قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ميثم تمّار و خبر از آينده‏

سالى كه حضرت حسين (ع) از مدينه عازم مكه و از مكه به كربلا رهسپار شد، ميثم در همان سال به مكّه مشرف گشت.

ميثم همان سال خدمت ام سلمه همسر بزرگوار پيامبر رسيد، ام سلمه پرسيد كيستى؟ گفت: ميثم تمارم سلمه گفت: به خدا سوگند بسيار شنيدم كه رسول خدا در دل شبهاى تاريك از تو ياد مى كرد و تو را به اميرالمؤمنين سفارش مى نمود.

ميثم جوياى حال حضرت حسين شد، ام سلمه گفت: به يكى از باغستان هاى خود رفته، ميثم گفت هنگامى كه بازگشت سلام مرا به او ابلاغ كن و به آن حضرت بگو در آينده نزديك در پيشگاه خدا يكديگر را ديدار خواهيم كرد.

ام سلمه مقدارى عطر از كنيز خود خواست و به او گفت محاسن ميثم را خشبو كن، ميثم گفت: تو صورت مرا خوشبو كردى، ولى طولى نخواهد كشيد كه همين محاسن در راه دوستى شما اهل بيت به خون آغشته مى شود، ام سلمه گفت: حضرت حسين تو را بسيار ياد مى كند.

ميثم گفت: من هم همواره ياد اويم ولى پون شتاب دارم نمى توانم توقف كنم، من و آن حضرت را كارى در پيش است كه به آن خواهيم رسيد، در اين هنگام از نزد ام سلمه خارج شد، در بيرون سراى مشاهده كرد ابن عباس روى زمين نشسته گفت: اى پسر عباس از تفسير قرآن هرچه مى خواهى از من بپرس، من قرآن را نزد اميرالمؤمنين فرا گرفته ام و تأويل آياتش را از او شنيده ام، ابن عباس دوات و صفحهاى را خواست، سپس از ميثم مى پرسيد و مى نوشت تا آن كه گفت: اى پسر عباس حال تو چگونه خواهد بود هنگامى كه ببينى مرا با نه نفر ديگر به دار آويخته باشند، ابن عباس پس از شنيدن اين سخن صفحه را پاره كرد

و گفت: تو جادوگرى و اهل كهانت و سحرى، ميثم گفت صفحه را پاره نكن اگر آنچه گفتم دروغ از آب درآمد آنگاه پاره كن.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه