قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ايمان و آثار آن - جلسه بیست و دوم - (متن کامل + عناوین)

 

دينداران واقعى، منشأ آثار مثبت

 

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلا و السلام على محمّد و اهل بيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين

 

دينداران واقعى، از ابتدايى كه زندگى در كره زمين شروع شده تا الآن، به خاطر اتصال خود به خداى مهربان، و به خاطر يقينشان به روز قيامت، و به فرموده اميرمؤمنان عليه السلام با توجّه به اين كه آنان پايان اين زندگى و بهشت و دوزخ را پيش روى خود مى بينند «1»، منشأ آثار مثبتى، هم براى خود، و هم براى ناس، بوده اند؛ يعنى بركات و خيرات خود را محدود به خويش و مردم مؤمن و هم كيشان نمى كردند، و براى اين آثار و انتقال آن ها، چيزى را جز انسان بودن انسان ها و زنده بودن موجودات، لحاظ نمى نمودند. اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه جمله خيلى با ارزشى در اين رابطه دارند. امام مى گويد:

«فَإِنَّكُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّى عَنِ الْبِقَاعِ وَ الْبَهَائِم.» «2»

شما مردم، هم نسبت به قطعه زمين ها و هم نسبت به هم چهارپايان و حيوانات مسئول هستيد

؛ يعنى گستر مسئوليت شما بسيار وسيع است و ساىه اين مسئوليت هم بر سر شما و هم بر سر ديگران و هم بر سر حيوانات و هم بر سر قطعات زمين است.

______________________________
(1) پى نوشت

1. نهج البلاغ صبحى صالح، ص 303، خطبه 193. متن مورد نظر چنين است:

يصف فيها المتقين فَهُمْ وَ الْجَنَّهُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ

(2) 2. نهج البلاغ صبحى صالح، ص 242، خطب 167.

 

با توكّل بر خدا، صد هزار هسته خرما، صد هزار درخت خرما است

برخورد خود اميرمؤمنان عليه السلام با زمين چنين بود كه اين برخورد حتى در ايام حكومت ايشان نيز ادامه داشت؛ يعنى آن حضرت ساعت هايى را براى زمين قرار داده بود. امام باقر عليه السلام مى فرمايد، او روزى داشت شترى را با يك بارى مى برد. يك نفر رسيد و به اميرمؤمنان عليه السلام گفت: اين بار چيست؟ امام فرمود: اگر خدا عنايت كند و بخواهد، در بار من، صد هزار درخت خرما است. چرا حضرت نفرمود: بار شترم، صد هزار هسته خرما هست؛ چون درخت و نخليه اى در بار شتر حضرت بسته نشده بود.

يك ديندار واقعى چه ديدگاه زيبايى دارد! اولًا حضرت گفت: اگر خدا عنايت كند، و اگر خدا بخواهد؛ يعنى ما هر كارى را بخواهيم بكنيم، اگر بخواهيم كار انجام بشود و تحقّق پيدا بكند، بايد به خدا تكيه كنيم:

وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ «1»

اگر تو به گونه اى باشى كه من براى تو خيرى را بخواهم؛ يعنى بنده اى هستى كه قبولت كرده ام و دوستت دارم، و خيرى را برايت مى خواهم، تمام موجوداتِ عالم اگر جمع بشوند و بخواهند جلوى رسيدن خيرى كه من برايت خواسته ام بگيرند، نمى توانند.

آن ها كجا مى خواهند راه بندان درست بكنند كه خير من به تو نرسد. كل جاده هاى آفرينش، در اختيار من است، پس كدام راه را مى خواهند ببندند؟ حضرت اول گفت: خدا. چنين كسى كه حالش اين است كه تا خدا نخواهد، كارى انجام نمى گيرد و او بايد قابليتى نشان بدهد كه خدا براى او خير بخواهد. اين فرد نمى تواند آدم مغرورى بشود؛ نمى تواند آدم متكبرى بشود؛ نمى تواند براى ديگران سينه سپر بكند؛ چون حال او نسبت به پروردگار عالم، حال خاكسارى است. او مى گويد، من هيچ كاره ام. اين يك حرف راستى است. اين كه تو همه كاره اى. اين هم يك حرف راستى است.

اين كه اميرمؤمنان عليه السلام چرا به جاى اين كه بگويد، صد هزار هسته خرما، فرمود، صد هزار درخت خرما. گفتن چنين سخنى براى اين است كه ديندار نبايد حال بين و الآن بين باشد؛ چون آن كسى كه الان بين است، فقط براى الآن كار مى كند و توجه اى به آيند كار خود ندارد. اميرمؤمنان عليه السلام هم زمان آيند دنيايش را مى بيند و هم زمان آيند آخرتش را. او به گونه اى دارد كار مى كند كه هم در آيند دنيايى اش كم نياورد و هم در آيند آخرت خود؛ يعنى مؤمن بايد عاقبت بين

______________________________
(1) 3. يونس: 107.

 

باشد، و به هسته خرما بگويد، نخل خرما؛ يعنى اين كه من خدا دارم و به او اميد هم دارم، و زمين و آب هم هست. پس چنين كسى به جاى صد هزار هسته خرما، بايد بگويد صد هزار درخت خرما.

امام باقر عليه السلام فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام رفت و با دست خود اين هسته ها را كاشت، و بعد از چند سال، اين هسته ها به درخت تبديل شدند، حتى يك هسته از اين صد هزار هسته، هم از رده خارج نشد و همه آن ها ريشه گرفتند و سبز شدند و بعد، تبديل به درخت نخل گشتند و پر از خرما شدند. «1»

به اين نكته بايد دقت كرد كه حالا مگر هزين خوراك و پوشاك على بن ابى طالب عليه السلام و نان خورهايى كه در چهارديوارى خان او بودند و در اختيار او قرار داشتند، چقدر بودند كه حضرت مى خواست چنين كار گسترد اقتصادى را براى تأمين نيازهاى آن ها انجام دهد؟ پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم فرمود: مؤمن خيلى زرنگ است. «2» امّا آدم هاى بى دين خيلى زرنگ نيستند، و تنها خيلى آدم هاى زورگويى هستند، ولى دينداران زرنگ هستند. اميرمؤمنان عليه السلام حساب كرد كه من غير از آن صد هزار درخت خرما، تعداد ديگرى نخل خرما دارم و چند سال هم هست كه آن خرماها را كه به بازار مى دهم، هزين من و نانخورهاى من تأمين مى شود و من با آن ها مى توانم زندگى شخصى ام را اداره كنم. حالا چطور چند تا نخل خرما زندگى على را اداره مى كند؟ چون على، نه در خوراك، و نه در پوشاك، و نه در مركب، و نه در مسكن، اهل اتلاف و اسراف نيست. او يك زندگى با قناعتى داشت؛ لباس معمولى مى پوشيد، ولى لباس هايش خيلى تميز بود و هيچ وقت لكه اى بر روى لباس هاى على ديده نشد. خوراك حضرت هم تنها يك خوراك بود؛ يعنى اين كه حضرت على سفر رنگين نداشت.

______________________________
(1) 4. كافى، ج 5، ص 75، حديث 6. متن روايت چنين است:

لَقِىَ رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ تَحْتَهُ وَسْقٌ مِنْ نَوًى فَقَالَ لَهُ: مَا هَذَا يَا أَبَا الْحَسَنِ تَحْتَكَ؟ فَقَالَ: مِائَهُ أَلْفِ عَذْقٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ قَالَ فَغَرَسَهُ فَلَمْ يُغَادَرْ مِنْهُ نَوَاهٌ وَاحِدَهٌ.

هم چنين اين روايت با كمى تفاوت از امام صادق عليه السلام روايت شده است:

إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام كَانَ يَخْرُجُ وَ مَعَهُ أَحْمَالُ النَّوَى فَيُقَالُ لَه: يَا أَبَا الْحَسَنِ! مَا هَذَا مَعَكَ؟ فَيَقُولُ: نَخْلٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَيَغْرِسُهُ فَلَمْ يُغَادَرْ مِنْهُ وَاحِدَهٌ (كافى، ج، 5، ص 75، حديث 9).

(2) 5. الْمُؤْمِنُ كَيِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ (بحارالأنوار، ج 64، ص 307).

هم چنين حضرت على عليه السلام گفته است: المؤمن كيس عاقل (غررالحكم، ص 89).

 

در كتاب ها خواندم كه هر شب، سفر شامى كه براى هارون الرشيد مى انداختند، و هزينه اش را هم بايد اداره دارايى مى داد؛ يعنى بايد براى تأمين هزين آن، ماليات هاى مردم را مصرف آن مى كردند، معادل با پنجاه هزار دينار بوده است.

اما على بن ابى طالب مى گفت: بدن طعام مى خواهد و آن را هم به اندازه مى خواهد. «1» مطابق با اين فرمود حق تعالى: وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا «2»، چنين انسانى سفره رنگين هم لازم نداشت كه در آن ده جور غذا بخورد «3»؛ چون معده بايد ده جور هم به اين لقمه ها برسد. مگر معده چقدر قدرت دارد؟ خود بدن مگر چقدر كشش دارد؟ البته، اسراف در خوراك و انداختن سفره هاى رنگين، مرگ زودرس مى آورد؛ در سلامت خون، اختلال ايجاد مى كند؛ حافظه را خيلى كم مى كند؛ كليه و معده را هم ضعيف مى كند؛ چون بدن خيلى سنگين مى شود. «4»

 

ماجراى دوست پيرى كه با كم خوراكى زندگى مى كرد

من دوستى داشتم كه گاهى در مسافرت ها تا دير وقت كنارش بيدار بودم. به خاطر اين كه از معلوماتش استفاده مى كردم. زمانى هم كه من با او دوست شدم، او نزديك به نود سال سن داشت. عمده ترين غذاى او، يا نان و ماست بود، و يا نان و ميوه. تازه، كم هم مى خورد. او مى گفت: بدن، به بيش تر از اين، نياز

______________________________
(1) 6. در كافى 6، ص 328، حديث 3 دربار خوراك حضرت على عليه السلام از زبان امام صادق عليه السلام چنين آمده است.:

كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَشْبَهَ النَّاسِ طِعْمَهً بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلّم كَانَ يَأْكُلُ الْخُبْزَ وَ الْخَلَّ وَ الزَّيْتَ وَ يُطْعِمُ النَّاسَ الْخُبْزَ وَ اللَّحْمَ.

(2) 7. اعراف: 31:. و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد

(3) 8. در نام 45 نهج البلاغ صبحى صالح، ص 417- 418، حضرت از كارگزار خود در بصره، به خاطر شركتش در سفر رنگين سرمايه دارن بصره انتقاد كرده و او را به ساده زيستى خود دعوت كرده است:

أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِى أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَهِ أَهْلِ الْبَصْرَهِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَهٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ ...

(4) 9. در مستدرك الوسائل، ج 16، ص 214- 213 دربار مضار پرخورى و فوايد كم خورى رواياتى آورده است:

- فِى طِبِّ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله و سلم قَالَ: مَنْ تَعَوَّدَ كَثْرَهَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ قَسَا قَلْبُهُ

- عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ: فَسَادُ الْجَسَدِ فِى كَثْرَهِ الطَّعَامِ ....

- عَنِ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله و سلم: الْمُؤْمِنُ يَأْكُلُ فِى مِعَاءٍ وَاحِدٍ وَ الْكَافِرُ يَأْكُلُ فِى سَبْعَهِ أَمْعَاءٍ

 

ندارد. او مى گفت: ما بايد قناعت بكنيم تا به تمام گرسنگان مملكت، غذا برسد، و معنا ندارد كه همه غذاها را به طرف خودمان جلب كنيم. به طور يقين، اين شكل از عروسى ها و مهمانى ها و جلساتى كه براى مكه در اين هتل ها مى گيرند، و هر چقدر هم كه مهمان ها از غذاها مى خورند، انگار غذاها دست نخورده است، در قيامت سؤال دارد. آن وقت تا ديروقت كه پيشش بودم، براى من حديث مى گفت، و من مى ديدم بعضى از اين حديث ها را نشنيده ام. او قطعات زيباى ناب تاريخى مفيد مى گفت، و مى ديدم آن ها را نشنيده ام. او از زندگى خودش مى گفت، و مى ديدم همه آن ها درس است. مجموع لباسى هم كه تنش بود، در بيش از بيست سالى كه با او بودم، هر وقت او را مى ديدم، در هر دوره اى، با پارچه هاى ايرانى ارزان قيمت و محكم بود. او بيش تر هم لباسِ پنبه اى مى پوشيد. يك شب به او گفتم، اين شعرهايى كه مى خوانى خيلى پر معنا است، من تا به حال آن ها را نشينده ام، مى خواهم بدانم كه اين شعرها متعلّق به چه كسى هست؟ او گفت: متعلّق به خودمِ. البته، الآن دارند ديوان او را تنظيم مى كنند تا چاپ نمايند. خودش صد و دوازده، سيزده سالش كه شد، خاموش شد. نه اين كه مريض بشود و بميرد؛ يعنى اين كه ديگر تمام كارخانه بدنش خودش از كار افتاد. هر شب مى گفتم از اين شعرها برايم بخوان. من هم يك مقدار اهل شعر هستم. يك شب به او گفتم، چند تا شعر حفظى؟ در سن نود سالگى، يك بقچه بزرگی داشت كه آن را جلوى من گذاشت، و گفت: در تمام اين دفترچه ها شعرهايم را نوشتم، و دويست هزار بيت شعر حفظم. دفترها را بردار و هر جايى از آن ها را مى خواهى باز كن و اول شعر را بگو، من تا آخر آن شعر را مى خوانم. داشتن چنين حافظه سرشارى در سن نود سالگى، براى سلامت حافظه است.

 

وقف صد هزار درخت خرما توسّط حضرت على عليه السلام

اميرمؤمنان عليه السلام خرج خود را به اندازه گرفته بود. او هر روز خانه عوض نمى كرد؛ هر روز اسب عوض نمى كرد؛ سه ماه يكبار، لباس عوض نمى كرد. سالى يك بار فرش عوض نمى كرد؛ نقاشى گران قيمت نداشت؛ گچ برى نداشت؛ آينه كارى نداشت؛ بلكه آن حضرت مى گفت: آن مقدار درخت خرما كه دارد خرج مرا مى دهد، پس الان كه اين صد هزار تا درخت خرما به ثمر نشسته، اضافه بر خرج من در زندگى است. آن حضرت اهل اين هم نبود كه آن درختان را بفروشد و پولش را بانك بگذارد، و بعد هم برود به اين طرف و آن طرف كه ببيند كدام بانك بيش تر سود مى دهد. حضرت فرمود: قنبر! يك قلم و يك صفحه برايم بياور. قنبر مى گويد: من يك قلم و يك صفحه براى نوشتن آوردم و به اميرمؤمنان عليه السلام دادم. ديندار مى گويد، خودم و ديگران، و ديگران هم هر كه مى خواهند باشند. حضرت اين طور نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم.

اين صد هزار درخت خرما را كه تمام آن ها را به دست خودم نشانده ام و اكنون به لطف خدا، به ميوه نشسته اند، وقف نيازمندان و محتاجان مردم مسلمان كردم و توليت آن را به حسن و حسينم واگذار نمودم. حسن و حسين خودم هم حق ندارند يك دانه از اين خرماها را بخورند، مگر آن كه آنان هم مثل فقرا، نيازمند بشوند. «1»

اين رفتار، نمونه يك ديندار واقعى است.

 

عواقب خطرناك مهاجرت كشاورزان به شهرها

اميرمؤمنان عليه السلام مى گويد، زمين نبايد خالى از كِشت باشد. «2» ما زمين هاى مستعدى كه در آن اكنون كشت نمى شود، خيلى داريم و همين طور آب هايى كه هرز مى روند، امّا كشاورزان اين زمين ها را به حرص آن خانه هاى بزرگ كه در مناطق خوش آب و هوا و سالم واقع شده اند، رها كردند، و به طمع پول، به شهرهاى بزرگ آمدند. هم خودشان را به دردسر انداختند و هم اهالى آن محل را به دردسر انداختند. اين يقينى است كه تراكم موجب فساد است. در اين بخش ها پدران اين كشاورزان مهاجر، قبل از نماز صبح بيدار مى شدند و مى آمدند لب چشم كنار باغ و يا كنار خانه وضو مى گرفتند، و نماز شبى مى خواندند و اشكى مى ريختند. بعد كه نماز صبح مى خواندند، به داخل طويله هايى كه در داخل همان خانه ها بود، مى رفتند و به گاو، گوسفند و مركبشان رسيدگى مى كردند. بعد از آن هم بيل، تيشه و خورجينى برمى داشتند و سرِ زمين مى رفتند و باغ و بذر توليد مى كردند و بعد آن را به نزديك ترين شهر مى بردند و مى فروختند و با پول آن ها هزينه هاى يك سال زندگى خود

______________________________
(1) 10. شرح الأخبار، قاضى نعمان مغربى، ج 3، ص 190، از اوقاف حضرت على عليه السلام سخن رفته است:

أوقاف على عليه السلام: ومن الصدقات ما كان له فى خيبر، ووادى القرى وسويقه الغفران، وبئر قيس، والشجره، وعيون استخرجها فى ينبع منها: يحير، وعين نولا، وعين أبى نيزر، وعين أبى ميرز وهى التى أراد معاويه أن يشتريها من الحسين عليه السلام عندما أصاب الحسين دين عظيم. فقال عليه السلام: إن أبى أوقفها ابتغاء وجه الله فلا اغيره.

(2) 11. كافى ج 5، ص 75. متن روايت چنين است:

- كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَضْرِبُ بِالْمَرِّ وَ يَسْتَخْرِجُ الْأَرَضِينَ ...

 

را در مى آورند. اين كشاورزان با چنين روشى، هشتاد، يا نود و صد سال با بدن بر پا و بر جا زندگى مى كردند و با حال خوشى هم از دنيا مى رفتند و مى رفتند به بهشت. اما نسل هاى فعلى آن ها، سر زمين ها و كنار چشمه ها و رودهاى خود نمى مانند. ولى آن ها مسئول زمين هاى خود هستند. اگر زمينداران و آن هايى كه نزديك زمين هاى كشاورزى بودند، به سخن اميرمؤمنان عليه السلام را گوش مى كردند و آن جا مى ماندند، در شهرها تراكم ايجاد نمى شد و كار به آن جا نمى رسيد كه به جوانى بگويند، چرا ازدواج نمى كنى، و او بگويد، در اين روزگار، ازدواج، حداقل يك خانه، يك ماشين و يك خرجى براى زن و بچه مى خواهد كه در همان ابتدا، فراهم كردن اين ها با صد ميليون هم درست نمى شود. شايد تنها تعداد كمى از آن ها هستند كه بتوانند خود را نگه دارند و بگويند ما از قيامت مى ترسيم، ولى هزار تاى ديگر آن ها رابطه نامشروع برقرار مى كنند. در به وجود آمدن اين گناهان، همه سهم دارد. دولت در اين گناهان سهم دارد. آن هايى كه به طمع پول به شهرهاى بزرگ آمدند، در گناهان سهم دارند. ثروتمندان حرفه اى در اين گناهان سهم دارند. مافياى خطرناك و بدتر از گرگ كه زمين را به مترى سه و چهار ميليون تومان رسانده، هم سهم دارند. خيلى ها با خيال راحت مى روند در خانه هاى شان مى خوابند، امّا فرداى قيامت، آن ها را مى آورند و به آن ها مى گويند، شما در گناه بيست ميليون دختر و پسر جوان و بالاتر از جوان شريك هستيد؛ به اين دليل كه شما به صورت نامريى با زمين كارى كرديد كه نسل جوان نتواند خانه بخرد؛ براى اين كه شما نامريى كارى كرديد كه سنت ها و عادت ها از نظر مالى خيلى رشد كنند؛ شما عروسى اى صد ميليون تومانى بر پا كرديد كه چشم هم چشمى ايجاد كرد. الآن اگر يك جوان بخواهد زن بگيرد، دو ميليون هم ندارد. سى جا مى رود و دختر را مى بيند و مى پسند. شرايط را كه به او ارايه مى كنند، فرار مى كند. مثلًا مى گويند عروسى بايد در هتل آزادى باشد. بنده خدا مى بيند كه كراى سوار شدن به مترو را ندارد كه از نيرو هوايى به شاه عبدالعظيم برود، به او مى گويند، براى برگزارى مراسم عروسى دختر ما بايد پنجاه ميليون هتل اجاره كنى. همه اين امور با همديگر جمع شده و سفره انواع گناهان را باز كرده است، و الا، هر خانواده اى مى توانست به راحتى دو پسر خود را زن بدهد، و به راحتى هم مى توانست دو دختر خود را شوهر بدهد. با اين ازدواج هاى آسان و راحت چقدر مى شد بار گناه را كم كرد. جوان نوزده و بيست ساله اى كه زن دارد، و دختر خوبىِ هم نصيبش شده، بيمار نيست كه به دنبال رابط نامشروع برود. اميرمؤمنان عليه السلام مى گويد، اين فرد با همسرش، دو تايى قانع مى شوند و از شهوت سير مى شوند و ديگر، چشم به حرام شهوت ندارند، و اگر دوباره آتش شهوتشان شعله ور شد، باز آن ها پيش هم مى روند. «1» امّا الآن آتش همه بر افروخته شده و عامل خاموشى ندارد. به ناچار بايد اين آتش همه را بسوزاند.

حضرت على عليه السلام كل صد هزار نخل خرما را وقف كرد. نگاه به ديگران، و به ناس، كار افراد ديندار است. به خدا سوگند، ما در بى دينان، نمى توانيم نمون چنين كسانى را پيدا كنيم. بى دين ها به دنبال بى دينى، بى حيايى، هرزگى و فساد خود هستند. البته، بى دينى اقتضاى اين كارها را دارد؛ چنان كه ديندارى هم اقتضاى آن كارها را دارد.

 

سفر تبليغى به قطر و مشكل به همراه داشتن كتاب هاى شيعه

من سفرى تبليغى به كشور قطر رفته بودم و مى خواستم در آن جا به منبر بروم. وقتى از فرودگا قطر به آن منزلى رفتم كه صاحبش من را دعوت كرده بود، چقدر خوشحال شدم، وقتى از او شنيدم كه داراى كتابخانه اى است؛ چون مى خواستم وقتم بيهوده نگذرد؛ چون متأسفانه هنگامى كه به كشورهاى حاشىه خليج فارس و عربستان مى روى، دو تا كتاب را هم كه دارى با خودت به آن جا مى برى، در فرودگاه از شما مى گيرند و ديگر هم آن ها را پس نمى دهند. من با خودم كتابى را به عربستان برده بودم كه در فرودگاه مأمور عربستانى آن را از من گرفت. به آن مأمور گفتم، شما به هر صفحه از اين كتاب كه مى خواهى، فقط نگاهى بكن، و خواهى ديد اين كتاب جز روايات پيغمبر نيست و در آن نوشته: «قال رسول الله: ...». آن مأمور با زبان عربى گفت: «ممنوعٌ و حرامٌ.» ديدم من به اين فرد جاهل چه مى توانم بگويم؛ چون او نمى توانست به درخواست منطقى من پاسخ مناسبى بدهد. شايد خيال مى كرد كه من كتابى را آوردم تا مملكتشان را از آنان بگيرم. هر چه تلاش كردم، او به سخن من گوش نداد و كتاب را از من گرفت. به او گفتم: پس به من قبضى بده تا وقتى خواستم به ايران برگردم، آن كتاب را به من پس بدهى؟ او در جواب گفت: پس دادن، حرامً. آن ها خيلى راحت داشتند اموال مسلمان هاى ديگر را مصادره مى كردند و بعد كه به آن ها مى گفتيد،

______________________________
(1) 12. در غررالحكم، ص 393، از حضرت على عليه السلام در رابط قناعت با عفاف چنين روايت شده است:

ألا و إن القناعه و غلبه الشهوه من أكبر العفاف

 

قبضى به ما بدهيد تا بعد بتوانيم آن را از شما پس بگيريم، مى گفتند: «حرامٌ.» براى همين، ديگر مجبور بودم در هر كشور عربى كه به منبر مى روم، همان جا براى خودم كتاب شيعى تهيه كنم. صاحب خانه به من گفت: چه كتابى مى خواهى؟ من گفتم: من كتاب هاى مناسب با شغلم را مى خواهم. او هم همان روز اول، كليدى در آورد و به من داد و گفت: از در خانه كه بيرون مى روى، درب اول سمت راست كوچه را با اين كليد وا كن. به آن جا رفتم و ديدم سالن بزرگى است كه از كف تا سقف آن كتاب چيده شده است. آن جا هر كتابى را مى خواستم، در دسترس بود. آن پنج روزى كه در قطر بودم، از آن كتاب ها ياداشت بردارى كردم. آن كتابخانه كتاب هاى خيلى خوبى داشت؛ كتاب هايى را داشت كه من هم آن را نداشتم. البته، او شيعه عرب بود و مى توانست هر كتابى را كه مى خواست به قطر بياورد؛ چون با او كارى نداشتند و ساكش را در فرودگاه باز نمى كردند.

 

ماجراى عفت ورزيدن يك جوان در برابر پيشنهاد زنى زيبارو

در يكى از آن كتاب هايى كه در آن كتابخانه خواندم، داستان خيلى جالبى را نقل كرده بود. داستان چنين بود: خانم زيباچهره اى كه به جوانى دل بسته بود، به او پيشنهاد گناه مى دهد. در پاسخ به اين پيشنهاد، اين جوان جواب خيلى زيبايى داد. او به اين خانم گفت: من جوان هستم و در اوج غريز جنسى قرار دارم، و تو هم زن جوان و زيبايى هستى، و فكر مى كنى من بايد سريع به خواسته ات پاسخ مثبت بدهم و بى درنگ آن را قبول كنم. امّا با ارزيابى اى كه من دارم، اگر بدنم قطعه قطعه شود، من نمى توانم دعوتت را قبول كنم. آن زن گفت: مگر تو چه ارزيابى دارى؟ آن جوان گفت: قرآن در آى صد و سى و سه سور آل عمران مى گويد:

وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ. «1»

حالا اگر مترى بياوريم و انداز طول و عرض قد و پنهاى تو را بگيريم، بر ما محدود بودن آن ها معلوم خواهد شد. حالا من بيايم خود را براى چنين حجمى از زيبايى، خود را از آن بهشت با آن وسعت و پهنا محروم كنم و آن را از دست بدهم؛ چون خدا گفته، زنا شما را از بوى بهشت

______________________________
(1) 13. بشتابيد به سوى مغفرت خدا و بهشتى كه پهناى آن، پهناى تمام آسمان ها و زمين است.

 

محروم مى كند «1»، و من به جاى آن بيايم تو انسان سى كيلويى را كه صد و چهل پنجاه سانت قد، و پنجاه سانت عرض دارد، بگيرم و به قيمت كنار تو بودن، بهشت به پهناى آسمان ها و زمين را كه خدا وعده داده، رها كنم؟ اى خانم زيبارو! چقدر دچار حماقت شده اى كه مرا به چنين معامله خسارت بارى دعوت مى كنى!

اين ماجرا، متعلّق به عفت پيشگى پسر جوانى ديندار بود.

 

ماجراى عفت ورزيدن زن يتيم دار در برابر پيشنهاد مغازه دار ثروتمند

حالا هم داستان عفت پيشگى خانمى ديندار را بيان مى كنم. هر دو داستان را مى گويم تا خانم ها هم بدانند چقدر پاك دامنى آن ها هم داراى ارزش است.

خانمى با سه بچه يتيم، به شخصى كه خانواده اش را مى شناخت، مراجعه كرد، و به او گفت: اين بچه هاى يتيم را نگاه كن و ببين اين بچه ها از امشب گرسنه اند، و تو هم خيلى ثروتمندى، و خدا هم در قرآن گفته:

وَ فى أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ. «2»

براى فقيران و محتاجان، در پول افراد ثروتمند، حقى است.

پس حقى كه خدا براى يتيمان قرار داده، به بچه هاى يتيم بده. آن شخص گفت: فردا بدون اين بچه هايى كه گفتى، به فلان آدرس بيا كه من پول خوبى را به تو مى دهم. آن خانم گفت: براى چه من بايد به آن جا تنها بيايم؟ مرد گفت: چون آن خانه خلوت است و مى توانيم ساعتى كنار هم باشيم. آن خانم گفت: واقعاً آن خانه خلوت است. مرد ثروتمند گفت: بله. آن خانم گفت: جدى جدى آن جا خلوت است؟ مرد باز هم تأكيد كرد و گفت: بله. زن با دلهره پرسيد: آيا خانمت و يا بچه ات با آن خانه كارى ندارند كه بيايند در بزنند و ما را ببينند و آبروريزى بشود. مرد ثروتمند گفت: مطمئن باش. كسى به آن جا رفت و آمد نمى كند. زن گفت: باشد

______________________________
(1) 14. اشاره به روايتى از امام باقر عليه السلام از پيامبر گرامى اسلام صلّى الله عليه و آله و سلّم دركتاب كافى، ج 2، ص 349، حديث 6. متن روايت چنين است: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: فِى كَلَامٍ لَهُ إِيَّاكُمْ وَ عُقُوقَ الْوَالِدَيْنِ فَإِنَّ رِيحَ الْجَنَّهِ تُوجَدُ مِنْ مَسِيرَهِ أَلْفِ عَامٍ وَ لَا يَجِدُهَا عَاقٌّ وَ لَا قَاطِعُ رَحِمٍ وَ لَا شَيْخٌ زَانٍ وَ لَا جَارُّ إِزَارِهِ خُيَلَاءَ إِنَّمَا الْكِبْرِيَاءُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.

(2) 15. ذاريات: 19: و در اموالشان حقّى براى سايل تهى دست و محروم از معيشت بود.

 

من مى آيم. مرد گفت: پس زيباترين لباس هايى را كه دارى بپوش و بيا. خانم هم فردا خيلى سرحال آمد و در را زد. مرد آمد و درب را باز كرد. آن خانم از اول حياط منقلب شد و شروع به گريه كردن كرد. مرد گفت: تو چرا دارى گريه مى كنى؟ زن گفت: براى اين كه توآدم بدقولى هستى. تو به من گفتى، اين خانه خلوت است. پس اين پنج كس الان در اين جا چه كار مى كنند؟ مرد گفت: خانم! مگر تو ديوانه شده ايى. اين جا كه كسى نيست. زن گفت: چرا آن ها اين جا هستند، و من دارم آن ها را مى بينم. يكى از آن ها خدا است، و چهار تاى ديگر، آن فرشتگانى هستند كه در قرآن مجيد از آن ها سخن به ميان آمده است «1»؛ دو فرشته اى كه پروند من را دارند مى نويسد، و دو فرشته اى كه دارند پروند تو را مى نويسند. من اين جا مى ايستم تا تو اين پنج كس را از اين جا بيرون كنى، و بعد ما بتوانيم با هم زنا بكنيم. در اين وضعيت من خجالت مى كشم؛ چون اين پنج نفر دارند من را مى بينند. مرد گفت: خانم! به درب مغازه برويم كه تو مرا بيدار كردى. زن گفت: براى چه به درب مغازه بيايم؟ مرد ثروتمند گفت: به آن جا بيا؛ چون من مى خواهم نصف ثروت خدادادى ام را به اسم تو و بچه هايت كنم. تو من را بيدار كردى.

با دقت در اين داستان ها، مى بينيم ديندار، تصفيه كنند فرد و جامعه است، و بى دين هم آلوده كنند فرد و جامعه است.

______________________________
(1) 16. اشاره به آى هجدهم، سور ق: ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ. هم چنين از اين فرشتگان در آيات ديگر قرآن سخن به ميان آمده است: وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ* كِراماً كاتِبينَ* يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ (انفطار 12- 10).

إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ (يونس: 21).

أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ (زخرف: 80).

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه