قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ماجراى ديدار با چهره‏اى نورانى‏

 

روزى حاج حسين پيش من آمد. من خيلى جوان بودم و بيست و شش و يا بيست و هفت سالم بود. او از من پرسيد: هنوز در قم درس ها هست؟ گفتم: نه، ديگر تابستان شده و درس ها ديگر دارد تعطيل مى شود. آن وقت كه از من پرسيده بود، آخرهاى خرداد و يا اوايل تير بود. بعد گفت: پس وقت دارى كه پنج روز ايام شهادت حضرت زهرا عليها السلام در فلان منطقه و خان فلان كس صبح ها به منبر بروى؟ من گفتم: بله، وقت دارم. او گفت: پس با اين جواب مثبت شما، شما نسبت به وقت اين منبرها، متعهّد شديد، و من هم روز اول جمادى الثانى منتظرم.

اين منبر هم براى خود داستانى داشت. واسط اين منبر چنان كه گفتم، حاج حسين بود. وقتى بر سر قرارم به اين منبر رفتم، روز اول ديدم خانه اى است از آن معمارى سازى هاى قديم ايران كه در مقابل سرما و گرما است و بسيار فضاى دل انگيزى دارد. من آن موقع، خبر نداشتم كه در اين خانه شصت سال است كه اهلِ خانه و گذشتگانِ آن هايى كه الان در خانه هستند، خدا را به بهترين وجه عبادت كرده اند. البته، بعداً از آن خبردار شدم. در اين خانه براى حل مشكلات مردم، دايم طرح و نقشه كشيده شده و يك صد سال است كه در آن، براى حفظ دين و هدايت مردم، جلسه گذشته مى شود و از عالمان موثّر در مردم، دعوت مى شود. من نسبت به هيچ يك از اين اطلاعات باخبر نبودم و بعد از آن مطلع شدم. همين كه من از درِ اتاق به محلّ روضه وارد شدم، صاحبخانه به استقبالم آمد. محلّ روضه، سه تا اتاق بزرگ بود كه دنبال هم بودند و چهارصد و پانصد نفر هم گنجايش داشت. با حاضران مجلس كه سلام و احوال پرسى كردم، بر روى منبر رفتم؛ منبرى كه فقط يك پله داشت، در سخنرانى ام، خدا شاهد است، فقط محو قيافه صاحبخانه بودم. دربار چهره نورانى شنيده بودم، ولى آن را نديده بودم، قيافه نورانى كه قيافه اى سالم، پاك و باوقار بود. خدا در يكى از آيات سور فتح، از اين قيافه تعريف مى كند. هم خود قيافه را تعريف مى كند، و هم از آثار و نشانه هاى اين قيافه سخن مى گويد.

به نظر من مى آمد كه اين آدم، چهل يا چهل و دو سالش باشد. اين قدر قيافه صاف، شاداب و سر حال بود كه يك خط شكستگى و شيار در اين قيافه پيدانبود. در بار عالم معنا گفته شده است كه عوامل معنوى بر روى ظاهر انسان هم اثر مى گذارد. اين چهر صاحبخانه به نظر مى رسيد كه قيافه يك مرد چهل و چهل و پنج ساله باشد. مثل عكس مرحوم آيت الله العظمى بروجردى در سن هشتاد و هشت سالگى كه پوست چهره تغيير نكرده و در آن سن، قيافه عين سن بيست سالگى همان طورى مانده است. خوش به حالش، چقدر اين قيافه نورانى بود. از منبر كه پايين آمدم، به يكى گفتم، به نظر من، صاحبخانه چهل و يا چهل و پنج سال سن دارد. او به من گفت: او بالاى هشتاد سال سن دارد. در آن پنج روزى كه آن جا منبر مى رفتم، داستانى را خود اين صاحبخانه براى من گفت. البته، بعد از مردن او هم، نو او داستان ديگرى را برايم تعريف كرد كه من هر دوى اين داستان ها را اين جا بيان مى كنم.

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه