منابع مقاله:
کتاب : تفسير حكيم جلد سوم
نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان
پيراهن پيامبر به اندازه كهنه شده بود كه قابليت استفاده كردن نداشت، شخصى دوازده درهم به حضرت هديه داد، آن بزرگوار پول را به اميرمؤمنان دادند تا از بازار پيراهنى تهيه كند، اميرمؤمنان پيراهنى به همان مبلغ خريد و به محضر پيامبر آورد، حضرت فرمود: اين پيراهن سنگين قيمت است، پيراهنى كم قيمت تر از اين مرا خوش تر ميآيد، آيا گمان دارى كه فروشنده پيراهن آن را پس بگيرد؟ در هر صورت به او رجوع كن شايد پس گرفتن آن را راضى شود.
اميرمؤمنان نزد فروشنده رفت و گفت: پيامبر ميفرمايد: اين پيراهن براى من گران است و جامهاى ارزان تر از اين ميخواهم، فروشنده راضى شد و دوازده درهم را پس داد، اميرمؤمنان ميفرمايد وقتى پول را به حضرت برگرداندم با من روانه بازار شد تا پيراهنى بخرد، در ميان راه به كنيزى برخورد كه در گوشهاى نشسته و گريه ميكرد، پيش كنيز رفته و سبب گريه اش را پرسيد، گفت: يا رسول الله مرا براى خريد به بازار فرستادند كه چهار درهم براى خانه خريد كنم ولى چهار درهم را گم كرده ام، پيامبر چهار درهم به او داد و پيراهنى را نيز به چهار درهم خريد و در بازگشت مرد مستمندى از حضرت تقاضاى لباس كرد حضرت پيراهن خريدارى شده را به او دادند به بازار بازگشته با چهار درهم باقى مانده پيراهنى براى خود خريدند.
هنگامى كه به محل كنيز رسيدند او را هنوز در حال گريه ديدند به او فرمودند ديگر براى چه گريه ميكنى؟ گفت: به خاطر اين كه بازگشتم به خانه دير شده، ميترسم مورد آزاد قرار بگيرم فرمودند: جلو برو و ما را به خانه راهنمائى كن، همين كه به در خانه رسيدند به صاحب خانه سلام دادند، ولى صاحب خانه تا مرتبه سوم پاسخ سلام پيامبر را نداد، پيامبر از پاسخ ندادن به سلام پرسيد، صاحب خانه گفت خواستم سلامتان بر ما اضافه شود تا سبب زيادى نعمت و سلامت ما گردد، حضرت داستان كنيز را شرح داد و بخشش او را درخواست نمود، صاحب كنيز گفت: به بركت قدم شما او را آزاد كردم، سپس پيامبر فرمود: دوازده درهمى نديده بودم كه به اين مقدار خير و بركت داشته باشد دو برهنه را پوشانيد و كنيزى را آزاد نمود. «1»
احسان حضرت زهرا به مستمند
سبط ابن جوزى كه از دانشمندان منصف اهل سنت است مينويسد: اميرمؤمنان هنگام درگذشت حضرت زهرا سلام الله عليها كنار بستر ايشان بستهاى را مشاهده كرد، پرسيد اين چيست؟ عرضه داشت ميان آن حرير سبزى است كه داخل آن صفحه سپيدى وجود دارد و در آن صفحه چند سطر نوشته شده: فرمود: مضمون آن نوشته چيست؟ دختر پيامبر پاسخ داد، در شب عروسى در جايگاه عبادتم نشسته بودم كه مستمندى آمد و درخواست جامهاى كهنه كرد، من دو
پيراهن داشتم يكى نو كه آن را بخاطر عروسى پوشيده بودم و ديگر پيراهن كهنه، پيراهن نو را به او دادم و پيراهن كهنه را پوشيدم، صبحگاه پدرم به ديدن من آمد فرمود: چرا جامه نو را نپوشيدى؟ گفتم مگر شما نفرموديد: انسان هر مقدار به مستمندان صدقه دهد برايش باقى ميماند، من هم آن جامه نو را به مستمند دادم، فرمود: اگر نو را ميپوشيدى و كهنه را به تهيدست ميدادى براى شوهرت بهتر بود و آن بينوا هم به لباس ميرسيد.
به پدرم گفتم من اين كار را از شما پيروى كردم زيرا مادرم خديجه هنگامى كه افتخار شرفيابى خدمت شما را يافت و تمام اموالش را در اختيار شما گذاشت، شما همه آن را در راه خدا هزينه كرديد تا جائى كه سائلى از شما پيراهن خواست، شما جامه خود را به او بخشيديد و خود را در حصيرى پيچيده به منزل آمديد و در اين امور كسى مانند شما نيست، پدرم گريست و مرا به سينه چسبانيد در آن موقع فرمود: امين وحى جبرئيل نازل شده و از طرف خدا به تو سلام ميرساند و ميگويد به فاطمه بگو هرچه از ما ميخواهد بخواهد كه من فاطمه را دوست دارم.
گفتم اى پدر:
«شغلتنى عن المسأله لذة خدمته لاحاجة لى غير لقاء ربى الكريم فى دارالسلام:»
شيرينى فيض حضور و خدمتش چنان مرا مشغول داشته كه توجه به درخواستى جز لقاء پروردگار كريمم در دارالسلام ندارم، پدرم دست هايش را به سوى حق برداشت و به من نيز فرمان داد دستهايم را بردارم و با حال مخصوص به خودش به پيشگاه حضرت حق عرضه داشت:
«اللهم اغفر لامتى:»
پروردگارا امت مرا مورد آمرزش قرار ده.
جبرئيل نازل شد و عرضه داشت خدا ميفرمايد كسانى از امتت كه محبت فاطمه و همسر او على و فرزندانش را داشته باشند آمرزيدم.
من در اين زمينه درخواست سندى نمودم، جبرئيل اين حرير سبز را آورد كه در آن نوشته:
«كتب ربكم على نفسه الرحمة:»
پروردگار شما مهر و رحمت را بر خود واجب نموده است.
و جبرئيل و ميكائيل برآن گواهى داده اند، پدرم فرمود: آن را حفظ كن و در زمان وفات سفارش كن كه با تو در قبر گذارند، ميخواهم روز محشر كه زبانه هاى آتش شعله كشيد به پدرم ارائه دهم و آن حضرت آنچه را خدا وعده داده درخواست كند. «2»
در رابطه با اين روايت لازم است دو نكته بسيار مهم مورد توجه قرار گيرد، اول اين كه عنوان امّت كه در دعاى پيامبر آمده: «اللهم اغفر لامتى» شامل هركسى نيست، عنوان امت بر كسى صادق است كه به توحيد و رسالت و امامت و روز قيامت ايمان داشته باشد و در حد لازم از عمل به واجبات و اجتناب از محرمات برخوردار بوده، و بگونهاى زندگى نكند كه مصداق رواياتى شود كه پيامبر فرموده اينان ازامت من و حتى مسلمان نيستند و من از آنان بيزار و آنان هم از من بيزارند! رسول خدا در روايتى ميفرمايد:
«ليس منا من خان مسلماً فى اهله وماله:» «3»
از ما نيست كسى كه در رابطه با اهل و مال مسلمان به مسلمان خيانت ورزد.
و نيز از آن حضرت روايت شده:
«من غش مسلماً فى شراء او بيع فليس منا و يحشر يوم القيامة مع اليهود لانهم اغش الخلق للمسلمين:» «4»
كسانيكه در خريد و فروش به مسلمان نيرنگ بزنند از ما نيستند و روز قيامت با يهود محشور ميشود، زيرا چنين مردمى نيرنگ كارترين خلق نسبت به مسلمانان هستند.
«من خان امانة فى الدنيا ولم يردها الى اهلها ثم ادركه الموت مات على غيرملتى ويلقى الله وهو عليه غضبان» «5»
كسى كه در دنيا خائن به امانت باشد و آن را به اهلش باز نگرداند تا بميرد بر غير آئين من مرده و خدا را در حالى كه بر او خشمگين است ديدار ميكند.
از رسول خدا روايت شده:
«الا ومن اكرمه الناس اتقاء شره فليس منى:» «6»
آگاه باشيد كسى كه مردم براى محفوظ ماندن از شرش به او احترام كنند از من نيست.
و نيز از آن حضرت روايت شده:
«سيأتى زمان على امتى يحبون خسما وينسون خمساً، يحبون الدنيا وينسون الآخرة، ويحبون المال و ينسون الحساب و يحبون النساء و ينسون الحور، و يحبون القصور و ينسون القبور، و يحبون النفس و ينسون الرب اولئك بريئون منى و انا بريئ منهم:» «7»
زمانى بر امت من بيايد كه به پنج چيز محبت ورزند و پنج چيز را فراموش كنند: محبت غيرمعقول به دنيا ورزند و آخرت را فراموش نمايند، به ثروت عشق افراطى پيدا كنند و حسابرسى قيامت را نسبت به ثروت از ياد ببرند، به زنان نامحرم عشق ورزند و حور بهشتى را فراموش نمايند، به خانه هاى قصر مانند و منازل چون كاخ علاقه ببندند و قبر را به فراموشى بسپارند، خود دوست كردند و ربّ را به ياد نيارند، اينان از من بيزارند و من از آنان بيزارم!!
نكته دوم در رابطه با روايت حضرت زهرا اين كه محبت به حضرت صديقه و اميرالمؤمنين و امامان از اهل بيت اگر براساس معرفت به آن بزرگواران باشد محرك انسان به سوى عمل و اخلاق حسنه و تأمين خير دنيا و آخرت و مايه نجات انسان از اهوال روز قيامت و فرياد رس آدمى در مواقع گوناگون است.
از رسول خدا روايت شده:
«حبّ اهل بيتى ينفع من احبهم فى سبعة مواطن مهولة: عندالموت، وفى القبر، وعندالقيام من الاجداث وعند تطائرالصحف وعندالحساب وعندالميزان وعندالصراط فمن احب ان يكون آمنا فى هذه المواطن فليتوال عليا بعدى وليتمسك بالحبل المتين وهو على بن ابى طالب و عترته من بعده فانهم خلفائى و اوليائى علمهم علمى و حلمهم حلمى و ادبهم ادبى و حسبهم حسبى سادة الاولياء و قادة الاتقياء و بقية الانبيا حربهم حربى و عدوهم عدوى:» «8»
محبت به اهل بيتم به محبانشان در هفت مورد ترسناك سود ميدهد: هنگام مرگ، در ميان قبر، زمان برخاستن از قبور براى ورود به قيامت، هنگام پراكنده شدن پرونده هاى اعمال، وقت حساب، و هنگام ميزان اعمال و كنار صراط، هركس علاقه دارد در اين موارد ايمن باشد على را پس از من دوست بدارد و به ريسمان استوار كه على است متمسك شود و به امامان بعد از او چنگ زند زيرا اينان جانشينان و دوستداران من هستند، علمشان علم من، و بردبارى شان بردبارى من، و ادبشان ادب من و حسبشان حسب من است، پيشوايان اولياء و رهبران تقوا پيشگان، و باقى مانده پيامبران اند، جنگ با آنان جنگ بامن، و دشمنى با آنان دشمنى با من است.
پربركتترين گردنبند
جابربن عبدالله انصارى ميگويد: روزى پيامبراسلام پس از نماز عصر با اصحاب و ياران نشسته بودند كه پيرمردى با لباس هاى مندرس و در كمال ناتوانى كه نشان ميداد از راه دورى با گرسنگى آمده وارد شد.
عرضه داشت مردى پريشان احوالم، مرا از برهنگى و گرسنگى نجات ده، رسول اسلام فرمود اكنون چيزى نزد من نيست ولى تو را به كسى راهنمائى ميكنم كه نيازمندى هاى تو را برطرف كند، راهنماى به كار خير مانند كسى است كه آن كار خير را انجام داده است، من تو را به خانهاى ميفرستم كه محبوب خدا و رسول و او نيز عاشق خدا و رسول است.
پيامبر به بلال دستور داد پيرمرد را به در خانه حضرت زهرا سلام الله عليها راهنمائى كند وقتى آن مرد بينوا به در خانه حضرت رسيد گفت:
«السلام عليكم يا اهل البيت النبوة»
او را جواب داده و پرسيدند كيستى گف: مردى بينوا هستم خدمت رسول خدا آمدم و عرض حاجت نمودم، آن بزرگوار مرا به در خانه شما فرستاد، آن روز سومين روزى بود كه اهل بيت در گرسنگى بسر برده و پيامبر از آن آگاه بود.
فاطمه عليهاسلام چون چيزى در خانه براى عطا كردن به مرد عرب نمييافت بناچار پوست گوسپندى كه فرزندانش حسن و حسين را روى آن ميخوابانيد به او داد و فرمود: اى مرد عرب اميد است خداوند گشايش و فرجى براى تو فراهم آورد، پيرمرد گفت: دختر پيامبر من از گرسنگى بيطاقتم شما پوست گوسپند من به مرحمت ميكنى: حضرت زهرا پس از شنيدن سخن پيرمرد گردن بندى كه دختر عبدالمطلب به او هديه داده بود به مرد عرب داد، پيرمرد گردن بند را گرفت و به مسجد آورد.
پيامبر را در ميان اصحاب ديد، عرضه داشت يا رسول الله اين گردن بند را دخترت به من داد و گفته آن را بفروشم شايد خداوند گشايش و فرجى براى من فراهم آورد، پيامبر گريان شد و فرمود: چگونه و چرا خدا گشايش نميدهد با اين كه بهترين زنان پيشينيان و آيندگان گلوبند خود را به تو داده است.
عمار ياسر گفت: يا رسول الله اذن ميدهيد من اين گردن بند را بخرم، حضرت فرمود: خدا خريدار اين گردن بند را عذاب نميكند، عمار به عرب گفت به چند ميفروشى پيرمرد گفت: به سير شدن از غذائى و يك برد يمانى جهت پوشاك و دينارى كه مصرف بازگشت خود به وطنم نمايم.
عمار گفت: من به بهاى اين گردن بند دويست درهم ميپردازم، و تو را از نان و گوشت سير ميكنم و بردى يمانى هم براى تن پوشت ميدهم و با شترم تو را به خانواده ات ميرسانم، عمار پيرمرد را به خانه برد و از غنائمى كه هنوز از خيبر نزد خود داشت به او داد.
عرب دو مرتبه خدمت پيامبر رسيد آنجناب فرمود: پوشاك لازم را گرفتى و سير هم شدى، گفت: آرى بلكه بينياز شدم سپس حضرت گوشهاى از فضائل فاطمه عليهاسلام را بيان فرمود تا جائى كه گفت: دخترم فاطمه را كه ميان قبر ميگذارند از او ميپرسند خدايت كيست؟ ميگويد: الله ربى، سؤال ميكنند پيامبرت كيست؟ ميگويد پدرم، ميپرسند امام و ولى تو كيست؟ ميگويد: همين كسى كه كنار قبرم ايستاده.
در هر صورت عمار گردن بند را خوشبو كرد و با يك برد يمانى به غلامى كه سهم نام داشت داد و گفت خدمت پيامبر ببر در ضمن تو را هم به حضرت بخشيدم، پيامبر سهم را با گردن بند نزد فاطمه فرستاد، دختر پيامبر گردن بند را گرفت و غلام را آزاد كرد، غلام پس از آزاد شدن خنديد، حضرت زهرا از سبب خنده اش پرسيد گفت از بركت اين گردن بند ميخندم كه گرسنهاى را سير و مستمندى را بينياز و برهنهاى را مالك لباس و غلامى را آزاد كرد و به دست صاحبش بازگشت: «9»
سخن نيك گفتن
زبان عضوى است شگفت آور و در عمل داراى ميدانى بسيار گسترده، و ثوابش فوق العاده مهم، و عقابش سنگين، و عاملى است خوشحالكننده مخاطب، و آتشى است جگرسوز، و حافظى است كم نظير، و قاتلى است بينظير، و گناهكارى است بيبديل و نيكوكارى است بزرگوار و كريم.
فيض در كتاب شريف محجة البيضاء ميگويد: زبان از نعمت هاى بزرگ خدا و لطائف شگفت آور حق است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- حيات القلوب، ج 2، ص 116.
(2)- رياحين الشريعه محلاتى، ص 106.
(3)- بحار، ج 75، ص 172.
(4)- بحار، ج 72، ص 284، ح 3 امالى صدوق 257.
(5)- امالى صدوق 253.
(6)- خصال، ج 1، ص 10.
(7)- كشف الاسرار ميبدى ج.
(8)- بحار، ج 27، ص 162، ح 10.
(9)- رياحين الشريعه، ص 180- بشارة المصطفى ص.
منبع : پایگاه عرفان