قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ثابت قدمى و استوارى مؤمن‏

مؤمن براساس معرفت به حقايق، و اتكال به حق، و يقين به آخرت در برابر هر گناهى ايستادگى كرده و نميگذارد ديو معصيت پنجه بر زندگى اش اندازد، و بر هر عبادتى استقامت مينمايد و نميگذارد عبادتى از او فوت شود، و در برابر حوادث ايمان سوز صبر و تحمل به خرج ميدهد و اجازه نميدهد ايمانش از دست برود.

خباب بن ارت از جمله مردان وارسته و پاك طينتى است كه در پذيرفتن اسلام سبقت گرفت و به شدت مورد شنكجه و آزار مشركين مكه و سنگدلان آن منطقه بود، او را هر چه شكنجه ميدادند تا از ايمانش دست بردارد استقامت ميورزيد و به حفظ ايمان و اعتقادش پابرجاتر ميشد!

سنگ سوزانى كه بر آن آتش افروخته بودند بر پشتش ميگذاردند تا گوشتش از بين ميرفت باز هم از خود صبر و تحمل نشان ميداد و ايمانش را حفظ ميكرد!

روزى به محضر رسول خدا شتافت و از آزار و شكنجه مشركين شكايت كرد، در آن حال حضرت درسايه كعبه سر روى برد خود گذاشته خوابيده بود، عرضه داشت ما را از اين گرفتارى نجات نميدهى و از حضرت حق نميخواهى ما را از اين وضع آزاد كند؟

پيامبر از جاى حركت كرد در حالى كه صورتش برافروخته شده بود، فرمود: كسانى كه پيش از شما بودند هرچه آزار ميديدند استقامت ميورزيدند، آنان را ميگرفتند قبرى براى آنان كنده به قبر ميانداختند، ارّه بر سرشان ميگذاردند، شانه هاى آهنين را در پوست و گوشتشان وارد ميكردند، ولى از دينشان دست بر نميداشتند، خداوند چنان اسلام را نيرومند خواهد كرد كه مردم سواره از صنعاء تا حضرموت ميروند و از كسى جز خدا نميهراسند، اما شما شتاب داريد و بيصبرى ميكنيد!

خباب داراى شغل آهنگرى بود، پيامبر گاهى نزد او ميآمد و با وى انس ميگرفت، اين خبر را به زنى كه مالك خباب بود دادند، آن زن سنگدل كه كيش شرك داشت آهنى ميگداخت و بر سر خباب ميگذاشت، و او باز در حفظ دينش استقامت نشان ميداد!

روزى فرزند خطاب از خباب پرسيد چگونه مشركين تو را شكنجه ميكردند؟ خباب پيراهنش را از پشت بالا زد، گفت: بنگر همين كه چشم عمر به پشت او افتاد در شگفت شد و گفت: سوگند به خدا تاكنون پشت كسى را اينگونه نديده بودم، خباب گفت: آتش بر پشتم ميافروختند و تا هنگامى كه پشتم از گوشت صاف نشده بود آتش را خاموش نميكردند!!

نه تنها او در راه دين و حفظ ايمان به اين صورت صبر و استقامت ورزيد پسرش عبدالله بن خباب هم چون پدر دچار شكنجه هاى سخت و طاقت فرساى خوارج شد ولى براى حفظ ايمانش پايدارى نمود.

عبدالله از اصحاب و عاشقان اميرمؤمنان بود، روزى خوارج نهروان در نخلستانى از كنار نهر آبى ميگذشتند، عبدالله را ديدند قرآنى بر گردن آويخته و بر مركبى سوار است و زنش در رديف او همراه اوست.

به او گفتند: درباره على پس از مسئله حكميت چه نظرى دارى؟ گفت:

«ان عليا اعلم بالله واشد توقيا على دينه وانفذ بصيرة:»

على بهتر از ديگران خدا را ميشناخت، و در حفظ دينش از همه كوشاتر بود، و بصيرتش از همه نافذتر و كامل تر بود، خوارج گفتند: همين قرآنى كه بر گردن آويختهاى ما را به كشتن تو فرمان ميدهد، آنگاه او را كنار نهر آورده و سرش را از بدن جدا كردند، و شكم همسر حامله اش را دريده طفل را بيرون آورده و سر بريدند!!

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه