قرآن مجيد انحراف فكرى آنها را انحراف روانى مى داند . درباره رباخواران مى فرمايد :
دچار »تخبّط« شيطانى هستند . كلمه »تخبّط« در قرآن ، يعنى به هم ريختگى روانى كه نمى گذارد انسان درست فكر كند و تصميم مستقيم و صواب بگيرد .
در حالى كه هيچ سنخيتى بين خريد و فروش و ربا نيست . اما يهود آمدند گفتند : ربا نيز مانند خريد و فروش است . همان گونه كه در فروش جنس ، قيمت تمام شده را اضافه اى مبلغ روى آن مى كشند و مى فروشند ، اينجا نيز ما پول اضافه اى روى آن مى كشيم و به وام گيرنده مى دهيم .
اگر ربا مانند بيع است ، براى چه دو برابر ضمانت مى گيرى ؟ و بعد نيز وقتى نتوانست بپردازد ، چرا اصل و فرع مال را غارت مى كنى ؟
مى فرمايد :
» الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَنُ مِنَ الْمَسِّ «
او دچار بيمارى روانىِ شيطانى شده و بيمارى بر او عارض شده است . خدا رباخوار را ديوانه مى داند . ديوانه اى كه زنجير پاره كرده است . اين نوع از مال حرام كه اختراع شياطين يهود است ، به قدرى بار گناهش سنگين است كه پروردگار در اين امر اقتصادىِ انحرافى مى فرمايد :
» فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ «
به رباخواران بگو ، اگر دست از ربا برندارند ، به خدا و پيغمبر اعلام جنگ كرده اند . ولى اين معنى غلط است . معنى درست آيه اين است ؛ به رباخواران بگو : خدا و پيغمبر به شما اعلام جنگ مى كنند .
واى به حال كسى كه خدا و پيغمبر به جنگش بيايند ، چون اين جنگ ، از ناحيه او پيروزى ندارد . به فرموده قرآن : پروردگار عالم و پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله ، تواناى شكست ناپذير هستند . رباخور موجود مريضى است كه در جنگ با خدا و پيغمبر - در دنيا و آخرت - چيزى از او نمى ماند .
دوستى داشتم كه قبل از انقلاب به سفر مكه رفته بود ، وقتى برگشت ، با چند تن از دوستان به ديدنش رفتيم . او از سفرش تعريف مى كرد . يكى از تعريف هايى كه داشت اين بود ؛ مى گفت : در منى تراكم جمعيت در روز دهم خيلى سنگين است . با اين كه آن وقت حاجى ها به يك ميليون نمى رسيدند، ولى رمى جمره خيلى محدود بود و همان يك ميليون نفرى كه جمع مى شدند ، خيلى مشكل مى شد . مى گفت : من لابلاى جمعيت ، رباخورى حرفه اى را ديدم .
بر سرش مو نداشت ، آمده بود سنگ رمى جمره را بزند و برگردد و گوسفند را بكشد و از احرام در بيايد . مى گفت : در حالى كه داشت رمى مى كرد ، شخصى الجزايرى سنگ بزرگى برداشت ، گويا خيلى از دست شيطان ناراحت بود ، »الله اكبر و بسم الله و له الحمد « گفت و با هر قدرتى كه در بازويش بود ، آمد به جمره بزند ، از ديوار رد شد و بر سر اين رباخور خورد . سر او شكست و خون آمد . من دويدم و به او گفتم : حج اين شخص الجزايرى قبول است ، چون خدا فرموده كه سنگ را به جمره بزن ، به اين نيت كه به شيطان بزنى ، او به خود شيطان زد .
منبع : پایگاه عرفان