آب از زمين و آسمان جوشيد . حضرت نوح عليه السلام به پسرش گفت : بيا سوار اين كشتى شو ، چون آب زياد مى شود و تو را غرق مى كند . اما او به پدرش گفت :
» قَالَ سََاوِى إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِى مِنَ الْمَآءِ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَ «
من ، تو و كسانى كه با تو هستند قبول ندارم ، بلكه من كوه را قبول دارم .
اين كمال بى ادبى در برابر پيامبر اولوالعزم است كه مى گويد : رفعت ، درجه و بلندى اين انسان با تربيت ، عاقل ، مؤدب ، الهى و ملكوتى را قبول ندارم ، و فقط بلندى كوه را قبول دارم . » يَعْصِمُنِى « اين كوه مرا از اين بلايى كه تو مى گويى نگاه مى دارد .
غرور و تكبر او و اين پندار اشتباه را ببينيد ؛ پناهگاهى مانند پيامبر اولوالعزم را رها كند و جماد ، كوه و سنگ را به عنوان پناهگاه انتخاب كند . رفعت و ارزش پيغمبر را نگاه نكند و بلندى كوه را ببيند . عقل اين عاقل را نبيند ، جمود سنگ را نگاه كند . اين يكى از انتخاب هاى بسيار خطرناك است .
»سنايى« شعرى دارد كه عالمانه و زيبا است . قصيده مفصل و حكيمانه اى است . او حكيم ، عارف ، باسواد و درس خوانده بود . اشعار او را شعر نبايد گفت ، بايد گفت : علم ، حكمت و عرفان كه در لباس شعر آمده است .
در قرن سوم ، مى گويد : ببين دنيا چه خبر است ، چون در آن قرن مى زيست . مى گويد : ببين جابجايى غلط تا كجاست ؟ كه در كشورهايى مانند هند ، حضرت نوح عليه السلام را به عنوان پيغمبر قبول ندارند ، اما گاو را به عنوان خدا قبول دارند ؛ يعنى انسان عاقل ، بينا ، بصير و عالم و كمتر از مقام خدا را قبول ندارند ، اما گاو را بالاتر از پيامبران ، به خدايى قبول دارند . اين چه جابجايى خطرناكى است كه من به دامن فرعون بياويزم و موسى عليه السلام را رها كنم !
گاهى در درون ما اين اتفاق زشت مى افتد . انسان هاى فراوانى دامن عقل را رها مى كنند و به هواى نفس پناه مى برند ؛ يعنى متوجه بالاترين مقام كشور وجود خود - عقل - نمى شنوند و براى اداره امور بخشى از زندگى خود به شهوت و هواى نفس متوسل مى شوند .
اين جابجايى زشت درونى باعث آن جابجايى اشتباه بيرونى است . موسى عليه السلام را رها مى كند و به فرعون اقتدا مى كند . ابراهيم عليه السلام را رها كرده ، به نمرود اقتدا مى كند . نوح كه پدرش است رها مى كند و به دنبال افراد بى دين ، مغرور و بد مى رود و كوه را به عنوان پناهگاه بهتر از پدرش مى داند .
آب بالا آمد و از كوه نيز بالاتر آمد و پسر نيز در آن امواج سنگين آب بيدار شد كه چه خبر است ، ولى كشتى رفته بود و امواج داشت روى هم سوار مى شد و آن بيدارى ديگر ارزش نداشت . بيدارش كردند و به جهنم بردند و هر خوابى را بيدار مى كنند ، به جهنم مى برند . هيچ كس جاهل به جهنم نمى رود .
گفتگوى خدا و فرشتگان با جهنمى ها در قرآن را دقت كنيد ، ببينيد جهنمى ها در جهنم ، در اوج آگاهى و علم هستند ، ولى اين علم و ادب محصول آن عذاب است . او در جهنم نمى تواند بگويد كه من جاهل بودم .
قرآن مى گويد :
» وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَشِعَةٌ «
در جهنم ، در كمال تواضع و خاكسارى هستند و اين تواضع و خاكسارى كه از رشته هاى ادب است ، از عذاب خدا براى اين ها به وجود آمده است .
اين ادب ديگر چه فايده اى دارد ؟ عمرى در دنيا بودى ، مى خواستى صورت روى خاك بگذارى و »سبحان ربى الاعلى و بحمده « بگويى . اكنون در جهنم صورت روى خاك گذاشتن ، »يارب يارب « گفتن و ناليدن به درگاه خدا چه فايده اى دارد ؟ اين نمونه اى از انسان بى تربيتى است كه عذاب استيصال و فراگير كه در دنيا هست او را بيدار كرد .
» الهى لاتؤدبنى بعقوبتك « اين را حضرت زين العابدين عليه السلام از پروردگار درخواست مى كند كه : اگر بنا باشد من ادب ، بيدار و تربيت شوم ، از راهى غير از جريمه ، عقوبت و عذاب مرا ادب و تربيت كن .
منبع : پایگاه عرفان