جايگاه نماز در ايمان ابراهيمى
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلا و السلام على محمّد و اهل بيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين
آثارى كه ديندارى واقعى از خود نشان مى دهد، در هيچ حالتى، و در هيچ مكتبى، وقتى كه انسان معتقد به آن ها باشد، بروز نمى يابند. علت آن هم اين است كه ديندار واقعى از طريق ايمان و باور، وصلِ به پروردگار بوده و نسبت به او تسليم است. پروردگار مهربانِ عالم، از بند ديندار خود، فقط و فقط خير مى خواهد و از او، راضى به هيچ شرى نيست؛ به عبارت ديگر، اخلاق و منش ديندار واقعى، اخلاق خداست. البته، در هر مرحله اى، اخلاق پروردگار بى نهايت است، ولى اين اخلاق در انسان ديندار، داراى حدود و نهايت است. البته، با همه حدود و نهايتى كه ديندار به اين اخلاق مى دهد، اين اخلاق رنگ خدايى داشته و ديندار از اين جهت، هم اخلاق خدا است.
خدا در آيه بيست و ششم سور مبارك آل عمران خود را در زبان مؤمنان راستينش چنين معرفى مى كند:
بِيَدِكَ الْخَيْر
خداوندا! آنچه نزد تو و با تو مى باشد، خوبى هست.
؛ چون خدا بدى ندارد.
و در آى هفتاد و نهم سور نساء هم مى فرمايد:
ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ
خوبى هايى كه به شما مى رسد، همه از جانب خدا است.
هزينه سترگ ابراهيم عليه السلام براى نماز
يك اخلاق پروردگار اين است كه لطف، عنايت و بخشش را دريغ نمى كند. ديندار هم همينطور است. او وقتى كه وصلِ به خدا باشد، چشم جوشان محبت مهربانى مى شود و دريغ هم نمى كند. ابراهيم عليه السلام كه از انبياى خداوند متعال بود، مى دانست نماز از با ارزش ترين رشته هاى الهى است و يك نمازگزار وقتى كه در چهارچوب نمازِ الهى قرار مى گيرد، آدم فوق العاده با منفعتى مى شود؛ چنان كه ما مى بينيم خود ابراهيم كه اهل نماز بود و از اين سفر با عظمت بهره مند بود، چقدر به انسان ها و به نسلش محبت داشته كه به خاطر نماز مى آيد يك كار عملى را انجام مى دهد و هم چنين به خاطر نماز، يك مناجات با پروردگار مى كند. ابراهيم كه مى دانست از طريق نماز مى شود فيوضات پروردگار مهربان عالم را چه در دنيا و چه در آخرت جمع كرد و خود او هم جمع اين فيوضات را هم لمس كرده بود، به خاطر محبتش به ديگران، چه غريبه و چه آشنا، و چه بيگانه و چه خودى، واقعاً هزينه كرد تا ديگران هم بتوانند به اين منبع خير اتصال پيدا نمايند.
اما كار عملى او كه من فكر نمى كنم چنين كارى كه ابراهيم عليه السلام براى خاطر نماز كرده، انجامش در توان كسى غير از اولياى خاص خدا باشد. حالا شايد ما در خيال خود يك پيامبر ديگرى را به جاى ابراهيم عليه السلام فرض كنيم كه با همان موقعيت باشد و او هم بخواهد براى نماز چنين هزينه اى را بكند؛ اما اين پيامبر، فرضى و خيالى است، و واقعيت اين است كه كارى كه ابراهيم عليه السلام براى نماز كرد، هزين خيلى سنگينى براى نماز است و انجام آن از طاقت عموم بشر خارج است.
«فراغ» براى اهل محبت، براى اهل مهرورزى و براى انسان هاى رقيق القلب، بار بسيار سنگينى است.
بچه دار نشدن ابرهيم عليه السلام و ازدواج با هاجر عليها السلام
ابراهيم عليه السلام طبق آيات قرآن مجيد تا مرز هشتاد سالگى كه ديگر اوج پيرى است، بچه دار نشد. خداوند متعال كه داراى قدرت بى نهايت است، بعد از اين كه زمين ازدواج ابراهيم عليه السلام را با يك دختر خانمى به نام هاجر عليها السلام فراهم كرد، اراده فرمود كه ابراهيم در اين سن كهولت و پيرى، از اين خانم بزرگوار، باادب، با تربيت و پاك بچه دار بشود.
خيلى از جوان ها و مردها به اهل دعا مراجعه مى كنند؛ اهل دعاى واقعى؛ يعنى آن هايى كه دعانويس نيستند و دعا را محل درآمد زندگى قرار نداده اند. به اهل دعا، يعنى به اهل خدا. حقّ هم دارند. مى گويند، ما ده سال است ازدواج كرديم، امّا پانزده سال است كه بچه دار نشديم. شما از خدا بخواهيد كه ما بچه دار بشويم. حالا خداوند يا مصلحت مى داند كه با دعاى اوليايش به ما بچه بدهد، و يا آن را به مصلحت ما نمى داند. اما اگر خداوند به اين زن و شوهر نااميد، بچه عنايت كند، ما مى بينيم، چه شور و چه نشاطى در قلب اين زن و شوهر نااميد پديد مى آيد. انگار كه هم دنيا را به آن ها داده اند. تا بچه ناله اى مى كند، او را پيش بهترين طبيب متخصص اطفال مى برند. بچه را با لباس مناسب مى پوشانند، تا سرما نخورد، و يا آن قدر گرمش نشود كه مريض شود؛ چون آن ها مى ترسند كه ديگر بچه دار نشوند. حالا خدا آمد و به مردى كه فرض مى كنيم، در بيست سالگى ازدواج كرده و شصت سال است كه با هم وجود دلش بچه مى خواسته، و اين خواستن هم امر طبيعى و فطرى براى انسان است، بعد از شصت سال انتظار، به او بچه داد. البته، شايد تا آن موقع، چراغ اين انتظار در ابراهيم عليه السلام خاموش شده بود. به هر حال، خدا به او يك پسر داد كه ابراهيم عليه السلام اسم او را اسماعيل گذاشت.
البته، كسى كه با خدا صاف باشد، كسى كه پاك زندگى بكند، از بس كه خدا عاشقِ صافى و پاكى است، به علت اين پاكى و صافى، درهاى رحمت خود او را به روى چنين كسى باز مى كند. هاجر كُلفَت و كنيز بود كه در قلمروى زندگى ابراهيم عليه السلام قرار گرفت. امّا اين كنيز چقدر صاف، پاك و پاكدامن بود كه شوهرى، مانند: ابراهيم عليه السلام نصيبش شد، و خود او هم با كمال اشتياق با ابراهيم عليه السلام ازدواج كرد، هر چند مى دانست كه ابراهيم با او تفاوت سنى زيادى دارد. شايد چهل سال و يا بيش تر، هاجر عليها السلام با ابراهيم عليه السلام تفاوت سنى داشت. «1» ولى كمالات، عظمت، ادب ابراهيم باعث شد كه اين خانم با ايشان ازدواج بكند. در حقيقت، هاجر عليها السلام با يك پيرمرد ازدواج نكرد؛ بلكه او با ارزش ها ازدواج كرد. اين بهترين نوع ازدواج
______________________________
(1) پى نوشت
1. در تفسير مفاتيح الغيب دربار سن حضرت ابراهيم عليه السلام گفته شده:
اعلم أن القرآن يدل على أنه تعالى إنما أعطى إبراهيم عليه السلام هذين الولدين أعنى إسماعيل و إسحاق على الكبر و الشيخوخه، فأما مقدار ذلك السن فغير معلوم من القرآن و إنما يرجع فيه إلى الروايات فقيل لما ولد إسماعيل كان سن إبراهيم تسعا و تسعين سنه، و لما ولد إسحاق كان سنه مائه و اثنتى عشره سنه و قيل ولد له إسماعيل لأربع و ستين سنه و ولد إسحاق لتسعين سنه، و عن سعيد بن جبير: لم يولد لإبراهيم إلا بعد مائه و سبع عشره سنه، و إنما ذكر قوله: عَلَى الْكِبَرِ لأن المنه بهبه الولد فى هذا السن أعظم، من حيث إن هذا الزمان زمان وقوع اليأس من الولاده و الظفر بالحاجه فى وقت اليأس من أعظم النعم، و لأن الولاده فى تلك السن العاليه كانت آيه لإبراهيم (مفاتيح الغيب، ج 19، ص 106-. 105). البته، قرآن دربار سن هاجر به صراحت سخنى نگفته است.
است. البته، اين ازدواج با اختيار خود هاجر عليها السلام صورت گرفت.
معناى هم كفو بودن در ازدواج
ممكن است كه پدرى به دختر بيست سال خود بگويد كه شما با يك مرد پنجاه ساله ازدواج بكنيد، و آن دختر هم بگويد، نمى خواهم با چنين فردى ازدواج كنم؛ چون سن او خيلى زياد است، و من حس مى كنم كه او نمى تواند به نيازها، عواطف و محبت هايم پاسخ مناسب بدهد. او مى تواند چنين بگويد؛ چون ازدواج از روى اجبار، شرعى نيست. ولى اگر پسرى، و يا دخترى بخواهند ازدواج نامناسب بكنند. حالا كه زمين ديدنى ها براى كل مردم كر زمين آزاد شده و آدم مى تواند به راحتى هر كسى را ببيند، ممكن است جوانى عاشق يك دختر يهودى بشود كه همكلاسش است، و يا عاشق دخترى بهايى بشود، و يا نه، پسر بهايى، عاشق دخترى مسلمان بشود. در چنين جايى، پدر مى تواند از ولايت خود استفاده بكند و جلوى اين ازدواج را بگيرد، و اگر آن دختر و پسر ازدواج بكنند، در حالى كه پدر و مادر ناراضى هستند، آن ها عاق مى شوند. ازدواج با بهايى كه باطل است و عقد با او واقع نمى شود، و چنين ازدواجى زناى دايم مى شود. ازدواج با جوان بى دينى كه ضروريات دين را قبول ندارد، و مى گويد، من قرآن را، و يا پيغمبر را، و يا امام حسين را قبول ندارم و خلاصه، من دين را قبول ندارم، هم باطل است، و اگر به هزار محضر بروند، و آن ها هم بين اين دو عقد بخوانند، آن عقد بسته نمى شود، و آن دو نسبت به هم نامحرم باقى مى مانند، و اگر هم بچه دار شوند، آن بچه هم حرام زاد قطعى مى شود. بنابراين، بايد حريم ها حفظ بشود.
اين مسايل را من از اين جهت گفتم كه يك وقت كسى فكر نكند كه اسلام مى گويد، وقتى خانواده به دختر گفتند، با اين مرد شصت ساله ازدواج بكن، او بايد به اين ازدواج تن در دهد. نه، چنين نيست. در ماجراى ازدواج هاجر با ابراهيم، اين هاجر بود كه با ميل و با انتخاب خود، اين ازدواج را انتخاب كرد.
اگر قضى انتخاب خود در ميان باشد، و انتخاب هم درست باشد و بعد هم دختر بگويد، من فقط به خاطر عواطف و احساساتم، به اين ازدواج راضى نمى شوم؛ براى اين كه من مى دانم كه اين مرد هشتاد ساله پاسخگوى حالات من نيست؛ بلكه با انتخاب خودم مى خواهم با اين مرد ازدواج بكنم، آن دختر چنين حقى دارد؛ چون اسلام در جايى به كسى زور نمى گويد؛ چون خود آن دختر مى خواهد اين ازدواج انجام شود.
آنچه اسلام آن را براى ازدواج محور قرارداده، هم كفو بودن است «1»، چه در سن، و چه در قيافه، و چه در خانواده. ممكن است يك پسر خيلى خوش اندام باشد و چهر زيبايى هم داشته باشد، و مادرش بگويد، بايد با دختر خاله ات ازدواج كنى، و من به ازدواج تو با غير دخترخاله ات، رضايت نمى دهم، و دختر خال آن پسر هم دو سال از پسر كوچك تر است؛ پسر بيست سالش است و دختر خاله اش هجده سال دارد. علاوه بر اين، دماغ اين دختر كج است، و لبى بى تناسب قيافه خود دارد. آيا بر اين پسر واجب است كه با اين دختر ازدواج بكند؟ و ممكن است دختر خيلى زيبا باشد، و پدر بگويد، بايد با پسر برادر من ازدواج بكنى، و پسر برادر؛ يعنى پسرعموى دختر هم هيچ امتياز و قيافه اى نداشته باشد، آيا اين دختر بايد به اين ازدواج تن در دهد؟ مى گويم، نه. دين مى گويد، ملاك ازدواج، هم كفو بودن است. اين كه رسم قبيله و عشير ما اين است. اصلًا دين اين رسم ها را قبول ندارد. دين آزادى، اختيار و انتخاب را به معناى الهى شان قبول دارد، و بعد هم ازدواج هاى زورى و اجبارى، در دين باطل است. اما هنوز در كشور ما، ازدواج نامناسب، زياد هست. مى گويند، رسم قبيل ما اين است كه دخترعمو و پسرعمو در عقد هم دربيايند؛ چون عقد دخترعمو و پسرعمو در آسمان ها خوانده شده است. مگر آسمان ها جاى دفتر ازدواج است؟ دفتر ازدواج، متعلّق به زمين و زير نظر دفتر دادگسترى است. خدا در آسمان ها دفتر ازدواج ندارد. هر كس كه گفته عقد دخترعمو و پسرعمو در آسمان ها خوانده شده، سخن غلطى گفته است؛ هم چنين اين سخن كه رسم طايف ما اين است نيز سخن نادرستى است.
پاداش هاجر و اسماعيل عليهما السلام، داشتن مزار در همسايگى خان خدا
در اين جا ما هاجر را مى بينيم كه در برابر اين انسانِ جامع تمام ارزش ها و كمالات مى گويد، من از احساسات و عواطف دو روزه ام گذشت مى كنم تا شايد، بلكه يقيناً در اين ازدواج بركاتى به وجود آيد. خدا هم در برابر اين ازدواج، اسماعيل را به اين زن داد. عجب خانمى، و چه بچه اى. اين خانم فقط همين يك پسر را پيدا كرد. امّا اين بچه، ريش پاك ترين، كامل ترين و بهترين نسل عالم شد.
______________________________
(1) 2. الكافى، ج 5، ص 339، حديث 1:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله عليه وآله و سلّم: مُؤْمِنٌ وَ الْمُؤْمِنُ كُفْوٌ لِلْمُؤْمِنَهِ وَ الْمُسْلِمُ كُفْوٌ لِلْمُسْلِمَهِ
به راستى هاجر كيست؟ «1» و مادر چه زنان و مردانى است؟ او مادر خديج كبرى، فاطم زهرا، زينب كبرى سلام الله عليهم است؛ هم چنين او مادر پيامبر اسلام، اميرمؤمنان، امام حسن و امام حسين سيد الشهداء و باقى ائمه و امام زمان صلوات الله عليهم است. تمام سادات عالم، چه از طريق مادرى و چه از طريق پدرى، به هاجر مى رسند. قبر اين مادر و اين فرزند كه مدت كمى در دنيا زندگى كردند، در كنار كعبه است. من هر وقت كه به آن محل مى رفتم، به ياد جريانات زندگى نورانى و ملكوتى ابراهيم، هاجر و اسماعيل مى افتادم. ما كه اغلب يا به حج واجب رفته ايم، يا به حج عمره، و يا در فيلم ها و در عكس ها ديده ايم كه در يك طرف كعبه، ديوارى كوتاه و بيضى شكل وجود دارد كه اين قطعه، جزء طواف نيست. خداوند متعال، داخل اين ديوار را، قطعه بيضى شكل را، از طواف استثنا كرده است و كسى حق ندارد از آن جا طواف خود را آغاز كند؛ چون آن جا جزء مطاف نيست. اين
______________________________
(1) 3. هاجر: نام همسر حضرت ابراهيم و مادر حضرت اسماعيل عليهما السلام مى باشد. وى كنيزى بود كه حاكم مصر، سنان بن علوان، در سفر ابراهيم و همسرش به آن ديار، به ساره بخشيد. سال ها گذشته بود و حضرت ابراهيم از ساره داراى فرزند نشده بود؛ چون ساره دريافت كه ابراهيم از اين بابت دل آزرده است، هاجر را به وى بخشيد. پس از مدتى هاجر، اسماعيل را به دنيا آورد. ساره از اين پيشامد ناراحت شد و قادر نبود كه اين ماجرا را ببيند، چرا كه خودش فرزند نداشت. لذا به حضرت ابراهيم عليه السلام گفت كه من طاقت تحمل اينان را ندارم و آنها را از نزد من ببر، در اين حال پيام الهى نيز به ابراهيم عليه السلام رسيد كه آنها را به سوى سرزمين ديگرى ببر. ابراهيم عليه السلام، هاجر و فرزندش اسماعيل به راهنمايى جبرئيل به سرزمين مكه كه در آن زمان بيابانى بى آب و علف بود، برد و آنان را آن جا گذاشت و خود بازگشت، در هنگام بازگشت ابراهيم عليه السلام گفت: خدايا من ذريه خود را در اين سرزمين بدون كشت و زرع در كنار خانه ات مسكن دادم (سوره ابراهيم آيه 37). به زودى، ذخير آب و غذاى آنان تمام شد و تشنگى در صحراى سوزان مكه بر آنان چيره شد. هاجر به گمان اين كه از دور چشمه اى آبى را مى بيند، هفت بار مسير را دويد و چون بدان جا رسيد، درمى يافت كه سرابى بيش نبوده است. اين مسير، مسير بين دو كوه كوچك صفا و مروه بود كه هم اكنون نيز حجاج بيت الله الحرام هفت بار اين مسير را مى پيمايند. اما در همين هنگام چون نزد طفل شيرخوار خويش بازگشت، ديد كه اسماعيل پاشنه بر زمين مى زند و كم كم از زير پايش آب جوشيدن گرفت و چشمه اى پديدار شد كه همان چشمه زمزم و آبش همين آب زمزم است كه تاكنون نيز مى جوشد و بر زمين مى آيد. كم كم قبائلى از جُرهميان كه از آن منطقه گذر مى كردند، چون دريافتند كه چشمه آبى پديد آمده، بدان جا آمدند و اقامت گزيدند. پس از مدتى، ابراهيم بدانجا بازگشت و با مشاهد آن جا خداى را شكر گفت. بعدها به همراه پسرش اسماعيل كعبه را كنار همين چشمه زمزم بنا كرد. منبع: دانشنام رشد
قطعه در روزگارى خان اين مادر و اين فرزند بود، و پنج هزار سال است كه اسم آن را" حجر اسماعيل" «1» گذاشته اند. ناودان بام كعبه به طرف حجر است. آيات رحمت خدا بر روى پرد كعبه هم بر روى حجر اسماعيل است؛ هم چنين قبر هاجر و اسماعيل زير ناودان است؛ يعنى خدا قبر اين زن و بچه ابراهيم عليه السلام را آورده و آن را ديوار به ديوار خان خودش قرار داده است. مى پرسم بهتر از اين وضع مى شود كه آدم، همساى خان خدا بشود؟
جوانان و چهل شبانه روز پاكى
جوان ها بايد پاكى را فقط براى چهل روز امتحان كنند؛ يعنى آن ها بايد در اين چهل شبانه روز مواظب باشند كه واقعاً به اين فضاى پاكى، آلودگى نرسد، و الا اگر در خلال اين سى روز يا سى و نه روز آلودگى اى پيش بيايد، ورود اين آلودگى، ساختمان رياضت چهل شبانه روزى را خراب مى كند، و اگر نه، آن ها اگر تا تمام شدن مدت چهل شبانه روز بر اين پاكى بمانند، بعد از اين چهل شبانه روز، در خود صدق، صفا و پاكى رخواهند ديد و خواهند ديد آن صدق، صفا و پاكى چه آثارى را در زندگى شان پديد مى آورد:
سحرگه رهروى در سرزمينى همى گفت اين معما با قرينى
كه اى صوفى شراب آنگه شود صاف ........
شراب نجس است، و ظرف آن هم نجس است. اما آن كسى كه انگور را در خمره مى اندازد و سپس آب اين انگور و خود
______________________________
(1) 4. حجر اسماعيل: حجر اسماعيل ميان ركن شامى و ركن غربى مكه قرار دارد. حجْر به معناى پناه و دامن است و از اين رو به اسماعيل عليه السلام منسوب داشته اند كه چون ديوارهاى كعبه به دست او و پدرش بنا شد، وى براى پناه بردن از گرماى خورشيد در سايه و كنار اين ديوار مى نشست و يا اين كه سايبانى كنار آن براى خود برافراشته و در آن جا پناه مى گرفت، چون از گرماى مكه نزد خداوند شكوه كرد، خدا به او وحى فرمود كه من در اين مكان براى تو روزنه اى به بهشت مى گشايم كه تا روز قيامت از آن نسيم روح افزا بر تو بدمد. حضرت اسماعيل عليه السلام چون درگذشت، او را در همان مكان مدفون ساختند. عبدالله بن زبير هنگام تجديد بناى كعبه، حجر را حفر كرد و در آن سنگى به رنگ سبز يافت. از قريش در اين باره پرسيد، عبدالله بن صفوان گفت: اين قبر حضرت اسماعيل عليه السلام است، به آن دست نزن. لذا ابن زبير آن را به حال خود رها كرد. گويند مدفن آن حضرت بين ناودان طلا و در غربى كنونى حجر (قرار داشته و غير از او، مادرش هاجر و دختران او و نزديك به هفتاد پيامبر نيز در اين مكان مدفون شده اند. حجر اسماعيل بخشى از خان كعبه بوده است كه طى چند نوبت در دوران هاى مختلف تعمير و بازسازى كعبه، از خانه خارج شده است. منبع: دانشنام رشد با تلخيص
آن انگور به جوش مى آيد و به شراب مست كنند حرام و نجس تبديل مى گردد، بعد از اين كه اين آب انگور از روزگار شراب بودن خود گذر كند، بعد از گذشت چهل روز از شراب بودن، سركه مى شود. حالا آيا بايد اين سركه را با كلّ انگورها و خوشه هايى كه در درون آن است، آب بكشند و همين طور آيا بايد داخل آن خمره اى را كه در آن شراب بوده، شلينگ بگيرند و آب بكشند؟ پاسخ منفى است؛ چون اگر بخواهند انگورها را خالى كنند، و بعد آن ها را آب بكشند، آن انگورها از بين مى رود، و اگر هم بخواهند سركه ها را آب بكشند كه سركه قابل آب كشيدن نيست. در خلال آب كشيدن، سركه با آب مخلوط مى شود و از بين مى رود.
چقدر پاكى مهم است كه وقتى شراب نجسِ حرام به سركه تبديل مى شود و خود را از يك عنصر حرام تبديل به يك عنصر حلال مى كند، خدا قبول كرده كه بگويد: با حلال شدن سركه، پاكى هم به سراغ انگورها مى آيد. هم آن انگورها پاك مى شود، و هم آب آن انگور پاك مى شود و هم خمره اى كه آن آب انگور در آن قرار داشته، پاك مى گردد، و خوردن چنين آب انگورى هم مستحب مى شود. «1» پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلّم مى گويد: سركه چه خوراك نيكويى است، و چه فقير است خانه اى كه در آن سركه نيست. «2»
اهميت درمانى سركه
چهل و دو سال پيش، وقتى آيت الله العظمى بروجردى سكته قلبى كرد و دكترهاى ايران گفتند كه حتما بايد پرفسور موريس را كه آن موقع، بهترين دكتر قلب بر روى كره زمين بود، از پاريس بياوريم. با پرفسور موريس تماس گرفتند كه زودتر خود را به بالين آقاى بروجردى برساند. من كاملًا يادم است كه براى آوردن دكتر چه سرعت عملى به كار بردند. آقاى بروجردى روز سه شنبه سكته كرده بود و آن ها توانستند روز چهارشنبه پرفسور موريس را به قم بياورند. پروفسور موريس كه آقاى
______________________________
(1) 5. در وسائل الشيعه ج: 25 ص 93- 88 رواياتى در استحباب سركه آورده است:
- الْخَلُّ يَشُدُّ الْعَقْلَ
- نِعْمَ الْإِدَامُ الْخَلُ يَكْسِرُ الْمِرَّهَ وَ يُحْيِى الْقَلْبَ
- الِاصْطِبَاغُ بِالْخَلِّ يَقْطَعُ شَهْوَهَ الزِّنَا
- نِعْ مَ الْإِدَامُ الْخَلُّ وَ لَا يَفْتَقِرُ أَهْلُ بَيْتٍ عِنْدَهُمُ الْخَلُ
- إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى خِوَانٍ عَلَيْهِ خَلٌّ وَ مِلْحٌ
(2) 6. كافى، ج 6، ص 329، حديث 1. اين روايت را امام صادق عليه السلام از پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلّم نقل نموده است. متن روايت چنين است: قَالَ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله عليه و آله و سلّم إِلَى أُمِّ سَلَمَهَ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهَا فَقَرَّبَتْ إِلَيْهِ كِسَراً فَقَالَ هَلْ عِنْدَكِ إِدَامٌ فَقَالَتْ لَا يَا رَسُولَ اللَّهِ! مَا عِنْدِى إِلَّا خَلٌّ فَقَالَ صلّى الله عليه و آله و سلّم نِعْمَ الْإِدَامُ الْخَلُّ. مَا أَقْفَرَ بَيْتٌ فِيهِ الْخَلُّ.
بروجردى را معاينه كرد، به او گفته شد، به آقاى بروجردى چه غذايى بدهيم؟ او هم در جواب گفت: هر غذايى مى خواهيد، به ايشان بدهيد، ولى بايد با غذا سالادى هم بدهيد كه سركه در آن باشد. دكترها گفتند: آقاى پرفسور! ما ايرانى ها مريض را از خوردن سركه پرهيز مى دهيم و به او مى گويم، سركه نخور كه خيلى برايت بد است. پرفسور گفت: يكى از داروهايى كه مى تواند رگ هاى ايشان را باز كند، فقط سركه است. البته، در صبح پنجشنبه، كلى آقاى بروجردى مقدارى كم كار شد و اور ايشان چنان بالا آمد كه نتوانستند آن را پايين بياورند، و ايشان از دنيا رفت.
امروز در دنيا درمان با سركه براى خود جايگاهى دارد «1»، امّا همين سركه، ديروز شراب بوده است:
اى صوفى شراب آنگه شود صاف كه در شيشه بر آرد اربعينى «2» حافظ
______________________________
(1) 7. خواص درمانى سركه:
- استفاده از سركه در كنار وعده هاى غذايى باعث رقيق شدن خون شده و به تجزى چربى ها و دفع سموم كمك كرده و سبب كاهش چربى و كلسترول بد خون مى شود.
- اسيد سيتريك موجود در سركه، هضم و جذب كلسيم موجود در سركه و ساير موادغذايى را آسان مى كند و در سوخت وساز بدن موثر است.
- سركه مى تواند باكترى هاى مضر سيستم گوارشى را از بين ببرد، بنابراين افرادى كه در سيستم گوارش خود با مشكلاتى نظير: يبوست، نفخ، اسهال، دل درد و دفع نامرتب مزاج مواجهند، با مصرف سركه مى توانند به رفع اين مشكل بپردازند.
- سركه مى تواند ترشح اسيد معده را متعادل كرده و از بروز گاز معده جلوگيرى كند.
- سركه در رفع جرم دندان و التهاب لثه موثر است. به منظور رفع بوى بد دهان و نيز سفيدى دندان ها، هفته اى يك بار دندان هاى خود را با مسواك آغشته به سركه مسواك بزنيد.
- در صورتى سركه مى تواند در كاهش وزن تاثيرگذار باشد كه فرد از رژيم مناسبى جهت كاهش وزن پيروى كند، در غير اين صورت سركه تاثيرى در كاهش وزن نخواهد داشت.
- بخور سركه رقيق شده، در رفع گرفتگى بينى ناشى از سرماخوردگى موثر است و سردردى كه در نتيجه بدى هواى محيط، بخار حمام و زيادى صفرا باشد را معالجه مى كند.
- سركه در درمان بوى عرق بدن، قارچ پا و ورم پا موثر است و مى تواند در رفع احساس گرفتگى پاها تاثير قابل توجّهى داشته باشد.
- سركه ضدعفونى كننده قوى است و مى تواند به عملكرد سم زدايى كبد كمك كرده و صفرا را از بين ببرد.
- دوام سركه نامحدود است. حتى اگر بعد از مدتى كدر شود و رسوب كند، همچنان خاصيت دارد؛ ولى بايد در نظر داشت سركه براى مبتلايان به ضعف اعصاب، درد مفاصل و زخم معده مضر است. منبع: سايت آفتاب
(2) 8. ديوان حافط، غزل شماره 476، با مطلع سحرگه رهروى در سرزمينى.
اما حوصله و صبر ما كم است. اگر ما يك يا دو ماه به تمام معنا آدم خوبى بشويم، تمام درهاى رحمت خدا بر روى ما باز مى شود. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: بسته بودن درهاى رحمت خدا، به تناسب آلودگى هاست، و اگر آلودگى ها كنار برود، درهاى رحمت الهى باز مى شود. «1»
ابراهيم عليه السلام در آزمونى سخت
حالا ابراهيم عليه السلام اين پدر هشتاد ساله بعد از شصت سال انتظار كشيدن براى فرزند، بچه دار شده است. اين بچه شيرخوار چه خوشحالى زايدالوصفى در ابراهيم به وجود آورد. البته، وضعيت مادر اسماعيل كه جوان بود، فرق مى كرد. اين خوشحالى ابراهيم در حالى صورت مى گرفت كه محيطى كه اين كودك در آن متولّد شده بود، محيط فوق العاده مناسبى بود. آن محيط، محيط شام بود كه در گرداگرد آن، باغ ها و گلستان ها قرار داشتند، و هم چنين سرشار از آب هاى فراوان بود، و هوايى لطيف و بهارى، آن را فرا گرفته بود. جبرئيل عليه السلام آمد و به ابراهيم عليه السلام گفت: اين خانم جوان و بچه اش را بردار و به راه بيافت و همين طور به حركت خود ادامه بده تا جايى كه خدا به تو امر كند و به شما اجازه دهد كه پياده بشويد، شما آن جا پياده شويد. اين هم مسير حركت. بعد هم كه آن زن و اين بچه را كه گذاشتى، نبايد بمانى، و بايد برگردى. آيا ما طاقت چنين آزمونى را داشتيم؟ من مى گويم، نه، ما چنين طاقتى نداشتيم. براى همين است كه خداوند از ما برآوردن چنين خواسته اى را نكرد، و آن را به كسى گفت كه طاقت انجام اين امر الهى را داشت. ابراهيم هاجر را با اسماعيل برداشت و از شام حركت كرد و آمد تا نزديك اردن، جاده تبوك. آن جا پيچيد و وارد عربستان شد. در آن جا باز هم به او گفته شد كه به مسير خود ادامه بدهد. او هم حركت كرد و آمد تا همين جايى كه اكنون
______________________________
(1) 9. برداشتى از اين سخن حضرت كه در تمام نهج البلاغه، ص 705- 706 آمده است:
أَكْثِرُوا الاسْتِغْفَارَ فَإِنَّهُ يَجْلُبُ الرِّزْقَ، وَ قَدِّمُوا مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ عَمَلِ الْخَيْرِ تَجِدُوهُ غَداً. تَوَقُّوا الذُّنُوبَ، فَمَا مِنْ بَلِيَّهٍ وَ لَا نَقْصِ رِزْقٍ إِلَّا بِذَنْبٍ، حَتَّى الْخَدْشَ وَ النَّكْبَهَ وَ الْمُصيبَهَ. فَإِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ يَقُولُ: ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَهٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ. تُوبُوا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ادْخُلُوا فى مَحَبَّتِهِ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ. وَ الْمُؤْمِنُ مُنيبٌ وَ تَوَّابٌ. بَابُ التَّوْبَهِ مَفْتُوحٌ لِمَنْ أَرَادَهَا، فَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَهً نَصُوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ.
مسجدالحرام قرار دارد. آن جا در آن زمان فقط كوه بود و دره، ريگ و گرما، و نه يك ليوان آب در آن جا پيدا نمى شد، و نه يك علف سبز مى توانست در آن جا برويد.
من در تابستان در مكه بوده ام و تيرماه آن جا را ديده ام. خيلى ها در تيرماه مكه فقط از گرما خفه مى شدند و مى مردند. جبرئيل عليه السلام به ابراهيم عليه السلام گفت: خدا مى گويد، اين مادر و اين بچه را همين جا، در اين دره با اين همه كوه، و آفتابى كه به اين سنگ ها و ريگ ها و رمل ها خورده مى شود، و پوست بدن آدمى از شدت حرارت، كنده مى گردد، بگذار و برگرد. چه امتحانى!، و چه خانمى!.
ما براى خانم هاى خود خانه خريده ايم، و برخى از ما آن را به اسمشان كرده ايم. هم ماشين داريم و هم درآمد، و سالى چند بار هم با هواپيما به مشهد مى رويم؛ همين طور به حج عمره، و يا به زيارت كربلا و ديگر مزارهاى شريف عراق مى رويم، امّا تا پيش آمدى رخ مى دهد، اخم خانم هاى ما در هم مى رود و مى گويند، در مدت بيست سالى كه با شما ازدواج كرده ايم، شما براى ما چكار كرده ايد. حالا آن وقت ابراهيم عليه السلام اين زن جوان را با اين بچه در اين بيابان مى گذارد، و به او مى گويد: هاجر! اين امر خداست كه با اين بچه در اين جا بمانى. هاجر به ابراهيم مى گويد: من مطيع خدا هستم و ما را بگذار و برو. مى پرسم، الآن در مملكت ما، چند نمونه از اين زن پيدا مى شوند؟ جواب كاملًا روشن است. چنين زنى پيدا نمى شود. هاجر عليها السلام گفت: من مطيع امر خدا هستم و از ابراهيم عليه السلام خداحافظى كرد.
براى درك اين ماجرا، خوب است كه ما يك بار ديگر شام ديروز و سوريه و دمشق امروز را با تمام نعمت ها و هواى آن چنانى اش در ذهن بياوريم و يك بار ديگر هم اين دره را با اين كوه هاى سر به فلك كشيده و سختش و هواى آتشين آن، به ذهن بياوريم و وضعيت ابراهيم را درك كنيم. در چنين وضعى، ابراهيم داشت برمى گشت. اين كار ابراهيم، هزينه اى است كه او براى نماز پرداخت كرد و گفت:
رَبَّنا إِنِّى أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتى بِوادٍ غَيْرِ ذى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ «1»
خدايا من اين زن و بچه ام را با تمام عشقى كه به آن ها داشتم، به دستور تو در اين بيابانى كه در آن يك علف، و يا يك ليوان آب پيدا نمى شود، و كنار خانه ات كه به آن احترام گذاشته اى، گذاشتم (و رفتم).
رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاهَ «2»
______________________________
(1) 10. ابراهيم: 37.
(2) 11. همان.
خدايا! براى اين كه اين زن و اين بچه، در اين جا و در آينده، اگر آدميزاد آمد و خواست در اين اطراف زندگى كند، حكم نماز تو را نماز اجرا كنند.
سخن ابراهيم عليه السلام اين دو كلمه بود: مردم و نمازگزارى. نماز اين قدر ارزش دارد كه ابراهيم گفت: من به عشق بر پا شدن خيم نماز، اين زن جوان و اين بچه را اين جا گذاشتم و رفتم. اين محبت ابراهيم به مردم بود كه چرا تنها من از منافع نماز بهره ببرم. پس بگذارم اين زن و بچه در اين جا بمانند و اين جا اگر شهرِ زندگى شد، آن ها ديگران را هم وارد نماز كنند. من نمى دانم از زمان مرگ اسماعيل و هاجر تا حالا چند سال گذشته، و تاريخ دقيقى هم در دسترس نداريم و شايد شش هزار سال، و يا هفت هزار سال، و يا ده هزار سال، از آن روزى كه ابراهيم اسماعيل و هاجر را آن جا گذاشت، و از صميم قلبش براى برپايى نماز دعا كرد. تا زمانى كه ما آلان در آن به سر مى بريم، گذشته و مكّه از نماز خالى نمانده است.
هزين ديگر ابراهيم عليه السلام براى نماز ديگران
امّا ابراهيم عليه السلام هزين ديگرى براى نماز ديگران نمود و چنين دعا كرد:
رَبِّ اجْعَلْنى مُقيمَ الصَّلاهِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ «1»
خدايا! من نماز را فقط براى خودم نمى خواهم. تا قيامت بچه هايى كه از نسل من به وجود مى آيند، آن ها را هم وارد نماز نما.
استجابت دعاى ابراهيم و نماز امام حسين عليه السلام در ظهر عاشورا
دعاى ابراهيم عليه السلام، عجب دعاى مُستجابى بود. از ذرىه ابراهيم، حسين عليه السلام دو ركعت نماز در كربلا خواند كه نه قبل از اين دو ركعت نماز، و نه بعد از اين دو ركعت نماز، نه در گذشت عالم، و نه در آيند آن، نمون اين نماز ديگر خوانده نشده و ديگر هم خوانده نخواهد شد. روز عاشورا، اول ظهر وقت نماز بود. ابوثمامه صائدى «2» پيش ابى عبدالله عليه السلام آمد. از هفتاد و دو نفر،
______________________________
(1) 12. ابراهيم: 40.
(2) 13. ابوثمامه صائدى: عمرو بن عبدالله بن كعبه صائدى، معروف به «ابو ثمامه صائدى»، از تابعين بود، مردى دلاور و از شخصيت هاى معروف شيعه. ابوثمامه در بسيارى از جنگ ها همراه اميرالمؤمنين على عليه السلام شركت كرد و پس از شهادت امام، در زمره اصحاب امام حسن مجتبى عليه السلام در آمد. در ظهر عاشورا ابوثمامه پس از آن كه با امام حسين عليه السلام نماز ظهر را به جا آورد، به امام عرض كرد: يا ابا عبدالله، مى خواهم به دوستانم ملحق شوم. از اين كه زنده بمانم و تو را كشته ببينم، ناخشنود خواهم شد. اجازه بده به ميدان بروم. امام عليه السلام به او اجازه مبارزه داد و فرمود: ما نيز بعد از مدتى كوتاه، به تو ملحق خواهيم شد. ابوثمامه سرگرم مبارزه شد و آن قدر جنگيد تا جراحات زيادى بر تنش وارد شد. در همين هنگام پسرعمويش، قيس بن عبدالله صائدى كه در سپاه عمر سعد بود و با ابوثمامه دشمنى ديرينه اى داشت، او را به شهادت رساند.
منبع: دانشنام رشد با تلخيص
تنها تعدادى مانده بودند، و بقيه هم با بدن هاى قطعه قطعه جلوى چشم آن ها نفر قرار داشتند. ابوثمامه آمد و گفت: حسين جان! ظهر شده و وقت نماز است. حضرت فرمود: من آماده ام. آن ها نمى توانستند در يك صف بايستند؛ چون آن ها همين كه كه آماد برگزارى نماز شدند، چهار هزار تيرانداز هم آماده تير انداختن به سوى آن ها شدند. آن ها پشتِ گردن هم صف بستند؛ امام جماعت ابى عبدالله عليه السلام بود، و هم اقتداكننده هم عبارت بودند از: قمر بنى هاشم، حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه ...
كسى از اولياى خدا برايم نقل كرد و گفت: قبل از اين كه نماز شروع بشود، ابى عبدالله عليه السلام حجاج بن مسروق «1» را كه از مكه تا كربلا داشت براى نماز حضرت اذان مى گفت، صدا كرد و به اصطلاح با يك دنيا محبت به او فرمود: اذان تمام نمازهاى من را نمازهاى صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشايم را تو گفتى، امروز مى خواهم اذان نماز من را اكبرم بگويد. حجاج گفت: يا بن رسول الله بگوييد كه اذان بگويد.
در نمازم خَم ابروى تو با ياد آمد حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد «2»
حافظ
تيراندازى شروع شد. امام دستور داد دو نفر از اين يارانش به نام هاى زهير بن قين بجلى «3»، و سعيد بن
______________________________
(1) 14. حجاج بن مسروق الجعفى: استشهد مع الحسين عليه السلام بكربلاء سنه 61. فى ابصار العين: الحجاج بن مسروق بن جعف بن سعد العشيره المذحجى الجعفى كان من الشيعه، صحب أمير المؤمنين عليه السلام فى الكوفه، و لما خرج الحسين إلى مكه خرج من الكوفه إلى مكه لملاقاته فصحبه، و كان مؤذنا له فى أوقات الصلاه. و كان هو و يزيد بن المغفل الجعفى رسولى الحسين إلى عبيد الله بن الحر الجعفى لما رأى الحسين فسطاطه فى قصر بنى مقاتل و هو سائر إلى العراق كما فى خزانه الأدب الكبرى.
منبع: أعيان الشيعه، ج 4، ص 568 با تلخيص
(2) 15. ديوان حافظ، غزل شمار 173: با مطلع: در نمازم خم ابروى تو با ياد آمد
(3) 16. زهير بن القين بن قيس الأنمارى البجلى: استشهد مع الحسين عليه السلام سنه 61. كان زهير أولا عثمانيا و كان قد حج فى السنه التى خرج فيها الحسين إلى العراق فلما رجع من الحج جمعه الطريق مع الحسين فأرسل اليه الحسين عليه السلام و كلمه فانتقل علويا و فاز بالشهاده. و فى ابصار العين كان زهير رجلا شريفا فى قومه نازلا فيهم بالكوفه شجاعا له فى المغازى مواقف مشهوره و مواطن مشهوده. و لما حضر وقت صلاه الظهر قال الحسين عليه السلام لزهير بن القين و سعيد بن عبد الله الحنفى تقدما امامى حتى اصلى فتقدما أمامه فى نحو نصف من أصحابه حتى صلى بهم صلاه الخوف.
منبع: أعيان الشيعه، ج 7، ص 71- 72 يا تلخيص
عبدالله حنفى «1» جلوى او بيايستند تا خود حضرت با نيمى از ديگر يارانش كه هنوز زنده بودند، نماز جماعت گزارد. «2» آن دو نفر به امام گفتند: حسين جان! شما با خيال راحت با يارانت نماز بگزار، و ما دو نفر جلوى شما مى ايستيم تا هر تيرى آمد، به ما بخورد و به شما آسيبى نرسد. اين نماز كه نماز خوف و نماز جنگ بود، دو ركعت داشت. در ركعت اول، جلوى حضرت، سعيد بن عبدالله حنفى ايستاد و تيرباران شد و بر زمين افتاد. در ركعت دوم، زهير جايگزين سعيد شد. او خيلى به زحمت توانست خود را تا پايان نماز سرپا نگه دارد؛ چون بدنش از همه طرف تير باران شده بود. امام كه داشت تشهد مى خواند، ديگر زهير داشت جان مى داد. امام هر چه سريع تر تشهد را تمام كرد. سعيد در همان پايان ركعت اول از دنيا رفته بود، پس حضرت سر زهير را به دامن گرفت. زهير چشمش را باز كرد، و اين جمله را از حضرت پرسيد: أرضيت عنى يا اباعبدالله؟ حسين جان! از من راضى شدى.
______________________________
(1) 17. سعيد بن عبد الله الحنفى: استشهد مع الحسين عليه السلام بكربلاء سنه 61 من الهجره له بكربلا مقامات مشهوده تدل على رسوخ ايمانه و شجاعته و شده ولائه لأهل بيته عليهم السلام" منها" ما فى المناقب و غيره انه لما كانت ليله عاشوراء و جمع الحسين عليه السلام أصحابه و خطبهم و قال لهم انى قد أذنت لكم فانطلقوا جميعا فى حل ليس عليكم منى ذمام و هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا و ليأخذ كل رجل منكم بيد رجل من أهل بيتى و تفرقوا فى سوادكم و مدائنكم فان القوم انما يطلبوننى و لو قد أصابونى لهوا عن طلب غيرى فأبوا ذلك كلهم و قاموا فتكلموا بكلام ملؤه الايمان الصادق و الولاء الكامل و الشجاعه الفائقه فكان ممن قام سعيد بن عبد الله الحنفى و تكلم بكلام مذكور فى الزياره المنسوبه إلى الناحيه المقدسه فقال لا و الله لا نخليك حتى يعلم الله انا قد حفظنا غيبه رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم فيك و الله لو اعلم انى اقتل ثم أحيا ثم أحرق ثم أذرى و يفعل بى ذلك سبعين مره ما فارقتك حتى القى حمامى دونك و كيف افعل ذلك و انما هى موته و قتله واحده ثم بعدها الكرامه التى لا انقضاء لها ابدا.
منبع: أعيان الشيعه، ج 7، ص 241 با تلخيص
(2) 18. مثيرالأحزان، ص. 65. متن روايت چنين است: و حضرت صلاه الظهر فأمر عليه السلام لزهير بن القين و سعيد بن عبد الله الحنفى أن يتقدما أمامه بنصف من تخلف معه و صلى بهم صلاه الخوف بعد أن طلب منهم الفتور عن القتال لأداء الفرض ...
منبع : پایگاه عرفان