اين قرآن هست ، اما هدايتش كجاست ؟ سعدى شعر خيلى زيبايى دارد كه در گلستان است . اين داستان را نقل مى كند :
شخصى بچه گرگى را آورد ، به او گفتند : اين بچه گرگ را براى چه آورده اى ؟ گفت : اين تازه نوزاد است و مى خواهم تربيتش كنم ، رام و آرام بشود ، اخلاق گرگى را كنار بگذارد . به او گفتند : تو در اين زمينه موفقيتى نخواهى داشت . گفت : خودم مى دانم .
سعدى مى گويد : آب و غذاى اين گرگ را داد و او را بزرگ كرد و اما بعد ، در يك حادثه اى به صاحبش حمله كرد و شكم او را پاره كرد . آن وقت اينجا دو سه بيت نقل مى كند ، مى گويد :
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
در شعر ديگرى مى گويد :
زمين شوره سنبل بر نيارد
در و تخم عمل ضايع مگردان
در بيت ديگرى مى گويد :
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بدست
تربيت نا اهل را چون گردكان بر گنبدست
مى گويد : شما گردو را برداريد ، اگر توانستيد آن را روى گنبد بگذاريد كه بماند ، چون هر جاى گنبد كه بگذاريد ، چرخ مى خورد و مى افتد .
قرآن كه مى گويد :
» ذَ لِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ «
يعنى آن كسى كه نيروى حفظ ندارد ، شما تكليف حلال و حرام و اخلاق الهى خدا را روى شانه اش بگذارى ، مانند گردو چرخى مى خورد و مى افتد . مى گويد : ما حلالش مى كنيم . اما آن كسى كه نگهدار اوامر و نواهى حضرت حق است ، اين كتاب هدايت روى او اثر مى گذارد .
اين تقواى عام انسانى است ، نه تقواى دينى ، كه من با انصاف باشم و حرمت حكم خدا را در خودم نگهدارم .
خيلى جالب است كه سنايى مى گويد :
از اين بدتر هست كه وقتى در هندوستان مى روى ، بحث حضرت نوح عليه السلام را مطرح كن ، بگو : حضرت نوح عليه السلام پيغمبر اولوالعزم پروردگار است كه براى هدايت انسان مبعوث به رسالت شده است ، مى گويند : ما او را قبول نداريم ، اما گاو را خداى خود مى دانند :
گاو را دارند باور در خدايى عاميان
نوح را باور ندارند از پى پيغمبرى
مقام نبوت كه خيلى پايين تر از خدا است در حضرت نوح عليه السلام قبول ندارند ، اما گاو را به خدايى قبول دارند . اين ديگر گنبد خيلى تيزى است كه حتى لحظه اى نيز گردو روى آن نمى ماند .
منبع : پایگاه عرفان