منابع مقاله:
کتاب : تفسير و شرح صحيفه سجاديه جلد دوم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
«پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله بامدادى به اصحاب و ياران فرمود: ديشب دو نفر پيش من آمدند و مرا برانگيختند و به من گفتند: بيا برويم. پس با آن دو به راه افتادم تا به مردى خوابيده رسيدم و مرد ديگرى را با سنگ گرانى بر سر او ايستاده ديدم كه سنگ را بر سر او مى كوبد و سرش را درهم مى شكند و چون سنگ به غلت مى افتد به دنبال آن مى رود و آن را مى گيرد و هنوز نزد آن مرد برنگشته سر وى چنانكه بود صحيح و سالم مى شود، پس بار ديگر به او حمله مى برد و همان كار نخستين را با او انجام مى دهد.
به آن دو گفتم: سبحان اللَّه! داستان اين دو نفر چيست؟ به من گفتند: بيا برويم.
پس رفتيم تا به مردى به پشت افتاده رسيديم كه ديگرى با قلّابى آهنين بر سر او ايستاده است و ناگهان به يك سوى روى او مى آيد و هر يك ازگوشه لب و سوراخ بينى و چشم او را تا پشت گردن چاك مى دهد، سپس به آن سوى ديگرش مى رود و همان كارى كه با آن طرف كرده بود با اين طرف انجام مى دهد و هنوز از اين سو فارغ نشده كه آن طرف به حال اول برمى گردد، پس ديگر بار به او حمله كرده همان كار نخستين را تكرار مى كند.
گفتم: سبحان اللَّه! داستان اين دو چيست؟ به من گفتند: بيا برويم.
پس رفتيم، به چيزى تنور مانند رسيديم كه فرياد و داد و بيدادهايى از آن بلند بود. پس سرى به آن زديم كه ناگاه مردان و زنان برهنه در آن ديديم كه زبانه آتش از زير پاى آنها بر مى خاست و چون به آنها مى رسيد فرياد مى زدند.
به آن دو گفتم: داستان اينها چيست؟ به من گفتند: بيا برويم.
پس به راه افتاديم تا به جويى مانند خون سرخ رنگ رسيديم كه در ميان آن مردى شنا گر شنا مى كرد و در كنار جوى مردى بود كه سنگ بسيارى نزدش نهاده بود، آن شناگر پس از مدتى شنا نزد آن مرد كه سنگ ها نزدش بود مى آمد و او سنگى به دهان او مى انداخت او باز شنا مى كرد و باز مى گشت و باز سنگ به دهانش افكنده مى شد و همين طور تكرار مى گشت.
به آن دو گفتم: داستان اين دو نفر چيست؟ گفتند: بيا برويم.
پس به راه افتاديم تا به مردى بد قيافه رسيديم كه نزد او آتشى بود و آن را مى افروخت و زير و رو مى كرد و گرد آن مى گشت.
به آن دو گفتم: اين چيست؟ گفتند: بيا برويم.
پس رفتيم تا به انبوهى رسيديم كه از هر نوع گلى بهارى در آن به چشم مى خورد، ناگهان در ميان آن بستان مردى بلند قامت با كودكانى بيش از آنچه هرگز نديده بودم پيرامون او به نظرم آمدند. به آن دو گفتم: اين كيست و اينان كيانند؟ مرا گفتند: برويم برويم.
پس رفتيم تا به بستانى بزرگ- كه هرگز بزرگتر و بهتر از آن نديده بودم- رسيديم، به من گفتند: در اين بستان بالا برو، پس بالا رفتيم تا به شهرى كه با خشتى طلا و خشتى نقره ساخته شده بود رسيديم، آنگاه به دروازه شهر آمديم و خواهش كرديم آن را باز كنند، دروازه گشوده شد، بعضى هر چه تصوّر كنى زيبا و برخى هر چه گمان كنى زشت روى به استقبال ما آمدند.
به آنان گفتند: برويد در اين جوى آب تنى كنيد كه ناگاه جوى پهناورى- كه گويى آبش در سفيدى شير خالص است- جلب نظر كرد و در آن آب تنى كردند و سپس در حالى كه آن زشتى از ايشان رفته بود و به نيكوترين صورتى در آمده بود نزد ما آمدند، به من گفتند: اين بهشت جاويدان «عدن» است و اين خانه توست.
پس ديده ام به بالا خيره شد ناگاه كاخى مانند ابرى سفيد به نظر رسيد. به من گفتند: خانه تو همان است.
به آن دو گفتم: خدا مباركتان گرداند، مرا بگذاريد تا داخل آن شوم، گفتند: اكنون كه نمى شود، داخل آن خواهى شد. به آن دو گفتم: از آنچه امشب ديدم در شگفتم، اين چه بود كه ديدم؟
به من گفتند: اكنون به تو مى گوييم: آن مرد نخستين كه بر او گذشتى و سرش با سنگ درهم شكسته مى شد مردى است كه قرآن را فراگيرد و سپس آن را رها كند در وقت نماز بخوابد تا نماز او فوت شود.
آن مرد ديگرى كه ديدى هر يك از كنار دهان و سوراخ بينى و چشم او تا پشت گردنش چاك زده مى شد، مردى است كه بامداد از خانه اش در آيد و دروغى بگويد كه در ميان مردم منتشر شود.
مردان و زنان برهنه اى كه در تنور مانندى بودند زنان و مردان زنا كارند.
آن مردى كه ديدى در جوى خون شنا مى كند و سنگ به دهانش مى افكند كسى است كه ربا مى خورد.
مرد بد قيافه اى كه در كنار آتش بود و آن را زير و رو مى كرد و مى افروخت و گِرد آن مى گشت مالك و سر پرست دوزخ بود.
آن مرد بلند قامتى كه در آن بوستان بود ابراهيم عليه السلام است و آن كودكانى كه پيرامون او بودند هر نوزادى است كه بر فطرت خداشناسى بميرد.
راوى پرسيد: اى فرستاده خدا! آيا فرزندان مشركان هم؟ پاسخ داد: آرى، فرزندان مشركان هم.
امّا آن گروهى كه بعضى زيبا و بعضى زشت رو بودند آنان مردمى هستند كه كارى شايسته و كارى بد را بهم آميخته بودند و خدا از آنان در گذشت.» «1»
پی نوشت :
______________________________
(1)- صحيح البخارى: 2/ 104، باب ما جاء فى عذاب القبر، باب 33؛ آيينه اسلام: 177.
منبع : پایگاه عرفان