منابع مقاله:
کتاب : تفسير حكيم جلد سوم
نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان
وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ
و ياد كنيد آنگاه كه موسى براى قومش از خدا درخواست آب كرد، پس گفتيم عصايت را به اين سنگ بزن، در نتيجه دوازده چشمه از آن جوشيد به طورى كه هر گروهى از دوازده گروه بنى اسرائيل چشمه و آبشخور ويژه خود را شناخت به آنان گفته شد از روزى خدا بخوريد و بياشاميد و تبهكارانه در زمين فتنه و آشوب برپا نكيند.
در پايان آيه شريفه بنى اسرائيل را از سركشى و فساد و طغيان و افساد كه از مصاديق بارز و خانمان سوزش اختلاف و ناسازگارى با يكديگر و جنگ و خون ريزى و نهايتاً تباه شدن جان و مال و ناتوان شدن بنيه جامعه و از دست رفتن اتحاد و وحدت است اكيداً نهى مى كند آنجا كه مى فرمايد:
از همه نعمت هائى كه به شما عطا كرده ام يا به سبب اين دوازده چشمه روان به دست شما مى رسد بخوريد و مصرف كنيد و تبهكارانه و از روى فساد در زمين فتنه و آشوب برپا نكنيد.
به حكم عقل و فطرت و بر اساس فرمان هاى دينى بايد از همه نعمت هاى حق و خوردنى ها و آشاميدنى هاى حلال براى برپائى و قوام معيشت استفاده كرد و از انرژى هاى به دست آمده آن كه در بدن ظهور مى كند به عبادت و خدمت و همه امور خير و كارهاى مثبت برخاست، و منبعى از خوبى و بركت شد و در يك كلمه حق نمك خورده شده را ادا كرد.
و از هزينه كردن انرژى هاى به دست آمده از خوراكى ها و آشاميدنى ها در گناه و معصيت و به ويژه در نزاع و اختلاف و كشمكش و جنگ و جدال و خون ريزى پرهيز كرد كه اين امور مورد نهى حق و امورى زشت و خانمان برانداز و پايمال كردن حق نمك الهى و كمال نامردى و ناجوانمردى و در حقيقت آتش زدن به خرمن انسانيت و ويران كردن كاخ آدميت و ايجاد زحمت و مزاحمت براى مردم به ويژه بى گناهان است: وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ.
شما كافى است به آثار بسيار اسفناك و خانمان سوز اختلافات صدر اول اسلام به ويژه اختلافاتى كه پس از بيعت مردم با اميرمؤمنان صورت گرفت و منشأى جز هواپرستى و جاه طلبى و مادى گرى نداشت بيندازيد تا شومى گناه اختلاف و خسارت غير قابل جبران نزاع و كشمكش را در هر امتى و در هر زمان و روزگارى درك كنيد.
اميرمؤمنان درباره بيعت شكنان منطقه بصره كه بيعت شكنى آنان با طرح و نقشه طلحه و زبير و عايشه صورت گرفت و به شكستن وحدت ملت اسلام منتهى شد و دنبال آن براى دشمنان سوگند خورده قرآن و جامعه اسلامى يعنى امويان زمينه ايجاد جنگ صفين و نهروان و نهايتاً منجر به شهادت اميرمؤمنان و محروم شدن مردم آن روزگار و پس از آن تا قيامت از درياى بى پايان علم و حكمت و بصيرت شد مى فرمايد:
«فقدموا على عمالى و خزان بيت مال المسلمين الذى فى يدى و على اهل مصر كلهم فى طاعتى و على بيعتى، فشتتوا كلمتهم و افسدوا على جماعتهم و وثبو على شيعتى فقتلوا طائفة منهم غدراً و طائفه عضوا على اسيافهم فضاربوا بها حتى لقوا الله صادقين:» «1»
طلحه و زبير پيروانشان كه از بيعت من سر باز زدند و عهد خود را نسبت به من شكستند و از ملت جدا گشتند بر كارگزاران از جانب من عثمان بن حنيف و ديگران، و بر خزانه داران بيت المال مسلمين كه در اختيار من بود و بر مردم شهرى كه همه مطيع و پيرو من و در مدار بيعتم بودند وارد شدند و ميانشان اختلاف انداختند اتفاق و اتحادشان را بر ضد من به پراكندگى تبديل كردند و جمعى از آن مردم را به شكستن بيعت وادار نمودند و بر پيروانم هجوم برده گروهى از آنان را به حيله و به ناحق كشتند و گروه ديگرى از شيعيانم با آنان همراه با شمشيرهايشان به شدت زد و خورد كردند تا صادقانه و با نيت و اعتقادى پاك به ملاقات خدا شتافتند. يقيناً اگر اصحاب جمل بيعت امام به حق و پيشواى عادل و چراغ هدايت و حقيقت دين را نشكسته بودند، شيعيان بى گناه در بصره به شمشير ستم كشته نمى شدند، زنانشان بيوه نمى گشتند، اطفالشان به خاك يتيمى نمى نشستند، دلهايشان بريان و جگرهايشان كباب و اشك مظلومانه شان بر رخسار معصومشان جارى نمى شد، و سپس آتش جنگ زبانه نمى كشيد و صدها تن از دو لشگر به قتل نمى رسيدند، و نيروى جامعه به ضعف و ناتوانى كشيده نمى شد، و زمينه براى جنگ صفين و كشته شدن هزاران نفر فراهم نمى گشت، و كار به جنگ نهروان و نهايتاً به شهادت اميرمؤمنان و افتادن حكومت و سرپرستى مسلمانان به دست امويان منافق و ضد حق و پديد آمدن فرهنگ اموى تعطيل حدود و احكام اسلام و ظهور عالمان دربارى و توجيه گر حكومت ستم، و دستبرد به اصول اسلام و تخريب عقول، و تهديد پاكان و نوشته شدن هزاران كتاب به ظاهر اسلامى و به باطن اموى مسلك كشيده نمى شد، و زمينه براى حكومت عباسيان منافق تر از بنى اميه فراهم نمى گشت، و جائى براى يورش مغول و تيموريان و بتدريح فراهم آمدن زمينه ورود استعمارگران به مناطق اسلامى و مسلط شدنشان به جان و مال و فرهنگ مردم و معادن و ثروتشان به وجود نمى آمد، من همه اين بلاها و مصائب و زبونى ها و ستم ها و ظلم ها و غارت گرى ها و رو در رو بودن مسلمانان با يكديگر و گسترش كينه ها و تعصبات جاهلى و بيجا را محصول اختلاف اندازى اهل سقيفه و تكميل آن به وسيله اصحاب جمل به ويژه طلحه و زبير و عايشه مى دانم و بر اثباتش دليل هاى محكم و استوار و متين دارم كه اگر عمرم كفاف دهد در بررسى كاملى كه در تاريخ صدر اول اسلام و حوادث بسيار تلخ و آثار شومش خواهم داشت هر موضوعى را با دليل استوار و محكمش به تحرير خواهم كشيد.
در هر صورت اختلاف و ناسازگارى غير منطقى و نامعقول كه گاهى ميان مردم پيش مى آيد، و اختلاف هواپرستان و جاه طلبان امت با اهل خدا و مردان حق و حقيقت آثار شومش و خسارت هاى غير قابل جبرانش قابل شماره نيست.
چنانچه كسى بگويد در روايتى از رسول اسلام آمده:
اختلاف امتى رحمة
: اختلاف امت من رحمت است، اگر كلمه اختلاف در اين روايت به معناى تردد و رفت و آمد مثبت باشد جائى براى پذيرفتن روايت وجود دارد و اگر به معناى پراكندگى و چند دستگى و ضد اتفاق و اتحاد باشد به دلايلى مردود و بوى جعل و ساختگى بودن از آن مى آيد، و نسبت دادن آن به پيامبر رحمت و منادى وحدت جز افترا و تهمت به آن حضرت كه گناهى بزرگ است چيزى نيست علاوه بر اين كه متن روايت با توجه به اين معنا با صريح آيات قرآن از جمله وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا صد در صد تضاد و مباينت دارد و دليل بر ساختگى بودن آن است.
از حضرت باقر (ع) درباره ى ناسازگارى دو روايت مهم نقل شده:
«من قسم له الخرق حجب عنه الايمان:» «2»
كسى كه ناسازگارى بهره اش شود ايمان از او در حجاب رود.
و آن حضرت از پيامبر روايت مى كند:
«لو كان الخرق خلقا يرى ما كان شيئ مما خلق الله اقبح منه:» «3»
اگر ناسازگارى موجودى قابل ديدن شود، چيزى در ميان مخلوقات خدا زشت تر از آن نباشد.
اتحاد و وحدت صف پولادينى است كه با هجوم هيچ حادثه اى در هم نمى شكند، و ساختمان محكم و استوارى است كه با كلنگ هيچ دشمنى فرو نمى ريزد، و سد با بنيانى است كه با هيچ عاملى از جا در نمى آيد، و شجره طيبه اى است كه شاخ و برگش زرد و خشك نمى گردد.
مى گويند مردى دوازده پسر داشت نزديك مرگش همه آنان را كنار بسترش خواند به هر يك چوبى خشك داد و گفت آن را بشكنيد و آنان هم چوبى كه در دست داشتند شكستند سپس به هر يك دو چوب داد و گفت بشكنيد و آنان هم با مايه گذاشتن زور بيشتر شكستند، تا دوازده چوب را با رشته اى به هم بست و گفت آن را بشكنيد ولى هيچ كدام موفق به شكستن دوازده چوب به هم پيوسته نشدند، آنگاه روى به آنان كرد و گفت: اگر پس از مرگ من جداى از هم گرديد و هر كدام مكتب تك روى پيشه گيريد دشمن به آسانى به شما چيره مى شود، اگر دست در دست هم نهيد و با هم متحد باشيد و يك پارچگى خود را حفظ كنيد قطعاً هيچ دشمنى با همه قدرتى كه دارد نمى تواند بر شما چيره گردد.
گر چه قرآن براى هدايت ناس و همه انسان ها در هر روزگارى نازل شده و مربوط به طايفه اى خاص نيست و نمى تواند و نبايد بر پايه مشرب خاصى اعم از مشرب اديب، فيلسوف، متكلم، عارف، دانشمند علم طبيعى تفسير شود، ولى گاهى مطالبى ذوقى نه به عنوان تفسير از بعضى مشرب ها به ويژه عرفان در سايه بعضى از آيات نقل شده كه داراى جاذبه معنوى و دليل بر بعضى از حقايق روحى و بيشتر جنبه زنگ بيدارباش و هدايت به پاره اى از مطالب باطنى دارد.
در پرتو اين آيه شريفه در تأويلات نجميه آمده:
روح انسانى و صفاتش در جهان قلب به منزله موسى و قوم اوست، روح در هويت ذاتش از خدا درخواست مايه اى دارد كه آتش عطش او را بنشاند و از آن مايه كه در حقيقت حكمت و معرفت است سيراب گردد.
او از سوى حضرت حق مأموريت مى يابد كه عصاى لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ* را بر قلب كه به خاطر دورى از حق، و آلوده شدنش به رذايل چون سنگ شده يا سخت تر از سنگ گشته بزند تا از آن دوازده چشمه حكمت و معرفت به عدد حروف لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ* كه دوازده حرف است جارى گردد، و دوازده سبط وجود كه پنج حس ظاهر و پنج حس باطن و قلب و نفس است هر يك به فراخور ظرفيتشان از آن چشمه هاى معنوى استفاده كنند و از تبهكارى و عصيان و فساد كه محصول روگردانى از حق و ترك اوامر و احكام او و ميل به شهوات غير منطقى است در امان بمانند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نهج البلاغه خطبه 208.
(2)- كافى ج 4 ص 10 باب خرق حديث 1- 2.
(3)- كافى ج 4 ص 10 باب خرق حديث 1- 2.
منبع : پایگاه عرفان