قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خدا آب داد


نقل است كه روزى امير المؤمنين در ايام حكومتش به مزرعه اى رفت و از ابى نيزر پرسيد: قنات به آب رسيد؟ گفت: نه مولا جان! فرمود: طناب را به كمر من ببند و مرا داخل قنات بفرست. كلنگ را نيز حضرت با خود برداشت. مدتى بعد، يك مرتبه ابى نيزر شنيد حضرت فرياد مى زند:

خداوند به اندازه گلوى شترى از اين چاه آب داد.

چشم خدابين اين چشم است. مى گويد خدا آب داد، درحالى كه قارون مى گفت هرچه دارم خودم به دست آورده ام:

«إنما أوتيته على علم عندى ...».

گفت: جز اين نيست كه اين ثروت و مال انبوه را بر پايه دانشى كه نزد من است گرد آورده ام.

اين دل اريكه سلطنت فرعون است و آن دل عرش الرحمان. زبان هم همان را مى گويد كه دل مى گويد و چشم همان را مى بيند كه دل مى بيند.

وقتى حضرت از چاه بيرون آمد خسته بود. على مردى بود كه شب ها كم مى خوابيد و روزها به درد مردم و امور حكومت مى رسيد و آن روز هم در قنات كار كرده بود. فرمود: ابى ميذر چيزى براى خوردن دارى؟

گفت: دو تا نان جو و كمى پيه بز و دوسه تا كدو دارم كه پريروزها چيده ام و پلاسيده شده است. فرمود: همان را بياور! اما وقتى نگاه حضرت به آن غذا افتاد، اشك در چشمش حلقه زد و گفت: خدايا، چه لياقتى در على ديدى كه چنين غذايى نصيبش كردى؟ خيلى اين سفره شاهانه شد! بعد يكى دو لقمه خورد و دستش را روى كمش گذاشت و فرمود: مرده باد بنده شكم.

با چنين ديدگاهى، عجيب نيست اگر يار وفادار ايشان در بيابان ربذه مى ميرد ولى نان حرام دولت غاصب را قبول نمى كند و مى گويد: ما مى ميريم ولى نان شما ستمگران را نمى خوريم.

آرى، وقتى قلب انسان يوسف باشد، در مقابل زن زيباى نفس مقاومت مى كند. هرچه نفس براى كامجويى از شهوت حرامى فرياد مى زند، مى گويد محبوب من اين رابطه ها را نمى پسندد، صبر كن تا به حلالش برسى. اين قدرت روح يوسف است كه در كاخ عزيز مصر هرچه زليخا برايش طنازى و عشوه گرى كرد تنها يك جواب به او داد. گفت: «معاذ اللّه»  محبوب من اين كار را نمى پسندد. من هم نمى پسندم. پس، تو نمى توانى مرا تحريك يا هيجان زده كنى.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه