قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اهل ايمان و گناه كبيره‏

 

بالاخره ممكن است گاهى اهل ايمان بر اثر غفلت، بر اثر فتنه درون و بر اثر وسوسه هاى خناسان، دچار گناهى بشوند. البته، اهل ايمان تا جايى كه من از آيات قرآن و روايات خبر دارم، اهل گناهان كبيره نيستند. گناهان كبيره چه گناهانى است؟ مى گويند عالمى نود ساله خدمت حضرت صادق عليه السلام آمد و گفت من گناهان كبيره را نمى شناسم، و مى دانم قرآن مجيد آن ها را مطرح كرده است: وَ الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمَ «1»، امّا پسر پيغمبر! من نمى دانم گناهان كبيره به چه گناهانى گفته مى شود؟ امام صادق عليه السلام چقدر آسان مطلب را حل كردند و چون مى دانستند اين عالم هم اهل قرآن است. حضرت فرمود: قرآن مجيد را بخوان. در آيات قرآن، خداوند به هر گناهى وعده عذاب داده، آن گناه، گنا كبيره است. حالا تعدادى از آن ها را كه من در روايتى در وسائل الشيعه ديده ام «2»، بيان مى كنم. ربا جزء گناهان كبيره است؛ خدا به ربا خور وعده عذاب داده است. خوردن مال يتيم، از گناهان كبيره است. برادرش مرده و از او سه بچه يتيم، چهار مغازه، دو قطع زمين و پولى كه در بانك داشته، مانده است، و عمو و يا دايى و يا مادر و يا پدر بزرگ بچه ها سرپرست ايتام شدند و بعد، برخى از آن ها مقدارى از مال يتيم را با دوز و كلك بردند و خوردند. در قرآن كريم دربار اين افراد آمده است: إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فى بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً. «3» بنا بر اين آيه، اين گناه، از گناه كبيره است. انسان به ناحق پدر و مادر را به عاق شدن خود از طرف آن ها بكشاند به قيد ناحق در اين بيان دقت شود. دل پدر و مادر مى سوزد و مى گويند، راضى نيستيم كه سيگار بكشى؛ راضى نيستيم كه با رفيق بد ادامه رفاقت بدهى؛ راضى نيستيم كه عمرت را بيهوده تلف كنى؛ راضى نيستيم كه اهل خوبى ها نباشى، و فرزند هم در مقابل آن ها موضع گيرى بكند و كارش را هم چنان ادامه بدهد و اين قدر پدر و مادر خود را از اين بابت در فشار قرار بدهد كه قلب آنان بسوزد و آن ها واقعاً از اين فرزند خود ناراضى بشوند و به تعبير روايات، او را عاق كنند. اين عاق شدن، جزء گناهان كبيره بوده كه دربار آن، وعده آتش داده شده است.

پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم و جوان عاق شده در حال احتضار

در اين باره روايت عجيبى را هم نقل مى كنند؛ راويان مى گويند: پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم به عيادت جوان بيمارى رفتند. پيغمبر از همه دلسوزتر نسبت به امت است. اصلًا نسبت به امت، ما كسى را دلسوزتر از وجود پيغمبر نداريم. با اين كه در ميان امت، افراد جفاكار به پيغمبر، زياد بودند. خود پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم در اين باره فرمود: اعمالتان را كه به من عرضه مى كنند و من گناهانتان را كه مى بينم، غصه مى خورم و رنج مى كشم؛ ولى با اين جفاكارى امت، حضرت نسبت به آن ها خيلى دلسوز است. حضرت بالاى سر مريضى كه جوان بيست دو سه ساله اى بود، نشست. پيامبر ديد اين جوان ديگر خوب شدنى نيست و در حال احتضار و در حال مرگ قرار دارد. اين انسان دلسوز والا برگشت به جوان فرمود: حالا كه در آستانه خروج از دنيا قرار گرفتى، زيباترين كار شهادتين است، پس بگو: «لا اله الا الله.» او به پيغمبر نگاه كرد. زبانش بند آمده بود. يك وقت زبان آدم بند مى آيد، به خاطر اين كه فرد سكته مغزى كرده، و يك بار هم زبان آدم بند مى آيد، چون انسان به بيمارى سخت و سنگينى مبتلا شده و بدنش بسيار ضعيف شده است. پيغمبر آگاه به حقايق، مى دانست كه بند آمدن زبان اين جوان هم ممكن است به سكته ارتباط داشته باشد، و هم ممكن است به ضعف شديد بدنى او ارتباط داشته باشد، و هم ممكن است به سنگينى بدنش ارتباط داشته باشد. حضرت دوباره به جوان فرمود: جوانم! بگو: «لا اله الا الله.» ولى جوان باز نگفت. اين طبيبِ دردمندان برگشت به اصحاب فرمود: آيا اين جوان مادر دارد؟ جالب اين بود كه پيغمبر اول فرمود، آيا مادر دارد و نگفت پدر دارد. اصحاب عرض كردند: بله. مادر دارد. حضرت پرسيد: كجا هست؟ اصحاب گفتند: در اتاقى ديگر است. حضرت گفت: او را صدا كنند. همين كه مادرِ جوان آمد و داخل چهارچوب درِ اتاق قرار گرفت، حضرت با يك دنيا محبت به او فرمود: از پسرت راضى نيستى؟ مادرِ جوان گفت: نه. حضرت گفت: پس معلوم شد چرا زبان اين جوان بند آمده.

عاق، گناه خيلى سنگينى است و نمى گذارد آدم در حال ديندارى بميرد. البته، چنان كه در ابتدا گفتيم، اين عاق نبايد به ناحق باشد؛ مثل اين كه پدر و مادر به جوان مى گويند، ما از تو واقعاً راضى نيستيم و نفرينت مى كنيم. از آن ها مى پرسند چرا؟ و آن ها مى گويند: براى اين كه اين جوان خيلى خوب درس مى خواند، و يا مى گويند، به خاطر اين كه اين جوان نماز مى خواند، و يا مى گويند، براى اين كه او در جلسات روضه شركت مى كند، و يا مى گويند، براى اين كه با افراد مذهبى سر و كار دارد و ما دلمان مى خواهد كه او هم به شكل جوانان آمريكا و اروپا لباس بپوشد، و دلمان مى خواهد پنج تا دوست دختر داشته باشد و آن ها را بردارد و به خانه بياورد. در اين موارد، پدر و مادر هر چقدر هم به خودشان فشار بياورند كه فرزند در گردون عاق شدن قرار بگيرد، او در آن قرار نمى گيرد؛ چرا كه آن ها در نقطه اى مى خواهند پسر را آق بكنند كه خدا در آن نقطه پسر را قبول كرده است. در اين جا آن ها قدرت عاق كردن او را ندارند كه بگويند ما عاقت كرديم؛ چون خدا بايد اين عاق را بپذيرد كه نمى پذيرد.

پيغمبر به مادر جوان فرمود: من از تو مى خواهم كه از جوانت گذشت كنى. مادرِ جوان گفت: نمى كنم. پيغمبر اصرار كردند تا بالاخره آن مادر حاضر شد گذشت كند. هنوز جوان نفس داشت و پيغمبر بار ديگر به او فرمود: بگو «لا الا الا الله»، و جوان خيلى راحت گفت: «لا اله الا الله.» مشكل حل شد. علت لال شدن زبان جوان وقت مرگ، قلب مادر بود. كليد باز شدن زبان او هم قلب مادر بود. بعد، حضرت براى اين كه ياران هم بفهمند چه خبرهست، به جوان فرمود: پس چرا بار اول كه به تو گفتم، بگو «لا اله الا الله»، آن را نمى گفتى؟ جوان گفت: آن وقت تا مى خواستم بگويم، «لا االه الا الله»، هيولاى عجيبى در برابر من ظاهر مى شد و زبانم از ترس بند مى آمد. حضرت فرمود: حالا چه شده كه توانستى آن را بگويى؟ جوان گفت: آن هيولا حالا پشت كرده و دارد مى رود. آن وقت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم به آن جوان فرمود: دعايى را مى خوانم و تو به دنبال من آن را بخوان:

«يَا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ اقْبَلْ مِنِّى الْيَسِيرَ وَ اعْفُ عَنِّى الْكَثِيرَ»

چه دعاى زيبايى! در ضمن اين دعا، پيغمبر دارد خدا را مى شناساند:

«يَا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ»

اى خدايى كه عمل كم بنده ات را قبول دارى!

خدايى كه خودش غنى و بى نهايت است، اما اين قدر بزرگوار و آقاست كه عمل اندك عبد را قبول مى كند،

«اقْبَلْ مِنِّى الْيَسِيرَ وَ اعْفُ عَنِّى الْكَثِيرَ.»

خدايا! خوبى هايم كم است و بدى هايم بيش تر مى باشد. از اين بدى هاى بيش تر از خوبى هاى من گذشت كن.

و او گذشت مى كند. اگر بناى گذشت كردن نداشت كه از هيچ گناهكارى نمى گذشت. حالا كه بناى گذشت كردن در وجود او هست و حتى از گناه بسيار سنگينى، مانند: گناه حر بن يزيد رياحى كه اين هفتاد دو نفر را در دست اين گرگان گرفتار كرد، گذشت نمود، از ما هم گذشت مى كند. اين اخلاق خداست و اين اخلاق پروردگار مهربانِ عالم است. بعد از خواندن اين دعا هم جوان از دنيا رفت.

بنا بر اين يك اثر ديندارى است:

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.

دل هاى خوبان عالم، ظرف محبت دينداران واقعى مى شود، يا جاى وجود دينداران عالم، ظرف وجود فرشتگان مى شود و براى آن ها دعا مى كنند كه:

فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبيلَكَ.

خدايا گناهان اهل ايمان را ببخش.

مؤمن گناه كبيره انجام نمى دهد، ولى او ممكن است به گناه صغيره دچار شود، اما آن گناه صغيره را ملائكه، آن هم ملائك عرش، اصرار دارند كه خدا آن را ببخشد، و ملائكه، مؤمنان واقعى را مى شناسند و به پروردگار مى گويند، او را ببخش، و يك درخواست ديگر فرشتگان عرش، اين است كه مى گويند: خدايا! روز قيامت روز سختى است؛ روز شديدى است؛ روز سنگينى است؛ روز طوفانى است؛ روز پرفشارى است:

وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ.

خدايا! ما از تو مى خواهيم كه در قيامت، تمام مؤمنين واقعى عالم را از رنج هاى قيامت نگهدارى تا آن ها وقتى دارند وارد محشر مى شوند، درد و رنجى نداشته باشند.

و يك درخواست ديگرشان اين است كه: خدايا! تمام اين اهل ايمان را وارد بهشت كن؛ اما نه اين كه آن ها را تنها در بهشت ببرى؛ بلكه پدران خوب گذشت آنان، همسران خوب ايشان و فرزندان خوبشان را هم همرا آنان در بهشت قرار بدهى، و همان طورى كه در دنيا آن ها دور هم بودند و خوش بودند، در اين جا هم دور هم باشند و در بهشت هم به صورت خانوادگى كنار يكديگر باشند:

رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتى وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ.

اين فيوضات الهى به انسان مى رسد، البته، وقتى كه او ديندار باشد؛ ولى انسان بى دين، از دعاى فرشتگان محروم است، و اصلًا دعاگو ندارد؛ بلكه برخى از بى دين ها، مانند معاويه، چنان كه امام صادق عليه السلام از حضرت على عليه السلام نقل كرده، وقتى مى ميرند و خبر مرگشان كه به مردم مى رسد، آن ها احساس راحتى مى كنند ؛ چرا؟ چون با مرگ خود، ديگران را از شرّ خود راحت مى كنند؛ امّا ديندار واقعى كه از دنيا مى رود، مثل حضرت سيدالشهداء عليه السلام، برادران و ياران حضرت كه در اوج ديندارى بودند، هزار و پانصد سال است كه از دنيا بيرون رفتند، امّا در خلال اين هزار و پانصد سال، هنوز هم در همه جا دنيا براى ابى عبدالله عليه السلام گريه مى كنند؛ خرج مى كنند؛ جلسه برپا مى كنند. اگر اين امر يك امر خدايى نبود كه اين گونه نبود.

اين ذوق و سماع ما، مجازى نبود و ين جهد كه مى كنيم، بازى نبود

با بى خردان بگو كه اى بى خردان بيهوده سخن به اين درازى نبود

علاءالدوله سمنانى

اين معيت پروردگار با آنان است كه چنين برنامه هايى را صورت مى دهد. محبوب شدن نزد قلوب پاكان و برانگيختن فرشتگان به دعا، از آثار ديندارى است.

 

 

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه