قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

رحلت حضرت زینب علیهاالسلام

 

اشاره

 

پانزدهم رجب المرجب، رحلت جان سوز عقیله بنی هاشم، بنت امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه الزهرا(س)، اخت الحسین(ع)، شیر زن کربلا، عمه جلیله سادات، ام المصائب، حضرت زینب الکبری(س) را محضر مقدس و منور حجت بن الحسن عسکری(عج) و تمامی شیعیان و محبان آن بانوی مکرمه تسلیت و تعزیت عرض می کنیم.

 

حضرت سجاد، زین العابدین(ع) فرمود: «عمه ام حضرت زینب کبری(س) با این همه مصیبت و ماتم وارده از کربلا، هیچ گاه نوافلش را ترک نکرد».

 

در روایت های معتبر آمده است که امام حسین(ع) برای وداع نزد حضرت زینب کبری(س) آمد و فرمود: «ای خواهر! مرا در نماز شب فراموش نکن».

 

امام سجاد(ع) می فرماید: عمه ام زینب در مسیر اسارت از کوفه به شام، هم فرایض و هم نوافل خود را به جا می آورد و غفلت نمی کرد. فقط در یکی از منازل به خاطر شدت ضعف و گرسنگی، نشسته نماز خواند که بعد معلوم شد، سه روز است غذا میل نکرده؛ زیرا عمه ا م سهمیه یک گرده نانِ هر روز خود را به کودکان می داد.

 

گفتار مجری

 

آوازه کمال، زهد، عرفان و پاک دامنی تو در همه عالم اسلام پیچیده بود، آن قدر که تو را نه با نام که با لقب هایت می شناختند.

 

تجلی گونه گون صفت های تو چون صدف، گوهر ذاتت را در میان گرفته بود.

 

مردم در حافظه تاریخی خود جز مادرت زهرا(س)، کسی را چون تو نمی یافتند. ازاین رو، تو را صدیقه صغری می گفتند تا فاصله و منزلت میان معلم و شاگرد، مادر و دختر، باغبان و گل معلوم باشد و محفوظ بماند.[45]

 

عبادت و عرفان زینب

 

امام حسین(ع) با آن مقام، هنگام وداع آخر به زینب کبری(س) فرمود: «خواهرم! در نماز شب مرا فراموش نکن».[46]

 

از امام سجاد(ع) نیز چنین نقل شده است:

 

همانا عمه ام همه نمازهای واجب و مستحب خود را در طول حرکت از کوفه به شام ایستاده به جای آورد و در برخی منزل ها به سبب گرسنگی و ضعفی که بر وی عارض شده بود، نماز را نشسته خواند... .[47]

 

محمدجواد مغنیه، نویسنده معروف لبنانی درباره ایمان و عرفان حضرت زینب(س) می نویسد: «ایمان زینب، همچون ایمان رسول خدا(ص) بود. این سخن را از روی مبالغه نمی گویم؛ چه دلیلی بهتر از اینکه آن حضرت در شب یازدهم محرّم نماز شب خود را ترک نکرد».[48]

 

عفت زینب (س)

 

علامه مامقانی می گوید: «زینب در حجاب و عفت یگانه دوران بود. در زمان پدرش و برادرانش تا روز عاشورا، هیچ کس از مردان، او را ندیده بود».[49]

 

محمدحسین سابقی گوید:

 

زینب در حجاب و عفاف به مرحله ای رسیده بود که هیچ گاه همسایه ها صدای او را نشنیده بودند و شخصی او را ندیده بود. آن بانو هرگاه مردم به خواب می رفتند و شب همه جا را فرا می گرفت، برای زیارت جدش پیامبر از خانه خارج می شد.[50]

 

یحیی مازنی گوید: «من در مدینه مدت بسیاری همسایه حضرت علی(ع) بودم، ولی به خدا سوگند هرگز زینب(س) را ندیدم و صدای او را هم نشنیدم».[51]

 

سخاوت در خردسالی

 

روزی حضرت علی(ع) میهمانی همراه خود به منزل آورده بود. آن گاه به حضرت زهرا(س) فرمود: «در خانه برای مهمان چه داری»؟ پاسخ داد: «یا علی! یک گرده نان در خانه هست که آن را برای دخترم زینب گذارده ام.» زینب(س) با اینکه چهار سال بیشتر نداشت، همین که این سخن را از مادرش شنید و در جای خود هنوز کامل به خواب نرفته بود، گفت: «مادر جان! نان را برای میهمان ببرید».[52]

 

خطبه حضرت زینب(س) در شام، معجزه ولایت

 

ایراد یک خطبه کامل، با فصاحت و بلاغت، نوعی هنر به شمار می آید. البته در این میان شرایطی را نیز باید در نظر گرفت:

 

1. وضع و حال خطیب

 

زینب کبری(س) سخت افسرده و خسته و آزرده است. او در راه طولانی کوفه تا شام زحمت ها و مشقت های اداره زنان و کودکان اسیر را تحمل می کرد و صحنه های دل خراش و خون بار کربلا در نظرش مجسم می شد.

 

2. شنوندگان مجلس خطابه

 

تعدادی از حضار مجلس یزید، حضرت زینب(س) را می شناختند و آنها همان جنایت کارانی هستند که فاجعه عاشورا را به وجود آورده اند. گروهی هم زینب(س) و همراهانش را عده ای خارجی می دانستند که مردان آنها در برابر حکومت اسلامی خروج کرده و کشته شده اند.

 

3. وضع مجلس خطابه

 

مجلس یزید، مجلس شراب و قمار و جشن پیروزی است. مجلس تبریک و تهنیت به یزید و اهانت و جسارت به خاندان پیامبر است. مجلس بی اعتنایی به مقدسات اسلام است.

 

حال، ایراد آن خطابه پرشور از حضرت زینب(س) در چنین مجلسی جز معجزه ولایت چه می تواند باشد.[53]

 

علاقه و محبت حضرت زینب(س) به امام حسین(ع)

 

سه روز از ازدواج حضرت زینب(س) و عبدالله جعفر گذشته بود، علی(ع) برای باخبر شدن از حال دخترش وارد خانه او می شود، زینب(س) را در حال گریستن می بیند. می پرسد: «دخترم مگر از این وصلت ناراحت هستی؟»

 

حضرت زینب(س) پاسخ می دهد: نه.

 

علی(ع) می پرسد: «پس چرا می گریی؟»

 

زینب(س) می گوید: سه روز است که حسینم را که جان و روحم با او پیوسته است، ندیده ام و دلم برایش می تپد.

 

علی(ع) به خانه می رود تا محبوب زینب(س) را نزد خواهرش ببرد. می بیند حسین(ع) در صحن خانه زارزار می گرید و قدم می زند. می پرسد: عزیزم، علت بی تابی ات چیست؟

 

امام حسین(ع) پاسخ می دهد: سه روز است که مونسم، زینب(س) عزیز را که جای مادر من است، ندیده ام و دلم نزد اوست.[54]

 

روزی حضرت زهرا(س) به پدر بزرگوارش گفت: «محبت دخترم زینب به حسین بی نهایت است، که بی دیدار حسین آرام نمی گیرد. اگر بوی حسین را نشنود، قالب تهی می کند.» وقتی رسول خدا(ص) این سخن را شنید، آه دردناکی کشید و اشک بر گونه هایش سرازیر شد و فرمود: «دخترم! این دختر (زینب) با هزار سختی به انواع بلاها گرفتار خواهد شد».[55]

 

چراغ راه

 

مقام معظم رهبری درباره عظمت و والایی حضرت زینب(س) و مدیریت بحران آن بانوی بزرگ می فرماید:

 

ارزش و عظمت زینب کبری(س) به خاطر موضع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی است. کار او، نوع حرکت او، به او این طور عظمت بخشید. .... زینب زنی نبود که از علم و معرفت بی بهره باشد. بالاترین علم ها و برترین و صاف ترین معرفت ها در دست او بود. در آن ساعت های بحرانی که قوی ترین انسان ها نمی توانند بفهمند چه باید بکنند ، او فهمید و امام خود را پشتیبانی کرد و او را برای شهید شدن تجهیز نمود. بعد از شهادت حسین بن علی(ع) هم که دنیا ظلمانی شد و دل ها و جان ها و آفاق عالم تاریک گردید، این زن بزرگ یک نوری شد و درخشید. زینب به جایی رسید که فقط والاترین انسان های تاریخ بشریت یعنی پیامبران می توانند به آنجا برسند.[56]

 

نکته ها

 

هنگامی که عون و محمد، دو فرزند حضرت زینب(س) در روز عاشورا به شهادت رسیدند و امام حسین(ع) پیکر آنها را به خیمه گاه آورد، زینب(س) از خیمه خود بیرون نیامد، ولی هنگامی که پیکر علی اکبر را آوردند، از خیمه بیرون آمد و ناله ها کرد. این رفتار حضرت زینب(س)، نکته هایی در بر دارد:

 

1. کسی که در راه خدا و دوستی او با خلوص کاری انجام می دهد، آن را نمی بیند. اینجا هم زینب کبری(س) با آنکه دو نور دیده اش را از دست داده است، هرگز نامی از آنان نمی برد.

 

2. کریم، بی منت کرم می کند و لئیم، پول سیاهی را با هزار منت می دهد. آن که کریم است، بهترین و گرامی ترین چیزها را با شرم می دهد، زینب(س) هم با اینکه دو دلبندش فدا شده بودند، هنوز هم خود را شرمنده حسین(ع) می داند.[57]

 

چگونه سر زخجالت برآورم بر دوست

 

که خدمتی به سزا بر نیامد از دستم

 

وقتی حضرت زینب(س) سر مبارک برادر را روی نیزه دید، فرمود: «ای ماه شب نخست که کمال نورانیت را تمام نکرده! دستخوش ستم جنایت کاران گشتی، دشمن، خسوف تو را به غروب نور تو پایان داد».

 

حضرت زینب(س) سر برادر را به ماه شب اول تشبیه می کند تا بگوید:

 

الف) همان گونه که ماه شب اول، انگشت نمای نظاره کنندگان است، تو نیز چون ماه در دیده ها جای گرفتی.

 

ب) همان گونه که ماه شب اول زود غروب می کند، تو هم ای ماه من! زود از آسمانِ انسانیت غروب کردی.

 

ج) هنگام خسوف نور سیمگون ماه از دیدگان مستور می شود، تو هم ای سر مقدس! با یک شب در تنور خاکستر ماندن چون ماه گرفته می مانی.[58]

 

لقب های حضرت زینب(س): عالمه غیر معلمه: دانای نیاموخته، نائبة الزهرا: جانشین حضرت زهرا(س)، نائبة الحسین: جانشین امام حسین(ع)، ملیکة الدنیا: ملکه دنیا، عقیلة النساء: خردمند بانوان، کفیلة السجاد: سرپرست حضرت سجاد(ع)، سیدة العقائل: سرور زنان خردمند، سلالة الولایة: فشرده و چکیده ولایت، ولیدة الفصاحة: زاده شیواسخنی، عابدة آل علی: پارسای خاندان علی، محبوبة المصطفی: محبوب حضرت رسول، بطلة الکربلاء: قهرمان کربلا، امنیة الله: امانت دار الهی و...[59]

 

حضرت زینب(س) در مدت عمر شریفش، هفت مسافرت کرد که فقط در سفر اول آسوده خاطر و در کمال خوشی بود و آن، وقتی بود که امیرالمؤمنین از مدینه به قصد کوفه حرکت فرمود که این بانوی بزرگوار در رکاب پدرش بود.[60]

 

زلال قلم

 

برای تو می نویسم، ای زینب! ای که فریاد با تو آغاز شد و بیداد با تو رسوا! ای آزاد اسیر! ای قامت سبز اعتراض! ای نهال بارور ایثار! ای جاری زلال متانت! ای آیه صراحت و عفت! ای آذرخش خشم! ای مظهر لطافت و رحمت! چگونه می توان تو را گفت، تو را نوشت. قلم در ابهامِ شناختت مانده است. انسان، در زیبایی کامل در تو متجلی است.

 

چه کسی را می توان یافت که در هنگام توهین، در های وهوی کشنده انبوه مردمان، در کوچه های تهمت و تحقیر، در خنده های شوم پلیدان، آرام و بی هراس این گونه پرصلابت و قاطع، رگبار تند سخن را بر قلب های سخت خفتگان، چون آتشی مذاب جاری کند.

 

کیست که در چنین هنگامه سراسر خون و رنج و درد و تنهایی، هنوز فریادی برای کشیدن و سخنی برای گفتن و توانی برای ایستادن داشته باشد.

 

خدایا چگونه باور کنم، چگونه می توانم شانه های ظریفی را در زیر کوهساران سنگین این همه فاجعه، ایستاده ببینم؟

 

زینب(س) آیه های توانایی انسان را نوشت و سرود قدرت ایمان را سرود و شعر بلند رسالت را نگاشت.[61]

 

بانوی ادب و شجاعت

 

اگر اوج مقام زن، رسیدن به مرتبه مردانگی بود، می گفتیم زینب(س) اوج مردانگی است، ولی چنین نیست. آسمان پرواز این دو متفاوت است. تضاد نیست، رقابت نیست، اما تفاوت هست.

 

عالم زنان نیز چون عالم مردان، آسمانی دارد، خورشیدی دارد، ماهی و ستارگانی.

 

خورشید این آسمان، بی تردید زهرا(س) و ماه این آسمان، زینب(س) است که پس از به قتلگاه افتادن خورشید، در آسمان تیره جهان درخشید تا سیر، بی جهت؛ طریق، تاریک و راه، بی رهرو نماند.

 

بیان شخصیت حضرت زینب(س) دفتری می خواهد به وسعت گیتی و مرکبی به میزان دریا.

 

مادری، اوج مقام زنانگی است و زینب(س) صدرنشین مرتبه مادری است.

 

زینب(س) دو فرزند داشت به نام عون و محمد، که هر دو را به میدان کربلا آورده است. این اگرچه ایثار همه دارایی زینب(س) است، ولی همه مسئله این نیست.

 

زینب(س) در عاشورا مادر همه جوانان است و تیمارگر همه مجروحان و غم خوار همه کشتگان. وقتی علی اکبر(ع) از اسب به زمین می افتد، زینب(س) است که ماتم می گیرد و با فریاد مادر مادر! خود را بر جنازه او می افکند و اشک مادرانه می افشاند.

 

وقتی قاسم دلاور، فرزند امام حسن(ع)، با خاک آشنا می شود، نخستین سایه مهر که بر بالای خویش گسترده می بیند، مهربانی زینب(س) است و نخستین زلال کوثری که با گونه خویش می چشد، اشک حیات آفرین زینب(س) است.

 

نوجوان و کودکی که در خاک کربلا به خون می غلتد، زینب(س) را مادرانه بالای سر خویش می بیند و آخرین ره توشه مهر را برای سفر از او می ستاند.

 

اکنون دو نوجوان، دو سرو، دو صنوبر، دو ماهی بر خاک می تپند، ولی حضور هیچ دست مادرانه ای را حس نمی کنند تا غبار از چشم هایشان بستُرَد و خون از چهره هایشان کنار بزند.

 

شگفتا! زینب(س) حاضر، زینب(س) ناظر، زینب(س) مادر کجاست؟ مگر ندیده است فرو افتادن این دو نخل را؟ چرا مادری نمی کند؟ چرا رخ نمی نماید؟ چرا چهره نشان نمی دهد؟

 

مگر کیستند این دو جوان؟ مگر صحابی نیستند؟ مگر هاشمی نیستند؟ پس کجایی زینب(س)؟

 

این هر دو جوانان منند؛ عون و محمد ند، دو هدیه ناقابل به پیشگاه برادر، به درگاه امام، امام برادر. آدم هدیه را که به رخ نمی کشد. به دنبال قربانی ناقابلش که ضجه و مویه نمی کند. من مادر همه هستم.

 

شرط ادب نیست به دنبال این دو پیشکش کوچک، دل برادر را سوزاندن و او را برانگیختن.

 

نه، شرط ادب نیست حضور یافتن و از حال و روز قربانی خود پرسیدن.

 

عجبا! ادب هنوز با کلاس درس تو فاصله دارد. تو عالی ترین مربی ادبی و فرهنگ ادب، واژه هایش را زینب(س) از تو وام می گیرد.

 

تو نیامدی اما ببین! از شکاف این خیمه ها نگاه کن. ببین برادر هدیه هایت را در آغوش می فشرد. ببین! با اشک هایش چگونه غبار از چهره جوانانت می شوید.

 

این ترنم لطیف و پدرانه حسین(ع) را حتماً در گوش جوانانت می شنوی که:

 

«پسر عزیزم! دردانه ام! پاره جگرم!»

 

آبروی صبوری

 

آن روز که در سایه سار بلند شکیبایی ات، درد تکیه زد و غم صبورترین شانه و مطمئن ترین قلب را در ازدحام خون و عطش و تازیانه یافت، ما به توانایی «زن» ایمان آوردیم و اندیشه بی بنیاد «ضعیف انگاری» زن را بر همه کج اندیشان آوار دیدیم.

 

آن روز که از ساحل گودال گذشتی و موج متلاطم خون تا ابدیت دامن می گسترد، هیچ کس تو را شکسته ندید. آنان که حماقت خویش را راست ایستاده بودند و فرو شکستنت را انتظار می کشیدند، زنی را دیدند که راست قامت می دوید؛ اگر هم خم می شود، برای بوسه وداع بر حلقومی بریده و نشاندن پیکری است، 360 زخم خورده در مقابل چشم های خدا که: «خدایا قربانی آل محمد(ص) را بپذیر!»

 

در آفتابی ترین مشرق هستی گودال قتلگاه هیچ کس افول صبوری زینب(س) را ندید. هیچ کس در آن لحظه که همه هستی می شکست و همه ذرات می گریستند و پشت آسمان خمیده تر می شد، ضعف در سیمای حضرت زینب(س) ندید. آنگاه نیز که در حریق حرم، کودکان سرگشته را به آغوش می کشید، تردید و تشویش حتی دمی به حرم امن قلبش راه نیافت.

 

با چهره غبارآلود، پس از سه روز عطش و گرسنگی، از دشت لاله رنگ آتش خیز گذشت، ولی هنگام عبور از انبوه لاله های پرپر، هیچ کس باغبان بزرگ دشت را به گل چیدن ندید و گرچه انبوه گلبرگ های پرپری که زیر سم پاییز له می شدند، جانش را شعله ور می کرد، کسی گلبرگ روحش را پریشان و بازیچه ندید. از کربلا تا کوفه، آسمان دمی بی چرخش تازیانه و غوغای تمسخر فاتحان زبون کربلا نبود و زینب(س) که بازوان تازیانه خورده مادر را تجربه می کرد، با آرامشی شگفت، همه راه را تا پایان، چشم بر چشم برادر پیمود.

 

آ نگاه نیز که به شهر تمسخر و تحقیر و دشنام گام نهاد و دوازده هزار نوازنده، جشن پیروزی برپا ساخته و هزاران زن بر پشت بام ها هلهله گر بودند و پای کوبی مستان با آه آه کودکان در هم می آمیخت، شکیبایی و وقار، لحظه ای از کاروان قلب زینب(س) فاصله نمی گرفت.

 

زینب(س)، آبروی صبوری و آیت بزرگ ایستادن است و کدام مفسر و تفسیر به ژرفای بطن در بطن این آیت سترگ راه خواهد یافت. اگر او نبود، چه کسی انگاره ناتوان بودن زن را از ذهن ها می شست؟ چه کسی توانایی و عظمت زن را چونان خورشید بر پلک هایی که به کج بینی و کم بینی و بدبینی عادت کرده اند، می تاباند؟

 

حدیث دردهای زینب(س) را هیچ قلمی برنمی تابد. هیچ کس نیست که بی قراری اشک ها را در مرور غم های زینب(س) پشت پلک هایش تجربه نکند. هیچ عاطفه ای نیست که شنیدن آنچه بر زینب(س) رفت، طوفانی اش نکند.

 

چهار ساله بود که در افق نگاهش، آخرین روزهای زندگی پیامبر غروب کرد. هنوز سایه سنگین غربت پیامبر از دیواره قلبش دامن برنچیده بود که در شبانگاه درد در غریبانه ترین تشییع، گلبرگ پاییز زده پیکر مادر را در گمنامی کاشت و در اندوهی بی صدا به خانه بازگشت. تنهایی پدر، دردهای پنهان و ناگفتنی، خار خلیده در چشم و استخوان نشسته در گلو، زینب(س) را می گداخت. در خانه بی زهرا(س)، همه خاطرات مادر را مرور می کرد. می دید که سر بر دیوار، غریبانه می گرید و سر در چاه، آه می کشد و با تصویر خویش که در پرتو ماهتاب بر آب افتاده، دردهای سینه سوز را بازمی گوید. هنوز سی سالگی را سپری نکرده بود که در آستانه در برایش هدیه ای سرخ از مسجد آوردند. پدر قربانی عدالت خویش شده بود و خلاصه سیاهی در ناجوانمردانه ترین ضربت، آفتاب را در غدیری از خون نشانده بود. دو روز که از ثانیه هایش به درازای قرن ها گذشت، چکه چکه علی(ع) بر دامان زینب(س) چکید و زخمی که چشم بر چشم زینب(س) داشت، با دختر حدیث رفتن می گفت. دو روز تیماردار پدر بود. با نظاره مرغکانی که شیون می کردند، هرگاه سرِ راندنشان داشتند، زمزمه پدر برمی خاست که: «مرانید، نوحه گرند.» خوان چهارم، زهرآبه هایی است که تشت را آذین می بندد. پاره های جگر برادر و خیانت نامحرم ترین محرم بر سیمای رنگ پریده حسن(ع) لبخند می زند و زینب(س) می بیند که لخته لخته برادر در تشت فرو می چکد. راستی کدام شانه را شکیب این همه رنج است. کدام دل را یارای تحمل این همه درد، این همه سوز، کدام انسان را می شناسی؟

 

چنین استوار

 

خوان پنجم[62] زینب(س)، کربلاست. او خوب می داند این کاروان به کجا می رود. او بارها از زبان برادر شنیده است که این کاروان، در خون لنگر می اندازد و در ساحل شهادت می آرامد و راهی را که برادر با سر می رود، خواهر با پا باید ادامه دهد؛ راهی که شهادت آغاز آن است و اسارت کمال بخش آن. خوب می داند که ساحل فرات، دریای تشنگی است. خوب می داند بوسه گاه پیامبر، میزبان خنجر خواهد شد و در غروبی تلخ باغ نبوت، لگدمال پاییز می شود. خوب می داند که داغ دار و بی یار، پرستار بیماری تب دار و کودکانی سوگوار خواهد بود؛ با راهی نیمه تمام که تا «شام» بر شترانی لنگ و هم سفر دژخیمانی سیاه دل، باید طی شود.

 

و این همه را می داند و می ماند در تمام این لحظه های داغ و درد، بی اخمی بر جبین و تردیدی در «راه»، پا به پای شهادت می رود و شگفتا همراه برادر بر سر هر شهید حاضر می شود و تسلای خاطر برادر می گردد. تنها در شهادت دو جگرگوشه اش در خیمه می ماند تا برادر را در هنگامه حمله پاره های قلبش شرمنده نبیند. خوان ششم، کوفه است؛ با کوچه هایی آشنا و فضایی که در آن هر صبحگاهی طنین گرم اذان پدر، معطرش می ساخت، اینک میزبان 72 سر، 72 آفتاب و در تعبیر سیاه اندیشان، 72 «خارجی» است، در آستانه شهر همه به تماشا آمده اند، زنان آراسته و پای کوبان و شهر آذین بسته و آماده.

 

زینب(س) از این خوان نیز به سلامت می گذرد، درحالی که صدای شکستن استخوان غرور در زیر پتک فریادش، همه کوچه پس کوچه های کوفه را پر کرده است.

 

خوان هفتم و دشوارترین خوان، شام است، پایتخت جنایت و غرور، سرزمین زراندوزی ها و کینه توزی ها. آنجا که 42 سال تزویر معاویه، اندیشه ها را به خواب کشانده است و دل ها را نیز، آنجا که سرها را با زر خرید ه اند و سرکشان و آزادگان را از لب تیغ آب داده اند. شام شکاننده ترین خوان است. ویرانه ای که رقیه می گیرد. تشتی که لبان برادر را در زیر ضربه های چوب برادر می نشاند و کوچه هایی که آن قدر فاجعه انگیز و رنج آورند که وقتی از آخرین بازمانده سلسله امامان پرسیدند، کدام صحنه از مجموعه صحنه هایی که بر اهل بیت(ع) گذشت دشوارتر بود، سه بار غمگنانه سرود: الشام، الشام، الشام!

 

زینب(س) فاتح هفت خوان است و فاتح همه فردا. همه آنان که ره پوی جاده روشن، اما پرسنگلاخ و خطرخیز حقیقت اند، به شناخت زینب(س) نیازمندند و او در مشرق صبوری ایستاده است با سرانگشتی که راه را نشان می دهد و چشمانی خیس که دشت همه قلب ها را میهمان طراوت و باروری خواهد ساخت. زینب(س) بارانی است که بر همه هزاره ها خواهد بارید و هر آن کس که این باران را درنیابد شکفتن و رُستن نخواهد دید.

 

زینب(س) تنها، آموزگار صبوری نیست که همه ارزش های و عظمت ها یکجا در سیرت و سیمای او نشسته است، آنگاه که سخنان گرم و ستم سوزش در کوفه شعله ها افروخت، امام سجاد(ع) در خطابی که جغرافیای روح زینب را می نمایاند، فرمود: «خدا را سپاس گزار که عقیله، بنی هاشم هستی.» زینب عقیله قبیله نور است و دانای رازدان طریق معرفت و عشق و آنان که با اویند، هرگز راه گم نمی کنند و در راه نمی مانند و قافله قلب و اندیشه خویش را از کربلا تا شام و از شام تا دوست، از همه عقبه ها و خطرگاه ها خواهند گذراند.[63]

 

بانوی سربلند

 

هنوز هیچ آشنا با عاشورایی، قدرت نیافته بزرگی شخصیت او را درک کند.

 

زینب(س)، با تمام روح لطیفش، اوج هر سختی را چشیده، اما زیبا و پرمنطق در کوفه سخن می راند، چنان که قلب ها را بیدار می کند و کم است مسلمانی در شامات که اسلامش را مدیون روشنگری او نباشد.

 

آری، زینبی که آن روی سکه عفت فاطمی است، پرده نشین خانه وحی است، پرورده غیرت هاست. همان خاتونی است که زنان کوفه صف اندر صف در انتظار دیدار اویند تا در درس تفسیرش بیاموزند که چنین بی مانند تفسیر قرآن بر سرنیزه خوانده شده را فریاد می کند، چنان که به قدرت قرآن، جان های بی وجدان اهل شهر نفاق را زنده کرد و حیات حسینی به رگ هامان تزریق کرد.[64]

 

آری، به خدا که تاریخ در محضر زینب(س) از پا درآمده و خود را به دست باکفایتش داده تا تاریخ و شریعت محمدی، همه و همه را از نو بسازد.

 

شعر زینب

 

همین که روز بر آن دشت، طرحی از شب ریخت

 

هزار کوه مصیبت به دوش زینب ریخت

 

نظاره کرد چو «شمس الشموسِ» بی سر را

 

به گوش گوش فلک، ناله ناله یا رب ریخت

 

جهان برای همیشه سیاه شد چون شب

 

ز چشم های ترش هرچه داشت کوکب ریخت

 

چه بود نیت ناآشکار ساقی غم

 

که جام زینب غم دیده را لبالب ریخت

 

کشاند کرب و بلا را به شام و بام فلک

 

هزار فصل طراوت به باغ مذهب ریخت

 

زبانه های کلامش به جان دم سردان

 

شراره ها شد و آتش نشانی از تب ریخت

 

اگر همیشه ببارند ابرهای جهان

 

نمی رسند به آن اشک ها که زینب ریخت

 

منتهای صبر

 

منیره سادات هاشمی

 

ای پیامت انتشار کربلا

 

خطبه ات آیینه دار کربلا

 

خطبه تو کرده ویران شام را

 

زنده کرده مکتب اسلام را

 

ای که صوتت هست چون صوت علی

 

گشته از نور تو دل ها منجلی

 

شام شد از خطبه تو غرق درد

 

خون به رگ های ستمگر گشت سرد

 

یادگار حضرت زهرا تویی

 

اسوه دین ، زینب کبری تویی

 

آسمان مأنوس شد با چشم تو

 

واژگون شد کاخ شام از خشم تو

 

کربلا زان خطبه در بزم یزید

 

جاودان گشت و حقیقت شد پدید

 

زاده آزاده زهرا تویی

 

حامیِ بر حقّ عاشورا تویی

 

وارث خون دل حیدر تویی

 

منتهای صبر پیغمبر تویی

 

کوتاه و گویا

 

کلامش سنگ ها را نرم می کرد

 

دل افسردگان را گرم می کرد

 

زنی در پیش مردی خطبه می خواند

 

که مرد از مردیِ خود شرم می کرد

 

محمدرضا سهرابی نژاد

 

به جای هر چه گل، خندید زینب

 

پس از خورشیدها تابید زینب

 

تمام کوه ها را دفن کردند

 

سپس از خاکشان رویید زینب

 

عباس سودایی

 

ستاره، گریه و الماس با من

 

شب است و بوی زخم یاس با من

 

تمام حزن زینب را بخوان، باز

 

گلوی زخمی احساس با من

 

صادق رحمانی

 

غروبی شانه های ابر لرزید

 

دل دریا و دست قبر لرزید

 

در آن هنگامه، پیش عزم زینب

 

دلا دیدی که پشت صبر لرزید

 

صادق رحمانی

 

در صبر تو، روح استقامت دیدند

 

آثار بزرگی و کرامت دیدند

 

آن دم که به پا خاستی ای روح بزرگ

 

در قامت خطبه ات، قیامت دیدند

 

محمد علی مجاهدی

 

آن روز که شهر از تو پرغوغا بود

 

در خشم تو، هیبت علی پیدا بود

 

آن خطبه پرشور تو در کوفه و شام

 

فریاد بلند و سرخ عاشورا بود

 

محمدعلی مجاهدی

 

می توان مانند کوهی درد بود

 

شام با یک قافله شب گرد بود

 

می توان چون شیر دشت کربلا

 

نام زینب داشت، اما مرد بود[65]

 

 

 

عاشورا، خونی بود که با حلقوم زینب(س) به کوچه های کوفه و شام کشیده شد و سپس در فواره بلند خون شهیدان و شعر شورانگیز شیعی، به امروز رسید.

 

ما مدیون عاشوراییم. اگر آن روز زینب(س) کتاب قطور صبوری را تدوین نمی کرد، امروز هیچ کس را معیار صبوری نبود. زینب(س) حجت شکیبایی است و آیه بردباری.

 

در شکننده ترین لحظه ها و در ازدحام آزمون ها و آتش و آوارگی، کیست که فصلی از کتاب زینب(س) را بخواند و حقارت رنج خود را در مقایسه با آن رنج های کوه شکن درنیابد.

 

منطقة عملیاتی زینب(س)، این بانوی صبور بنی هاشم، منطقه فراگیر دردها و درمان های بشری است و فرماندهی کریمانه این عملیات دنباله دار، همه جبهه های اسارت را در بردارد.

 

 

 

دنیا اگر خودش را گم نکرده بود، معنای حرف ها و دردهای زینب(س) را بهتر می فهمید. درد زینب(س)، سردرگمی دنیاست.

 

شهادت، طرح کربلاست و اسارت، شرح آن. حسین(ع) طرح است و زینب(س)، شرح.

 

اگر در عاشورا، زینب(س) بند بند قساوت را نمی لرزاند، زن جامعه ما فریاد نمی دانست و رسالت عاشورایی را نمی شناخت و اعجاز فریاد را باور نداشت.

 

غم هیچ جا آشناتر از وسعت سینه تو ندید و مصیبت، هیچ شانه ای استوارتر از تو نیافت و صبر، عظیم تر و بزرگوارتر از تو در گسترة تاریخ نشناخت.

 

آورده اند که...

 

کرامت

 

سید محمدباقر سلطان آبادی یکی از علما و دانشمندان، نقل می کند:

 

در بروجرد چشمم به شدت درد گرفت، به طوری که پزشکان از معالجه من مأیوس شدند. از آنجا مرا به سلطان آباد اراک آوردند که ناراحتی ام بیشتر شد. این بیماری به شدت مرا افسرده و دلگیر کرده بود. برخی پیشنهاد کردند که به کربلا بروم و با خاک مقدس کربلا خود را مداوا کنم، ولی پزشکان به من اجازه مسافرت نمی دادند و می گفتند: مسافرت مرض تو را شدیدتر خواهد کرد. دوستان اصرار می کردند که چاره ای جز رفتن به کربلا نداری. سرانجام عازم سفر کربلا شدم که بین راه درد چشمم بسیار شدیدتر شد، به طوری که همراهان گفتند: بهتر است به محل برگردی. چون شب فرا رسید، در عالم خواب حضرت زینب(س) را زیارت کردم، گوشه مقنعه او را گرفتم و به چشم خود کشیدم. چون از خواب بیدار شدم، هیچ گونه درد و ناراحتی در چشمم احساس نکردم و از برکت آن حضرت خوب شدم.[66]

 

عقیله

 

وقتی کاروان کربلا به شام رسید، یزید در مسجد جامع اموی منتظر بود. نشسته بود تا کاروان بیاید و او چند بیت از شعرهایش را بخواند و با همه بزرگان شهر، پیروزی اش را جشن بگیرند. جامع اموی، مسجد بسیار باشکوهی است؛ جان می دهد برای اینکه یک عده اسیر را بنشانی و گوش تا گوش شبستان، بزرگان را سر پا نگه داری و برایشان سخنرانی کنی. یزید هم به تمام اینها فکر کرده بود؛ به همه چیز، به جز زینب(س). درست وقتی یزید داشت در باب شجاعت خودش و پدرانش سخن پراکنی می کرد و با خیزران به لب و دندان امام حسین(ع) می زد، زینب(س) برخاست:

 

چه خیال کرده ای یزید؟! گمان می کنی چون زمین را بر ما تنگ کردی و ما گرفتار تو شدیم و ما را همچون اسیران از شهری به شهری آوردی، این از خواری ماست و بزرگواری تو؟! کجا با این شتاب؟! آهسته تر یزید! البته این افعال بعید نیست از جماعتی که جگر برگزیدگان را به دندان کشیده باشند و گوشت تنشان از خون شهیدان روییده باشد! چرا چنین نکنی؟... تویی که ریشه مان را بریدی و خون فرزندان محمد(ص) را به خاک ریختی و یاد پدرانت کردی و به گمانت آنها را فراخواندی. پس به زودی به آنان می پیوندی و به عاقبت آنها دچار می شوی و آرزو می کنی ای کاش لال بودی و آنچه گفتی، نمی گفتی و کاش فلج بودی و آنچه کردی، نمی کردی. افسوس! که اینک چشم ها گریان است و سینه ها سوخته. خدا بر بندگان خود ستم نمی کند. من شکایتم را به سوی خدا می برم و اوست پناه من و اوست وکیل من![67]

 

مجلس به هم ریخت. زنی اسیر اینگونه در برابر یزید قد علم کرد. زینب را در کوفه «عقیلة بنی هاشم» صدا می زدند. آن هم در دوره ای که بسیاری از عرب ها فکر نمی کردند زن ها هم عقل داشته باشند.

 

اسمشو بذار زینب

 

بعد از گذشت شش ماه از باردارشدنم بالاخره رفتم سونوگرافی تا ببینم بچم دختره یا پسر. دختر بود. با خودم قرار گذاشته بودم، اسمشو بذارم زینب، اما شوهر و مادرم با اسم زینب مخالف بودن، می گفتن اون هایی که اسمشون زینبه، زندگیشون مثل حضرت زینب(س) با سختی همراهه. منم هر چی بهشون می گفتم اینا یه مشت خرافاته، حساب حضرت زینب(س) با بقیه دخترایی که اسمشونو زینب می ذارن فرق داره، قبول نمی کردن. تازه بهشون گفتم من به خاطر حضرت زینب(س)، اسم دخترمو زینب می ذارم؛ چون می خوام دخترم مثل حضرت زینب(س) باایمان باشه، ولی بازم قبول نمی کردن.

 

یه روز شوهرم با ناراحتی از سر کار اومد و به من گفت: ببین اسم دخترمونو هر چی می خوای بذاری بذار، ولی زینب نذار. منم اخمی کردم و گفتم: اسم پسر همسایه ابوالفضله، برو به همسایه بگو اسم پسرش رو عوض کنه. چون ممکنه دو تا دستاشو از دست بده. با این حرف شوهرم هیچی نگفت و نتونست جوابمو بده، سرشو انداخت پایین و رفت به سمت آشپزخونه.

 

ماه آخر حاملگیم بود، من همچنان اصرار داشتم که دخترم زینب باشه، اما شوهرم و مادرم مخالف بودن. روزی نبود که تو خونه سر اسم زینب بحث نباشه. آخر من یک بار عصبانی شدم و به شوهرم گفتم: از روی حضرت زینب(س) خجالت نمی کشی که این جوری با اسم زینب مخالفی.

 

روزهای آخر حاملگیم بود و من، تنها تو خونه یه گوشه ای نشسته بودم و با ناراحتی به این فکر می کردم که چرا نباید اسم دخترم زینب باشه، مگر حضرت زینب(س) چه گناهی کرده، که یه دفعه زنگ در حیاط زده شد. برادرم بود، وقتی اومد خونه کلّ جریانو براش تعریف کردم. برادرم وقتی به همه حرفام گوش داد، گفت: ناراحت نباش، به خاطر حضرت زینب(س) اسم دخترتو زینب بذار، خود حضرت زینب(س) کمک می کنه. بعد، از تو کیفش یه کیک به من داد و گفت: بخورش، نذریه حضرت زینبه، دیشب به خاطر وفات حضرت زینب(س) مجلس روضه بودم. با حرف برادرم قوّت قلب گرفتم تا اینکه بعد از چند روز دخترم به دنیا اومد و شوهرم با وجود مخالفتش، شناسنامشو به اسم زینب گرفت.

 

یک سال از عمر دخترم زینب می گذره، اونم چه دختری! شیرین. از بس خوشگل بود، از بس باهوش بود و اون قدر شیرین زبونی می کرد که همه ما دیوونه او شده بودیم. من وقتی به دخترم زُل می زدم، یاد حرف برادرم می افتادم که می گفت: اسمشو بذار زینب، حضرت زینب(س) کمک می کنه، واقعاً هم کمک کرد.

 

شوهر و مادرم هم دیگه اعتراض نمی کردن. آخه جایی برای اعتراض نبود.

 

نظر شما چیه؟

 

مدفن عقیله بنی هاشم 

 

در این زمینه سه نظریه وجود دارد:

 

الف) شام. طرف دار این نظریه تاریخی، شیخ بهایی است که علت رفتن به شام و وفات آن بانو را این طور می داند:

 

در مدینه قحطی شدید پدید آمد و چون شوهر زینب(س) عبدالله بن جعفر که مرد سخاوتمند و باگذشتی بود بر اثر قحطی دارایی خود را از دست داده بود و دیگر نمی توانست بخشش و احسان کند، رنج فراوان می بُرد پس تصمیم گرفت با همسر خود زینب کبری به شام که مقداری زمین زراعی در آنجا داشت، هجرت کند.

 

ب) مصر. این نظریه را عُبیدلی از ابن عساکر دمشقی و ابن طولون دمشقی روایت کرده است.

 

ج) مدینه. عده ای همچون علامه بیرجندی و شیخ ذبیح الله محلاتی و... بر این عقیده اند که بانوی بزرگ کربلا، حضرت زینب(س) هم، مانند بسیاری از بنی هاشم، در مدینه می زیسته و در آنجا از دنیا رفته و در همان جا مدفون شده است.[68]

 

محمد بحرالعلوم چنین می نگارد: «تفاوتی ندارد که خورشید کجا غروب کرده. آنچه اهمیت دارد، شعاع آن آفتاب روشنایی بخش است که در طول زمان غروب نمی کند».

 

کتابستان

 

1. اسدی، اکبر و مهدی رضایی، زیباترین شکیب، تهران، مرکز تحقیقات اسلامی جانبازان، 1379.

 

2. انصاری، عبدالرحمان، پیام زینب، انتشارات زمینه سازان ظهور، تابستان 1376.

 

3. الهی (بوته کار)، حسن، زینب کبری عقیله بنی هاشم، مؤسسه فرهنگی آفرینه، بهار 75.

 

4. بحرالعلوم، سید محمد، سیری در زندگی حضرت زینب، ترجمه: امیر وکیلیان و کریم جعفری، حکمت، 1383.

 

5. بنت الشاطی، عایشه، زینب، بانوی قهرمان کربلا، ترجمه: آیت الله سید رضا صدر، مؤسسه بوستان کتاب.

 

6. تاج لنگرودی، محمدمهدی، سیمای حضرت زینب(س)، تهران، نشر ممتاز، 1375.

 

7. جزائری، سید نورالدین، خصائص زینبیه، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، 1381.

 

8. دستغیب شیرازی، سید عبدالحسین، زندگانی فاطمه و زینب کبری، علمیه اسلامیه.

 

9. رجالی تهرانی، علی رضا، مادر مصیبت ها (سوگ نامه حضرت زینب)، قم، نبوغ، 1380.

 

10. سیف، رسول، بانوی عاشورا حضرت زینب، تهران، سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی، 1377.

 

11. شجاعی، سیدمهدی، آفتاب در حجاب، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، چاپ اول، 1377.

 

12. صادقی اردستانی، احمد، زینب قهرمان دختر علی(ع)، تهران، نشر مطهّر، زمستان 1372.

 

13. فولادزاده، عبدالامیر، حضرت زینب بزرگ بانوی کربلا، کانون نشر اندیشه های اسلامی، 1370.

 

14. قائمی، علی، زندگانی حضرت زینب (رسالتی از خون و پیام)، امیری، تابستان 1376.

 

15. قدیانی، عباس، اسوه های ایثار (نگاهی به زندگانی حضرت زینب(س)، تهران، فردابه، 1381.

 

16. کمال السیّد، بانوی آب و آینه، ترجمه: حسین سیدی.

 

17. محمدی اشتهاردی، محمد، حضرت زینب پیام رسان شهیدان کربلا، نشر مطهر، 1376.

 

18. ، زینب فروغ تابان کوثر، برهان.

 

19. مظاهری، حسین، عقیله بنی هاشم، پیام آزادی.

 

20. یوسفی، حسین، زندگانی حضرت زینب(س)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1377.

 

پی نوشت:

 

[1]. ذاریات: .

 

[2]. صف: 1.

 

[3]. بقره: 125.

 

[4]. ذاریات: .

 

[5]. من لا یحضره الفقیه، کتاب اعتکاف، ص 188.

 

[6]. همان.

 

[7]. همان.

 

[8]. همان.

 

[9]. وسائل الشیعه، ج 7، ص 397.

 

[10]. نهج الفصاحه، ص 18.

 

[11]. گزیده غررالحکم و دررالکلم، ص 77.

 

[12]. همان، ص 80 .

 

[13]. همان، ص 41.

 

[14]. کلمات قصار، حکمت 89 .

 

[15]. کلیات احادیث قدسی، ص 74.

 

[16]. همان، ص 76.

 

[17]. همان، ص 117.

 

[18]. همان، ص 135.

 

[19]. همان، ص 216.

 

[20]. همان، ص 641.

 

[21]. همان، ص 127.

 

[22]. حشر: 19.

 

[23]. غافر: 60.

 

[24]. بقره: 45.

 

[25]. احیاء علوم الدین، ربع دوم، عادات، ص 489.

 

[26]. آیت الله جوادی آملی، حکمت عبادات، صص 182 و 183.

 

[27]. برای مطالعه بیشتر نک: اعتکاف ابرار، صص 106 و 107.

 

[28]. حکمت عبادات، صص 182 و 183.

 

[29]. اعتکاف ابرار، مؤسسه فرهنگی دارالمهدی تحت اشراف آیت الله ناصری اصفهانی، ص 22.

 

[30]. احزاب: 21.

 

[31]. نهج البلاغه، خطبه 160.

 

[32]. همان، خطبه 192.

 

[33]. من لا یحضره الفقیه، کتاب اعتکاف، ص 188.

 

[34]. وسائل الشیعه، ج 7، ص 397.

 

[35]. همان.

 

[36]. آل عمران: 130.

 

[37]. رعد: 28.

 

[38]. بقره: 45.

 

[39]. مناجات شعبانیه.

 

[40]. زمر: 53.

 

[41]. بقره: 186.

 

[42]. بقره: 165.

 

[43]. مؤمنون: 9 11.

 

[44]. ذاریات: 50.

 

[45]. نک: سید مهدی شجاعی، آفتاب در حجاب، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1377، چ 1، صص 51 و 52.

 

[46]. «یا اُختاه لا تَنْسِینی فِی نافِلَةَ اللَّیْل.» شیخ جعفر نقدی، زینب کبری، چ 2، ص 62.

 

[47]. نک: شیخ ذبیح الله محلاتی، ریاحین الشریعة، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 3، ص 62.

 

[48]. نک: مع بطلة الکربلاء، بیروت، مطبعة اهلیة، ص 61.

 

[49]. تنقیح المقال، ج 3، ص 79.

 

[50]. محمد حسین سابقی پاکستانی، مرقد العقیله زینب، 1394، ص 20.

 

[51]. زینب کبری، ص 22.

 

[52]. آیت الله شهید سید عبدالحسین دستغیب شیرازی، زندگانی فاطمه زهرا(س) و زینب کبری(س)، انتشارات علمیه اسلامیه، ص 37.

 

[53]. آیت الله العظمی حسین نوری همدانی، جایگاه بانوان در اسلام، انتشارات مهدی موعود، 1386، چ 5، صص 311 314، با تلخیص.

 

[54]. قاسم میر خلف زاده، داستان هایی از حضرت زینب، ناشر مؤلف، چاپ بهار، 1378، صص 27 و 28.

 

[55]. همان، به نقل از: ریاض المصائب، ص 47.

 

[56]. حدیث ولایت (مجموعه رهنمودهای مقام معظم رهبری)، سازمان تبلیغات اسلامی، 1377، چ 1، ج 8، صص 214 و 215.

 

[57]. زندگانی فاطمه الزهرا(س) و زینب کبری(س)، صص 34 36.

 

[58]. داستان هایی از حضرت زینب، قاسم میرخلف زاده، ص 149 و ص 150.

 

[59]. عبدالرحمان انصاری، پیام زینب، انتشارات زمینه سازان ظهور امام عصر(عج)، ضص 55 و 56.

 

[60]. زندگانی فاطمه زهرا(س) و زینب کبری(س)، ص 18.

 

[61]. محمدرضا سنگری، سوگ سرخ، انتشارات تربیت، 1370، صص 59 و 60.

 

[62]. خوان های اول تا چهارم حضرت زینب(س)، عبارت است از رحلت پیامبر، شهادت حضرت زهرا(س)، شهادت امام علی(ع) و شهادت امام حسن(ع).

 

[63]. نک: محمدرضا سنگری، گزیده ادبیات معاصر، نثر ادبی، صص 77 82.

 

[64]. الخصاص الزینبیه، ص 284.

 

[65]. مقدمه کتاب اشعار عاشورایی، انتشارات تربیت.

 

[66]. ریاحین الشریعة، ج 3، ص 163.

 

[67]. منصوره مصطفی زاده، برگرفته از: مجله همشهری جوان، 29/4/1387، ش 175، ص 50.

 

[68]. نک: احمد صادقی اردستانی، زینب قهرمان، دختر علی، تهران، نشر مطهر، 1372، فصل پایانی.

 

 

دکتر محمدرضا سنگری

 


منبع : پایگاه حوزه
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه