تفكر و ظهور ولايت پيدايش ولايت جزئيه و كليه در انسان
تهران، حسينيه همدانيها رمضان 1386
بسم اللّه الرحمن الرحيم. الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على جميع الأنبياء و المرسلين و صلّ على محمّد و آله الطاهرين.
زيباترين و پرمنعفت ترين فرمان خداوند به انسان امر به انديشيدن است.
قرآن كريم، در سوره مباركه سبأ، سرنوشت قومى را مطرح مى كند كه نخواستند از عقل و فكر خود، اين نعمت هاى بزرگ حق تعالى، به خوبى بهره ببرند. آن ها تمام زندگى و موجوديت خود را در برآورده كردن خواسته هاى شكم و شهوت خلاصه كرده بودند. كورشان هم كشور بسيار آبادى بود كه قرآن از آن به «بلدة طيّبه» تعبير كرده است.
«لقد كان لسبأ فى مسكنهم آية جنتان عن يمين و شمال كلوا من رزق ربكم و اشكروا له بلدة طيبة و رب غفور». [1]
يقينا براى قوم سبا در جاى اقامتشان نشانه اى از قدرت و رحمت خدا وجود داشت: دو باغ از طرف راست و چپ. گفتيم: از رزق و روزى پروردگارتان بخوريد، و براى او سپاسگزارى كنيد، سرزمينى خوش و دلپذير داريد، و پروردگارى بسيار آمرزنده.
چنان كه از اين آيات استفاده مى شود خيابان ها و كوچه هاى اين شهر از دو طرف پر از درختان ميوه بود و از انواع نعمت هاى مادى و معنوى برخوردار بودند، [2] ولى به كفران آن ها برخاستند و نخواستند فكر كنند، نه درباره نعمت ها و نه درباره خودشان. قرآن مجيد خبر مى دهد كه بر كرانه اين شهر سدّ پر آبى قرار داشت كه باغ ها و مزارع خود را با آن آبيارى مى كردند و دلل سرسبزى سرزمينشان هم همين بود. اما بعد از اين كه معلوم شد آن ها نمى خواهند مجموعه نعمت هاى خدا را در راه مثبت هزينه كنند و به كفران نعمت ادامه مى دهند، به موش هاى آبى (عرم) [3] دستور داده شد زير ديواره سد را با داندان هايشان بجوند. در نتيجه، سد مقاومتش را از دست داد و تمام منطقه را سيل ويرانگرى در بر گرفت و از ميان برد و اين بلده طيبه تبديل به كوير خشك و لم يزرعى شد كه غير از درختان بى ميوه و پر خار چيزى در آن وجود نداشت:
«فأعرضوا فأرسلنا عليهم سيل العرم و بدلناهم بجنتيهم جنتين ذواتى أكل خمط و أثل و شئ من سدر قليل. ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى إلا الكفور». [4]
ولى آنان از سپاسگزارى در برابر نعمت، و از فرمان ها او و دعوت پيامبرشان روى گرداندند، در نتيجه سيل ويرانگر «عرم» را بر ضد آنان جارى كرديم كه دو باغ آباد راست و چپ منطقه را نابودكرد، و ما آن دو باغ پر حاصلشان را به دو باغستان تبديل كرديم كه داراى ميوه هايى تلخ و درختان شوره گز و چيزى اندك از درخت سدر بود. اين سيل ويرانگر را در برابر كفرشان به آنان كيفر داديم. آيا جز كفران كننده را كيفر مى دهيم.
تا آن جا كه از قرآن دانسته مى شود و آخرين جمله آيه فوق به آن اشاره مى كند هر انسان يا جامعه بى فكرى به چنين عاقبت هاى سوئى مبتلا مى شود، منتهى شكل اين عاقبت هاى سوء با هم فرق مى كند. جمعى را سيل، جمعى را زلزله و گروهى ديگر را قحطى نابود مى كند؛ جمعى هم با اين كه زنده مى مانند ولى چنان در مضيقه و مشكل قرار مى گيرند كه به هيچ وجه روى راحتى را نمى بينند و مرگ به مراتب از زندگى آنان بهتر است. [5]
دعوت به قيام و حركت
خداوند در آيه 46 سوره سبأ مى فرمايد:
«قل إنما أعظكم بواحدة أن تقوموا للّه مثنى و فرادى ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنة إن هو إلا نذير لكم بين يدى عذاب شديد».
بگو: من شما را فقط به يك حقيقت اندرز مى دهم و آن اين كه دو دو و يك يك براى خدا قيام كنيد، سپس بينديشيد درباره رفيقتان محمّد كه هيچ گونه جنونى ندارد. او براى شما از عذاب سختى كه پيش روست جز بيم دهنده اى نيست.
خدا به همه بندگانش توصيه مى كند كه از سستى و بى حركتى و معطل بودن اعضا و جوارح ظاهرى و باطنى دست بردارند و براى او قيام كنند.
اين قيام به معنى برخاستن و بلند شدن از جاست و مراد از آن اين است كه انسان تمام موجوديت خود را فقط براى خدا به كار بگيرد؛ يعنى نيت كند، اراده كند، طرحش را بريزد، و آماده به كار گرفتن نعمت هاى خدا در راه او شود؛ چون هر نعمتى از نعمت هاى خدا كه به كار گرفته نشود چراغش خاموش مى شود و تباه مى گردد؛ مثلا، اگر عقل به كار گرفته نشود و بيكار بماند، مى ميرد. وجدان نيز اگر بيكار بماند، پوچ مى شود.
سرى هم كه عقل در آن جريان نداشته باشد در حكم دم حيوانات است و براى آن بدن هيچ فايده اى ندارد.
اما، پس از آن كه انسان همه موجوديت خويش را در دايره كار و كوشش و فعاليت براى خدا گرد آورد و آماده شد، بايد تفكر كند:
«ثم تتفكّروا».
انسان بايد فكر كند تا بتواند نعمت هاى بيرونى و درونى اش را، از نعمت بعثت انبياء الهى گرفته تا نعمت زبان و دست و گوش و شكم و شهوت و چشم و ....، همسو كرده و همه را در مسير معين و براى رسيدن به هدف معينى به جريان بيندازد تا بتواند خود را در راه حق قرار دهد و به خدا متصل سازد. قرآن مى فرمايد:
«قل إنما أنا بشر مثلكم يوحى إلى أنما إلهكم إله واحد فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه أحدا». [6]
بگو: جز اين نيست كه من هم بشرى مانند شمايم كه به من وحى مى شود كه معبود شما فقط خداى يكتاست؛ پس كسى كه ديدار پاداش و مقام قرب پروردگارش را اميد دارد، بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نكند.
اين آيه به صراحت تكليف انسان را معين مى كند؛ يعنى هركس به راستى به خدا اعتاد دارد بايد خود را در راه حق قرار دهد و عمل صالح- كه همان به كارگيرى نعمت هاى خدا را راه حق است انجام دهد.
راه انديشه در قرآن
در آيه هشتم سوره مباركه روم، خداوند راه انديشه كردن را نيز نشان مى دهد:
«أو لم يتفكروا فى أنفسهم ما خلق اللّه السماوات و الارض و ما بينهما إلا بالحق و أجل مسمى ....».
آيا در خلوت درون خود نينديشيده اند كه خدا آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن هاست، جز به حقّ و راستى و براى مدتى معين نيافريده است؟
از مجموع آياتى كه تا اين جا خوانديم معلوم مى شود كه قرآن ابتدا از انسان ها دعوت مى كند آماده شوند و نعمت هاى خدا را للّه و در راه او به جريان بياندازند. اين گام اول است. اما چگونه بايد آن ها را در چنين مسيرى به جريان انداخت؟ آيات بعد در حقيقت روش و كيفيت اين حركت را بيان مى كنند و آن مبتنى بر تفكر و يافتن بينشى كلى درباره هستى و انسان است. اين بينش كمك مى كند كه انسان روش هاى مناسب را نيز براى حركت و به تعبير قرآن عمل صالح پيدا كند.
به طور كلى، هيچ حركتى بدون فكر ممكن نيست؛ خواه از نوع عمل صالح باشد و خواه از نوع غير صالح. امير مومنان در اين باره خطاب به كميل مى فرمايد:
«يا كميل، ما من حركة الّا و انت فيها محتاج بالمعرفة». [7]
اى كميل، هيچ حركتى نيست مگر آن كه تو در آن نيازمند شناخت و معرفت هستى.
ازاين رو، اين آيه آيه مهمى است كه راه را نشان مى دهد و معنى ساده اش اين است كه اگر فكر كنيد به نتيجه مى رسيد و مسأله حق بودن خلقت مانند روز براى شما روشن مى شود.
«أفلم يتفكروا فى انفسهم ...».
آيا تا به حال پيش خودتان درباره اين موضوع فكر نكرده ايد كه خلقت هيچ چيز باطل و بيهوده نيست و همه چيز بر مدار حق است؟ اگر فكر كنيد پاسخ آن را به راحتى به دست مى آوريد. به نظر مى رسد تكرار موضوع حق بودن خلقت در قرآن براى بيدار كردن انسان ها از خواب غفلت و توجه دادن آنان به بينش هاى غلطشان در زندگى بوده است.
آيات از اين است:
«ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما إلا بالحق و إن الساعة لآتية فاصفح الصفح الجميل». [8]
- «ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما إلا بالحق و أجل مسمى و الذين كفروا عما أنذروا معرضون». [9]
- «ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما لاعبين. ما خلقناهما إلا بالحق و لكن أكثرهم لا يعلمون». [10]
- «هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب ما خلق اللّه ذلك إلا بالحق يفصل الآيات لقوم يعلمون». [11]
- «الذين يذكرون اللّه قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار». [12]
- «افحسبتم أنما خلقناكم عبثا و أنكم إلينا لا ترجعون». [13]
نتيجه اين كه خدا تمام آسمان ها و زمين و آنچه را كه بين آن هاست- كه يكى از آن ها خود ما باشيم را باطل و براى سرگرمى نيافريده است.
تمام برنامه هاى پروردگار براساس علم و عدل و حكمت و صدق محض است و هيچ چيزى جز به حق خلق نشده است: در حقيقت، تمام موجودات عالم جلوه اى از نور و علم و عدالت و رحمت الهى اند و انسان هم يكى از همان موجودات است. اين همان بينشى است كه قرآن مى خواهد انسان بر اثر تفكر بدان دست يابد.
آغاز حركت
وقتى انسان فهميد همه چيز حق است، بايد درباره خودش نيز بينديشد و تلاش كند تمام وجودش را در راه حق قرار دهد؛ يعنى هم چنان كه ستاره و سحابى و كهكشان و خورشيد و ماه و حتى برگ درختان و ذره اى كوچك در اين عالم بر مدار حق اند، وجود او و تمام اعضاء و جوارحش نيز بر مدار حق قرار گيرند و افق طلوع حق شوند. اين نقطه آغاز راه است، زيرا وقتى انسان به اين نتيجه رسيد سراغ انبياء و امامان مى رود و از آنان سوال مى كند كه چگونه مى تواند اعضاء و جوارحش را افق طلوع فعاليت و عمل به حق قرار دهد. تعاليم انبياء از اين بع بعد پاسخگوى اين سوالات هستند؛ يعنى راه را نشان مى دهند و مى گويند براى اين كه چشم افق طلوع حق باشد چگونه بايد نگاه كند و به چه نگاه كند؛ براى اين كه گوش افق طلوع حق باشد چه چيزى را بايد بشنود؛ براى اين كه زبان افق طلوع حق باشد، چه بايد بگويد و چه نگويد؛ براى اين كه شكم افق طلوع حق باشد، چه بخورد؛ براى اين كه شهوت افق طلوع حق باشد، كجا بايد مصرفش كند؛ براى اين كه پا افق طلوع حق باشد، كجا بايد برود و .... انبياء الهى تمام اين ها را ياد مى دهند و مى گويند براى اين كه قلب افق طلوع حق باشد، بايد زلف آن را به پروردگار، به قيامت، به انبياء، و به قرآن گره زد؛ يعنى دل تبديل به كشور توحيد، جلوه گاه انبياء و ائمه، جلوه گاه ايمان و معرفت شود و نفس انسان صفحه اى شود براى ثبت حسنات و فضائل اخلاقى و از افق آن، تواضع و مهربانى، نرمى و خوش خلقى، صدق و صفا و كرامت، و در نهايت ولايت ظهور كند.
ظهور ولايت در انسان
ظهور ولايت در انسان به اين معناست كه به او هم از جانب پروردگار كه ولى مطلق است اجازه تصرف و تغيير و جابه جايى در عالم داده شود.
دانشمندان و حكماى الهى و عرفاى واقعى شيعه در كتاب هايشان درباره ظهور ولايت در انسان مطالب عميقى آورده اند و با تكيه بر آيات و روايات، درباره اين كه نفس افق طلوع ولايت جزئيه يا افق طلوع ولايت كليه باشد نكته ها پرداخته اند. موضوع مهم اين است كه ولايت هر انسانى به اندازه وسعت و ظرفيت وجودى اوست. ازاين رو، ولايت كليه مربوط به انبياء و ائمه است و ولايت جزئيه مربوط به اولياء خداست كه براى هريك نمونه اى ذكر مى شود.
معجزات حضرت عيسى
حضرت عيسى، عليه السلام، با نفس خويش مرده ها را زنده مى كرد؛ يعنى به مرده اى كه چند سال بود از دنيا رفته بود يك بار مى دميد و او زنده مى شد يا به كور مادرزاد نگاه مى كرد و او را بينا مى ساخت يا بيمار جذامى را كه دست يا پايش خورده شده و از بين رفته بود شفا مى داد و آن عضو را به شكل اولش باز مى گرداند. اين قدرت ولايت كليه است.
شايد ما نتوانيم به چنين ولايتى برسيم، ولى مى توانيم ولايت جزئيه داشته باشيم. رسيدن به آن هم گرچه آسان نيست، محال هم نيست. بايد باور داشت و تلاش كرد و مفهوم ولايت را درست درك كرد.
نقل است كه يك روز جوانى عصاى تراش خورده و آراسته اى را نزد حضرت مسيح آورد و به حضرت گفت: من اين چوب را مى اندازم، شما آن را به اژدها تبديل كنيد. حضرت فرمود: اين چوب نبود كه اژدها مى شد. اشتباه تو اين است كه خيال مى كنى چوب اژدها مى شده. چيزى كه چوب را اژدها مى كرد دست موسى بود. آن دست را پيدا كن! آن وقت ديگر لازم نيست پيش من بيايى، هر چوبى را بيندازى اژدها مى شود. [14] اشتباه تو اين است كه اژدها شدن را خاصيت چوب ديدى، در حالى كه دستى كه به دست قدرت ملكوت عالم وصل بود آن را اژدها مى كرد.
به اين نوع تصرفات ولايت كليه مى گويند و اين حداقل براى ما مسأله ثابت شده اى است و در قرآن مصاديق زيادى دارد. از آن هايى كه اين مطلب را قبول ندارند هم بايد پرسيد: اگر اين ها ولايت (به معنى تصرّف در تكوين به اذن خدا) نيست، پس چيست؟
امام حسين، عليه السلام، و اعمال ولايت
روايت جالبى درباره مسأله ولايت و تصرف در كتب اهل سنت نقل شده كه از قضا در كتاب هاى ما هم نيست. آورده اند كه جوان شهوتران و بى تربيت و بى ادبى در هنگام طواف خانه خدا، زن جوان و زيبايى را ديد كه مشغول طواف بود و توجهى هم به او نداشت. جوان كه به جاى آن كه اعضاى بدنش را افق طلوع حق قرار دهد آن ها را در خدمت هواى نفسش قرار داده بود، براى آن كه در آن شلوغى لذتى برده باشد با دست خود دست اين زن را لمس كرد. ناگهان، دست او به پشت دست آن زن چسبيد و جدا نشد.
طواف قطع شد و مردم آن ها را پيش حاكم مكه آوردند. علماى اهل سنت هم جمع شدند تا حكم مساله را مشخص كنند ولى هركدام نظرى داشتند. يكى مى گفت دست زن نبايد آسيب ببيند، ولى دست جوان اگر آسيب ببيند اشكالى ندارد. در حقيقت، نظرشان اين بود كه دست جوان را با خنجر تيزى از مچ قطع كنند تا دستش دست زن را رها كند. عده اى ديگر نظرشان اين بود كه چنين حكمى در فقه وجود ندارد و قطع انگشت مربوط به سرقت است و شامل اين موضوع نمى شود. در نهايت، علماى اهل سنت گفتند: جناب حاكم، اگر حسين بن على در مكه است حكم مساله را از ايشان بپرسيد. ما هيچ كدام عقلمان به جايى نمى رسد! سؤال كردند و معلوم شد وجود مبارك ابى عبد اللّه آن سال به حج مشرف شده اند. لذا به خانه حضرت رفتند و مشكل مهمى پيش آمده و همه در حل آن درمانده شده اند.
به هرحال، ابى عبد اللّه به محكمه آمدند. از ايشان سوال كردند: چه كار بايد كرد، اين دست را بايد قطع كرد؟ فرمود: نه! گفتند: پس حكمتان چيست؟ حضرت فقط نگاهى به اين دست ها كرد و آن ها را از هم جدا كرد. سپس فرمود: اين حكم من است! به جوان هم فرمود: از كارى كه كردى توبه كن! و درباره او هم حكم كرد كه كارى به او نداشته باشند. [15]
به راستى، گاهى اوقات درماندگى هايى در دنيا پيدا مى شود كه كليد حلش در دست كسانى است كه ولايت كليه يا ولايت جزئيه دارند. ما هم كه عمرى است شيطان رهايمان نمى كند و به ما جسبيده، نيازمند آن نگاه هستيم، مگر ولايت كليه بايد به دادمان برسد.
اين نمودى از ولايت كليه است و كسى كه تمام نعمت هاى بيرونى و نعمت هاى وجود خودش را هماهنگ با يكديگر براى خدا و در راه او به كار گرفته است مى تواند جلوه گاه چنين ولايتى باشد.
نمونه اى از ولايت جزئيه
مرحوم حاج ميرزا حسين نورى [16] صاحب كتاب مستدرك الوسائل و استاد مرحوم حاج شيخ عباس قمى است. مرحوم قمى در كتاب مفاتيح الجنان خود زياد از ايشان و از كتابشان نقل مى كند و گاهى هم از ايشان با عنوان «استاد ما، دايى شهيد بزرگ مرحوم آيت اللّه شيخ فضل اللّه نورى» ياد مى كند.
اين مرد بزرگ به جز كتاب مستدرك كتاب پرقيمت ديگرى دارد به نام دارالسلام كه كتاب قطورى هم است. در آن جا نقل مى كند كه من با چند تن از بندگان خوب و صالح خدا از زيارت وجود مبارك حضرت ابى عبد اللّه الحسين بر مى گشتيم. براى رسيدن به مقصد، بايد سوار كشتى مى شديم و يكى از افرادى هم كه با ما سوار كشتى شد علامه بزرگ و خدمتگزار كم نظير شريعت آيت اللّه سيد مهدى نجفى قزوينى بود. در راه، باد بسيار شديدى وزيدن گرفت، طورى كه همگى دل از زندگى بريديم و به غرق شدن كشتى يقين كرديم. از قضا، در ميان مسافران تاجرى بود كه خيلى ترسيد و شروع به گريه كرد و به امير المؤمنين متوسل شد.
در اين ميان، من به چهره علامه قزوينى نگاه كردم:
«كالجبل لا تحرّكه العواصف». [17]
مانند كوه محكمى كه بادها آن را نمى جنبانند نشسته بود و تكان نمى خورد و آرامش عجيبى داشت. برعكس ايشان، مرد تاجر اضطراب شديدى داشت و خيلى ترسيده بود. ناگهان ديديم ايشان برگشت و به آن تاجر گفت: چرا اين قدر ترسيده اى؟ چه خبر است؟ باد و ابر و باران و طوفان همه در اختيار خدايند و بى اذن او كارى نمى كنند. بعد، همان طور كه نشسته بود عبايش را تا كرد و مانند اين كه بخواهد پشه اى را دور كند به باد اشاره كرد. يك مرتبه، باد ايستاد و هوا آرام گرفت.
سپس، به آن تاجر گفت: ديگر گريه نكن، چون به مقصد مى رسيم و نمى ميريم!
اين جلوه اى از ولايت جزئيه است كه از بعضى بندگان صالح خدا ديده مى شود. دليلش هم اين است كه اين ها گرفتار شيطان نبوده و انسان هاى بى فكر و بى انديشه اى نيستند. كسانى هستند كه چيزهايى كه ما فقط مى خوانيم را باور كرده اند و فهميده اند هيچ چيز در دنيا باطل نيست و همه براساس حق است.
«ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما إلا بالحق ...».
ما نيز يكى از همين «ما بينهما» هستيم. پس همه اعضاء و جوارحمان بايد افق طلوع حق باشد. و وقتى چنين شد، يا ولايت كليه پيدا مى كنيم يا جزئيه، و مى توانيم به اذن پروردگار در عالم تصرف كنيم، توفانى را بنشانيم، مانع وقوع حادثه اى شويم، و حتى اختيار مرگمان را به دست بگيريم و مرگ اختيارى پيدا كنيم.
مرگ اختيارى
سال ها پيش دوستى داشتم از اهل دل كه حال عجيبى داشت و هر شب جمعه كه مى خواهم دعاى كميل بخوانم چهره او را به ياد مى آورم. او در دعاى كميل با صداى بلند گريه نمى كرد، ولى از باء بسم اللّه تا انتهاى دعا همان طور كه با ادب و آرام نشسته بود از تمام پهناى صورتش اشك بر پيراهنش مى ريخت و به راستى به محبوب خود وصل بود.
برايم نقل كردند كه يك روز زمستانى پاى كرسى خانه ا نشسته بود و با يكى از مهمانانش صحبت مى كرد. در خلال گفتگوها، ناگاه سخن از مرگ به ميان آمد و مرد مهمان درباره سختى مرگ و اين كه مرگ فراق است و بريدن از علائق است و معلوم نيست آن طرف چه مى شود و چه كارمان مى كنند (و از اين دست حرف ها كه ما هم مى زنيم) سخن گفت. ايشان هم تنها به او نگاه كرد تاحرف هايش تمام شد. بعد از او پرسيد: به نظر شما، مرگ خيلى سخت است؟ پاسخ داد: بله! گفت: در حالى كه مرگ خيلى راحت است. ببين! اين طورى است. بعد، سرش را روى كرسى گذاشت و درگذشت.
فرو شدن چو بديدى برآمدن بنگر |
غروب شمس و قمر را چرا زيان باشد؟ |
|
[18] اين نمودى ديگر از ولايت جزئيه است كه به آن مرگ اختيارى مى گويند؛ يعنى خداوند اجازه مرگ را هم به دست خود انسان مى دهد تا هر وقت خواست برود. هرچند صاحبان چنين ولايت هايى به مقامى مى رسند كه آتش شوق آن قدر شعله ور مى شود مى شود كه ديگر نمى توانند بمانند. به قول شاعر:
وعده وصل چون شود نزديك |
آتش شوق تيزتر گردد. |
|
اما بعد ...
آنچه گفتيم مربوط به سالكان و حق بينان و قيام كنندگان بود. ما چه كنيم كه در راه قرار بگيريم و ازاين همه غفلت نجات پيدا كنيم؟ راه همان است كه در ابتداى مطلب آوردم و شرح آن گذشت: بايد فكر كنيم كه در اين 50- 60 سال زندگى اعضا و جوارحمان را در چه راهى و افق طلوع چه چيزى قرار دهيم و قلبمان بايد جايگاه چه چيزى باشد؟
روايت كوتاهى از وجود مبارك امام صادق، عليه السلام، نقل شده كه بسيار تكان دهنده است. از ايشان درباره عشق سوال كردند، فرمود:
«سئل عن جعفر بن محمد الصادق، عليه السلام، عن العشق، فقال: قلوب خلت من ذكر اللّه فاذاقها اللّه حب غيره». [19]
يعنى وقتى خدا ببيند دلى از محبت و ياد او خالى است، آن را با عشق غير خودش پر مى كند. مثلا، محبت چند نامحرم را در آن قرار مى دهد.
در حقيقت، آن دل را دور مى اندازد و ديگر خريدار آن نيست. اين دل چه ارزشى دارد؟ آيا از دل گاو و شتر بدتر نيست؟
خدا نياورد آن روز را. كه دل هاى ما به جاى خدا به انواع فسادها و گناهان متمايل و به انواع معشوقه ها مشغول باشد!
الهى دلى ده كه جاى تو باشد |
زبانى كه در آن ثناى تو باشد |
|
الهى عطا كن به اين بنده گوشى |
كه آن گوش پر از صداى تو باشد |
|
الهى عطا كن مرا قلب و چشمى |
كه بينايى اش از ضياى تو باشد |
|
الهى چنان كن تو از فضل و رحمت |
كه هر كار كردم براى تو باشد |
|
الهى بده همتى آن چنانم |
كه سعيم وصول لقاى تو باشد |
|
الهى ندانم چه بخشى كسى را |
كه هم عاشق و هم گداى تو باشد. |
|
پى نوشت ;
[ (1). سبأ، 15.]
[ (2). اشكالى كه فخر رازى در اين جا نقل كرده اين است كه وجود دو باغ چيز مهمى نيست كه به عنوان آيه از آن ياد شود .... درحالى كه آن ها دو باغ ساده و معمولى نبودند، بلكه يك رشته باغ هاى به هم پيوسته در دو طرف نهر عظيمى بودند كه از آن سد بزرگ آبيارى مى شدند و به قدرى پر بركت بودند كه در تواريخ آمده اگر كسى سبدى بر روى سر مى گذاشت و در فصل ميوه از زير درختان عبور مى كرد آن قدر ميوه در آن مى ريخت كه بعد از مدت كوتاهى سبد پر مى شد. آيا اين آيت بزرگ خدا محسوب نمى شود؟ علاوه بر همه اين ها امنيت فوق العاده اى بر آن سرزمين سايه افكن بود كه خود آن نيز از آيات حق محسوب مى شد. عبارت بلدة طيبة و رب غفور نيز مجموعه نعمت هاى مادى و معنوى را به زيباترين وجهى منعكس مى كند؛ از نظر نعمت هاى مادى سرزمينى پاك و پاكيزه داشتند، پاك از آلودگى هاى گوناگون: از دزدان و ظالمان، از آفات و بلاها، از خشكسالى و قحطى، از ناامنى و وحشت، و حتى گفته مى شود ديار آنان از حشرات موذى نيز پاك بود. هوائى پاك و نسيمى فرح افزا داشت، و سرزمين حاصلخيز و درختانى پربار. اما از نظر نعمت معنوى غفران خداوند شامل حال آن ها بود. ر ك: تفسير نمونه، ج 18، ص 59.]
[ (3). عرم در اصل از عرامة (بر وزن علامه) به معنى خشونت و كج خلقى و سختگيرى است، و توصيف سيلاب به آن اشاره به شدت خشونت و ويرانگرى آن است، و تعبير به سيل العرم به اصطلاح از قبيل اضافه موصوف به صفت است. در لسان العرب در ماده عرم معانى مختلفى آمده از جمله: سيلاب طاقت فرسا، موانعى كه در ميان دره ها براى مهار كردن آن مى سازند و همچنين موش بزرگ صحرائى. بعضى عرم را به همين معنى گرفته اند كه بر اثر رخته در سد مايه ويرانى آن شدند. ر ك: تفسير نمونه، ج 18، ص 60.]
[ (4). سبأ، 16- 17.]
[ (5). اين تعبير معروف از امير مومنان است. در روايت است كه روزى ايشان به يارانش فرمود: از مرگ بدتر چيست؟ هركس چيزى گفت. حضرت فرمود: از مرگ بدتر چيزى است كه انسان به خاطر آن از خدا طلب مرگ كند: «اشد من الموت ما يتمنى الخلاص منه بالموت». غرر الحكم، ح 3366. امام عسكرى نيز در روايتى فرموده اند: «خير من الحياة ما اذا فقدته ابغضت الحياة، و شر من الموت ما اذا نزل احببت الموت». تحف العقول، ص 489.]
[ (6). كهف، 110.]
[ (7). تحف العقول، ص 171.]
[ (8). حجر، 85: و آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن دوتاست، جز به حق نيافريديم، و بى ترديد قيامت آمدنى است؛ پس در برابر ناهنجارى هاى مردم گذشتى كريمانه داشته باش.]
[ (9). احقاف، 3: ما آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن است، جز به حقّ و تا سرآمدى معين نيافريديم، و كافران از آنچه بيمشان داده اند، روى گردانند. به مشركان بگو: به من خبر دهيد و نشانم دهيد معبوداتى كه به جاى خدا مى پرستيد چه چيزى از زمين را آفريده اند يا مگر آنان را در آفرينش آسمان ها مشاركتى است؟]
[ (10). دخان، 38- 39: و ما آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن دو است، به بازى نيافريده ايم.
ما آن دو را جز به درستى و راستى به وجود نياورده ايم، ولى بيشترشان به حقايق معرفت و آگاهى ندارند.]
[ (11). يونس، 5: اوست كه خورشيد را فروزان و ماه را تابان قرار داد، و براى ماه منازلى چون هلال، تربيع، بدر و محاق مقدّر ساخت تا شمار سال و حساب ماه، هفته، اوقات امور زندگى و تنظيم برنامه هاى معيشت را بدانيد. خدا آن ها را جز به درستى و راستى نيافريده؛ او نشانه ها را براى گروهى كه دانايند بدون هرگونه ابهام بيان مى كند.]
[ (12). آل عمران، 191: آنان كه همواره خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مى كنند، و پيوسته در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند، و از عمق قلب همراه با زبان مى گويند:
پروردگارا! اين [جهان با عظمت ] را بيهوده نيافريدى، تو از هر عيب و نقصى منزّه و پاكى؛ پس ما را از عذاب آتش نگاهدار.]
[ (13). مومنون، 115: آيا پنداشته ايد كه شما را بيهوده و عبث آفريديم، و اين كه به سوى ما بازگردانده نمى شويد؟]
[ (14). برگرفته از مثنوى مولانا و شرح علامه جعفرى بر مثنوى است. (مولف).]
[ (15). اين روايت در كتاب احقاق الحق، در روايات مربوط به امام حسين، عليه السلام، آمده است. (مولف)]
[ (16). ميرزا حسين بن محمد تقى بن محمد نورى مازندرانى معروف به ميرزا حسين نورى در سال 1254 ق در شهرستان نور در مازندران به دنيا آمد. ميرزاى نورى، فقيه امامى، محدث، مفسر و شاعر، نزد شيخ العراقين عبد الحسين تهرانى، شيخ مرتضى انصارى، حاج ملا على كنى، ميرزا محمد حسن شيرازى و سيد مهدى قزوينى تلمذ نمود.
ميرزا حسين نورى همچنين از استادان شيخ آقابزرگ تهرانى، حاج شيخ عباس قمى، محمد حسين كاشف الغطاء و سيد شرف الدين عاملى در حديث نيز بوده است. ميرزاى نورى در ترويج اصول مذهب جعفرى و نشر آثار ائمه اطهار، عليهم السلام، كوشش بسيار كرد. همچنين اين عالم فاضل در عبادت، پرهيزگارى، تقوا و كمالات نفسانى، انسانى نمونه بود.
از آثار وى: مستدرك الوسايل در فقه (در 3 جلد) است كه به جهت تأليف اين كتاب به ايشان «صاحب مستدرك الوسايل» مى گويند. معالم الصّبر، جنّة المأوى و نفس الرّحمن فى فضائل سلمان نيز از اوست.
ميرزاى نورى داراى كتابخانه جامع و معتبرى بود كه در ايران و عراق نظير آن در كميّت و كيفيّت يافت نمى شد، ولى اين كتابخانه پس از وفات ميرزا به كلى متفرق شد. ايشان پدر همسر شهيد شيخ فضل اللّه نورى، عالم مبارز و آگاه دوران مشروطه بود و بسيارى از كتب نفيس ميرزا حسين، نزد فرزندان شيخ فضل اللّه نورى ماند. بعدها تعدادى از اين كتب، توسط آيت اللّه بروجردى خريدارى و به كتابخانه معظم له در نجف اشرف منتقل گرديد.
ميرزا حسين نورى در 17 جمادى الثانى سال 1320 قمرى در 66 سالگى بدرود حيات گفت و در نجف اشرف مدفون گشت.]
[ (17). اشاره است به اين روايت: رسول خدا، صلى اللّه عليه و آله: المؤمن كالجبل لا تحركه العواطف. ر ك: شرح أصول كافى، ملا محمد صالح مازندرانى، ج 9، ص 181.]
[ (18). بيتى از غزلى از مولوى است با اين مطلع:
به روز مرگ چو تابوت من روان شد |
/ گمان مبر كه مرا درد اين جهان باشد .... |
|
[ (19). شيخ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 140؛ شيخ طوسى، أمالى، 765.]
منبع : پایگاه عرفان