قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

صعود اهل تقوا بر قله كرامت

 

 مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ ابراهيم كلباسى در زمان مرحوم سيد محمد باقر شفتى در حسين آباد اصفهان ، آن طرف رودخانه زندگى مى كرد و مرجعيت آن زمان را داشت .

 مرحوم سيد محمد باقر در اين طرف زاينده رود و اين بخش شهر ، در بيد آباد ، همانجايى كه مسجد را ساخته است مرجعيت داشت . مرحوم كلباسى مى فرمايد : من در مسأله بسيار مهمى كه نمى دانم فقهى بوده ، يا فلسفى و يا عرفانى ، گير كرده بودم و براى من حل نمى شد . هر چه كتاب هاى علمى را مى ديدم ، نمى فهميدم .

 در شبى چون كه خيلى ناراحت بودم ، در خواب نيز اين مسأله مشكل به سراغم آمد . داشتم در خواب فكر مى كردم كه ناگهان ديدم مجلسى برپا شده است و رسول خدا و ائمه طاهرين و حضرت زهرا عليهم السلام نشسته اند ، سيد محمد باقر شفتى نيز كنار حضرت زهرا عليها السلام نشسته است .

 گفتم : عجب مجلسى است . بروم و اين مسأله مشكل را از حضرت فاطمه عليها السلام بپرسم . گفت : آمدم و زانو زدم . گفتم : خانم ! من در اين مسأله مشكل دارم . حضرت فرمودند : از فرزندم سيد محمد باقر بپرس .

 من در فكر فرو رفتم كه دانش سيد محمد باقر تا كجاست كه ما خبر نداريم . سؤال كردم ، ايشان نيز حل كرد . از خوشحالى حلّ مسأله از خواب پريدم . ديدم نصف شب است . نماز شب و قرآن و دعايم را خواندم ، بعد نماز صبح را خواندم ، آفتاب تازه مى خواست بيرون بزند ، بلند شدم و سوار بر مركب ، به بيد آباد رفتم .

 حدود ساعت هشت بود . به خانه سيد محمد باقر رفتم ، ديدم طلبه ها دارند براى درس مى آيند . ايشان خيلى از من استقبال و احترام كرد ، بعد گفتم : جناب سيد محمد باقر ! من مشكل علمى دارم ، مطرح كنم ؟ فرمودند : ديشب در كنار مادرم زهرا عليها السلام كه جواب شما را دادم .

 تقوا انسان را اين گونه مى كند . تاريكى ها ، بن بست ها از بى تقوايى است . سند اين حرف ما طبق اين آيه است :

  » وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ «

  مرد مؤمنى در محل داشتيم ، به او آميرزا مى گفتند . روزهاى جمعه روضه داشتند . من بچه بودم و به روضه اش مى رفتم . هيچ وقت او در روضه اش در ميان مردم نيامد ، چون صبح كه روضه شروع مى شد ، بيرون اتاق ، كنار كفش ها ، پارچه اى انداخت و آنجا مى نشست .

 مى گفت من لياقت آمدن درون اين اتاق را ندارم . وقتى گريه مى كرد ، تمام شركت كنندگان با گريه او گريه مى كردند . اين قضيه اى كه من مى گويم ، براى پنجاه سال قبل است . مغازه مختصرى داشت.

 روزى از خانواده دكترى كه مطب داشت ، نزد ميرزا مى آيند و مى گويند : اين دكتر مرده است ، بچه نيز ندارد ، اين وصيت نامه او است ، وصيت كرده است كه مجموع ثروتش را كه در آن روزها ، شش ميليون تومان بود ، به شما بدهند .

 ايشان قبول كرده بود . آن پول را گرفت و تا ريال آخرش را با خدا معامله كرد و هيچ چيزى از آن را در زندگى خود نياورد . مى گفت : بالاخره دكتر مرده است و او نسبت به ثروتش حق دارد ، اين كارهاى خير را مى كنم و براى خودش مى فرستم . اين نيز يكى از آثار تقواست .

  


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه