قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن - جلسه سیزدهم - (متن کامل + عناوین)

 

بيدارى و مرگ قلب زمينه ها و عوامل

 

تهران، حسينيه همدانيها رمضان 1386

بسم اللّه الرحمن الرحيم. الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على جميع الأنبياء و المرسلين و صلّ على محمّد و آله الطاهرين.

 

پروردگار عالم گوهر عقل را به انسان عطا كرد تا بتواند با بهره گيرى از آن در همه امور انديشه كند و به نتيجه مثبت برسد. [1] معارف دينى نيز تصريح كرده اند كه انديشيدن در حقايق موجودات، خلقت آسمان ها و زمين، وجود خود، احوال گذشتگان، رسالت انبياء و امامان، و آيات قرآن كريم از بزرگ ترين عبادت هاست. [2] اين بدان معناست كه پاداش و ثواب انديشيدن از همه عبادت هايى كه با زحمت دادن به جسم و بذل مال انجام مى شود بيشتر است، [3] چرا كه پاداش الهى به تناسب گستردگى و نتيجه و سود عمل به آن تعلق مى گيرد. وقتى عقل اعظم نعمت هاى خدا باشد، به كار بستن آن هم كه همان تفكر و انديشه است اعظم اعمال مى شود و پاداش و اجر آن عمل نيز اعظم پاداش ها خواهد بود. [4]

روايات بسيار مهمى از حضرات معصومين به ويژه امير المؤمنين، عليهم السلام، درباره تفكر و انديشه وارد شده است كه يكى از آن ها روايتى است كه حضرت در آن انسان را از وارد شدن به حيطه تفكرات زشت و ناپسند منع مى كند. ايشان انديشيدن درباره گناه را يك انحراف و تفكر غلط مى داند و مى فرمايد: درباره گناه به فكر فرو نرويد. چرا كه فكر گناه و معصيت شما را به انجام آن وا مى دارد و آلوده مى كند:

«من كثر فكره فى المعاصى دعته إليها». [5]

در روايتى ديگر، حضرا امر به بيدار كردن قلب به وسيله تفكر و انديشه مثبت مى كنند و مى فرمايند:

«نبّه بالفكر قلبك». [6]

قلبت را با انديشه كردن از خواب بيدار كن.

زيرا همان گونه كه چشم آدمى مى خوابد دل هم به خواب مى رود و گاه بر اثر اين خواب طولانى مى ميرد. قرآن كريم از خواب سنگين دل تعبير به غفلت [7] و روايات از موت قلب به مرگ سياه [8] تعبير كرده اند. حضرت حق در قرآن كريم به مرگ و كورى و خواب قلب اشاره كرده و روايات و ادعيه مشحون از اين تعابير است. براى نمونه، امام زين العابدين، عليه السلام، در يكى از دعاهايش مى فرمايد:

«إلهى ألبستنى الخطايا ثوب مذلتى، و جللنى التباعد منك لباس مسكنتى، و أمات قلبى عظيم جنايت ...». [9]

قاتلى قلب مرا كشته و ميرانده است و آن گناهان سنگينى است كه مرتكب شده ام. در روايات، عوامل ديگرى [10] نيز براى مرگ قلب ذكر شده اند كه در جاى خود به آن ها خواهيم پرداخت. [11]

 

آيا احياى دل ممكن است؟

 

سوال اصلى اين است كه آيا همان طور كه مردگان در روز قيامت زنده مى شوند، قلب مرده نيز قابل احياست؟ قرآن كريم به صراحت از احياى قلب مرده خبر مى دهد [12] و عوامل و شرايطى را براى احياى آن ضرورى مى شمارد. به عبارت ديگر، دم ها و نفس هايى هستند كه بسان دم عيسوى مى توانند حيات را دوباره به قلب مرده بازگردانند. امام سجاد، عليه السلام، در مناجات التائبين يكى از اين نفس ها را توبه واقعى معرفى مى كند و مى فرمايد:

«فأحيه بتوبة منك يا أملى و بغيتى ...».

يعنى خدايا به من لطف و محبت كن و زمينه و استعدادى فراهم ساز تا دلم را با قرار دادن در مدار توبه زنده گردانى.

نفس ديگرى كه مى تواند قلب مرده را زنده كند نفس اهل خدا و پاكان روزگار است.

 

شب قدر شب گناه نيست

 

صاحب كتاب ابوب الجنان كه كتاب بسيار پربار و نايابى است مى نويسد:

جوان بى تقوايى كه به خير و سعادت خود در زندگى اهميتى نمى داد و ملاحظه چيزى را نمى كرد، بر اثر چشم چرانى به دخترى دل بسته بود، ولى آن دختر تن به خواسته نامشروع او نمى داد.

شبى از شب هاى قدر كه وقت بيدارى و مناجات و قرآن و گريه و درد دل با خداست و مردم همگى در مساجد و مجالس احياء جمع شده بودند، اين جوان كه ديده بود والدين آن خانم زودتر از منزل خارج شده اند راه را بر اين دختر كه قصد داشته به تنهايى مسير بين خانه و مسجد را طى كند بست. دختر كه ديد كارى از دستش ساخته نيست در پاسخ به خواسته آن جوان گفت: امشب شب احياء و شب گرفتن برات است. آيا انصاف است مردان و زنان ديگر در اين لحظه براى مناجات و دعا به در خانه خدا رفته باشند و من و تو مرتكب عمل نامشروع زنا شويم؟ پسر لحظه اى تامل كرد و جواب داد: نه، انصاف نيست!

دختر گفت: حال كه فهميدى اين كار آن هم در نيمه شبى چنين عزيز و در محضر خدا بى انصافى است، بيا و اين شب را به احيا سپرى كن. من نيز چنين خواهم كرد. سپس، از هم جدا شدند.

وقتى سحر شد، پدر دست دخترش را گرفت و به نشانى منزلى كه از جوان يافته بود رفت و در زد. وقتى جوان در را به روى آن ها گشود، پدر گفت: من تو را نمى شناسم، ولى شب پيش، پس از احياء، رسول خدا، صلى اللّه عليه و آله، را در رؤيا ديدم و آن حضرت نشانى تو را به من دادند و فرمودند: دخترت را ببر و به عقد آن جوان در آور. [13]

اين نمونه اى از بيدارى دل است كه در آن نفس حق دخترى پاكدامن كه ارتباطى با پروردگار عالم داشته قلب مرده اى را زنده مى كند و او را به تأمل وا مى دارد كه شب قدر كه شايسته احياء و مناجات و «خير من ألف شهر» است شب زنا نيست.

 

توفيق نماز شب

 

يكى از علماى بزرگ ما آخوند ملا محمد صالح قزوينى است كه البته اهل خود قزوين نيست، ولى چون سال ها در آن شهر اقامت داشت به قزوينى معروف بود. ايشان مى نويسد: يكى از عباداتى كه من اصلا حال انجامش را نداشتم نماز شب بود. من اهل علم و درس و تربيت طلبه و تأليف بودم و كارهاى خيلى سخت تر از نماز شب را انجام مى دادم، اما به هر دليل حوصله نماز شب را نداشتم. اين بود كه مرحوم شيخ جعفر كبير سفرى به ايران كردند و وقتى به قزوين تشريف آوردند مهمان من شدند. ايشان خيلى انسان متعبد و اهل تهجد و نماز شبى بود و آن شب هم براى خودش شبى داشت، ولى من آن شب را هم بدون اين كه نماز شب بخوانم خوابيدم. صبح فردا، شيخ جعفر از روى دلسوزى به من فرمود: شما اهل نماز شب نيستيد؟ گفتم: نه! فرمود: چرا؟ گفتم: من حال و حوصله اش را ندارم. خواب براى من بهتر و شيرين تر است. مرحوم شيخ نگاهى به من كرد و با لحنى جدى فرمود: حضرت عالى از فردا شب نماز شب مى خوانيد! و اكنون كه حدود 25 سال از آن ماجرا گذشته، من حتى اگر بخواهم هم نمى توانم نماز شب نخوانم.

اين تاثير نفس اهل حق است. ايشان مى گويد مرحوم شيخ جعفر كبير با همان يك جمله اعتقاد به نماز شب را به من منتقل كرد، طورى كه در وجودم درختى با ريشه ثابت شد كه ديگر نمى توانم آن را ناديده بگيرم؛ يعنى ساعت سه نيمه شب خواب را از من مى گيرد و حال مناجات پيدا مى كنم و از كسانى شده ام كه به قول شاعر:

در رقص در آيد فلك از زمزمه عشق

 

چونان كه شتر بشنود آواز هدى را

     

[14]

 

كلامى درباره نماز شب

 

دريغم مى آيد حال كه اين حكايت را آوردم درباره نماز شب كلامى نگويم. درست است كه نماز شب مستحب است ولى كسى كه پاسى از شب گذشته از خواب دل مى كند و اين يازده ركعت را مى خواند معلوم است عاشق خداست و با او پيوند دارد. انجام واجبات مهم است و بهشت و جهنم انسان به آن ها بستگى دارد، ولى به جا آوردن مستحبات اجبارى نيست. براى همين، كسى كه عمل مستحبى را انجام مى دهد يك قدم از ديگران به خدا نزديك تر است و حال بهتر و معرفت بيشترى دارد. از طرفى، نديده ام خدا در قرآن مجيد اين قدر كه به نماز شب بها داده به عمل مستحب ديگرى بها بدهد و مثلا بگويد اگر كسى هفت بار سعى و صفا و مروه مستحبى به جاى آورد خوب است، درحالى كه درباره نماز شب كه وقتش از حدود ساعت يازده و پانزده دقيقه شب شروع مى شود تا دو دقيقه مانده به اذان صبح [15] مى گويد:

«تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون. فلا تعلم نفس ما أخفى لهم من قرة أعين جزاء بما كانوا يعملون». [16]

ملازم بستر استراحت و خواب نيستند، بلكه پهلوهايشان از خوابگاه هايشان دور مى شود، درحالى كه همواره پروردگارشان را به علت بيم از عذاب و اميد به رحمت و پاداش مى خوانند و از آنچه آنان را روزى داده ايم، انفاق مى كنند. پس هيچ كس نمى داند چه چيزهايى كه مايه شادمانى و خوشحالى آنان است به پاداش اعمالى كه همواره انجام مى داده اند، براى آنان پنهان داشته اند.

يعنى پاداش اين يازده ركعت را براى هيچ ملك، جن، و انسى معلوم نكرده ام و جز خودم هيچ كس ميزان و كيفيت آن را نمى داند. اميدوارم همين كلام كوتاه انگيزه اى باشد براى همه ما كه خود را در زمره دوستداران نماز شب و به جا آورندگان آن قرار دهيم. [17]

 

نمونه اى ديگر از تاثير نفس حق در قلب انسان

 

روزى پياده از كنار گاراژى رد مى شدم. صاحب گاراژ كه جلوى در ايستاده بود بى مقدمه گفت: آقا، يك استكان چاى پيش ما بخوريد! نگاهش كردم و او را شناختم. يادم آمد چند سال پيش يك نفر او را به من نشان داد و گفت: اين در عرق خورى و لات بازى و شرارت نمره تمام است. در اين فكر بودم كه چرا مرا دعوت كرده و چه بايد بكنم كه خودش گفت: اگر چيزى از من شنيده اى و جريانى را مى دانى، حالا كاملا برگشته ام و آن آدم سابق نيستم! حداقل بيا جريان را برايت بگويم.

نشستم و او برايم تعريف كرد كه يك شب جمعه مطابق عادت رفته بودم كاباره. غوغايى بود: زن ومرد و بزن و برقص و مشروب خالص خارجى و داخلى و .... ما هم كه درآمدمان بد نبود، هر كاباره و كافه اى مى رفتيم گران ترينش بود. (اى كاش ما هم از اين لات ياد مى گرفتيم و دنبال گران ترين نماز و گران ترين روزه و عمل صالح و كار خير مى رفتيم). نمى دانم آن شب چه مشروبى خوردم، ولى يادم هست مشروب گران و اعلايى بود، براى همين من دو برابر هميشه خوردم و طورى مست شدم كه وقتى ساعت دوازده يك شب از كاباره آمدم بيرون نه راه خانه مان را بلد بودم و نه مى دانستم كجا هستم. از فرط مستى و بيحالى، همان جا در خيابان و پياده رو افتادم و ديگر نفهميدم چه شد. چشم كه باز كردم هنور بيحال بودم ولى ديدم هوا تاريك و روشن شده و كسى سرم را به دامن گرفته و دارد دست به سرورويم مى كشد و قربان صدقه ام مى رود. ديد م روحانى همان محل است. (آن روحانى را من مى شناسم. خدا رحمتش كند كه در همين تهران به بدكاران و نيكوكاران خدمات زيادى كرد). هم چنان كه سرم روى دامنش بود گفت:

مى توانى بلند شوى برويم با هم حليم و سنگگ دو بر خشخاش بخوريم؟ ما هرچه تا آن روز ديده بوديم زن نيمه عريان و شيشه مشروب بود، هرجا هم مى رفتيم يا ديگران به آخوندها فحش مى دادند يا خودمان فحش مى داديم؛ اما آن شب، سر بر دامان آخوند و دعوت به حليم و نان سنگگ، آن هم در آن شرايط ... ديگر نمى فهميدم يعنى چه؟ گفتم: آقا، من باطن و ظاهر نجس هستم، مرا كجا مى خواهى ببرى؟ گفت: اين جا حمام عموى خوب و تميزى دارد. با هم مى رويم حمام. ظاهرت را با آب پاك كن و باطنت را همين الان با آشتى با خدا درست كن. اين كه كارى ندارد. خدا دو نوع مطهر دارد: يكى عامل طهارت ظاهر است كه آب است و كل هزينه اش دو تومان مى شود كه من مى دهم و مى نشينم تا تو خودت را آب بكشى و برگردى؛ يكى هم مربوط به باطن است كه آبش دست خداست و شيرش دست خودت. شير توبه را باز كن تا پاك شوى. راهش هم اين است كه در دل پشيمان شوى و به پروردگار بگويى بد كردم و ديگر هم نمى كنم. آن وقت پاك مى شوى. خدا كه خداى سخت گيرى نيست، خدا دولت نيست كه طلبكار برود شكايت بكند زندانى ات كند تا هر وقت بدهى ات را دادى آزاد شوى. خدا هيچ كس را زندانى نمى كند، خيلى هم زود آشتى مى كند و قوانينش هم آسان است ... از آن روز به بعد، من توبه كردم و كارهاى گذشته ام را براى هميشه ترك گفتم.

به راستى، كجا مى شود كسى مانند خدا پيدا كرد كه اين قدر سريع الرضا و بخشنده باشد؟ كسى پس از سى سال مشروب خورى توبه مى كند و او مى بخشد و مى گويد اشتباه كردى!؟ در فقه ما حكم اين است كه هركس يك بار مشروب بخورد بايد هشتاد تازيانه بخورد، اما خدا به اين كه او برود و اقرار به گناهش بكند راضى نيست؛ مى گويد بيا با خودم آشتى كن. چه نيازى هست بروى پيش قاضى بگويى من مشروب خورده ام تا شلاقت بزند؟ اين قدر حكومت خدا آسان گير است. نه مأمور براى بازداشت مى فرستد، نه داد سركشى مى كشد، نه جريمه مى كند و اگر جريمه هم بكند آن ها را راحت مى بخشد. ده دفعه روزه را به حرام باطل كرده درحالى كه مى توانسته روزه بگيرد. بعد، مى نشيند و مى گويد گول خوردم با حرام افطار كردم. حالا هم كه آمده ام با تو آشتى كنم، مى گويى براى هر روزه اى كه با حرام افطار كرده اى دو جريمه بايد بدهى: يا شصت روز روزه بگيرى يا به شصت مسكين طعام بدهى. من نان خودم و زن و بچه ام را هم به سختى در مى آورم. بدنم هم ديگر طاقت روزه ندارد و ديگر جوان نيستم. چه كنم؟ مى گويد: جريمه ات را بخشيدم.

مى ماند قضاى روزه هايت. آن ها را هم پشت هم نگير، تابستان هم نگير، برو تقويم را نگاه كن و كوتاه ترين روزها را براى روزه گرفتن انتخاب كن.

دولت خدا دولت آسان گير و حكومت با محبتى است. واقعا، انسان از اين كه يك قدرت بى نهايت در كنارش گذشت بى نهايت هم باشد تعجب مى كند. آخر زورداران عالم هرچه قوى تر مى شوند بى رحم تر مى شوند، اما اين قدرت بى نهايت گذشت بى نهايت هم دارد. گاهى، آن قدر آسان در مرده اى را بيدار مى كند كه غير قابل باور است؛ آن هم در يك شب، به يك نفس، به يك پشيمانى، به يك خط شعر، به يك ذكر مصيبت، به يك پرچم عزا كه سر در مسجد يا حسينيه اى نصب كرده اند و با خط قرمز رويش نوشته اند: يا ابا عبد اللّه. خيلى ها را ديده ام كه با دين همين نام آمده اند و دل مرده شان زنده شده است. اين قدر وسايل توبه و بازگشت و در راه قرار گرفتن آسان است كه حد ندارد. قرآن مى فرمايد:

«يريد اللّه بكم اليسر و لا يريد بكم العسر». [18]

خدا آسانى و راحت شما را مى خواهد نه دشوارى و مشقت شما را.

 

سهل گيرى در كفاره روزه

 

مرحوم صدوق نقل مى كند كه يك روز، كسى سبدى رطب تازه براى رسول خدا هديه آورد. در همان حال، مردى مضطربانه از درب مسجد آمد و گفت: يا رسول اللّه به دادم برس! پيغمبر فرمود: چه شده؟ عرض كرد: مگر الان روز ماه رمضان نيست؟ فرمود: هست. گفت: من كارگرم، از بغل خانه ام رد مى شدم، گفتم بروم سرى به خانواده ام بزنم. از قضا، ديدم بچه هايم منزل نيستند، من هم روزه ام را با همسرم باطل كردم و حالا دارم دق مى كنم! حضرت فرمود: بعد از ماه رمضان يك روز روزه بگير و به شصت مسكين هم نفرى يك چارك نان طعام بده.

گفت: آقا، من نان زن و بچه ام را هم به سختى مى دهم، از كجا شكم شصت فقير را سير كنم؟ حضرت فرمود: اين سبد رطب را بردار و به نيت شصت مسكين به زن و بچه خودت بده. خدا به عنوان كفاره روزه ات قبول مى كند. [19]

اين ديگر چه دولتى است؟ دولتى كه در كمال قدرت است و اگر به آسمان و زمين تلنگرى بزند همه نابود مى شوند، اين قدر با بندگان نرم رفتار مى كند و آسان مى گيرد. جريمه روزه به اين باعظمتى يك چارك نان است. آيا دولتى به اين آسان گيرى هم پيدا مى شود؟ شما دو ماه پول بانك را نمى دهيد، دويست و هشتاد و نه هزار تومان جريمه ديركرد دوماهه مى خورد، چهار ماه ديگر مى شود شش صدهزار تومان و سه سال ديگر مى شود سى ميليون تومان. اگر هم ندهى، ممنوع الخروجت مى كنند، آبرويت را مى برند، به پاسگاه و دادگاه و زندانت مى كشانند، ضامن هايت را از كار و زندگى مى اندازند و ... اما دولت خدا هيچ كدام از اين ها را ندارد. اى كاش ما با اين دولت مى ساختيم! ولى حاضريم با همه دولت هاى ديگر بسازيم و با اين يكى نسازيم. نمى دانم چرا؟ اين هم از بدبختى خودمان و غفلت و مرگ قلب هايمان است.

 

تاثير شهادت مردم به خوبى ميت

 

علامه مجلسى در بحار الانوار روايت جالبى را از امام صادق، عليه السلام، نقل مى كند. امام مى فرمايند در زمان حضرت داود، عليه السلام، عابدى از بنى اسرائيل از دنيا رفت. مردم مطابق رسم نزد حضرت رفتند تا نماز ميت را ايشان بخواند، ولى حضرت از اين كار امتناع كرد و براى نماز حاضر نشد. مساله اين بود كه حضرت داود پيش از اين از جانب خدا به احوال آن مرد آگاه شده بود و مى دانست انسان صالحى نيست. به هرحال، مردم مرده را براى دفن بردند و وقتى او را در قبر قرار دادند، چهل نفر دستشان را به دعا بلند كردند كه:

«اللهم انا لا نعلم منه الا خيرا و انت اعلم به منا».

بعد، چهل نفر ديگر اين جمله را گفتند و رفتند و چهل نفر سوم بر قبر او ايستادند و چنين گفتند: همان وقت، به حضرت داود خطاب رسيد كه تو چرا بر اين مرده نماز نخواندى و به خوبى اش شهادت ندادى؟ گفت: پروردگارا، من از جانب شما بر احوال اين مرد آگاهى يافته بودم! خطاب رسيد كه اين چنين بود، ولى گروهى از مؤمنين شهادت دادند كه او آدم خوبى است و من به شهادت آن ها او را بخشيدم. [20]

دولت خدا دولتى است كه به كوچك ترين بهانه اى مجرمان در آن بخشيده مى شوند و اهل شفاوت سعادتمند مى گردند. كافى است از خدا بخواهيم تا اجابت كند و از سر تقصيرات ما بگذرد. او را شفيع خود كنيم و مانند على، عليه السلام، در دعاى كميل او را بخوانيم كه:

«استشفع بك الى نفسك».

از درگاه خدايى كه خودش شفيع بندگانش مى شود به كدام درگاه ديگرى مى توان پناه برد؟ تنها كسى كه قلبش بر اثر گناهان مرده از خدا دورى مى كند و او را نمى خواهد. وقتى قلب احياء شود، فيض الهى درياوار بر آن نازل مى شود، زيرا جاى فيض خداوندى دل هاى زنده است وگرنه سنگ و بيابان و درخت خشكيده و حيوانات كه شايستگى دريافت فيوضات خاص الهى را ندارند. فقط دل انسان قادر به پذيرش فيض الهى است؛ آن هم دل بيدار. پس، تا مى توانيم بايد در بيدارى دل هاى خود با تفكر بكوشيم و با استمداد از نفس توبه يا نفس اهل دل تا فرصت باقى است آن را احيا كنيم.

از آن روزى كه ما را آفريدى

 

به غير از معصيت چيزى نديدى

خداوندا به حق هشت وچارت

 

ز ما بگذر شتر ديدى نديدى.

     

[21]

 

پى نوشت

 

[ (1). درباره عقل روايات فراوانى وجود دارد و تعبير از آن به گوهر تعبير دقيقى است، زيرا هيچ گوهرى باارزش تر از آن نيست و سعادت بشر در گرو آن است. عقل منشأ همه خوبى ها و فضائل است. در روايت مفصلى از امام صادق، عليه السلام، كه جنود عقل و جهل را در آن براى هشام برمى شمارد به ارزش واقعى اين نعمت پروردگار پى مى بريم. ر ك: بحار الأنوار، ج 75، ص 316: «يا هشام أعرف العقل وجنده، و الجهل و جنده تكن من المهتدين، قال هشام: فقلت جعلت فداك لا نعرف إلا ما عرفتنا؟ فقال، عليه السلام، يا هشام إن اللّه خلق العقل و هو أول خلق خلقه اللّه من الروحانيين عن يمين العرش من نوره، فقال له: أدبر فأدبر. ثم قال له: أقبل فأقبل.

فقال اللّه عز و جل: خلقتك خلقا [عظيما] و كرمتك على جميع خلقى. ثم خلق الجهل من البحر الاجاج الظلمانى، فقال له: أدبر فأدبر، ثم قال له: أقبل، فلم يقبل. فقال له:

استكبرت فلعنه. ثم جعل للعقل خمسد و سبعين جندا، فلما رأى الجهل ما كرم اللّه به العقل و ما أعطاه أضمر له العداوة فقال الجهل: يا رب هذا خلق مثلى خلقته و كرمته وقويته و أنا ضده و لا قود لى به أعطنى من الجند مثل ما أعطيته؟ فقال تبارك و تعالى:

نعم، فإن عصيتنى بعد ذلك أخرجتك و جندك من جوارى و من رحمتى، فقال: قد رضيت. فأعطاه اللّه خمسة و سبعين جندا ...».]

[ (2). از جمله اين روايات: «التفكر فى آلاء اللّه نعم العبادة» و «البكاء من خوف العبد عن اللّه عبادة العارفين و التفكر فى ملكوت السماوات و الارض عبادة المخلصين». ر ك:

على بن محمد الليثى الواسطى، عيون الحكم و المواعظ، ص 29 و 53.]

[ (3). دراين باره روايات فراوانى وارد شده است. براى نمونه: امام رضا، عليه السلام: «ليس العبادة كثرة الصوم و الصلاة، إنما العبادة فى التفكر فى اللّه». بحار الأنوار، ج 3، ص 261. نيز: مصباح الشريعه (منسوب به إمام صادق، عليه السلام، ص 114: رسول اللّه (ص): «فكرة ساعة خير من عبادة سنة و لا ينال منزلة التفكر إلا من قد خصه اللّه بنور المعرفة و التوحيد»؛ شيخ طبرسى، مكارم الأخلاق، ص 444 و 465: رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله: «يا على، ... و لا عبادة مثل التفكر». و «يا أبا ذر، ركعتان مقتصدتان-]

- فى التفكر خير من قيام ليلة و القلب ساه».]

[ (4). صاحب تفسير كنز الدقائق در شرح حديث «أفضل العبادة إدمان التفكر فى اللّه و فى قدرته» مى نويسد: «أفضلية العبادد باعتبار عظمة قدرها، و كثرة منافعها و آثارها، و شرافة لوازمها و أسرارها، و لا ريب فى أن إدمان التفكر فى اللّه، و فى قدرته أعظم العبادات قدرا، و أشرفها أثرا و أفخمها رتبة و أرفعها منزلة، و لذلك وقع الامر به فى آيات متكاثرة، و روايات متضافرة، و له آثار شريفة، و لوازم منيفة، كلها عبادات عظيمة، كمعرفة الرب و عظمته، و علمه و قدرته، و احتقار الدنيا و زهراتها، و معرفة الجنة و درجاتها، و معرفة النار و دركاتها، و الانقطاع عن غير الحق، و تفريغ القلب له، و بالجملة إدمان التفكر عبادد و أصل لجميع العبادات، فهو أفضلها. و ليس المراد التكفر فى حقيقة ذاته، و حقيقة قدرته، و سائر صفاته. إذ معرفتها خارجة عن قدرة البشر، و لا يصل إليه العقل و التكفر، و كان التكفر فيها مؤديا إلى الضلال المبين، و الالحاد فى الدين، بل المراد به التفكر فى وضع صنع اللّه و آثار قدرته، فإن التفكر فيها و فى عظمتها يدل على عظمة الصانع الحق و كمال قدرته ...». ميرزا محمد مشهدى، تفسير كنز الدقائق، ج 2، ص 317.]

[ (5). غرر الحكم، ح 8561. درباره اين روايت در گفتارهاى پيش به تفصيل سخن گفته شده است.]

[ (6). اصول كافى، ج 2، ص 54. درباره اين روايت در گفتارهاى پيش سخن گفته شده است.]

[ (7). واژه غفلت در قرآن يكبار همراه قلب به كار رفته است. كهف، 28: «و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان أمره فرطا».]

[ (8). در عرف عرب زبانان و لسان روايات به مرگ هايى چون موت الاحمر (مرگ سرخ)، موت الابيض (مرگ سفيد) و متو الاسود (مرگ سياه) بر مى خوريم. فقر و مرگ با شمشير را مرگ سرخ، طاعون را مرگ سفيد، و غرق شدن را مرگ سياه گفته اند.]

[ (9). صحيفه سجاديه، مناجات التائبين.]

 [ (10). براى نمونه: «عن الصادق، عن أبيه، صلوات اللّه عليهما، قال: قال رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله: أربع يمتن القلب: الذنب على الذنب، و كثرة مناقشة النساء، يعنى محادثتهن، و مماراة الأحمق تقول و يقول و لا يرجع إلى خير، و مجالسة الموتى، فقيل له: يا رسول اللّه و ما الموتى؟ قال: كل غنى مترف».]

[ (11). ثعالبى در تفسير خود از غزالى نقل مى كند كه در كتاب احياء علوم الدين گفته است: «الفرح بالدنيا و التنعم بها سم قاتل يسرى فى العروق فيخرج من القلب الخوف و الحزن و ذكر الموت و اهوال القيامة حدثنا و هذا هو موت القلب». تفسير الثعالبى، ج 4، ص 282.]

[ (12). اشاره است به اين دو آيه از قرآن كريم:

- «أو من كان ميتا فأحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون». انعام، 122.

- «يا أيها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول إذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا أن اللّه يحول بين المرء و قلبه و أنه إليه تحشرون». انفال، 24.]

[ (13). ابواب الجنان، نسخه چاپ سنگى مولف.]

[ (14). از وحدت كرمانشاهى است.]

[ (15). پس لازم نيست حتما بخوابيم و ساعت سه شب براى نماز بيدار شويم. كافى است همان ساعت يازده وبيست دقيقه كه نيمه شب شرعى است آن را بخوانيم و بخوابيم.

(مولف)]

[ (16). سجده، 16- 17.]

[ (17). امام صادق، عليه السلام: ما من عمل حسن يعمله العبد إلا و له ثواب فى القرآن إلا صلاد الليل فإن اللّه لم يبين ثوابها لعظيم خطرها عنده، فقال: (تتجافى جنوبهم عن المضاجع ... فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة أعين جزاء بما كانوا يكسبون).]

[ (18). بقره، 185.]

[ (19). بحار الأنوار، ج 93، ص 279: «أبى، عن سعد، عن موسى بن الحسن، عن محمد بن عبد الحميد، عن ابن عميرة، عن ابن حازم، عن عبد المؤمن الانصارى عن أبى-]

- جعفر عليه السلام قال: إن رجلا أتى النبى صلى اللّه عليه و آله فقال: هلكت هلكت، فقال: و ما أهلكك؟ قال: أتيت امرأتى فى شهر رمضان و أنا صائم، فقال له النبى صلى اللّه عليه و آله: أعتق رقبة فقال: لا أجد، قال: فصم شهرين متتابعين، فقال: لا اطيق، فقال: تصدق على ستين مسكينا، قال: لا أجد، قال: فاتى النبى صلى اللّه عليه و آله بعرق أو مكتل فيه خمسة عشر صاعا من تمر، فقال النبى صلى اللّه عليه و آله: خذها و تصدق بها، فقال: و الذى بعثك بالحق نبيا ما بين لابتيها أهل بيت أحوج إليه منا، فقال: خذه و كله أنت و أهلك، فانه كفارد لك».

- بحار الأنوار، ج 93، ص 281: «عن جميل بن دراج، عن أبى عبد اللّه عليه السلام أنه سئل عن رجل أفطر يوما من شهر رمضان متعمدا فقال: إن رجلا أتى النبى صلى اللّه عليه و آله فقال: هلكت يا رسول اللّه! فقال: و مالك؟ فقال: النار يا رسول اللّه فقال:

و مالك؟ فقال: إنى وقعت بأهلى فى رمضان قال: تصدق و استغفر اللّه، فقال الرجل:

فو الذى عظم حقك و قال ابن أبى عمير قال: فوالذى بعثك بالحق ما تركت فى البيت شيئا قليلا و لا كثيرا، قال: فدخل رجل من الناس بمكتل تمر فيه عشرون صاعا يكون عشرة أصوع بصاعنا هذا هنا فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: خذ هذا التمر فتصدق، فقال: يا رسول اللّه على من أتصدق به و قد أخبرتك أنه ليس فى بيتى قليل و لا كثير، فقال: خذه و أطعمه عيالك و استغفر اللّه».

- بحار الأنوار، ج 93، ص 282: «و عن جعفر بن محمد عليهما السلام أنه قال: من أفطر فى شهر رمضان متعمدا نهارا فان استطاع أن يعتق رقبة أعتقها و إن لم يستطع صام شهرين متتابعين فان لم يستطع أطعم ستين مسكينا فان لم يجد فليتب إلى اللّه و يستغفره، فمتى أطاق الكفارة كفر و عليه مع الكفارة قضاء يوم مكان اليوم الذى أفطر».]

[ (20). بحار الأنوار، ج 102، ص 149: «عن الصادق، عليه السلام، قال: كان فى بنى إسرائيل عابد فأوحى اللّه تعالى إلى داود أنه مراء قال: ثم إنه مات و لم يشهد جنازنة داود، عليه السلام، قال: فقام أربعون من بنى إسرائيل فقالوا: اللهم لا نعلم منه إلا خيرا، و أنت أعلم به منا فاغفر له، فلما وضع فى قبره قاموا أربعون غيرهم و قالوا: اللهم إنا لا-]

- نعلم منه إلا خيرا و أنت أعلم به منا فاغفر له، فأوحى اللّه تعالى إلى داود عليه السلام ما منعك أن تصلى عليه؟ قال: الذى أخبرتنى به عنه، قال: فأوحى اللّه إليه أنه قد شهد له قوم فأجزت شهادتهم و غفرت له، و علمت ما لا يعملون». اين روايت از امام باقر به اين شكل نقل شده است: «قال أبى جعفر، عليه السلام: قال: كان فى بنى اسرائيل عابد فأعجب به داود، عليه السلام، فأوحى اللّه إليه: لا يعجبك شئ من أمره فانه مرائى، فمات الرجل، فقال داود: ادفنوا صاحبكم و لم يحضره، فلما غسل قام خمسون رجلا فشهدوا باللّه ما يعلمون الا خيرا، فلما صلوا عليه قام خمسون آخرون فشهدوا بذلك أيضا فلما دفنوه قام خمسون آخرون فشهدوا بذلك ايضا، قال: فأوحى اللّه تعالى الى داود، عليه السلام: ما منعك أن تشهد فلانا؟ فقال داود: يا رب للذى أطلعتنى عليه من أرمه. فأوحى اللّه تعالى: ان كان ذلك لك و لكنه قد شهد قوم من الاحبار و الرهبان ما يعلمون الا خيرا فأجزت شهادتهم عليهم و غفرت له علمى فيه».

شيخ حر عاملى، الجواهر السنية، ص 84.]

[ (21). از بابا طاهر است.]

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه