قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خداشناسى در كلام امام موسى بن جعفر عليه السلام‏

 

منابع مقاله:

کتاب : تفسير و شرح صحيفه سجاديه جلد یک

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

 

محمّد بن أبى عُمَير كه از محدّثان بزرگ و راويان بنام است مى گويد:

بر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام وارد شدم و عرضه داشتم: مرا توحيد بياموز، آن حضرت فرمود:

اى ابا احمد، در مسأله توحيد از آنچه كه ذات مقدّس خود او در قرآن مجيد بيان فرموده، تجاوز مكن كه باعث هلاكتت خواهد شد. بدان كه: حضرت او واحد و احد و صمد است، نزاد تا ارث بگذارد و زاده نشد تا شريكش شوند، مصاحب و فرزند و شريك نگرفت، زنده اى است كه نمى ميرد، قدرتمندى است كه عاجز نمى شود، قاهرى است كه مغلوب نمى گردد، بردبارى است كه عجله نمى كند، دائمى است كه پايان ندارد، برقرارى است كه فنا در او نمى آيد، ثابتى است كه زوال ندارد، بى نيازى است كه نيازمند نمى گردد، عزيزى است كه ذلّت ندارد، آگاهى است كه براى او جهل نيست، عادلى است كه ظلم و جور ندارد، جوادى است كه از بخل پاك است؛ اوست آن وجودى كه عقول، قدرت دركش را ندارند و اوهام از رسيدن به حضرتش عاجزند و جوانب هستى از فهم ذاتش زبونند، مكانى او را در خود جاى نمى دهد، ديده ها او را نمى بيند ولى او تماشاگر ديده هاست كه لطيف و آگاه است؛ چيزى مانند او نيست و او سميع و بصير است؛ در نجواى سه نفر او چهارمين آنهاست و در پنج نفر او ششمين، كنايه از اين كه همه جا حاضر است كمتر از اينها يا بيشتر فرقى نمى كند كه همه هستى محضر اوست؛ او اوّلى است كه ما قبل ندارد و آخرى است كه بعدى براى او نيست، قديم است و غير او مخلوقِ به دوران رسيده، از تمام اوصاف مخلوقات پاك و مبرّاست. «1» ما اگر او را به آنچه از خود او و انبيا و ائمّه عليهم السلام در وصفش در دسترس است وصف كنيم باز وصفى ناتمام است كه ما حتّى با اين همه معارف و دستورى كه در شناختش داريم از وصفش عاجزيم؛ ما بايد بگوييم: همانى كه در قرآن فرموده اى و همانى كه در دعاهاى اصيل در وصفت آمده، ولى اين همه گوشه اى بسيار ناچيز از اوصاف بى نهايت در بى نهايت توست و آنچه از آن معارف نصيب فهم ماست به اندازه فهم ماست نه در خور شأن و قدر تو كه ما با همه پيشرفتى كه از ابتداى حيات تاكنون در دانش و بينش و فهم معارف و حقايق الهيّه، آنهم با كمك تو داشته ايم، از بيان حقيقتى از حقايق ذاتت عاجزيم كه هر آنچه تو دارى ما نداريم و هر آنچه تو هستى ما نيستيم، آن قدر هست كه بانگ جرسى مى آيد و ما از پى آن بانگ بايد كمال عبوديّت و بندگى وخضوع و خشوع در برابر آن ذات پاك نشان دهيم، تا هماى سعادت به دام افتد و ديو شقاوت و بدبختى براى ابد از عرصه حيات ما رَجْم شود!

تا بدان طرّه «2» طرّار «3» گرفتار شديم

 

داخل حلقه نشينان شب تار شديم

تا پراكنده آن زلف پريشان گشتيم

 

هم دل آزرده آن چشم دل آزار شديم

سر بسر جمع شد اسباب پريشانى ما

 

تا سراسيمه آن طرّه طرّار شديم

     

آن قدر خون دل از ديده به دامان كرديم

 

كه خجالت زده ديده خونبار شديم

هيچ از آن كعبه مقصود نجستيم نشان

 

هر چه در راه طلب قافله سالار شديم

دو جهان سود ز بازار محبّت برديم

 

به همين مايه كه ناديده خريدار شديم

سر تسليم نهاديم به زانوى رضا

 

كه به تفسير قضا فاعل مختار شديم

دل بدان مهر فروزنده فروغى داديم

 

ما هم از پرتو آن مشرق انوار شديم

     

(فروغى بسطامى)

 

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- بحار الأنوار: 4/ 296، باب 4، حديث 23؛ التوحيد، شيخ صدوق: 76، حديث 32.

(2)- طرّه: زلف، موى جمع كرده بر پيشانى.

(3)- طرّار: جيب بر.

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه