قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ايمان و آثار آن - جلسه پانزدهم (2) - (متن کامل + عناوین)

 

نفرت از گناه، دومين عامل براى توبه

دربار دومين عامل توبه، على عليه السلام مى گويد، اگر راست مى گويى كه توبه كردم، پس نسبت به گذشته خود، نفرت پيدا كن؛ چون نفرت از شى ء، آن را نسبت به انسان مبغوض مى كند و انسان ديگر چنين شى ءاى را نمى خواهد.

نقش محبت و نفرت، بسيار شگفت است. انسان، گرسنه اى را مى بيند و مى گويد: آقا چرا رنگت پريده؟ گرسنه جواب مى دهد: گرسنه ام. پس به او مى گويد: من براى اين كه سير شوى، حاضرم به تو پول خوبى بدهم، به شرط اين كه بچ مارى را كه در جعب سيگارم مخفى كرده ام، دربياورم و بعد بر روى دست شما بگذارم، تا نيشى به شما بزند و براى اين نيش هم، صد هزار تومان به شما مى دهم. گرسنه هم جواب مى دهد: من با دو هزار تومان سير مى شوم، امّا اين صد هزار تومان در مقابل نيش اين مار را نمى خواهم. حالا در جاى ديگر، كسى به همين شخص مى رسد و مى گويد: كجا مى روى؟ او جواب مى دهد: گرسنه ام و مى روم غذايى بخورم و پولى هم ندارم. آن فرد به اين گرسنه مى گويد: تا اين كلانترى يا فلان اداره با من بيا و به نفع من امضايى روى كاغذ بينداز، من هم پنج هزار تومان به تو مى دهم. آن گرسنه مى گويد: براى اين كار، دو هزار تومان هم اگر بدهى، من امضا مى كنم.

او چرا اين كار را مى كند و چگونه بايد او را بيدار كرد؟ ما براى بيدار شدنش، بايد به او بگوييم: جناب! تو كه تحمّل نيش بچه مارى را نداشتى و از آن، متنفّر بودى، چرا مى خواهى چنين اوراقى را امضا كنى؟ پشت سر اين امضا ميليون ها مار خطرناك قيامت خوابيده و تو نسبت به گزش آن ها، نمى توانى مصونيت داشته باشى.

توبه كار اگر ديد هم چنان گناه را ادامه مى دهد، بايد مقدارى از آن گناه نفرت پيدا كند، مثل نفرتى كه از مار دارد، يا مثل نفرتى كه از برق گرفتگى دارد، يا مثل نفرتى كه از افتادن از بالاى پشت بام دارد، يا مثل نفرتى كه از سقوط هواپيما دارد. او بايد آن لحظه اى كه در هواپيما نشسته، از گناه نفرت پيدا كند. علي عليه السلام مى گويد: بند دوم و مرز دوم توبه از هر گناهى عبارت است از نفرت. وقتى كه من حالت نفرت از گناه برايم زنده شد، آن گناه برايم مبغوض مى شود و من ديگر از آن لذت نمى برم و از آن فرارى هم مى شوم.

 

سومين عامل براى توبه، پر كردن زواياى زندگى

سومين مرزى كه حضرت مى گويد: در مقابل دشمنان و خطرات بايد ايجاد كنى، اين است كه اگر ما زمين خالى داشته باشيم، آن را با نمازهايى كه نخوانده ايم، با روزه هايى كه نگرفته ايم، با برنامه هاى نيكى كه براى مان پيش آمده و آن ها را انجام نداده ايم، و به طور كلى، با آن زواياى خالى كه از قبل براى مان مانده، بنشينيم و همه آن ها را به حساب بياوريم و وقتمان را با آن پر بكنيم؛ چون يكى از بلاهاى بزرگى كه گريبان انسان را مى گيرد، بيكارى است. بيكارى آدم را به گناه مى كشد، و على عليه السلام مى خواهد جلوى بيكارى را با پر كردن زواياى خالى پر كند.

 

چهارمين عامل مرز توبه، پرداخت بدهكارهاى مردم

چهارمين عامل مرز توبه، اين است كه فكر كنيم از اول عمر تا به حال، چقدر به مردم بدهكاريم، و بعد با كمال شجاعت بلند شويم و هر چه به مردم بدهكارى داريم، بپردازيم؛ اما ما بايد از زمان همان اراد اول، اين كار را بكنيم و واقعاً حساب كنيم و ببينيم چقدر به ديگران بدهكاريم، و بعد يك مرتبه بيست ميليون تومان از مال خود برداريم و ببريم آن را به صاحبانش بدهيم. اين خيلى مردانگى مى خواهد. آدم گناهكارى كه در بازار حاضر نيست، از ده ريال حرام بگذرد، حالا مى خواهد از بيست ميليون تومان بگذرد و حساب خود را با مردم تسويه كند. او اراده دارد، و دشمن زورش كم شده، و زور اين فرد زياد شده است. توجّه كنيم، توبه بايد اين طور باشد؛ توبه اين طور نيست كه شب جمعه در گوشه اى دو قطره اشك بريزيم و يك استغفرالله بگوييم؛ بلكه توبه يعنى كارهايى بكنيم كه قواى دشمن ضعيف بشود.

 

پنجمين عامل براى توبه

دربار پنجمين عامل، حضرت چنين مى فرمايد: گناهانى را كه انجام دادى، بايد ببينى چقدر گوشت و خونت از راه اين گناهان رشد كرده است. من كه اميرمؤمنان هستم اين ها را نجس مى دانم. اين بدن را آن قدر عبادت بچشانى كه وقتى در برابر آن لذت ها قرار مى گيرد، همه آن لذت ها خاموش و نابود بشود و از بين برود؛ يعنى اى توبه كار! تمرين اين طرفى داشته باش.

 

ششمين عامل براى توبه

حضرت دربار عامل ششم مى فرمايد: آنچه از گوشت خون و پوست از گناه در تو روييده، همه بايد از بين برود، و گوشت ها و خون هاى پاك، جاى آن گوشت ها و خون هاى آلوده را بگيرد؛ چنين توبه اى ملتى را از سقوط نجات مى دهد؛ براى همين به خود مى گوييم بياييم قبل از اين كه بميريم، از گناه بميريم. «1»

بميريد بميريد، در اين عشق بميريد در اين عشق چو مرديد، همه روح پذيريد

بميريد بميريد و زين مرگ مترسيد كز اين خاك برآييد، سماوات بگيريد

بميريد بميريد و زين نفس ببريد كه اين نفس چو بندست و شما همچو اسيريد

يكى تيشه بگيريد، پى حفره زندان چو زندان بشكستيد، همه شاه و اميريد

بميريد بميريد به پيش شه زيبا بر شاه چو مرديد، همه شاه و شهيريد

بميريد بميريد و زين ابر برآييد چو زين ابر برآييد همه بدر منيريد «2»

مولوى

 

كاتب بنى اميه و مردن از گناه

على بن حمزه «3» گفت: من دوستى داشتم كه از كاتبان بنى اميه بود. روزى او از من خواست اجاز ديدار با امام صادق عليه السلام را بگيرم، و من هم اين اجازه را از حضرت گرفتم. او همين كه بر حضرت وارد شد، سلام گفت و نشست. سپس به حضرت گفت: فدايت گردم، من در ديوان اين قوم (بنى اميه) بودم و پس از دنياى آن ها، مال بسيارى به دست آوردم، و در آنچه به دست مى آوردم، مسامحه مى كردم و به حلال و حرام آن ها كارى نداشتم. حضرت پاسخ داد، اگر بنى اميه كسانى را نمى يافتند كه براى آن ها بنويسند و انفال را براى آن ها جمع كنند،؛ براى آن ها پيكار نمايند و در جماعتشان حضور يابند، آن ها نمى توانستند ما را از حقمان محروم كننند، و اگر مردم آن ها و آنچه پيششان بود، را ترك مى نمودند، جز آنچه به دستشان مى افتد، چيزى نمى يافتند.

ابن حمزه گفت: آن جوان به حضرت گفت: پس آيا من مفرى دارم. حضرت گفت: اگر آن را بگويم، انجام مى دهى؟ جوان گفت: آرى. حضرت گفت: پس از همه آنچه در ديوان به دست آورده اى، خارج شو. پس اگر كسانى از صاحبان اصلى

______________________________
(1) 24. اشاره به اين سخن پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم: «إِنَّ اللَّهَ يَقْبَلُ تَوْبَهَ عَبْدِهِ مَا لَمْ يُغَرْغِرْ تُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا وَ بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ الزَّاكِيَهِ قَبْلَ أَنْ تُشْغَلُوا وَ صِلُوا الَّذِى بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ بِكَثْرَهِ ذِكْرِكُمْ إِيَّاهُ» (الدعوات، قطب الدين راوندى، ص 237).

(2) 25. ديوان شمس، مولوى، غزل 636 با مطلع: بميريد بميريد در اين عشق بميريد

(3) 28. در رجال النجاشى، ص 273 دربار على بن حمزه چنين آمده: على بن حمزه بن الحسن بن عبيد الله بن العباس بن على بن أبى طالب عليه السلام أبو محمد. ثقه روى و أكثر الروايه. له نسخه يرويها عن موسى بن جعفر عليه السلام.

 

آن اموال را مى شناسى، مالش را به او برگردان، و آن اموالى را كه صاحبانش را نمى شناسى، صدقه بده. من هم از طرف خدا، بهشت را برايت ضمانت مى كنم.

ابن حمزه گفت: جوان براى مدتى طولانى سر بر سينه گذاشت و ساكت ماند. سپس به حضرت گفت: فدايت گردم، به تحقيق آن را انجام دادم.

ابن حمزه گفت: آن جوان كه با ما به كوفه برگشت، هيچ چيزى بر روى زمين نگذاشت، الا اين كه اموال ديگران را از آن خارج ساخت و از عهد آن اموال ا خارج شد، حتى آن پيراهنى كه بر تن داشت، پس من آن را تقسيم نمودم و با قسمتى از آن، برايش لباسى خريديم و نفقه اى را برايش فرستادبم. هنوز چند ماهى از اين ماجرا نگذشته بود كه آن جوان مريض شد و ما هم پيوسته به عيادتش مى رفتيم تا اين كه يك روز، وقتى او در حال جان دادن بود، به عيادتش شتافتيم. جوان چشمانش را گشود، سپس به من گفت: على! به خدا سوگند، دوستت به وعده اى كه داده بود، وفا كرد. بعد جوان وفات كرد، من و دوستانم كارهايى پس از مرگ او را سرپرستى كرديم تا يك روز كه به مدينه رفته بودم و به حضور امام صادق عليه السلام رسيده بودم، پس همين كه حضرت نظرش به من افتاد، گفت: على! ما براى رفيقت وفا نموديم. من هم به حضرت گفتم: جان فدايت باد، به خدا سوگند، او نيز به هنگام مرگ، همين سخن را گفت. «1»

من مى گويم: اگر مى شد ما هم اين چنين از اين همه بار و سنگينى راحت مى شديم، خيلى خوب مى شد.

يكى تيشه بگيريد پى حفره زندان چو زندان بشكستيد همه شاه و اميريد

بميريد بميريد به پيش شه زيبا بر شاه چو مرديد همه شاه و شهيريد

بميريد بميريد و زين ابر برآييد چو زين ابر برآييد همه بدر منيريد

______________________________
(1) 29. كافى، ج 5، ص 106، حديث 4.

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه