ايالت پهناور بابل در منطقه بين النهرين در سيطره ى حكومت ستمكار متجاوزى به نام نمرود بود.
جامعه بابل در كنار حكومت او غرق در خوش گذرانى، بى خبرى، غفلت، خوردن مواد الكلى و مست كننده، ربودن دختران، و زشت كارى بودند، و آئينشان پرستش بت، و تواضع و سجده در برابر مجسمه ها بود.
جامعه بابل در كنار حكومت او غرق در خوش گذرانى، بى خبرى، غفلت، خوردن مواد الكلى و مست كننده، ربودن دختران، و زشت كارى بودند، و آئينشان پرستش بت، و تواضع و سجده در برابر مجسمه ها بود.
روزى منجم معروف آن روزگار به نام خليد در جمع دانشمندان علم هيئت و ستاره شناسان و در حضور نمرود آغاز سخن كرد و چنين گفت:
پادشاها! در اين سال فرزندى از صلب پدر به رحم مادر انتقال مى يابد، و به همين زودى ديده بر جهان باز مى كند، او مانند ديگر كودكان نيست، زيرا آنچه من از دانشم و آينده نگرى ام به دست آورده ام اين است كه اين كودك به رشد ميرسد، و مردم را به آئينى جديد دعوت مى كند، و از پرستش بت ها و مجسمه ها منع مى نمايد و نهايتاً تاج و تخت تو را بر باد مى دهد!
نمرود گفت: اتفاقا من خوابى ديده ام كه تا اندازه اى گفتار تو و پيش بينى ات را تاييد مى كند، خواب ديدم ستاره اى طلوع كرد و نور ماه و خورشيد را از ميان برداشت، تعبير كننده خواب به من گفت، امپراطورى تو، عبادت بت ها و مجسمه ها، كاخ حكومتت و آرزوهاى فراوانت، زن هاى زيبا و درباريان خوش گذرانت همه و همه به دست اين كودكى كه در آغوش اين جامعه پرورش مى يابد نابود مى شود و تو را از تخت فرمانروائى و سلطنت به زمين مى افكند. «1»
نمرود: واى چه كسى باور مى كند كه اين همه قدرت و شوكت اين همه احترام و عظمت، اين آئين من، و پرستش بت ها به پايان مى رسد و در چاه نابودى سرنگون مى شود، نه برايم باوركردنى نيست، اين تعبير كننده خواب، و اين منجم و ستارهشناس معروف مرا مى ترسانند، كدام قدرت جرأت دارد در برابر قدرت و حكومت من به ايستد، و مرا مغلوب نمايد؟ اين ارتش و لشگرم اين سربازان و خدم و حشمم، اين همه نيرومند و قدرت مندى كه مطيع من هستند، از به وجود آمدن اين طفل به فرمان من جلوگيرى مى كنند، و اجازه نمى دهند قدم به دنيا بگذارد، و اگر به دنيا آيد او را هلاك مى كنند و نابود مى سازند.
خليد گفت: من از روى ارادت و علاقه به شما و حكومت و رژيم شما، آينده را برايتان بازگو كردم و وضع را روشن بيان كردم و اميدوارم كه اعلى حضرت از اين تذكرات به وحشت نيفتد و به فكر چاره افتد.
نمرود: اى دانشمندان علم هيئت، و اين حاضران در مجلس همه شما سخنان خليد را شنيديد و به او اعتراض نكرديد، معلوم مى شود كه به آينده بينى او اعتماد داريد، و حوادثى كه در آينده برايم اتفاق مى افتد قبول داريد و آن را يقينى مى دانيد، شما كه يك عمر بر سر خوان نعمت نشسته ايد و از سفره چرب و شيرين من استفاده كرده ايد و سعد و نحس ايام را برايم بيان نموده ايد، و مرا اسير اين افكار ساخته ايد، مى خواهم اين مشكل را برايم حل كنيد.
منجمان مجلس و درباريان شگفت زده بودند و نميدانستند چه بگويند كه از ميان آنان خليد لب به سخن باز كرد و گفت شاها من معتقدم شما در اين سال ميان مردان و زنان جدائى اندازيد، و زنان آبستن را هم بازرسى كنيد، هر كدام فرزند پسر به دنيا آوردند به تيغ جلاد بسپاريد و نوزدان دختر را سالم بگذاريد، چنانچه بخواهى از خطرى كه از ناحيه اين طفل تو را تهديد مى كند رهائى يابى، بايد يكسال مداوم جدائى ميان مردان و زنان و كشتن نوزادان پسر را انجام دهى تا تخت و تاج خود، حرمسراى خود و دربار و حكومت و همه چيز خويش را از سقوط برهانى.
نمرود: وزير دربار! وزير دست به سينه دويد و تعظيم كرد و منتظر خطاب نمرود ماند، نمرود گفت: برنامه اى را تنظيم كنيد كه مردان از زنان جدا شوند، و زنان آبستن مورد بازرسى قرار گيرند و هر كدام پسر آوردند به قتل برسند!
وزير دربار: شاها چاره اين كار آسان است، مردم را از شهر بيرون مى كنيم و زن ها را داخل شهر باقى مى گذاريم و براى هر ده نفر مرد يك مأمور قرار مى دهيم كه آنها را محافظت كنند تا فرار نكنند و پنهان به شهر بازنگردند و كنار زنان خود قرار نگيرند! و قابله ها را استخدام مى كنيم و به آنان فرمان مى دهيم بى اجازه وارد منازل شوند و زنان را بازرسى كنند تا هر زنى كه آبستن است فرزند او را سقط كنند يا زمانى كه كودكش به دنيا آمد اگر پسر است او را به قتل برسانند و اگر دختر است رهايش سازند.
نمرود گفت به هر قيمتى كه هست بايد تاج و تخت مرا از خطر اين پسرى كه مى گويند نجات دهيد و از به وجود آمدن اين طفل جلوگيرى كنيد.
بسيارى از قدرت مندان و ثروتمندان و مردمان در غفلت عجيبى به سر ميبرند، نمى دانند و توجه ندارند كه در برابر خواسته حق و اراده مطلق او نمى توانند كمترين عرض و اندامى كنند، خبر ندارند كه هر دست و پا زدنى براى پيش گيرى از تحقق اراده حضرت رب العزه بى اثر و بى ثمر است و در برابر قدرت حق، هر قدرتى پوچ و واهى است.
در هر صورت به فرمان نمرود اين سلطه گر معروف ملت بابل از شهر بيرون رفتند و منطقه را ويژه زنان قرار دادند، شهر در انحصار قابله ها، جلادان، بچه هاى شيرخوار، مادران باردار در آمد و تا جائى كه تاريخ ثبت كرده از هفتاد و هفت تا حدود صد هزار طفل به تيغ جلادان سپرده شدند!!
قابله ها كه بايد ضامن سالم به دنيا آوردن نوزادان باشند به فرمان طاغوت بى خبر وارد منازل مى شدند، مادران از ترس آنان و جلادان گاهى طفل خود را سقط مى كردند، و گاهى نوزاد خود را مى ديدند كه در برابر چشمان اشكبارشان به جلاد سپرده مى شوند، ناله هاى جانسوزشان در دل آن بى رحم ها هيچ اثرى نداشت، فقط انتظار مى كشيدند تا نجات دهنده ظهور كند و زمينه نابودى نمرود و نمروديان و آن قدرت طاغوتى فراهم آيد.
تارخ «پدر ابراهيم» كه جزء مأموران مورد اعتماد دربار نمرود و پاسدار شهر بود و بايد از مردها جلوگيرى مى كرد كه به شهر در نيايند و با زنانشان هم بستر نشوند، ديده اش به جمال نونا كه از اولاد نوح و همسر وى بود افتاد و بى اختيار با همسرش خلوت كرد، و نطفه ابراهيم به رحم مادر انتقال يافت!
تاريخنويسان احتمال مى دهند تارخ از بيرون شهر مأمور شده باشد داخل شهر شود، و مأموريتى انجام دهد ولى با نمرود پيمان بست كه كنار همسرش نرود، ولى هنگامى كه وارد شهر چشمش به جمال همسرش افتاد و نهايتاً به وصال وى رسيد و به اراده ى حق در حالى كه عهد و پيمانش را با نمرود فراموش كرد، نطفه ابراهيم به رحم نونا منتقل شد. «2»
هر چه بود تارخ پس از اين هم خوابى، دريافت كه همسرش به زودى باردار مى شود و بايد چاره اى بينديشد، تارخ براى فرار از شر نمروديان و براى مصون ماندن از پيش آمدن خطر به منطقه اور نزديك بابل و يا سرزمين هرمزجرد رهسپار گرديد. «3»
منجمان به اطلاع نمرود رسانيدند كه نطفه طفل در رحم مادر قرار گرفته، و به زودى قدم در جهان مى گذراد.
نمرود از اين خبر وحشتناك برآشفت، و انگشت حيرت به دندان گزيد و مبهوت شد و با خود مى گفت: چه دستى با من مبارزه مى كند كه او را نمى شناسم؟!
تصميم گرفت به هر قيمتى شده طفل مورد نظر را نابود كند، فرمان داد زنان باردار را زندانى كنند تا مأموران سازمان حفاظت يكى پس از ديگرى آنان را بازرسى كرده و فرزندان پسر كشته شوند، اين برنامه تا به دنيا آمدن ابراهيم ادامه داشت!
در هر صورت با آن همه كشتار و خون ريزى و ظلم و جنايت نتوانستند از انعقاد نطفه ابراهيم جلوگيرى كنند، و نهايتاً ابراهيم ديده به جهان مى گشايد و افق تاريك زمين را روشن مى سازد و با جمال ملكوتى خود لبخندى به دستگاه ظالمانه نمرود مى زند تا روز نابودى نمرود و نمروديان به دست قدرت او كه دست قدرت خدا بود برسد.
او گويا به زبان حال به نمرود و نمروديان خطاب كرد: با آن همه قدرت و خدم و حشم و كارآگاه و سرباز و جلاد و قاتل كه براى نابودى من آماده كرده بوديد نتوانستيد از به وجود آمدن من جلوگيرى كنيد، من به اراده صاحب هستى و حضرت مالك الملوك به دنيا آمدم و تا آخرين قطره خونى كه در كالبد من است، و تا آخرين نفسى كه از سينه من بيرون مى آيد براى نجات مردم، و نابودى بت و بت پرستى، و از بين بردن خرافات و اباطيل، و سرنگون كردن تاج و تخت نمرودى، و برچيدن بساط ظلم و بيدادگرى و جنايت و خيانت با همه شما مبارزه مى كنم و در مبارزه خود اندكى درنگ نمى ورزم.
در هر صورت آنچه را حضرت حق به سود جهانيان اراده كرده بود به وقوع پيوست، روز اول ذوالحجة «2» در محيط خفقان و كشتار و زندان و تبعيد، در محيطى كه جمعيت از روى رغبت و يا بخاطر ترس فرياد جاويد نمرود، زنده با نمرود سر مى دادند قهرمان توحيد، عقل كامل، عارف عاشق، دلسوز جهانيان، خليل الرحمن، ريشه پيامبران پس از خود، حضرت ابراهيم (ع) به دنيا آمد، تا پرچم توحيد را به اهتزاز درآورد، و بت ها را بشكند، و آئين بت پرستى را براندازد، و در ايمان و عمل و اخلاق اسوه جهانيان شود، و به امامت و پيشوائى انسان ها برسد.
منبع : پایگاه عرفان