«لا إله إلّا اللّه» يعنى پايان دادن حكومت هواى نفس در وجود؛ يعنى پاك كردن تمام رذايل اخلاقى از صفحه نفس؛ يعنى آراسته شدن به حسنات اخلاقى، يعنى خلوص و پاكى؛ يعنى بصيرت و بينايى؛ يعنى هم چون انبيا با تمام طاغوت ها تا ريشه كن كردن آنان مبارزه كردن؛ يعنى ريشه تمام گناهان را از سرزمين وجود خويش درآوردن و به جاى آن نهال عمل صالح كاشتن.
«لا إله إلّا اللّه» يعنى از تمام مكتب ها بريدن و به مكتب انبيا و امامان عليهم السلام پيوستن»؛ يعنى فهم قرآن و عمل به تمام دستورها و قوانين الهى؛ يعنى آراسته شدن به صلاح و سداد و عفّت و تقوا.
«لا إله إلّا اللّه» يعنى همه روز خود را به پاكى سر بردن و شب خود را به پاكى و طهارت و عبادت به روز آوردن؛ يعنى در مقابل حوادثى كه بر مسلمانان مى رود بى تفاوت نماند، يعنى حلّ مشكلات عباد خدا براى رضاى خدا.
اين همه ثواب، فقط به گفتار تنهاى زبان نيست و ارجحيّت آن بر آسمان هاى هفتگانه و زمين در گفتن تنهاى آن خلاصه نمى شود، بلكه اين ارجحيّت در تجلّى حقيقت «لا إله إلّا اللّه» در هستى و عمل و اخلاق انسان است.
رابطه ما با حقيقت «لا إله إلّا اللّه» در حد قدرت و امكان و تكليف خودمان بايد همانند رابطه انبيا و امامان عليهم السلام وعاشقان با آن باشد.
آيات و رواياتى كه درباره اهل توحيد و اهل ايمان آمده بخوانيد و در آن دقّت كنيد تا به ارزش آنان و رابطه با توحيد به معناى حقيقى، پى ببريد.
عَنِ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله قَالَ: الْمُوْجِبَتَانِ: مَنْ مَاتَ يَشْهَدْ أَنْ لا الهَ إلّااللّهُ دَخَلَ الْجَنَّةَ وَمَنْ مَاتَ يُشْرِكْ بِاللّهِ دَخَلَ النَّارَ «1».
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: دو چيز موجب دو چيز است: يكى مرگ با شهادت به «لا اله الا اللّه» كه سبب ورود به بهشت است و ديگر، شرك كه مردن با آن باعث دخول به جهنم است.
از مصاديق بارز شرك، قبول حكومت هوى و هوس و اميال و غرائز و قبول حكومت و دخالت طاغوت ها در زندگى است. پيروان بنى اميه و بنى عباس، پيروان فرعون و نمرود، پيروان آمريكا و روس در هر لباسى كه بودند و هستند بنابر صريح آيات الهى، مشرك اند و به فرموده قرآن مجيد، دچار ظلم عظيم و جايگاهى در قيامت به جز آتش جهنم ندارند.
شرك مبارزه با خدا و حقايق است، شرك مبارزه با انبيا و امامان عليهم السلام است، شرك مبارزه با حسنات و آشتى با سيّئات است، گناهى بزرگ تر و پليدتر از گناه شرك وجود ندارد، شرك ريشه كفر و نفاق و علّت آلوده شدن انسان به تمام معاصى و گناهان است. امام صادق عليه السلام در روايات بسيارى، اعمال حسنه وعبادات بنى اميّه و بنى عباس و پيروان آنها را به حكم صريح قرآن در بسيارى از آيات باطل اعلام كردند و به اصحاب خود فرمودند: گول اين گريه ها و طول ركوع ها و سجودها و روزه و حجّ و زكات را مخوريد كه اينان به خاطر قبول حكومت بنى اميّه و بنى عباس مشركند و عملى از آنان در روز قيامت پذيرفته نيست!! «2» جابر جعفى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
به مردگان خود كلمه «لا إله إلّا اللّه» را تلقين نماييد؛ زيرا باعث آمرزش گناهان آنان است، عرض كردند: گفتن آن در حال صحت و سلامت چه گونه است؟ سه مرتبه فرمود: بيش تر گناهان را منهدم مى كند، براى اين كه كلمه طيّبه «لا إله إلّا اللّه» در زندگى و مرگ و حشر، مايه انس است. پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: جبرئيل گفت: كاش انسان ها را كه در محشر دو گروهند مى ديدى: يك گويندگان و معتقدان به «لا إله إلّا اللّه» كه با روى هاى درخشان محشور مى شوند و ذكرشان كلمه طيّبه «و اللّه اكبر» است و ديگر مشركين كه با صورت هاى سياه به محشر آمده و شيون كنان مى گويند: اى واى بر ما، تباه شديم و هلاك گشتيم!! «3» قَالَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله: ثَمَنُ الْجَنَّةِ لا إِلهَ إلّااللّهُ «4».
نبىّ اسلام فرمود: بها و قيمت بهشت «لا اله الا اللّه» است.
بنابر اساس آيات و روايات، بهشت در برابر تقوا و عمل صالح به بندگان عنايت مى شود و اتّصال به حقيقتِ كلمه طيّبه، مورث تقوا و عمل صالح است، كسى كه تمام وجودش را نور توحيد گرفته نمى تواند آلوده دامن، زندگى كند و نمى تواند از اجراى واجبات الهى و انجام خيرات دور بماند.
انسان تا در مقام يقين جاى نگيرد و تا دل او با سير در آيات آفاقى و انفسى و سير در واقعيّت هاى شرع مطهّر به نور معرفت، روشن نشود و تا از تمام محرّمات با كمال اراده و سرسختى كناره نگيرد و تا به واجبات و انجام اعمال صالح آراسته نشود، «لا إله إلّا اللّه» گفتن او بها و قيمت بهشت نيست.
ارزش توحيد به معرفت است
در روايات بسيارى آمده كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام كراراً سؤال شده: افضل اعمال كدام است؟ پاسخ داده اند: معرفت «5».
اين «معرفتى» كه در پاسخ سؤال كنندگان داده شده، داراى يك معناى جامع و مطلقى است، در حقيقت خودشناسى، خداشناسى، جهان شناسى، انسان شناسى، زمان شناسى، همه و همه در مفهوم معرفت مندرج است. معرفت سبب عشق است و عشق سبب حركت و حركت بر اساس عشق انجام مى گيرد و معرفت كليد سعادتِ دو جهان و بهاى بهشت الهى است.
اگر بنا باشد به طور ساده و عادى، گفتن: «لا إله إلّا اللّه» بهاى بهشت باشد، اكثريّت مردم اهل بهشت اند، در حالى كه اكثريّت از تقوا و عمل عارى اند و وجودشان ننگ عالم و آدم است و زندگى و حيات آنان جز مزاحمت و خوردن حق ديگران سود ديگرى ندارد!!
به عقيده بيداران راه، به خصوص انبيا و ائمه و اوليا و شامخين وعرفاى كاملين، شرف و فضيلت و كرامت انسان بر ساير موجودات عالم به خاطر استعداد معرفت به خصوص معرفت و عرفان به خداست.
موضوع معرفت يا عرفان، يكى از مهم ترين مسائل دوره حيات انسان در كره زمين، بلكه در رأس تمام مسائل بوده و هدف و غرض اصلى خلقت و آفرينش انسان است.
ارتباط معرفت باچهار ناحيه انسان
اين حقيقت، يعنى معرفت باللّه با چهار ناحيه اساسى وجود انسان كه انسانيّت انسان به آن است و بقيه نواحى وجود، تابع و شعاعى از آن چهار ناحيه است در ارتباط است، آن چهار ناحيه عبارت از: قلب، روح، نفس و عقل مى باشد.
1- قلب
قلب به دو معنى استعمال شده: يكى عضو صنوبرى شكل مهمّى كه در طرف چپ سينه قرار گرفته با خصوصياتى كه در علم تشريح و وظائف اعضا و ساير مباحث طبّى براى آن شرح داده شده است و عارف با اين قلب كه حيوانات هم دارند، كارى ندارد، بلكه عارف متوجّه معناى دوّم اين لفظ است كه مقصود از آن، لطيفه روحانى است كه عبارت است از؛ حقيقت انسان و اين حقيقت است كه عالم و مدرك و عارف و مخاطب و معاقب است.
اين قلب، با قلب جسمانى، علاقه و ارتباط اسرارآميزى دارد كه چگونگى آن علاقه و ارتباط به نحو روشنى به وصف در نمى آيد، قدر مسلم اين است كه سنخ اين علاقه و ارتباط مادّى نيست و كارى به گوشت و خون قلب ندارد، بلكه از قبيل علاقه وصف به موصوف است كه فقط اهل كشف به خصوصيّات آن واقفند.
قلب به اين معنى، تقريباً همان است كه حكما از قديم آن را نفس ناطقه ناميده اند و وظيفه و عمل آن بيش تر عمل ادراك است تا احساس، در حالى كه مغز به معرفت حقيقى خدا نمى تواند برسد؛ ولى قلب به ادراك باطن و ملكوت و حقيقت و ذات اشيا قادر است.
از مسائل اساسى عارفان بلكه مهم ترين آنها همين موضوع عرفان است كه به عقيده عرفا، وصول به معرفت كامل و تام ممكن است، به اين معنى كه: چون قلب به نور ايمان و معرفت روشن شود، آدمى از رذايل پيراسته و به حسنات به خصوص تقوا آراسته مى گردد، آن وقت آيينه تجلّى همه معارف الهى خواهد شد و به همين خاطر است كه در حديث قدسى فرمود:
لا يَسَعُنى أَرْضى وَلا سَمائى ولكن يَسَعُنى قَلْبُ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنِ «6».
ولى اين صفا و كمال به ندرت حاصل مى شود؛ زيرا قلب اغلب به واسطه غفلت، محجوب و در نتيجه معصيت، تاريك است؛ يعنى صور و نقوش مادى و شهوانى آن را آلوده مى سازد.
قلب بين عقل و هوا در كشمكش است، به اين معنى كه قلب انسان معركه جدايى بين جنود خدا و شيطان است و هر دسته از راهى در تسخير آن مى كوشند، از يك دريچه معرفت خدا به قلب مى رسد و از دريچه ديگر وساوس حس و اين معنى در روايات زياد آمده و توضيح فراوانى نسبت به اين دو مرحله داده شده و روى اين ملاك گفته اند:
آدمى زاده طرفه معجونى است |
كز فرشته سرشته و ز حيوان |
|
گر كند ميل اين شود پس از اين |
ور كند ميل آن شود به از آن «7» |
|
از يك طرف ممكن است پست تر از حيوان شود؛ زيرا حيوان فاقد معرفت است و قهراً نمى تواند ترقّى كند و كمال يابد و از طرف ديگر ممكن است از فرشته بگذرد؛ زيرا فرشته فاقد شهوت است و نمى تواند تنزّل كند.
مولوى در تفسير حديثى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و در بعضى كتب از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه يكى از اين دو بزرگوار عليهما السلام فرموده اند:
خداوند ملائكه را آفريد و عقل را حقيقت آنان ساخت و چهارپايان را آفريد و شهوت را در بافت آنان به كار برد و آدميان را آفريد و عقل و شهوت را در آنان تركيب كرد، كسى كه عقلش بر شهوتش غلبه كند از ملائكه برتر است و كسى كه عقلش مغلوب شهوت گردد از حيوان پست تر است «8»، تفسير جالبى به مضمون زير دارد:
در حديث آمد كه يزدان مجيد |
خلق عالم را سه گونه آفريد |
|
يك گروه را جمله عقل و علم وجود |
آن فرشته است و نداند جز سجود |
|
نيست اندر عنصرش حرص و هوى |
نور مطلق زنده از عشق خدا |
|
يك گروه ديگر از دانش تهى |
هم چو حيوان از علف در فربهى |
|
او نبيند جز كه اصطبل و علف |
از شقاوت غافل است و از شرف |
|
زان سيم هست آدميزاد و بشر |
از فرشته نيمى و نيمش ز خر |
|
نيم خر خود مايل سفلى بود |
نيم ديگر مايل علوى شود |
|
تا كدامين غالب آيد در نبرد |
زين دو گانه تا كدامين برد نرد |
|
عقل اگر غالب شود پس شد فزون |
از ملايك اين بشر در آزمون |
|
شهوت ار غالب شود پس كم تر است |
از بهائم اين بشر زان كابتر است |
|
2- روح
روح نيز به دو معنى استعمال مى شود؛ يكى به معناى بخار لطيفى است كه منبع آن تجويف قلب جسمانى است و به واسطه حرارت قلب پيدا شده و به واسطه عروق در همه بدن پراكنده شده و سبب حيات جسمانى مى شود و روح به اين معنا، همان روح حيوانى است و بحث در آن متعلق به علم طب است.
جرجانى- كه از دانشمندان بزرگ اسلامى است- در تعريف اين روح مى گويد:
«الرُّوحُ الْحَيَوانى جِسْمٌ لَطيفٌ مَنْبَعُهُ تَجْويفُ الْقَلْبِ الْجِسْمانِىِّ وَيَنْتَشِرُ بِوَاسِطَةِ الْعُرُوقِ الضَّوارِبِ إلى سائِرِ أَجْزاءِ الْبَدَنِ».
معناى ديگر روح كه منظور انبيا و امامان عليهم السلام و عرفاى پيرو آنان است، عبارت است از: لطيفه مدركه انسان كه مصداق [قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي ] «9» است و از عالم امر نازل شده است و ابن سينا در آن قصيده معروفش به شرح و بسط آن پرداخته.
روح به اين معنى، از اسرار قلب است و عدّه اى همان معنايى را كه از كلمه قلب استفاده مى كنند از كلمه روح استفاده مى كنند، جرجانى در تعريف اين روح مى گويد:
«الرُّوحُ الْإِنْسَانىّ هُوَ اللَّطيفَةُ الْعَالِمَةُ الْمُدْرِكَةُ مِنَ الْإِنْسَانِ الرَّاكِبَةُ عَلَى الرُّوح الْحَيَوانىِّ نازِلٌ مِنْ عَالَمِ الْأَمْرِ تَعْجُزُ الْعُقُولُ عَنْ إِدْرَاكِ كُنْهِهِ وَتِلْكَ الرُّوحُ قَدْ تَكُونُ مُجَرَّدَةً وَقَدْ تَكُونُ مُنْطَبِقَةً فِى الْبَدَنِ».
3- نفس
نفس نيز به دو معنا اطلاق مى شود؛ يكى به معناى جامع قوه غضب و شهوت، يعنى منبع و اصل صفات مذمومه، به طورى كه اسلام جهاد با آن را واجب دانسته و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را دشمن ترين دشمنان خوانده.
و به معناى ديگر عبارت است از: لطيفه الهى و عنايت خداوندى و به اين معنا حقيقت و ذات انسان است و به عبارت ديگر به معناى اوّل، شيطانى و مذموم و به معناى دوّم، رحمانى و پسنديده است.
4- عقل
عقل كه به معناى مختلف استعمال مى شود، اهل دل اغلب آن را به معناى مدرك علوم، يعنى مترادف با معناى دوّم قلب به كار مى برند، به طورى كه ملاحظه مى شود، در بين همه اين اصطلاحات به قلب توجّه بيش ترى مى شود و قرآن مجيد هم همين واقعيت را تأييد مى كند؛ زيرا سلامت قلب، علّت سلامت سه ناحيه ديگر و مرض آن، علّت مرض آن سه ناحيه است.
قلب به معناى لطيفه روحانى و آسمانى و به نحو اجمال، آلت مهمّ ارتباط روحانى، قلب است؛ يعنى قلب به معرفت خدا واصل مى شود و روح كه يكى از اسرار قلب است، عاشق و مجذوب خدا مى گردد و سرّ كه باطن روح است به مشاهده معنوى حضرت او نايل مى شود.
عارف، در پى شناختن خداست و مى خواهد از راه اين شناخت خود را هماهنگ با اوامر او و صفات حضرتش كند و ماحصل گفتار او اين است كه انسان به وسيله حواس خود نمى تواند به معرفت الهى برسد؛ زيرا وجود مقدّس او خارج از زمان و مكان و مادّه است. او وجودى است نامحدود و به فهم و تصوّر در نمى آيد و منطق و عقل بشرى هيچ وقت از محدود نمى تواند تجاوز كند، فلسفه احول است و قيل و قال وجدان را قانع نمى كند و فكر حقيقت جو، با كلمات تهى و تكرارى، تاريك مى شود و خلاصه انسان مقيّد به اسم شده از مسمّى دور مى گردد.
به قول عارف، مولوى:
خلق اطفالند جز مست خدا |
نيست بالغ جز رهيده از هوا |
|
گفت دنيا لعب و لهو است و شما |
كودكيد و راست فرمايد خدا |
|
جنگ خلقان هم چو جنگ كودكان |
جمله بى معنى و بى مغز و مهان |
|
جمله با شمشير چوبين جنگشان |
جمله در لا ينبغى آهنگشان |
|
جمله شان گشته سواره بر نئى |
كاين براق ماست يا دلدل پيئى |
|
جاعلند و خود ز جهل افراشته |
راكب و محمول ره پنداشته |
|
باش تا روزى كه محمولان حق |
اسب تازان بگذرند از نه طبق |
|
يعرج والروح اليه والملك |
من عروج الروح يهتز الفلك |
|
مدار عرفانى مكاتب الهى
مدار عرفانى كه ناشى از مكتب اصيل انبيا و امامان عليهم السلام است سه چيز است:
1- خداشناسى كه اصل و ريشه همه حقايق و واقعيت ها است.
2- خودشناسى، يعنى بحث در هويّت و شخصيّت و نفس انسانى و موضع او در عالم خلقت و ويژگى هاى او و بحث در مصالح و مفاسد انسانى.
3- انتخاب راه صحيح به سوى كمالات، يعنى شناخت تكاليف عبادى و وظائف اخلاقى و تشخيص زندگى سالم و رفتار معتدلانه و تصفيه نفس و تزكيه آن براى وصول به سعادت و خوشى كه به ناچار در اين زمينه همه جويندگان راه به اسلام واقعى رسيده و با قدرت آن به كمالات و حقايق رسيده اند.
عارف، معتقد است كه با آراسته شدن به علوم الهى و به كارگيرى آن و به خصوص تصفيه باطن از تمام آلودگى ها، انسان به مقام كشف نايل شده و از اين راه مستقيماً به معرفت خدا واصل خواهد شد، اين علم، نتيجه قيل و قال غرورزا نيست؛ بلكه پس از جهاد انسان بسته به اراده و فضل و توفيق حضرت اوست كه اين معرفت را به آنهايى كه خود مستعدّ اخذ معرفت و وصول به حقيقت كرده است عطا مى فرمايد.
معرفت، نور رحمت الهى است كه به قلب سالك مستعدّ و قابل مى تابد و جميع تعينات و قواى او را در اشعه نورانى خود محو و مضمحل ساخته و از كار غير او باز مى دارد.
طالبان حضرت حق
به اعتقاد بيداران راه، طالبان خدا بر سه دسته اند:
اوّل: اهل زهد و عبادت كه به اميد بهشت و پاداش اخروى يا پاداش روحانى ديگرى از قبيل كرامات، خدا را پرستش مى كنند و خداوند از راه فضل و عنايتش خودش را به آنها در حدّ جهاد آنان مى شناساند.
دوّم: حكماى حكمت الهى كه خداوند از راه جلال و جبروت خود، خود را به آنها مى شناساند؛ ولى اينان با استدلال و منطق نمى توانند جلال و جبروت الهى را درك كنند و در ادراك صفات و آثار خداوندى سرگردان و از ادراك حقيقت توحيد به كلّى عاجزند و ماحصل گفتارشان اين است كه ذات الوهيّت و حضرت احديّت، لا يدرك است و نتيجه علم ما اين است كه مى دانيم كه از ادراك او عاجزيم.
سوّم: عرفا كه خداوند به وسيله اشراق، خود را به آنان مى شناساند، يعنى عارف به حالى مى رسد كه از ما سوى اللّه منقطع گشته، از حدود تعيّنات شخصى خارج مى شود و فانى محض گشته به خدا باقى مى شود.
به عقيده عرفاى شامخين كه ماحصل نبوت انبيا و امامت امامان عليهم السلام است، انسان، علت غايى آفرينش و نتيجه خلقت و تاج جهان است، انسان، اگرچه بر حسب ترتيب ظهور آخر است، ولى در نظر خداوند و بر حسب مقام شرفى، اوّل است.
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد |
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد |
|
جلوه اى كرد رخت ديد ملك عشق نداشت |
عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد |
|
عقل مى خواست كز آن شعله چراغ افروزد |
برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد |
|
مدعى خواست كه آيد به تماشاگه راز |
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد |
|
ديگران قرعه قسمت همه بر عيش زدند |
دل غم ديده ما بود كه هم بر غم زد |
|
جان علوى هوس چاه زنخدان تو داشت |
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد |
|
حافظ آن روز طرب نامه عشق تو نوشت |
كه قلم بر سر اسباب دل خرم زد «10» |
|
تا انسان اسير شهوت و هوس است از خدا دور است؛ ولى چون كشش حبيب در او زياد شود و پشت پا به عالم حس و محسوس بزند و از باطن خود به نور معرفت روشن گردد، شوق و وجد اتّصال به محبوب بر هر چيز فايق آيد، به اين معنى كه چون ميراندن نفس و از ميان بردن تعيّنات انجام يابد، حلاوت مشاهده جمال الوهيّت، قلب او را به اهتزاز در آورد.
رواياتى ديگر در عظمت «لا إله إلّا اللّه»
آرى، در كنار اين معرفت، قول «لا إله إلّا اللّه» انسان كه قول همه وجود او به خصوص قلبش مى باشد، بها و قيمت بهشت است و گفتار نبىّ اكرم بر چنين كسان صادق است كه:
ثَمَنُ الْجَنَّةِ لا إلهَ إلّااللّهُ «11».
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
هركس بگويد: «لا إله إلّا اللّه» در بهشت از براى او درختى از ياقوت سرخ در زمينى كه هم چون مشك سفيد است كاشته مى شود، در حالى كه شيرين تر از عسل و سپيدتر از برف و خوشبوتر از مشك است، در آن روييده ميوه هايى است مانند پستان دختران بكر كه از پس هفتاد حلّه نمايان است «12».
جابر جعفى از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
هر چيزى در جهان همتا و نظيرى دارد مگر سه چيز:
اوّل: ذات مقدس احديّت كه نظير ندارد.
دوّم: كلمه شريف «لا إله إلّا اللّه» كه هم وزن و شبيه ندارد.
سوّم: اشكى كه از خوف خدا از چشم خارج شود كه براى آن وزنى نمى توان قايل شد و چنانچه بر صورت جارى گردد، هيچ خوارى و ناراحتى پس از آن به آن صورت نخواهد رسيد «13».
ابو طفيل از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كند كه فرمود:
هيچ بنده مسلمانى نيست كه بگويد: «لا إله إلّا اللّه» مگر اين كه اين گفتار بالا رود و به هر سقفى [از گناهان ] كه برسد مى شكافد و به هر گناهى از گناهانش برخورد كند نابودش سازد تا آن كه پس از محو گناهان در صف حسنات و كارهاى نيك او قرار مى گيرد «14».
عَنْ أَبى حَمْزَةِ الثِّمالى قَالَ: سَمِعْتُ أَبا جَعْفَرَ عليه السلام يَقُولُ: مَا مِنْ شَىْ ءٍ أَعْظَمُ ثَواباً مِنْ شَهَادَةِ أَنْ لا إلهَ إلّااللّهُ لِأَنَّ عَزّ وَجَلّ لا يَعْدِلُهُ شَىْ ءٌ وَلا يَشْرَكُهُ فِى الْأَمْرِ أَحَدٌ «15».
ابو حمزه ثمالى مى گويد: از حضرت باقر عليه السلام شنيدم فرمود: هيچ عبادتى از نظر ثواب و اجر، بالاتر از شهادت به كلمه «لا اله الا اللّه» نيست، چون كه نه چيزى نظير و عديل حق است و نه كسى با خدا شريك است.
قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: مَا قُلْتُ وَلا قَالَ الْقَائِلُونَ قَبْلى مِثْلَ لا إله إلّااللّهُ «16».
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه من و نه گويندگان قبل از من، كلمه اى مانند «لا اله الا اللّه» نگفتيم.
قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: خَيْرُ الْعِبادَةِ قَوْلُ لا إِلهَ إلّااللّهُ «17».
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بهترين عبادت گفتار «لا اله الا اللّه» است.
قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَقُولُ لا إلهَ إلّااللّهُ إلّامُحِيَتْ ما فى صَحيفَتِهِ مِنْ سَيِّئاتٍ حَتّى تَنْتَهى إلى مِثْلِهَا مِنْ حَسَناتٍ «18».
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ مؤمنى نمى گويد «لا اله الا اللّه» مگر اين كه گناهان از نامه اعمالش محو مى شود تا آن كلمه كنار بقيه حسناتش قرار گيرد.
عَنْ فُضَيْلٍ قَالَ: سَمَعْتُهُ يَقُولُ: أَكْثِرُوا مِنَ التَّهْليلِ وَالتَّكْبيرِ فَإِنَّهُ لَيْسَ شَىْ ءٌ أَحَبَ إلَى اللّهِ مِنَ التَّكْبيرِ وَالتَّهْليلِ «19».
فضيل بن يسار مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم فرمود: «لا اله الا اللّه» و «اللّه اكبر» را زياد بگوييد؛ چون در نزد پروردگار چيزى از اين دو ذكر، محبوب تر نيست.
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ عليه السلام قَالَ: مَنْ قَالَ لا إلهَ إلّااللّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ وَإِخْلاصُهُ بِهَا أَنْ يَحْجُزَهُ لا إلهَ إلّااللّهِ عَمَّا حَرَّمَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ.
امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه با اخلاص «لا اله الا اللّه» بگويد، وارد بهشت مى شود و اخلاص، گويى به آن است كه «لا اله الا اللّه» او را از تمام معاصى الهى باز دارد.
قسمت عمده اى از صفحات گذشته، شرح اين روايت و مشابه آن است. در حقيقت «لا إله إلّا اللّه» را بايد با معرفت و با اخلاص گفت؛ زيرا «لا إله إلّا اللّه» گفتن، بدون اين كه آثار مثبت الهى در انسان تجلّى كند، علت دخول در بهشت نيست.
عَنْ أَبى جَعْفَرٍ عليه السلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: آتَانى جَبْرَئيلُ بَيْنَ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ طُوبى لِمَنْ قالَ مِنْ أُمَّتِكَ لا إلهَ إلّااللّهُ مُخْلِصاً «20».
امام باقر عليه السلام از نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه جبرئيل بين صفا و مروه بر من وارد شد و گفت: خوشا به حال كسى كه از امت تو «لا اله الا اللّه» را با اخلاص بگويد.
حذيفه يمانى كه از اصحاب نبىّ اسلام بود، مى گفت: «لا إله إلّا اللّه» هميشه غضب الهى را از بندگان بر مى گرداند، مادامى كه سلامت دين را بر دنيا مقدّم بدارند؛ ولى هرگاه باكى از نقصان در دين نداشته باشند و فقط در فكر تكميل جهات مادى دنيوى خود باشند و در عين حال «لا إله إلّا اللّه» بگويند، از آنان پذيرفته نيست و به آنها گفته مى شود: دروغ مى گوييد و در اين كلمه راستگو نيستيد «21».
پيامبر عزيز صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام فرمود: براى شيعيان تو وحشتى در قبور نيست و ترسى به هنگام قيامت براى آنان نمى باشد، گويى آنان را مى بينم كه به هنگام صيحه قيامت، سر از خاك بر مى دارند و مى گويند: خدا را حمد كه حزن و اندوه را از ما برداشت، پروردگار ما غفور و شكور است «22».
پيامبر عزيز اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
به حق كه تمام شما داخل بهشت مى شويد، مگر روى گردانان و آنان كه از اطاعت حق همانند شتر از اهلش رم كرده، گفتند: يا رسول اللّه! كه سرپيچى مى كند؟ فرمود: كسى كه «لا إله إلّا اللّه» نمى گويد، من شما را سفارش مى كنم زياد «لا إله إلّا اللّه» بگوييد قبل از اين كه بين شما و اين كلمه طيّبه جدايى بيفتد، اين كلمه به حقيقت كلمه توحيد، كلمه اخلاص، كلمه تقوى، و كلمه طيّبه و دعوت حق و ريسمان محكم الهى و بها و قيمت بهشت است «23».
از امام صادق عليه السلام نقل شده:
فقرا خدمت نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله رسيدند و گفتند: آنان كه از مال دنيا نصيبى دارند، مى توانند در راه خدا بنده آزاد كنند، ما نمى توانيم، قدرت بر حج دارند، ما نداريم، صدقه مى دهند، ما نمى توانيم، جهاد مى كنند، براى ما ميسر نيست، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه صد بار «اللّه اكبر» بگويد، بهتر از آزاد كردن صد بنده است و كسى كه صد بار تسبيح بگويد، بهتر از صد قربانى است و كسى كه حق را حمد بگويد، بهتر از صد اسب با بار و زين و لجام و ركاب است كه در راه خدا قرار دهد و كسى كه صد بار «لا إله إلّا اللّه» بگويد از نظر عمل، در آن روز بهتر از همه است، مگر كسى زيادتر از او بگويد. اين خبر به گوش اغنيا رسيد و به گفتار آن حضرت عمل كردند، فقرا به محضر حضرت برگشتند و داستان را گفتند، حضرت فرمود: اين فضل خداست كه به هركس بخواهد عنايت مى كند «24».
-------------------------------------------------------------------------
(1)- جامع الأخبار: 1/ 50، فصل 24؛ بحار الأنوار: 3/ 4، باب 1، حديث 10.
(2)- نوع اين روايات در الكافى باب حجت و بحار الأنوار فراوان است.
(3)- وسائل الشيعة: 2/ 456، باب 36، حديث 2638.
(4)- ثواب الأعمال: 2، ثواب من قال لا اله الّا اللّه؛ بحار الأنوار: 90/ 201، باب 5، حديث 33.
(5)- ارشاد القلوب: 1/ 145، باب 46.
(6)- عوالى اللآلى: 4/ 7، حديث 7.
(7)- سنائى.
(8)- وسائل الشيعة: 15/ 209- 210، باب وجوب غلبة العقل على الشهوة وتحريم العكس، حديث 2. (9)- اسراء (17): 85.
(10)- حافظ.
(11)- وسائل الشيعة: 7/ 210، باب 44، حديث 9133.
(12)- الكافى: 2/ 517، باب من قال لا اله الّا اللّه، حديث 2؛ بحار الأنوار: 8/ 183، باب 23، حديث 146.
(13)- وسائل الشيعة: 15/ 225، باب 15، حديث 20338؛ بحار الأنوار: 90/ 201، باب 5، حديث 36.
(14)- التوحيد: 21، باب ثواب الموحدين، حديث 12؛ بحار الأنوار: 90/ 195، باب 5، حديث 14.
(15)- التوحيد: 19، باب ثواب الموحدين، حديث 3؛ بحار الأنوار: 90/ 194، باب 5، حديث 8.
(16)- وسائل الشيعة: 7/ 211، باب 44، حديث 9136.
(17)- الكافى: 2/ 506، باب التسبيح والتهليل، حديث 5.
(18)- ثواب الأعمال: 4، ثواب من قال لا اله الّا اللّه؛ بحار الأنوار: 90/ 201، باب 5، حديث 37.
(19)- الكافى: 2/ 506، باب التسبيح والتهليل، حديث 2؛ بحار الأنوار: 90/ 202، باب 5، حديث 38.
(20)- التوحيد: 21، باب ثواب الموحدين، حديث 11؛ بحار الأنوار: 90/ 206، باب 6، حديث 4.
(21)- ثواب الأعمال: 5، ثواب من قال لا اله الّا اللّه مخلصاً؛ بحار الأنوار: 90/ 197، باب 5، حديث 23.
(22)- بحار الأنوار: 7/ 198، باب 8، حديث 74.
(23)- ميزان الحكمة: 2/ 820 حديث 2647، ابتداى حديث آمده است.
(24)- الكافى: 2/ 505، باب التسبيح والتهليل، حديث 1؛ الأمالى، شيخ صدوق: 70، مجلس 17، حديث 1.
برگرفته از کتاب عرفان اسلامى جلد 3 نوشته استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان