قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عقل: محرم راز ملكوت - جلسه دوم - (متن کامل + عناوین)

خدامحورى در رفتار عاقلان

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم.

الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على جميع الأنبياء و المرسلين و صلّ على محمّد و آله الطاهرين.

 

در روايتى، وجود مبارك حضرت موسى بن جعفر، عليه السلام، براى شاگرد مدرسه علمى خود، هشام بن حكم، آثار مثبت و با ارزش عقل را، بيان فرموه اند. حضرت بخشى از اين آثار را كه در كتاب خدا نيز آمده يادآور شده و قسمتى از آن آيات را نيز قرائت فرموه اند كه از جمله آن ها، يكى از آيات سوره مباركه آل عمران است. حضرت درباره اين آيه به هشام بن حكم فرموده اند: خداوند عالم در اين آيه چند خواسته از آثار عقل عاقلان عالم را بيان فرموده است. اين عده چون انسان هاى عاقلى هستند و عقل كاملى دارند و اين تكامل را نيز از طريق معارف الهى به دست آورده اند، خواسته هاى با ارزش و با عظمتى از پروردگار عالم دارند. خداوند هم به فضل خود دعاى اين بزرگواران را در طول تاريخ اجابت كرده است. آن ها به پيشگاه پرورگار عرضه مى دارند:

و الذين يقولون ربنا هب لنا من أزواجنا و ذرياتنا قرة أعين و اجعلنا للمتقين إماما». [1]

از فعل «يقولون» برمى آيد كه اين خواسته و دعاى هميشگى عاقلان است و مرتب و پيوسته از پروردگار عزيز عالم درخواست مى كنند كه همسران و نسل آن ها را همسران و نسلى قرار دهد كه مايه شادى قلب و دلخوشى شان، هم در اين دنيا و هم در آخرت، باشد. اين بزرگواران به اين معنا واقف بودند كه زن و فرزند شايسته، زن و فرزند صالح و پاك، از سرمايه هاى عظيم پروردگار هستند كه خداوند از باب رحمت خود آن ها را به انسان عنايت مى كند.

البته، انسانى كه لياقت و شايستگى از خود نشان دهد و قصدش اين باشد كه براى خاطر خدا، براى رسيدن به كرامت، براى نيل به ارزش ها، براى خاطر انسانيت، و براى ايجاد دنيايى آرام و آخرتى آباد ازدواج كند، ديگر منظورش از ازدواج فقط پاسخگويى به شهوات نيست، بلكه او به ازدواج به عنوان تجارتى الهى و واقعيتى ملكوتى نظر مى كند؛ همان طور كه در قرآن مجيد به اين معنا به شكل هاى مختلف اشاره شده است. [2]

 

توجه به زن و ازدواج از ديدگاه قرآن

 

قرآن كريم در سوره مباركه بقره مى فرمايد:

«نساؤكم حرث لكم فأتوا حرثكم أنى شئتم و قدموا لا نفسكم و اتقوا اللّه و اعلموا أنكم ملاقوه و بشر المؤمنين». [3]

زنان شما كشتزار شمايند، هر زمان و هر كجا خواستيد به كشتزار خود در آييد و با رعايت حقوق يكديگر و حفظ عفت و پاكى در سايه زناشويى و توليد نسلى پاك و شايسته و صالح، خير و ثوابى براى خود پيش فرستيد و از خدا پروا كنيد، و بدانيد كه او را ملاقات خواهيد كرد. و مؤمنان را بشارت ده!

خداوند در اين آيه به صراحت مى فرمايد: من زن را آفريدم و وجود او را براى شما بسان كشتزار و سرزمين و زراعت قرار دادم. سپس، در آيه اى ديگرالبته بعد از اين كه سفارشات زيادى درباره يك ازدواج سالم مى كند كه مرد مؤمن با زن مشرك يا زناكار و زن مؤمن با مرد مشرك يا زناكار ازدواج نكند [54] و در مساله ازدواج به صالح بودن همسر توجه داشته باشدنتيجه ازدواج درست را بيان مى كند كه خود مصداق اين آيه شريفه قرآن است:

«و البلد الطيب يخرج نباته بأذن ربه و الذى خبث لا يخرج إلا نكدا كذلك نصرف الآيات لقوم يشكرون». [6]

و زمين پاك است كه گياهش به اذن پروردگارش بيرون مى آيد، و زمينى كه ناپاك است، جز گياهى اندك و بى سود از آن بيرون نمى آيد؛ اين گونه نشانه ها را، براى گروهى كه سپاس گزارند، [به صورت هاى گوناگون ] بيان مى كنيم.

نكته قابل توجه در آيه اين است كه خداوند مى فرمايد: از زمين پاك نيز جز به اذن پروردگار چيزى نمى رويد؛ يعنى سرزمين پاك هم اگر بخواهد گل بدهد يا درختى در آن رشد كند يا نهالى را در دل خود تربيت كند، باز نيازمند و وابسته به عنايت خداست و با تكيه بر رحمت خدا و اذن او اين كار صورت مى گيرد.

 

برآيند مفهوم دو آيه

 

خداوند در آيه پيش فرمود:

«نساؤكم حرث لكم».

زنان شما كشتزار شما هستند.

يعنى انسان بايد مواظب باشد و دقت كند كه چه زمينى را براى پرورش اولاد خود انتخاب مى كند؛ بايد مطمئن باشد كه همسرش انسان پاكى است كه اهل ايمان و عفت و پاكدامنى است. چنين زمينى است كه «باذن ربه» فرزندانى پاك به وجود مى آورد.

نكته ديگر موجود در آيه اين است كه قرآن مى فرمايد «باذن ربه»، نه «باذن اللّه». دليل اين كه از اسامى شريف پروردگار تنها كلمه «ربّ» در اين آيه انتخاب شده اين است كه رب به معناى مالك و پرورش دهنده است؛ به معناى رشددهنده و مالكى است كه با فرهنگ كامل و جامع رشد و نمو مى دهد و تربيت مى كند:

«و البلد الطيب يخرج نباته بإذن ربه و الذى خبث لا يخرج إلا نكدا».

به عكس، اگر اين كشتزار خبيث يا بى دين و مشرك باشد، اگر اين كشتزار ناصالح باشد، اگر اين كشتزار بى عفت و بى عصمت باشد، اگر اين كشتزار بى حجاب و بد حجاب باشد، و به قول آيه سوره احزاب گرفتار تبرّج جاهليت [7] باشد، [8] جز گياهى بى ريشه و به درد نخور و تلخ و بى خاصيت از اين كشتزار بيرون نمى آيد. آنچه هم كه از آن بيرون مى آيد بر باد است، بر فناست و لب مرز نابودى قرار دارد. او نيز بمانند ريشه اش كه همان زمين خبيث است به خباثت ميل مى كند و به طرف خباثت حركت مى كند.

عاقلان عالم اين معنا را درك كرده بودند و مى دانستند كه خداوند متعال زن را كشتزار مى داند و آن را شوره زار نمى پسندد. خداوند نمى خواهد اين كشتزار بسان كوير خالى از ايمان و عواطف و مهرورزى و خالى از اخلاق و عمل صالح باشد. اين است كه عاقلان عالم براى ازدواج به خداى خود متوسل مى شدند و حالت دعا به خود مى گرفتند؛ زيرا آن را مساله مهمى مى دانستند. حق هم داشتند، چون ازدواج مسأله اى است كه اگر خداى نكرده به انحراف بيانجامد، ديگر جاى جبران ندارد. اگر انسان خانه اى بسازد و يك گوشه آن خراب از آب در آيد، ضررى را تحمل مى كند تا آن را اصلاح كند و با صرف مقدارى پول از معمار مى خواهد كه اشكال به وجود آمده را رفع كند؛ يا اگر پول آدم را دزد ببرد، بالاخره روزى اين ضرر جبران مى شود؛ اما اگر آدم از سر شهوت همسرى انتخاب كندكه به قول قرآن سرزمين خبيثى است و بعد از آن زن صاحب چندين اولاد بشود و بچه ها به سبب زندگى در كنار چنين مادرى بى دين رشد كنند و حاضر به ديندار شدن هم نباشند، ديگر نه ضرر اين زن قابل جبران است و نه ضرر آن بچه ها.

چنين ضررى تا قيامت هم قابل جبران نيست. اصولا، خيلى چيزها در اين عالم قابل جبران نيست كه اگر انسان از آن ها پشيمان هم بشود نمى تواند ضررشان را جبران و ناراحتى حاصل از اين پشيمانى سخت را درمان كند؛ مانند درد بى درمان خواهد شد كه روى قلب آدم مى ماند و نمى توان براى درمان آن كارى انجام داد.

نمونه اين پشيمانى

 

يكبار، پياده در خيابانى راه مى رفتم كه مردى تقريبا شصت هفتاد ساله كه موى سرورويش سفيد شده بود با عجله نزدم آمد و با گريه گفت:

خودكشى در اسلام چه حكمى دارد؟ گفتم: جزو محرمات واقعى است و در قرآن مجيد از آن نهى شده است:

«و لا تقتلوا أنفسكم». [9]

خودكشى نكنيد!

كسى هم كه خودكشى مى كند، در توبه را به روى خود بسته است، زيرا جاى توبه در دنياست و انسانى كه به عالم بعد منتقل شده راهى براى توبه و جبران مافات ندارد، چون ديگر زمان جبران گناه را در اختيار ندارد. درهرحال، در قرآن مجيد و روايات آمده است كه خودكشى از محرمات و از گناهان كبيره است و به فاعل آن وعده عذاب داده شده است ... گفت: پس من چه كنم؟ زيرا خيلى ناراحت و متأثر و متأسفم و در تنگنا هستم. وضع مالى ام هم خيلى خوب است و خانه ام در فلان جاست (كه آن زمان از گران ترين مناطق تهران بود)؟

وقتى از سبب ناراحتى اش پرسيدم گفت: اشتباهى در جوانى كرده ام كه الان به درد آن گرفتارم. با اين كه پدر و مادرم در آن روزگار مرا نهى كردند و گفتند: اين كار را نكن، گوش ندادم. ماجرا اين است كه آن زمان، در مسير دبيرستان دخترانه، دختر بى حجابى را ديدم و به او علاقمند شدم. آدرسش را هم پيدا كردم و با او ازدواج كردم و به حرف و نصيحت هاى اطرافيانم گوش ندادم و تا الان هم اين زن با حجاب نشده است. البته، او الان پنجاه و پنج سال دارد و از او چهار بچه دارم:

دو دختر و دو پسر، ولى حتى يكى از بچه هايم هم دين ندارد؛ حتى يكى از آن ها هم نماز نمى خواند و دخترهايم در بى حجابى نمره كامل مى گيرند. حالا كه پير شده ام و فهميده ام بايد به پيشگاه خدا بروم، نمى دانم جواب خدا را با اين بچه هاى بى دين چه بدهم؟

بدين ترتيب، معلوم مى شود به اين سادگى ها هم نيست كه بنشينيم و بگوييم هر دخترى كه پسرم ديد و او او خوشش آمد بايد با او ازدواج كند، يا ازدواج با هر كسى كه از او خوشم آمد مشكلى ندارد. تمام اين ازدواج ها در قيامت محاسبه مى شوند؛ تمام اين انتخاب ها و تمام اين اولادها در قيامت حساب دارند.

مساله آن اندازه مهم است كه بزرگواران عاقل عالم را نيز دچار دغدغه خاطر مى كند و از خدا راه چاره مى طلبند. در قياس با يان افراد، معلوم مى شود آن ها كه بدون تفكر و مشورت ازدواج مى كنند اهل عقل نيستند، بلكه اهل شهوت اند. عاقلان عاقلانه ازدواج مى كنند نه حيوان صفت، چون اهميت مسأله را درك كرده اند و مى دانند كه ازدواج هم دنيا و هم آخرتشان را تحت تاثير قرار مى دهد.

 

درخواست همسر از خدا روش بزرگان است

 

بزرگان از پروردگار عالم پيوسته تقاضا مى كنند كه «هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين». قرآن مجيد نمونه هم در اين باره معرفى مى كند. يكى از عاقلان برجسته اى كه در مسأله ازدواج پناه به خدا برد و همسر خود را از خدا خواست و بچه هايش را از خدا طلب كرد و پروردگار بزرگ عالم هم دعايش را مستجاب كرد همسر عمران و مادر حضرت مريم بود:

«اذ قالت امراة عمران».

قرآن در اين جا هم از زن و هم از شوهر او نام مى برد. با راهنمايى حضرت موسى بن جعفر، عليه السلام، معلوم مى شود كه عمران قبل از ازدواجش اين زن را از پروردگار عالم درخواست كرده و دعا كرده بود كه خدايا، همسرى نصيب من كن و حاصل اين ازدواج را براى ما مايه روشنى قلب و شادى دل قرار بده! خداوند هم اين زن با كرامت و اين خانم بزرگوار با عفت با ايمان پاكدامن اهل توحيد را نصيب او فرمود.

چيزى از عروسى اين دو نگذشته بود كه اين خانم حامله شد. خانمى كه شايد سنش به بيست نرسيده و از عروسى اش شايد يك سال نگذشته بود، وقتى متوجه شد حامله است، با خداى خود كلماتى گفت كه نشان مى دهد اين خانم جوان چقدر با معرفت و با كرامت و فهميده و عقل بوده است:

«إذ قالت امرأة عمران رب إنى نذرت لك ما فى بطنى محررا فتقبل منى إنك أنت السميع العليم. فلما وضعتها قالت رب إنى وضعتها أنثى و اللّه أعلم بما وضعت و ليس الذكر كالانثى و إنى سميتها مريم و إنى أعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم». [10]

ياد كنيد هنگامى كه همسر عمران گفت: پروردگارا، براى تو نذر كردم كه آنچه را در شكم خود دارم براى خدمت خانه تو از ولايت و سرپرستى من آزاد باشد. بنابراين، از من بپذير؛ يقينا تو شنوا و دانايى. زمانى كه او را زاييد گفت: پروردگارا، من او را دختر زاييدم. و خدا به آنچه او زاييد داناتر بود؛ و آن پسر كه زاييدن او را آرزو داشت، در كرامت، عظمت، ارزش و شخصيت مانند اين دختر نيست؛ پس در مقام نامگذارى اش گفت: البته من نامش را «مريم» نهادم، و او و فرزندانش را از خطرات مهلك و وسوسه هاى بنيان برانداز شيطان رانده شده به پناه تو مى آورم.

همين قسمت آيه چقدر مطلب در خود جاى داده است! خداوند مى گويد: اين خانم به درگاه من دعا كرد و گفت: خدايا، عهد مى كنم، نذر مى كنم، تعهد مى كنم كه فرزندى را كه در شكم خود دارم، از خدمت به خودم و خانواده ام آزاد كنم تا اين فرزند فقط و فقط در راه خدمت به تو قرار بگيرد:

«رب إنى نذرت لك ما فى بطنى محررا».

خدايا، نذر كردم كارى به كار اين بچه نداشته باشم و وقت او را در خدمت خانه و خانواده ام هدر نكنم، بلكه او را به تو واگذار كنم تا خدمتگزار دين تو باشد و خدمتگزار بيت المقدس شود؛ اين نذر و عهد من است، اما خدايا، اين كار من زمانى ارزش پيدا مى كند كه آن را از من بپذيرى:

«فتقبل منى».

خدايا، اين فرزند را به تو واگذار كردم. تو هم از من قبول فرما.

در اين قسمت از آيه، توحيد و عشق به عبادت خدا موج مى زند. در حقيقت، او به خدا مى گويد: من اين كار را براى رضايت تو انجام مى دهم، تو هم آن را از من بپذير!

«فلما وضعتها قالت رب إنى وضعتها أنثى».

وقتى بچه به دنيا آمد و او دانست كه فرزندش دختر است گفت:

خدايا، من همه آرزويم اين بود كه اين بچه پسر باشد تا او را در راه تو قرار دهم، اما فرزندم دختر است، حال چه كنم؟ خداوند مى فرمايد:

«قالت رب إنى وضعتها أنثى و اللّه أعلم بما وضعت و ليس الذكر كالانثى».

خودم اين بچه را دختر قرار دادم. مى دانستم اين بچه دختر است و دختر به دنيا مى آيد، اما اين دختر به هيچ وجه قابل مقايسه با پسر نيست. اين دختر وضع ديگرى دارد و سرمايه ديگرى است كه ميليون ها پسر به گرد پاى او نخواهند رسيد:

«و إنى سميتها مريم».

همسر عمران گفت: حالا كه دختر زاييدم، نام او را مريم گذاشتم:

«و إنى أعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم».

خدايا، من كه قدرت ندارم امانت تو را حفظ كنم. من در اين دنياى فاسد و پر فتنه، اين دختر و هرچه از نسل او تا قيامت به دنيا مى آيد را از شر شيطان رجيم در پناه تو قرار مى دهم.

اين نمونه يك مادر واقعى است. اگر چنين زنى نصيب انسان شود كه اين قدر بيدار و بينا باشد و فتنه هاى شيطان را بشناسد و فساد زمان را درك كند، دنيا و آخرت انسان و سعادت اولاد او تامين شده است. چنين زنى مى فهمد چه خبر است و براى سلامت بچه اش چه بايد بكند. او فرزندش را به خدا واگذار مى كند و مى گويد:

«أعيذها بك».

خدايا، فرزند خود را به تو سپردم، اى پناه پناه آوران! آيا مى شود انسان چيزى را به پناه خدا بدهد و او روى برگرداند و بگويد: من نمى توانم او را در پناه خودم بگيرم؟ آن هم خدايى كه قدرت بى نهايت است؟

 

درخواست همسر عمران از خدا

 

درخواست ديگر اين خانم از حضرت حق پذيرش خواسته اش بود:

«فتقبل منى».

خدايا، اين فرزند را از من قبول فرما! من او را به تو واگذار مى كنم.

خداوند در آيه بعد در باب خواسته او مى فرمايد:

«فتقبلها ربها بقبول حسن».

خداوند متعال مريم را از اين مادر به وجهى نيكو قبول كرد.

«و أنبتها نباتا حسنا».

چون اين مادر فرزند خود را به من سپرده بود، من هم او را به نحوى نيكو و پسنديده پرورش دادم و خود تربيت او را به عهده گرفتم.

زمانى كه خدا تربيت كسى را بر عهده بگيرد دل او را هدايت مى كند؛ فكرش را هدايت مى كند، در وجود او ايجاد رغبت مى كند، و ازاين رو، هزار لطف و عنايت به جانب او سرازير مى شود.

«فتقبلها ربها بقبول حسن و أنبتها نباتا حسنا و كفلها زكريا».

مى فرمايد يكى از پيغمبران خود را سرپرست مريم قرار دادم و او را موظف كردم تا اين دختر را پرورش و رشد دهد. نكته مساله در همين جاست كه خداوند يك پيغمبر را كه بايد معلم همه انسان ها باشد، معلم يك نفر قرار مى دهد. از بركت چنان پدر و مادر پاكدامن و چنين معلم شايسته اى اين دختر به قدرى رشد مى كند كه قرآن مى فرمايد:

«كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا».

هرگاه زكريا در محراب عبادت بر مريم وارد مى شد، چيز شگفت آورى مى ديد. از خود مى پرسيد: مادر مريم كه به اين جا نيامده تا برايش غذا بياورد، پدرش هم كه نيامده، قوم وخويش هايش هم كه نيامده اند، پس اين غذا از كجا براى او آماده شده است:

«قال يا مريم أنى لك هذا؟».

اين سفره از كجا براى تو پهن شده است؟

و مريم در پاسخ سوال حضرت مى گفت:

«قالت هو من عند اللّه».

اين سفره از جانب خدا براى من پهن شده است.

«إن اللّه يرزق من يشاء بغير حساب».

اى پيغمبر، بدان خدا به هركس كه بخواهد بى حساب روزى مى دهد.

آرى، كار اين فرزند به جايى رسيده است كه به علم توحيد پيغمبر خدا هم مى افزايد:

«قالت هو من عند اللّه إن اللّه يرزق من يشاء بغير حساب». [11]

من از زمره آن «من يشاء» هايى هستم كه خداوند «بغير حساب» به آن ها روزى مى دهد.

اين سيماى يك خانواده در قرآن است كه مشمول اين دعا بوده اند:

«ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما».

 

درخواست دوم

 

«و اجعلنا للمتقين اماما».

اين توقع و درخواست بسيار عجيبى است كه عاقلان عالم از خدا دارند. چه خوب است انسان توقع و آرزو و درخواست و دعا را از ايشان ياد بگيرد و اگر قرار است توقعى داشته باشد، لااقل بداند چه توقعى داشته باشد بهتر است!

 

نمونه اى ديگر

 

قرآن مجيد در سوره مباركه كهف، به اجمال و اشاره، از زن و شوهر ديگرى ياد مى كند كه روايتى از وجود مبارك حضرت صادق، عليه السلام، احوال آنان را بيان مى كند. قرآن از اين زن و شوهر به «صالحين» تعبير كرده است؛ يعنى هم شوهر شايسته و پاك و هم همسر شايسته و پاك و صالح. اين دو، پسر هشت نه ساله اى داشتند كه در حادثه اى از دست رفت و در فقدان او بسيار اندوهناك شدند، ولى خداوند به فضل خود مصيبت آنان را جبران كرد.

 

مفهوم جباريت خداوند

 

مى دانيم يكى از اسامى خداوند «جبّار» است. جبار صيغه مبالغه است، يعنى خدايى كه بسيار بسيار جبران كننده است: شكستگى ها و خلأها و از دست رفته ها را او جبران مى كند. او بسيار جبران كننده است، كم هم نه؛ مثلا، اگر يك تومان از دست كسى برود، با يك ميليون تومان جبران مى كند؛ اگر كسى در راه عبادت او چشم، گوش يا دست خود را از دست بدهد، او با اعطاى بدنى بهشتى و ابدى اين نقص را جبران مى كند؛ اگر كسى پول خود را در راه خير مصرف كند، فقط هفت صد برابر در دنيا براى او جبران مى كند. حال، وضعش در قيامت بماند.

بنابراين، جبار يعنى خدايى كه بسيار جبران كننده است.

به هرحال، اين پدر و مادر به اين پسر خيلى دل بسته بودند و همين يك فرزند را هم داشتند. قرآن مى فرمايد: اين فرزند در حادثه اى از دست رفت و آن ها را داغدار كرد؛ آرى:

بتوان ز جگر بريد پيوند

 

ديدن نتوان خراش فرزند. [12]

     

ولى چون آن ها بندگان خوب و صالح و شايسته اى بودند، بر اين مصيبت صبر كردند. بعد از مدتى نيز، پروردگار عالم دخترى به آن ها عنايت كرد كه از مصاديق قول خداوند در سوره آل عمران: «و ليس الذكر كالانثى» بود.

به راستى، اين دختر كجا و آن پسر كجا؟ اگر آن پسر بزرگ مى شد، هيچ چيز نصيب والدين خود نمى كرد، لذا خداوند بر پرونده اش قلم كشيد و او را از آنان گرفت تا در عوض به سبب فرزند بهترى اين مصيبت را جبران كند.

در اين جا ممكن است عده اى بگويند: خدا كه مى خواست فرزند ما را بگيرد، از اول او را به ما نمى داد بهتر نبود؟ درحالى كه خداوند به ما فرزند مى دهد و از ما مى گيرد تا هم صبر و رضايت ما را بيازمايد و هم در زندگى آن را به وجهى جبران كند كه در عالم نمونه اى نداشته باشد.

به واقع، معلوم نيست اين پدر و مادر چه دعاى خالصانه اى كرده بودند و با چه خلوصى به پروردگارشان گفته بودند: «ربنا هب لنا من ازدوجنا و ذرياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما». اما امام صادق، عليه السلام، مى فرمايد: از نسل اين دختر هفتاد پيغمبر به وجود آمد. [13]

اين معنا جباريت خداست. خداوند دعاب دعاكنندگان عاقل را مستجاب مى كند؛ خلأ مردم با ايمان را جبران مى كند؛ و اگر چيزى را از دست كسى به مصلحت بگيرد، بهتر از آن را به او عنايت مى كند. [14]

«ما ننسخ من آية أو ننسها نأت بخير منها أو مثلها ألم تعلم أن اللّه على كل شي قدير». [15]

هر آيه اى را كه [محتوى حكم يا احكامى است، وقتى بر پايه مصلحت يا اقتضاى زمان ] از ميان برداريم يا به تأخير اندازيم، بهتر از آن يا مانندش را مى آوريم. آيا ندانسته اى كه خدا بر هر كارى تواناست؟

 

على (ع) هم اين دعا را مى خواند

 

در روايات آمده است يكى از كسانى كه در ايام جوانى خود اين دعا را فراوان مى خواند و درخواستش مستجاب شد، وجود مبارك امير المؤمنين، عليه السلام، بود. [16] حضرت خدا را وكيل ازدواج خود قرار داد، لذا روزى كه به خانه پيغمبر، صلى اللّه عليه و آله، آمد سرش را پايين انداخت و هيچ نگفت. پيغمبر فرمود: على جان! براى كارى به خانه من آمده اى؟ عرض كرد: گمان مى كنم وقت ازدواجم است! و ديگر هيچ نگفت. آن گاه، جبرئيل نازل شد و به پيامبر فرمود: خداوند مى فرمايد فاطمه را به عقد على درآور، من نيز در عالم ملكوت عقد زهرا را براى على مى خوانم. [17]

اين اثر دعاى على است. فاطمه زهرا، در حقيقت، اجابت دعاى امير المؤمنين، عليه السلام، از سوى پروردگار است. حال، اين كه در باطن عالم چه پيوندهايى و چه روابطى وجود داشته است را تنها خدا مى داند.

ذريه اى كه خدا به اين زن و شوهر عنايت كرد مصداق «للمتقين اماما» نيز شدند؛ هم مردانشان و هم زنانشان. يكى از افراد اين ذريه وجود مبارك زينب كبرى، عليها السلام، بود. در روايات آمده است كه وقتى قنداقه ايشان را به پيغمبر، صلى اللّه عليه و آله، دادند، پيامبر اين جمله را فرمود كه نشان دهنده عظمت اين خانم است. ايشان به فاطمه زهرا، عليها السلام، فرمود:

اى پاره تنم و روشنى چشمانم! هركس بر زينب و مصائب او بگريد، ثواب كسى را دارد كه بر دو برادر او حسن و حسين، عليهما السلام، بگريد. [18]

 

زينب كبرى (س) و رسالت بزرگ او

 

عصر عاشورا، زينب كبرى، عليها السلام، از حضرت سيد الشهدا، عليه السلام، سوال مهمى پرسيد. عرض كرد: اين بار كه تشريف مى بريد ديگر برنمى گرديد؟ فرمودند: درست است. ديگر نمى آيم! سؤال كرد: يابن رسول اللّه، اگر شما برنگشتيد، تكليف من با اين زن ها و بچه ها چيست؟

دقت شود! معنى سؤال زينب كبرى، عليها السلام، اين نبود كه بعد از شما چه خواهد شد، بلكه از امام خود درباره وظيفه و تكليف خود و ديگران كه مجموعا هشتاد و چهار زن و دختر و بچه بودند سوال كرد.

حضرت در پاسخ فرمودند: بعد از من، همه به پروردگار عالم توكل كنيد، زيرا كارساز و نگهبان ما اوست.

وكيل به معنى كارساز است. اگر كسى نتواند كار خودش را به جريان بياندازد يا از خود دفاع كند و كارهايش را در مجراى صحيح قرار دهد، وكيل مى گيرد. فرمود: خواهر، خدا را وكيل خود قرار بدهيد، زيرا ما غير از خدا كسى را نداريم: «و على اللّه فليتوكل المومنون». [19]

زينب كبرى با اين پاسخ آرام شد [20] و خداوند هم از عاشورا تا روز اربعين، و از كوفه و شام تا مدينه براى اهل بيت امام حسين، عليه السلام، كارسازى كرد. در چند موضع، دشمن تصميم قطعى گرفت زينب كبرى، عليها السلام، را به قتل برساند، اما نتوانست؛ زيرا خداوند متعال دل دشمن را برگرداند، در نيت دشمن اخلال ايجاد كرد، و زبان دشمن را بست؛ مخصوصا وقتى كه در سخنانش خطاب به يزيد گفت:

«أمن العدل يابن الطلقاء». [21]

دهان دشمن در پاسخ اين سخنان بسته و اراده او تعطيل بود و خواست دشمن با مانع روبه رو شد. و اين معناى كارسازى و وكالت پروردگار است.

 

پى نوشت :

 

[ (1). فرقان، 74.]

[ (2). از جمله اين آيات سوره رعد 19- 25: «أفمن يعلم أنما أنزل إليك من ربك الحق كمن هو أعمى إنما يتذكر أولو الالباب* الذين يوفون بعهد اللّه و لا ينقضون الميثاق* و الذين يصلون ما أمر اللّه به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب* و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و أقاموا الصلاة و أنفقوا مما رزقناهم سرا و علانية و يدرءون بالحسنة السيئة أولئك لهم عقبى الدار* جنات عدن يدخلونها و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرياتهم و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب* سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار* و الذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر اللّه به أن يوصل و يفسدون فى الارض أولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار».]

[ (3). بقره، 223.]

[ (4). اشاره به اين آيه است: بقره، 221: «و لا تنكحوا المشركات حتى يؤمن و لامة مؤمنة خير من مشركة و لو أعجبتكم و لا تنكحوا المشركين حتى يؤمنوا و لعبد مؤمن خير من مشرك و لو أعجبكم أولئك يدعون إلى النار و اللّه يدعو إلى الجنة و المغفرة بإذنه و يبين آياته للناس لعلهم يتذكرون».]

[ (5). نور، 3: «الزانى لا ينكح إلا زانية أو مشركة و الزانية لا ينكحها إلا زان أو مشرك و حرم ذلك على المؤمنين».]

[ (6). اعراف، 58.]

[ (7). كلمه تبرج كه در اين آيه ذكر شده خطاب به زنان پيغمبر، صلى اللّه عليه و آله، است:

«و لا تبرجن تبرج الجاهلية»؛ يعنى آرايش كردن زن به قصد بيرون رفتن و خود را نشان همه دادن. اين معناى تبرج است. (مولف)]

[ (8). اشاره است به اين آيه 32- 34 سوره احزاب: «يا نساء النبى لستن كأحد من النساء إن اتقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض و قلن قولا معروفا* و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى و أقمن الصلاة و آتين الزكاة و أطعن اللّه و رسوله إنما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا* و اذكرن ما]

 [يتلى فى بيوتكن من آيات اللّه و الحكمة إن اللّه كان لطيفا خبيرا».]

[ (9). نساء، 29: «يا أيها الذين آمنوا لا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل إلا أن تكون تجارة عن تراض منكم و لا تقتلوا أنفسكم إن اللّه كان بكم رحيما».]

[ (10). آل عمران، 35- 36. تفاسير در ذيل اين آيه نكات ارزشمندى را توضيح داده اند:

- تفسير العياشى، محمد بن مسعود العياشى، ج 1، ص 170: «عن اسمعيل الجعفى عن أبى جعفر عليه السلام قال: ان امرأة عمران لما نذرت ما فى بطنها محررا قال: و المحرر للمسجد إذا وضعته [أو] دخل المسجد فلم يخرج [من المسجد] أبدا فلما ولدت مريم،" قالت رب انى وضعتها انثى و اللّه أعلم بما وضعت و ليس الذكر كالانثى و انى سميتها مريم و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم." فساهم عليها النبيون فاصاب القرعة زكريا، و هو زوج اختها و كفلها و ادخلها المسجد، فلما بلغت ما تبلغ النساء من الطمث و كانت أجمل النساء، فكانت تصلى و يضيئ المحراب لنورها، فدخل عليها زكريا فإذا عندها فاكهة الشتاء فى الصيف و فاكهة الصيف فى الشتاء فقال: انى لك هذا قالت هو من عند اللّه. فهناك دعا زكريا ربه قال انى خفت الموالى من ورائى إلى ما ذكره اللّه من قصة زكريا و يحيى».

- «عن حفص البخترى عن أبى عبد اللّه عليه السلام فى قول اللّه" انى نذرت لك ما فى بطنى محررا،" المحرر يكون فى الكنيسة و لا يخرج منها فلما وضعتها انثى" قالت رب انى وضعتها انثى و اللّه أعلم بما وضعت و ليس الذكر كالانثى" ان الانثى تحيض فتخرج من المسجد و المحرر لا يخرج من المسجد».

- «عن جابر عن أبى جعفر عليه السلام قال سمعته يقول: أوحى اللّه إلى عمران انى واهب لك ذكرا يبرئ الاكمة و الابرص و يحيى الموتى باذن اللّه، و رسولا إلى بنى اسرائيل قال: فأخبر بذلك امرأته حنة، فحملت فوضعت مريم، فقال رب انى وضعتها انثى و الانثى لا تكون رسولا، و قال لها عمران: انه ذكر يكون منها نبيا فلما رأت ذلك قالت ما قالت، فقال اللّه و قوله الحق" و اللّه أعلم بما وضعت" فقال أبو جعفر عليه السلام: فكان ذلك عيسى بن مريم، فان قلنا لكم ]

 [ان الامر يكون فى أحدنا فكان فى ابنه و ابن ابنه و ابن ابن ابنه، فقد كان فيه فلا تنكروا ذلك».]

[ (11). آل عمران، 37:]

[ (12). از مجنون و ليلى امير خسرو دهلوى است.]

[ (13). كافى، ج 6، ص 6: «عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن عدة من أصحابه، عن الحسن بن على بن يوسف، عن الحسين بن سعيد اللخمى قال: ولد لرجل من أصحابنا جارية فدخل على أبى عبد اللّه عليه السلام فرآه متسخطا فقال له أبو عبد اللّه عليه السلام: أرأيت لو أن اللّه تبارك و تعالى أوحى إليك أن أختار لك أو تخار لنفسك ما كنت تقول؟ قال: كنت أقول: يا رب تختار لى، قال: فإن اللّه قد اختار لك، قال: ثم قال: إن الغلام الذى قتله العالم الذى كان مع موسى عليه السلام و هو قول اللّه عز و جل:" فأردنا أن يبدلهما ربهما خيرا منه زكاة و أقرب رحما" أبدلهما اللّه به جارية ولدت سبعين نبيا».

- تفسير الميزان، ج 13، ص 357: «عن عثمان عن رجل عن ابى عبد اللّه عليه السلام فى قول اللّه: «فاردنا ان يبدلهما ربهما خيرا منه زكاة و اقرب رحما» قال: «إنه ولدت لهما جارية فولدت غلاما فكان نبيا. اقول: و فى اكثر الروايات انها ولد منها سبعون نبيا و المراد ثبوت الواسطة».]

[ (14). در آيه 70 سوره فرقان جباريت خداوند را به نوع ديگرى مى بينيم: «إلا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فأولئك يبدل اللّه سيئاتهم حسنات و كان اللّه غفورا رحيما».]

[ (15). بقره، 106.]

[ (16). مناقب، اين شهر آشوب، ج 3، ص 152: «عن سعيد بن جبير فى قوله تعالى:

«و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا الآية، قال نزلت هذه الآية و اللّه خاصة فى امير المؤمنين (ع)، قال كان اكثر دعائه يقول: «ربنا هب لنا من ازواجنا، يعنى فاطمة و ذرياتنا، يعنى الحسن و الحسين قرة اعين، قال امير المؤمنين: و اللّه ما سألت ربى ولدا نضير الوجه و لا سألت ولدا حسن القامة و لكن سألت ربى ولدا مطيعين اللّه خائفين و جلين منه حتى إذا نظرت إليه و هو مطيع اللّه قرت به عينى، قال:]

 [ «و اجعلنا للمتقين اماما».، قال: نقتدى بمن قبلنا من المتقين فيقتدى المتقون بنا من بعدنا».]

[ (17). امالى شيخ طوسى، ص 39: «عن الضحاك بن مزاحم، قال: سمعت على بن أبى طالب (عليه السلام) يقول: أتانى أبو بكر و عمر فقالا: لو أتيت رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله) فذكرت له فاطمة، قال: فأتيته، فلما رآنى رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم) ضحك، ثم قال: ما جاء بك يا أبا الحسن و ما حاجتك؟ قال: فذكرت له قرابتى و قدمى فى الاسلام و نصرتى له و جهادى، فقال: يا على، صدقت، فأنت أفضل مما تذكر. فقلت: يا رسول اللّه، فاطمة تزوجنيها؟ فقال: يا على، إنه قد ذكرها قبلك رجال، فذكرت ذلك لها، فرأيت الكراهة فى وجهها، و لكن على رسلك حتى أخرج إليك، فدخل عليها فقامت إليه، فأخذت رداءه و نزعت نعليه، و أتته بالوضوء، فوضأته بيدها و غسلت رجليه، ثم قعدت، فقال لها: يا فاطمة! فقالت: لبيك، حاجتك، يا رسول اللّه؟ قال: إن على بن أبى طالب من قد عرفت قرابته و فضله و إسلامه، و إنى قد سألت ربى أن يزوجك خير خلقه و أحبهم إليه، و قد ذكر من أمرك شيئا فما ترين؟ فسكتت و لم تول وجهها و لم ير فيه رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله) كراهة، فقام و هو يقول: اللّه اكبر، سكوتها إقرارها، فأتاه جبرئيل (عليه السلام) فقال: يا محمد، زوجها على بن أبى طالب، فإن اللّه قد رضيها له و رضيه لها». الاعتقادات، شيخ مفيد، ص 86: «قوله صلى اللّه عليه و آله و سلم: «نزل على جبرئيل فقال: «يا محمد إن اللّه تعالى قد زوج فاطمة عليا من فوق عرشه، و أشهد على ذلك خيار ملائكته، فزوجها منه فى الارض، و أشهد على ذلك خيار أمتك».]

[ (18). طرز المذهب، ص 22 و 32. (مولف)]

[ (19). آل عمران، 122 و 160؛ مائده، 11؛ توبه، 51؛ ابراهيم، 11؛ مجادله، 10؛ تغابن، 13.]

[ (20). اللهوف، سيد ابن طاووس، ص 49: «ثم إن الحسين عليه السلام قام و ركب و سار و كلما أراد المسير يمنعونه تارة و يسا يرونه اخرى حتى بلغ كربلاء و كان ذلك فى اليوم الثانى من المحرم فلما وصلها قال ما إسم هذه الأرض فقيل كربلاء فقال عليه السلام ]

 [اللهم إنى أعوذ بك من الكرب و البلاء ثم قال هذا موضع كرب و بلاء إنزلوا ها هنا محط رحالنا و مسفك دمائنا و هنا محل قبورنا بهذا حدثنى جدى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فنزلوا جميعا و نزل الحر و أصحابه ناحية و جلس الحسين عليه السلام يصلح سيفه و يقول: يا دهر اف لك من خليل/ كم لك بالاشراق و الاصيل/ من طالب او صاحب قتيل/ و الدهر لا يقنع بالبديل/ و كل حى سالك سبيل* ما أقرب الوعد من الرحيل و إنما الأمر إلى الجليل قال الراوى: فسمعت زينب بنت فاطمة عليه السلام ذلك فقالت: يا أخى هذا كلام من أيقن بالقتل، فقال، عليه السلام نعم يا أختاه فقالت زينب و اثكلاه ينعى الحسين عليه السلام إلى نفسه قال: و بكى النسوة و لطمن الخدود و شفقن الجيوب و جعلت أم كلثوم تناوى وا محمداه، وا علياه، و أماه، وا أخاه، وا حسيناه، واضيعتنا بعدك يا أبا عبد اللّه. قيل فعزاها الحسين و قال لها: يا أختاه تعزى بعز اللّه فإن سكان السموات يفنون و أهل الأرض كلهم يموتون و جميع البرية يهلكون ثم قال: يا أختاه يا أم كلثوم، و أنت يا زينب و أنت يا فاطمة و أنت يا رباب انظرن إذا أنا قتلت فلا تشفقن على جيبا و لا تخمشن على وجها و لا تقلن هجرا. و روى من طريق آخر أن زينب لها سمعت مضمون الأبيات و كانت فى موضع آخر منفردة مع النساء و البنات خرجت حاسرة تجر ثوبها حتى وقفت عليه و قالت و اثكلاه ليت الموت أعد منى الحيات اليوم ماتت أمى فاطمة، و أبى على، و أخى الحسن، يا خليفة الماضين و ثمال الباقين فنظر إليها الحسين عليه السلام فقال يا أختاه. لا يذهبن بحلمك الشيطان، فقالت: بأبى و أمى أستقتل نفسى لك الفداء فردت غصته و ترقرقت عيناه بالدموع ثم قال لو ترك القطا ليلا لنام، فقالت: يا ويلتاه أفتغتصب نفسك إغتصابا، فذلك أقرح قلبى و أشد على نفسى ثم أهوت إلى جيبها فشقته و خرت مغشية عليها، فقام عليه السلام فصب عليها الماء حتى أفاقت ثم عزاما عليها السلام بجهده و ذكرها المصيبة بموت أبيه وجده صلوات اللّه عليهم أجمعين».]

[ (21). اللهوف، سيد بن طاووس، ص 106؛ لواعج الاشجان، سيد محسن امين، ص 227.]

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه