قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكايت عباس قلى خان

 

 مدرسه اى در مشهد به نام مدرسه عباس قلى خان است . از اسم مدرسه پيداست كه اين شخص ، خان بوده است . ملاّك و اجاره بگير بوده و كشاورزى داشته است ، اما شخصيتى آرام و در حدّ خودش متدين بوده و ظالم و ستم كار نبوده است .

 ما نمى دانيم اين مدرسه چه تعداد طلبه درس خواندند و مرجع تقليد شدند ؟ چند مفسر قرآن و منبرى خوب بيرون آمدند ؟ نزديك به سه قرن است كه اين مدرسه در كار است . علت ساخته شدن مدرسه اين بود :

 عباس قلى خان پسر با ادب و متدينى داشت ، گاهى مى ديد كه پدر سر حال است ، به او مى گفت : با اين ثروتى كه خدا به تو داده و حرام در آن نيست ، بيا براى قيامت خود كارى كن . او مى گفت : من پسر خوبى مانند تو دارم ، وصيت مى كنم كه بعد از من تو با پول من كار خير كنى. مدتى گذشت ، اما پدر نصيحت فرزند را گوش نمى داد .

 دو سه قرن قبل ، حتى در اروپا نيز برق نبود . پول دارها خادمى داشتند كه شغل آنها كشيدن فانوس هايى بود كه اين پولدارها وقتى شب به جايى مى رفتند ، آن خادم فانوس را روشن مى كرد و چند قدم جلوتر از ارباب پولدار خود مى رفت و كوچه و جاده را با اين فانوس روشن مى كرد تا آن ارباب در روشنايى راهش را ادامه دهد .

 اين عباس قلى خان شبى را ميهمان بود . پسرش آمد و به آن خادمى كه فانوس را مى كشيد گفت : تو برو ، فانوس را من مى كشم . عباس قلى خان لباس ميهمانى اش را پوشيد و به راه افتاد . پسر فانوس را آورد ، ولى چند قدم عقب تر از پدر حركت مى كرد . نور كم بود . عباس قلى خان گفت : فانوس را جلوتر بياور ، تاريك است ، نمى توانم راه بروم .

 گفت : تاريك است ؟ باشد ، شما راه خود را برو . گفت : مگر ديوانه شده اى ؟ گفت : نه ، من طبق وصيت شما فانوس را از عقب دارم مى آورم ، چون هر چه به تو مى گويم كه براى بعد از مرگ خود چراغى بفرست ، تو اهميت نمى دهى و مى خواهى كسى از پشت سر بفرستد.

 رسول اللّه صلى الله عليه وآله مى فرمايد:

 

 » رحم الله امرأً قدّم خيراً «

  مگر قرآن نمى گويد ؟

  » وَ مَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «

  مگر نمى گويد ؟

  » يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ «

  واجب است بفهميد كه چه چيزى از پيش فرستاده ايد .

 پسر گفت : خدا ، انبيا ، ائمه و قرآن گفته اند كه چراغ روشن كننده راه آخرتى خود را از قبل بفرست ، حضرتعالى به من مى گويى : بعد از مردنم بفرست ؟

 گفت : پسرم ! بيدار شدم . صبح فردا آمد و زمين مدرسه را خريد . معمار آورد و بناى اين مدرسه را ساخت . تا حال كه اين مدرسه برقرار است و تا از اين مدرسه افراد حسابى بيرون مى آيد ، اين چراغ قيامت عباس قلى خان روشن است . اين بنا قسمتى از وصيت او است .

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه