در ايام جوانى و در ابتداى طلبگى به واسطه برخى از دوستان اهل حال با كسى آشنا شدم و به گردونه رفاقت و دوستى با او درآمدم كه مؤمنى واقعى و عبدى پاك براى خدا، و دوستى دلسوز و مخلص براى دوستان و كليد حل مشكلات براى نيازمندان بود.
شغل او در شهر تهران در مركزى پرجمعيت غذا فروشى بود، پاكى اش در شغل، و جنس پاكيزه دادن به مردم، و احتياط شديدش در كسب، و رعايتش نسبت به حلال و حرام و انصافش در معاملات، از او چهره با ارزشى در ميان مشتريان فراوانش ساخته بود.
او علاوه بر آن شغل هر ساله در سال هائى كه زائر كم بود، و اغلب سفرها در طريق حج با وسائل زمينى صورت مى گرفت به شغل حمله دارى هم اشتغال داشت و مشتريانش مشتريان دست چين و اهل حال و مؤمنان وارسته بودند.
روزى در محضر نورانى اش سخن از حج و زائران به ميان آمد، داستان شيرين و اعجابانگيزى كه در يكى از سفرهايش اتفاق افتاده بود در حالى كه حمله دار گروهى مؤمن و مشتاق بود برايم بيان كرد:
تعدادى زائر در يكى از سال ها، براى رفتن به حج از طريق عتبات عراق همراه من شدند، همه در اتوبوس نشستند تا سفر آغاز گردد، در اين ميان زن و شوهرى كه در كاروانم نام نويسى كرده بودند و از چهره آنان آثار عظمت و ادب و عبوديت مى درخشيد براى سوار شدن به اتوبوس نزديك شدند، و اين دو نفر كه نشان مى داد اهل اصفهان هستند آخرين مسافران وارد بر اتوبوس بودند.
با احترام هر دو را در جايگاه مخصوص خودشان نشاندم، سپس يكى از بدرقه كنندگانشان با حالتى خاص سفارش هر دو را به من كرد.
زيارت عتبات: نجف، كربلا، كاظمين، سامره را طى كرديم، پس از آن عازم حج شديم، به لطف حق وارد مدينه گشته و در آنجا به اندازه ممكن اقامت كرده و به زيارت معصومين مدفون درمدينه موفق شديم، سپس آماده رفتن به شجره و ورود به ميقات جهت محرم شدن براى حج تمتع شديم، در ميان مسافرانم آن دو مسافر حال ديگرى داشتند، انقلاب حال و اشك چشم آنان را تنها نمى گذاشت، وارد شجره شديم، جمعيت زائر موج مى زد، هر كس با شتاب آماده محرم شدن مى شد، زائر با حال اصفهانى پيش از محرم شدن اظهار علاقه كرد كه غسل كند روزگارى بود كه مسجد شجره بيش از دويست متر مساحت نداشت و از حمام و دستشوئى لازم در آن ناحيه خبرى نبود، وسائل غسلش را فراهم نمودم، غسل كرد و دو پارچه احرام را پوشيد و در گوشه اى از مسجد ايستاد.
گريه امانش را بريده بود، او را براى گفتن تلبيه «لبيك اللهم لبيك ....» آماده كردم، پرسيد تلبيه به چه معناست گفتم تلبيه يعنى اى خداى مهربان دعوتت را پذيرفتم و خواسته ات را به جان خريدم، دعوتم نمودى تا به ميهمانى به حريم مقدست آيم من هم اجابت كرده آمده ام گفت، گفت: معناى تلبيه اين است؟ يكى دو بار در شدت انقلاب حال گفت و ناگهان نقش زمين شد، چون با كمال حيرت بالاى سرش نشستم تا اگر حالت غش به او دست داده براى بهوش آمدنش يارى اش دهم ديدم جان به جان آفرين تسليم كرده و از دنيا رفته است!!
منبع : پایگاه عرفان