عالمان از معاويه بيش تر بود و عذاب آنان در قيامت سخت تر خواهد بود، سخنى به گزاف گفته نشده است.

رشوه دادن معاويه، براى جعل حديث از قول پيامبر، آن هم در جهت استحكام پايه هاى حكومت اموى در جامعه و كوبيدن بهترين عباد خدا، آن قدر بالا گرفت كه پس از سمره و ابوهريره، عدّه اى بى كار و شكم پرست به فكر جعل حديث افتادند و از اين راه به نان و نوايى رسيدند. جعل حديث از قول پيامبر صلى الله عليه و آله و پخش آن در ميان مردم پس از مدّتى، شناخت اسلام راستين را با مشكل عجيبى روبرو كرد!!

بيداران راه خدا، با راهنمايى قرآن و ائمه طاهرين، براى بازشناساندن اسلام محمّدى، از اسلام اموى چه رنج ها كه نبردند، چه زندان ها كه نرفتند، چه شكنجه ها كه نشدند و چه شهداى والا مقامى كه تقديم مكتب پاك اسلام نكردند!!

راستى اگر ايستادگى امامان شيعه و ياران با وفاى آنان نبود، احدى تا قيامت موفّق به يافتن اسلام صحيح نمى شد.

منصفين اهل سنّت عقيده دارند كه گرچه نويسندگان شش كتاب اصولى اهل سنّت براى بازشناساندن احاديث صحيح رنج زيادى بردند؛ باز در همين كتب، احاديثى يافت مى شود كه با اصول اسلام راستين موافق نيست و دست آلوده جعل حديث از آن ها پيداست.

سه نفر از علماى اوليّه اهل سنّت، كه صاحب سه كتاب از شش كتاب معروفند، براى تهذيب احاديث مورد قبول خودشان زحمت زيادى كشيدند!!

محمّد بن اسماعيل بخارى (194- 256 ق)، هزار شب تا صبح بيدار ماند تا توانست از ميان 600 هزار حديث 591000 حديث را مردود كرده و تنها نه هزار حديث انتخاب كند و با آن نه هزار جامع خود را نوشت!!

مسلم بن حجاج قشيرى (متوفّاى 261) از 300 هزار حديث 293 هزار آن را كنار زد و تنها هفت هزار حديث براى نوشتن كتاب صحيح خود انتخاب كرد!!

احمد بن حنبل (متوفّاى 241) با زير و رو كردن يك ميليون حديث 960 هزار آن را مردود دانست و چهل هزار آن را قبول كرد و مسند خود را به وجود آورد «13».

مهم اينجا است كه وقتى شيعه احاديث مورد قبول اين كتب اهل سنّت را با شرايط الهى و قرآنى خودش به ميزان سنجش مى كشد، چيزى به عنوان خبر و حديث صحيح و مورد قبول جز قسمتى خيلى محدود باقى نمى ماند و از همين مرحله شما حساب كنيد ببينيد، به دست عالمان هوى پرست چه بلاها به سر اسلام آمده است؟!!

آنان با جعل آن همه حديث، از چهره معاويه كه بويى از اسلام نبرده بود يك مسلمان راستين و يك انسان لايق جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله ساخته بودند!! و او را در كليه برنامه هايش مجتهدى اسلامى معرفى نموده و مى گفتند: اگر هم خطايى از او سربزند در اجتهاد اشتباه كرده و خطاى در اجتهاد در پيشگاه خدا گناه و عيب نيست!

جرج جرداق لبنانى در «صوت العدالة» مى نويسد:

بهترين فردى كه اخلاق و مشخّصات بنى اميه را مجسّم مى كند، معاويه فرزند ابوسفيان است.

اوّلين مطلبى كه از صفات معاويه به هنگام بررسى دقيق از اخلاق او به دست مى آوريم، اين است كه بويى از انسانيّت و اسلام به مشامش نخورده است.

اگر ما اسلام را انقلابى عليه اكثر رسوم و عقايد گذشته عرب بدانيم كه از جمله آن ها- سودجويى، كار براى نفع شخصى، مردم را ساز و برگ جنگ دانستن، ملّت را سرچشمه قدرت و ثروت براى صاحبان نفوذ و مال شمردن، مى باشد- در اين صورت بايد به طور جزم بگوييم كه معاويه هيچ ارتباطى با اسلام نداشت!!

از طرف ديگر، اگر اسلام را آيينى بدانيم كه به اوامر و نواهى خود مى كوشد، تا اخلاق فردى و روش شخصى را مستقيماً اصلاح كند و مى كوشد كه افراد اجتماع را از راه ارتباط با خدا و ترساندن كافرين از آتش و بشارت مؤمنان به بهشت، افرادى شايسته نمايد، براى ما اين مطلب يقينى مى گردد كه معاويه هيچ ربطى به اسلام نداشته است.

معاويه آن گاه كه بُسر بن ارطاة را به مدينه مى فرستد كه عليه على عليه السلام اخلالگرى كند اين توصيه را سرمايه راه او قرار مى دهد:

به سوى مدينه روانه شو، مردم را متوارى كن، به هركس برخوردى او را بترسان، اموال كسانى را كه از دستورات ما اطاعت نمى كنند غارت كن.

و وقتى سفيان بن عوف غامدى را به عراق براى مخالفت با على عليه السلام مى فرستد، اين جملات را توشه راه او قرار مى دهد:

اى سفيان! حمله هاى ما به عراق، رعبى در دلشان ايجاد مى كند و علاقمندان ما را خوشحال مى سازد و افراد ترسو را براى ما جلب مى كند، هركه را هم عقيده خود نيافتى به قتل برسان، به هر مركز عمرانى رسيدى آن را ويران كن، اموال مردم را به غارت ببر؛ زيرا چپاول كردن اموال براى مردم همانند قتل بلكه براى قلب دردناك تر است.

معاويه خونخوار وقتى ضحاك بن قيس فهرى را براى حمله به حوزه حكومت على عليه السلام مى فرستد، همين دستورات را مى دهد، ضحّاك نيز اين سفارش ها را همانند ديگران انجام مى دهد، غارت مى كند، مى كُشد و در تجاوز و افترا فروگذارى نمى كند. بعضى مى گويند: معاويه مرد با حلمى بوده، اگر اين مطلب راست است، آن قدر حلم معاويه وسعت داشت كه حق زندگى مردم مصر را ضميمه سرزمين مصر مى كند و به عنوان هديه مخصوص به آلوده تر از خودش عمروعاص مى بخشد!!

روش معاويه همانند روش مايكاول است و از تفاصيل جنايت آميز آن شخص جنايت كار چيزى كم ندارد. چپاول، ايجاد وحشت، كشتار، شكنجه از سياست هاى كهنه معاويه است؛ تطميع، تهديد، ريختن خون نيكوكاران و آزادگان، پذيرفتن خيانتكاران و مزدوران و ستمگران از كارهاى معاويه است!!

استخدام سخنگويانى كه آسمان را زمين معرفى كنند و زمين را آسمان، از برنامه هاى معاويه است، حيله گرى عليه ارزش هاى انسانى به قصد كسب و استفاده و خريد افراد سياه دل براى مبارزه با حق و عدالت از روش هاى معاويه است، معاويه از افرادى خونخوار كه خود را وقف خدمت او كرده بودند تقدير مى كرد و با آن ها انس مى گرفت و خدمتشان وقتى صحيح و مورد قبول بود، كه در غارت اموال مردم و سركوب كردن آزادى ها و برده ساختن مردم براى زمامدار خود مهارت داشته باشند!!

تمام جنايات دوره معاويه يك طرف و مسئله سپردن حكومت براى پس از خودش به يزيد يك طرف!!

هنوز رياست او استوار نگرديده بود كه شروع به ثبت رساندن ملك مردم و اموالشان، به عنوان ميراث فرزند بى بند و بارش يزيد نمود.

معاويه براى تثبيت جانشينى يزيد، لباس هاى رنگارنگى كه مناسب مصلحت يزيد بود به خود مى پوشيد «14» و بالاخره آن جانى سگ باز و شراب خوار و قاتل را براى بعد از خودش به جان و مال و ناموس و آبروى مردم مسلّط كرد!! و آن همه جنايات خودش و جانشينى يزيد را فقط با كمك عالمان هوى پرست انجام داد!!

حاكمان ديگرى كه پس از معاويه و يزيد، روى كارآمدند، به برنامه هاى آن دو نفر عمل مى كردند و گاهى به جنايات آنان مى افزودند؛ عمّال بنى اميّه مردم را به انواع ناراحتى ها و شكنجه ها مبتلا مى ساختند، اين شكنجه ها ملّت هاى غير عرب را هم مى گرفت، بنى اميه غيرعرب را با كمال ذلّت و در نهايت سختى به بندگى و اسارت مى كشيدند.

هر عربى كه از روى ميل حاضر نبود كه گوشت و خون خود را در اختيار بنى اميه بگذارد به قتل مى رسيد؛ بنى اميه افرادى را براى دريافت ماليات بر سر مردم گمارده بودند، كه بر انواع و مقدار آن بيفزايند و با شديدترين شكنجه و سنگدلى آن را وصول كنند.

عبدالملك بن مروان در حكومت خود براى جان و مال مردم ارزشى قائل نبود، او دستور داد چاه ها و چشمه هاى بحرين را ويران كنند تا اهالى آن به فقر و فلاكت بيفتند و در برابر حكّام تسليم شوند و حكومت حجاز و عراق را بدست خونخوار بى نظيرى چون حجّاج بن يوسف سپرد!!

يزيد بن عبدالملك بن مروان روزى سخت در مستى فرو رفت، در حالى كه يكى از كنيزانش به نام حبابه پيش او بود، موقعى كه به طرب آمد گفت: بگذاريد پرواز كنم. حبابه گفت: مردم را به چه كسى مى سپارى؟ يزيد پاسخ داد: به تو!!

بنى اميه روى منبرها و در خطبه هاى نماز جمعه و در قنوت نماز، دستور اكيد داده بودند كه به بهترين خلق خدا وجود مقدّس اميرالمؤمنين عليه السلام دشنام و ناسزا بدهند!!

و البته حكّام بنى اميّه تمام اين برنامه ها را با دلگرمى به عالمان هوى پرست انجام مى دادند؛ زيرا عالمان دربارى و وعّاظ سلاطين، تمام اين جنايات را در نظر توده عوام امورى اسلامى و برنامه هايى شرعى جلوه مى دادند!!

دقت در شرح زندگى خلفاى عباسى و عمّال آنان نيز نشان مى دهد كه آن ستمگران ياغى و آن ياغيان طاغى كمتر از بنى اميه نبودند و بلكه در بعضى از موارد، بدتر از بنى اميه بودند؛ شما زحمت مراجعه به تاريخ را بر خود هموار سازيد تا چهره آن خطاكاران پليد را آن گونه كه بود بشناسيد و عجيب اين است كه حكّام بنى عباس بيش از بنى اميه زير پوشش فتوا و دستورهاى عالمان اهل هوى بودند.

 

جعل حديث

بدبختى در اين بود كه عالمان اهل هوى، براى پيشبرد اهداف امويان و عبّاسيان هم خود جعل حديث مى كردند و هم به احاديثى كه اسلاف خائن آنان جعل كرده بودند تكيه مى نمودند و با پخش و شرح و ذكر آن احاديث قلّابى و دروغ، اكثريّت مردم را، كه خود آنان از اسلام بى اطّلاع نگاه داشته بودند، نسبت به وضع بنى اميّه و بنى عبّاس تسليم و راضى مى نمودند و اگر هم اعتراضى از سوى مردم مى شد، بلافاصله توجيه مى كردند و از اين طريق بزرگ ترين ضربه ها را در مقابل دريافت دينار و درهمى ناقابل به اسلام و انسانيّت مى زدند!!

به چند نمونه از آن احاديث ساخته شده، كه به بزرگان دين نسبت داده اند از كتاب «عوامل تحريف»- كه نويسنده اش يكى از بهترين و كم نظيرترين متخصّصين حديث شناس و تاريخ شناس است و بزرگان شيعه و سنّى به فضل او در اين زمينه اعتراف دارند- اشاره كنم:

 

نمونه اى از احاديث مجعول

اينان (برخلاف منطق قرآن و عقل) يك سرى روايات، در معتبرترين كتب خويش از برجسته ترين راويان نقل مى كنند و براساس آن مى گويند كه امام و خليفه مسلمانان هر كارى انجام بدهد، هر ظلم و جور و اجحاف و فسق مرتكب گردد، جايز نيست كه بر روى او شمشير كشيد و با او مخالفت كرد و بر او خروج نمود.

از قول حذيفه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمود:

«يكون بعدى أئمة لا يهتدون بهداى و لا يستنون بسنتى و سيقوم فيهم رجال قلوبهم قلوب الشياطين فى جثمان إنس قال: قلت: كيف أصنع يا رسول الله إن أدركت ذلك؟

قال: تسمع و تطع للأمير و إن ضرب ظهرك و أخذ مالك فاسمع و أطع» «15».

پس از من پيشوايانى خواهند بود كه بر راه من نمى روند، وبه روش من عمل نمى كنند، پاره اى از ايشان دل هايى هم چون دل شياطين دارند، اگرچه به ظاهر انسانند. حذيفه مى گويد:

گفتم: يا رسول اللّه! اگر من آن زمان را درك كردم چه عكس العملى نشان بدهم؟ فرمود:

شنوايى صددرصد و اطاعت مطلق، اگر او بر پشتت بكوبد و مالت را ببرد تو بايد فرمان برى و گوش به دستورش بسپارى!!

از قول ابن عبّاس از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كنند:

«مَنْ رَأى مِنْ إِمامِهِ شَيْئاً يُكْرِهُهُ فَلْيَصْبِرْ فَإِنَّهُ مَنْ فارَقَ الْجَماعَةَ شِبْراً فَماتَ ميتَةً» جاهِلِيَّةً «16».

اگر كسى از پيشوا و زمامدار خويش چيز ناخوش آيندى مشاهده كرد بايد صبر كند، اگر كسى از دستگاه خلافت و جمع مسلمانان پيرو آن يك وجب دور شود و بر آن بميرد، مانند مردگان جاهليّت مرده است!

در روايات ديگر از ابن عبّاس چنين نقل شده:

«لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ خَرَجَ مِنَ السُّلْطانِ شِبْراً فَماتَ عَلَيْهِ إِلّا ميتَةً جاهِليّةً» «17».

هيچ كس از حكومتى دورى نمى گزيند حتّى يك وجب كه اگر در اين حالت بميرد، به مردن جاهليّت و شرك از دنيا رفته است.

يكى از دانشمندان بزرگ اهل سنّت در ذيل اين احاديث در بابى به عنوان «لزوم طاعة الامراء» مى گويد:

عموم اهل سنّت يعنى فقها و محدّثين و متكلّمين مى گويند: حاكم با فسق و ظلم و زير پا گذاشتن حقوق مردم معزول نمى شود و نه مى توان او را خلع نمود و اصولًا جايز و روا نيست كه عليه او قيام شود، بلكه واجب است او را پند و اندرز دهند و از خداوند و قيامت بترسانند؛ زيرا در اين زمينه احاديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله به دست ما رسيده است كه ما را از خروج عليه زمامدار باز مى دارد، خلاصه سخن اين كه قيام بر ضد پيشوايان و زمامداران به اجماع همه مسلمانان حرام است «18»، اگرچه فاسق و ستمگر هم باشد «19»!!

بنابراين نظر خروج بر يزيد بن معاويه شراب خوار و سگ باز و قاتل و جانى و قيام عليه عبدالملك كه سربازانش خانه كعبه را زير منجنيق خراب مى كنند و جنگ بر ضد وليد كه قرآن كريم را هدف قرار مى دهد و قيام عليه حكّام خائن بنى عبّاس در آن روز و قيام برعليه حاكمان ظالم و جائر فعلى نه اين كه جايز نيست، بلكه حرام است!!

به راستى لعنت بر اين منطق باد و نفرين خدا بر جاعلين حديث و نويسندگان و پخش كنندگان و تفسير كنندگان و عمل كنندگانش باد.

 

عالمان هوى پرست قرن بيستم

آنان كه آتش جنگ جهانى اوّل را برافروختند و ميليون ها انسان بى گناه را به كام آتش جنگ كشتند، از فارغ التحصيل هاى دانشگاه ها و دانشكده ها بودند!!

آنان كه آتش جنگ جهانى دوّم را شعله ور كردند و نزديك به سى ميليون انسان را در آتش خودخواهى و هوى و هوس خود خاكستر كرده و هزاران خانه و مدرسه و كودكستان و بيمارستان را با اهلش نابود نمودند، تحصيل كرده هاى دانشگاه و دانشكده بودند!!

آنان كه از فرانسه به الجزائر رفتند و در مدّت هفت سال نزديك به يك ميليون مسلمان را كه جرمى جز طلب آزادى از شرّ استعمار نداشتند، كشتند و هزاران مرد و زن را در زندان ها به انواع شكنجه ها مبتلا كردند، پايان نامه تحصيل خود را از دانشگاه هاى فرانسه متمدّن و آزادى خواه و مبتكر منشور آزادى و حقوق بشر گرفته بودند!!!

آنان كه نزديك به چهارصد سال، از انگلستان براى غارت نزديك به صد كشور در آسيا و آفريقا و آمريكاى لاتين رخت سفر مى بستند و محرومان و مستضعفان را به جرم آزادى خواهى قطعه قطعه مى كردند همه از دانشمندان اقتصاد، روان شناسى، سياست و علوم ديگر بودند!!

قاتلان اميركبيرها، سيّد جمال الدين ها، لومومبوها و هزاران دلسوزى كه براى نجات ملّت هاى خود قيام كرده بودند، با كمال تأسّف از دانشمندان علوم مادّى و تجربى بودند!!

جنايات هولناك و غارت گريهاى وحشتناك و ستمگرى ها و بيدادگرى هاى خطرناك اين فارغ التحصيل هاى دانشگاه هاى دنيا، در صدها كتاب قطور، بدون شك قابل بازگو كردن نيست!!

كارگردانان دولت غاصب و خائن اسرائيل كه بيش از پنجاه سال از كشتن مردم مسلمان اعمّ از زنان، مردان و كودكان و بمباران هاى ويرانگر و شكنجه هاى بدتر از قرون وسطى در زندان روى گردان نيستند، از فارغ التحصيل هاى رشته هاى گوناگون علمى از دانشگاه هاى غرب هستند!!

اين جنايات باور نكردنى مخصوص به عالمان غربى نيست، اعمال كمونيست هاى شرقى و عمّالشان نشان مى دهد كه اينان هم در پايمال كردن حقوق انسان بى گناه دست كمى از غربى ها ندارند.

«اسرار مرگ استالين» كتاب بسيارى مهمّى است كه نويسنده آن ع- آوتور خانوف، يكى از كاركنان كميته مركزى حزب كمونيست شوروى سابق بوده است.

وقتى تمام اين كتاب را به دقّت مطالعه مى كنيم، به اين نتيجه مى رسيم كه استالين و اطرافيانش كه خود را پيامبران بيدار كمونيست مى دانستند، تنها به خاطر سوء ظن، يا به خاطر اين كه فلان نفر يا فلان گروه و جمعيّت، با استالين موافق نبودند، دستور قتل آن ها را مى دادند و در مدّت كوتاه حكومت خود، نزديك به بيست ميليون نفر را شبانه بازداشت و بلافاصله اعدام كردند!!

 

 

 

پی نوشت ها:

______________________________

(1)- سنايى غزنوى.

(2)- بقره (2): 146. (3)- آل عمران (3): 75.

(4)- آل عمران (3): 78.

(5)- آل عمران (3): 99.

(6)- روم (30): 7.

(7)- بقره (2): 42.

(8)- آل عمران (3): 71.

(9)- انفال (8): 27.

(10)- صفاى اصفهانى: 219.

(11)- اصول اساسى فن تربيت: 207.

(12)- تاريخ قرون وسطى: 2/ 250.

(13)- به ترجمه بخارى ابن خلكان: 1/ 455 و فهرست ابن نديم: 230 و ابن خلّكان: 2/ 91 و ابن نديم: 231 و ابن خلّكان 1/ 17 و فهرست: 229 مراجعه كنيد.

(14)- صداى عدالت، جرج جرداق: 36.

(15)- صحيح مسلم: 6/ 20 باب الأمر بلزوم الجماعة.

(16)- صحيح مسلم: 6/ 22 باب الأمر بلزوم الجماعة.

(17)- صحيح مسلم: 6/ 22 باب الأمر بلزوم الجماعة.

(18)- شيعه از ابتدا با تكيه بر قرآن و سنّت همه انبيا، با آن گونه احاديث جعلى مخالف بوده و هميشه به دستورات خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله بر ضدّ هر ستمگرى قيام داشته و تا قيامت هم دارد، اين جمله «به اجماع همه مسلمانان» با اين كه امروز چند صد ميليون شيعه عليه بيدادگرى مبارزه دارد، از نوع همان دروغ هايى است كه در احاديث جعلى از قول بزرگان دين بيان شد.

(19)- عوامل تحريف: 58.

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه