قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ابراهيم عليه السلام در آزمونى سخت‏

 

حالا ابراهيم عليه السلام اين پدر هشتاد ساله بعد از شصت سال انتظار كشيدن براى فرزند، بچه دار شده است. اين بچه شيرخوار چه خوشحالى زايدالوصفى در ابراهيم به وجود آورد. البته، وضعيت مادر اسماعيل كه جوان بود، فرق مى كرد. اين خوشحالى ابراهيم در حالى صورت مى گرفت كه محيطى كه اين كودك در آن متولّد شده بود، محيط فوق العاده مناسبى بود. آن محيط، محيط شام بود كه در گرداگرد آن، باغ ها و گلستان ها قرار داشتند، و هم چنين سرشار از آب هاى فراوان بود، و هوايى لطيف و بهارى، آن را فرا گرفته بود. جبرئيل عليه السلام آمد و به ابراهيم عليه السلام گفت: اين خانم جوان و بچه اش را بردار و به راه بيافت و همين طور به حركت خود ادامه بده تا جايى كه خدا به تو امر كند و به شما اجازه دهد كه پياده بشويد، شما آن جا پياده شويد. اين هم مسير حركت. بعد هم كه آن زن و اين بچه را كه گذاشتى، نبايد بمانى، و بايد برگردى. آيا ما طاقت چنين آزمونى را داشتيم؟ من مى گويم، نه، ما چنين طاقتى نداشتيم. براى همين است كه خداوند از ما برآوردن چنين خواسته اى را نكرد، و آن را به كسى گفت كه طاقت انجام اين امر الهى را داشت. ابراهيم هاجر را با اسماعيل برداشت و از شام حركت كرد و آمد تا نزديك اردن، جاده تبوك. آن جا پيچيد و وارد عربستان شد. در آن جا باز هم به او گفته شد كه به مسير خود ادامه بدهد. او هم حركت كرد و آمد تا همين جايى كه اكنون مسجدالحرام قرار دارد. آن جا در آن زمان فقط كوه بود و دره، ريگ و گرما، و نه يك ليوان آب در آن جا پيدا نمى شد، و نه يك علف سبز مى توانست در آن جا برويد.

من در تابستان در مكه بوده ام و تيرماه آن جا را ديده ام. خيلى ها در تيرماه مكه فقط از گرما خفه مى شدند و مى مردند. جبرئيل عليه السلام به ابراهيم عليه السلام گفت: خدا مى گويد، اين مادر و اين بچه را همين جا، در اين دره با اين همه كوه، و آفتابى كه به اين سنگ ها و ريگ ها و رمل ها خورده مى شود، و پوست بدن آدمى از شدت حرارت، كنده مى گردد، بگذار و برگرد. چه امتحانى!، و چه خانمى!.

ما براى خانم هاى خود خانه خريده ايم، و برخى از ما آن را به اسمشان كرده ايم. هم ماشين داريم و هم درآمد، و سالى چند بار هم با هواپيما به مشهد مى رويم؛ همين طور به حج عمره، و يا به زيارت كربلا و ديگر مزارهاى شريف عراق مى رويم، امّا تا پيش آمدى رخ مى دهد، اخم خانم هاى ما در هم مى رود و مى گويند، در مدت بيست سالى كه با شما ازدواج كرده ايم، شما براى ما چكار كرده ايد. حالا آن وقت ابراهيم عليه السلام اين زن جوان را با اين بچه در اين بيابان مى گذارد، و به او مى گويد: هاجر! اين امر خداست كه با اين بچه در اين جا بمانى. هاجر به ابراهيم مى گويد: من مطيع خدا هستم و ما را بگذار و برو. مى پرسم، الآن در مملكت ما، چند نمونه از اين زن پيدا مى شوند؟ جواب كاملًا روشن است. چنين زنى پيدا نمى شود. هاجر عليها السلام گفت: من مطيع امر خدا هستم و از ابراهيم عليه السلام خداحافظى كرد.

براى درك اين ماجرا، خوب است كه ما يك بار ديگر شام ديروز و سوريه و دمشق امروز را با تمام نعمت ها و هواى آن چنانى اش در ذهن بياوريم و يك بار ديگر هم اين دره را با اين كوه هاى سر به فلك كشيده و سختش و هواى آتشين آن، به ذهن بياوريم و وضعيت ابراهيم را درك كنيم. در چنين وضعى، ابراهيم داشت برمى گشت. اين كار ابراهيم، هزينه اى است كه او براى نماز پرداخت كرد و گفت:

رَبَّنا إِنِّى أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتى بِوادٍ غَيْرِ ذى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ

خدايا من اين زن و بچه ام را با تمام عشقى كه به آن ها داشتم، به دستور تو در اين بيابانى كه در آن يك علف، و يا يك ليوان آب پيدا نمى شود، و كنار خانه ات كه به آن احترام گذاشته اى، گذاشتم (و رفتم).

رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاهَ

خدايا! براى اين كه اين زن و اين بچه، در اين جا و در آينده، اگر آدميزاد آمد و خواست در اين اطراف زندگى كند، حكم نماز تو را نماز اجرا كنند.

سخن ابراهيم عليه السلام اين دو كلمه بود: مردم و نمازگزارى. نماز اين قدر ارزش دارد كه ابراهيم گفت: من به عشق بر پا شدن خيم نماز، اين زن جوان و اين بچه را اين جا گذاشتم و رفتم. اين محبت ابراهيم به مردم بود كه چرا تنها من از منافع نماز بهره ببرم. پس بگذارم اين زن و بچه در اين جا بمانند و اين جا اگر شهرِ زندگى شد، آن ها ديگران را هم وارد نماز كنند. من نمى دانم از زمان مرگ اسماعيل و هاجر تا حالا چند سال گذشته، و تاريخ دقيقى هم در دسترس نداريم و شايد شش هزار سال، و يا هفت هزار سال، و يا ده هزار سال، از آن روزى كه ابراهيم اسماعيل و هاجر را آن جا گذاشت، و از صميم قلبش براى برپايى نماز دعا كرد. تا زمانى كه ما آلان در آن به سر مى بريم، گذشته و مكّه از نماز خالى نمانده است.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه