تأديب بى ثمر با عذاب الهى
تهران، حسينيه حضرت زهرا عليها السلام رمضان 1383
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
در دعاى ابوحمزه ثمالى كه مناجات وجود مبارك حضرت زين العابدين عليه السلام است ، به چند مسأله مهم اشاره شده است كه مسائل آن را تا حدى توضيح مى دهم .
در بخش اول عرض مى كند :
» الهى لاتؤدّبنى بعقوبتك «(349)
آنهايى كه در تاريخ جهان و در روزگار ، به آداب الهى و انسانى مؤدب شدند ، از چند طريق بوده است . اگر انسان از آن طرق مؤدب شود ، يقيناً به رحمت حضرت حق ملحق مى شود .
اما اگر از آن طرق مؤدب نشود و خداوند متعال به عقوبتش انسان را بيدار و ادب كند ، آن بيدارى يا ادب سودى و منفعتى نخواهد داشت .
در قرآن كريم در اين زمينه آيات مختلفى هست كه نشان مى دهد خداوند امت هايى را در همين دنيا با عذاب، بيدار و ادب كرد ، ولى آن بيدارى كه با آن عذاب براى آنها پديد آمد ، فايده اى براى آنها نداشت . چرا كه كار از كار گذشته بود و جرأت ، كبر و غرور مردم ، درها را بسته بود و استحقاق آنها را نسبت به رحمت الهى ريشه كن كرده بود .
به گفته جلال الدين رومى :
لطف حق با تو مداراها كند
چون كه از حد بگذرى رسوا كند(350)
اين همان معنى اين آيه است :
» أَخَذْنَهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ «(351)
در حالى كه متوجه نبودند ، چنگال جريمه را به گردن آنها انداختيم .
نمونه اى از قرآن مجيد است كه چگونه وقتى بنا شد مجرم حرفه اى به عقوبت و عذاب الهى ادب شود ، ديگر آن ادب براى او فايده اى نداشت ؟
حضرت نوح پيغمبر عليه السلام يقين داشت ، به او گفته بودند كه وقتى از زمين و آسمان آب بريزد ، نجات فقط از آن كشتى نشينان مؤمن است :
» وَ أَنجَيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ «(352)
در نجات به روى حضرت نوح عليه السلام باز بود ، چون با وحى ، مؤدب به آداب الهى بود و همچنين به روى كسانى كه در كنار او به حقيقت ايمان آورده بودند و خدا ، قيامت ، حرام و حلال را قبول كردند . اين را حضرت نوح عليه السلام مى دانست . تمام اهل ايمان را سوار بر كشتى كرد . البته تعداد آنها كم بود و به صد نفر نمى رسيدند .(353)
فرزند حضرت نوح عليه السلام در سلك بى ادبان
قرآن مجيد مى فرمايد :
يكى از آن مغرورها پسر حضرت نوح عليه السلام بود . بعضى ها مى گويند پسر خوانده اش بوده ، خيال مى كنند اگر پسر خود حضرت به حساب بياورند ، نقصى براى نوح عليه السلام است .
قرآن مجيد مى فرمايد :
» لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ «(354)
آن پسر بى تربيت كه نخواسته است حرف پيامبرى مانند نوح عليه السلام را گوش بدهد ، به پدر چه ارتباطى دارد ؟ تبعات بى تربيتى اش بر عهده خودش است .
مگر ابولهب كه عموى پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله است ، باعث كسر شأن پيغمبر صلى الله عليه وآله است ؟ نه . مگر قريش متكبر ، مغرور و مخالف پيغمبر صلى الله عليه وآله كه از اقوام نزديك حضرت بودند ، باعث كسر شأن پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله هستند ؟
» وَلَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى «(355)
مسؤليت پرونده شما بر خود شما و پرونده ديگران نيز بر خودشان است .
هيچ كسى در روز قيامت سنگينى بار ديگرى را برنمى دارد . ما نيز نبايد بدى اشخاص را به خوبان بچسبانيم .
خيلى از اشخاص خوب هستند كه خوب و پاك هم بودند ، لقمه شان نيز پاك بوده ، اما فرزندانشان نخواستند تربيت الهى را قبول كنند . مسؤليت اين ها در دنيا و قيامت به گردن پدرها نيست ، اين جريمه ربطى به پدرانشان ندارد .
انتخاب غلط
آب از زمين و آسمان جوشيد . حضرت نوح عليه السلام به پسرش گفت : بيا سوار اين كشتى شو ، چون آب زياد مى شود و تو را غرق مى كند . اما او به پدرش گفت :
» قَالَ سََاوِى إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِى مِنَ الْمَآءِ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَ «(356)
من ، تو و كسانى كه با تو هستند قبول ندارم ، بلكه من كوه را قبول دارم .
اين كمال بى ادبى در برابر پيامبر اولوالعزم است كه مى گويد : رفعت ، درجه و بلندى اين انسان با تربيت ، عاقل ، مؤدب ، الهى و ملكوتى را قبول ندارم ، و فقط بلندى كوه را قبول دارم . » يَعْصِمُنِى « اين كوه مرا از اين بلايى كه تو مى گويى نگاه مى دارد .
غرور و تكبر او و اين پندار اشتباه را ببينيد ؛ پناهگاهى مانند پيامبر اولوالعزم را رها كند و جماد ، كوه و سنگ را به عنوان پناهگاه انتخاب كند . رفعت و ارزش پيغمبر را نگاه نكند و بلندى كوه را ببيند . عقل اين عاقل را نبيند ، جمود سنگ را نگاه كند . اين يكى از انتخاب هاى بسيار خطرناك است .
»سنايى«(357) شعرى دارد كه عالمانه و زيبا است . قصيده مفصل و حكيمانه اى است . او حكيم ، عارف ، باسواد و درس خوانده بود . اشعار او را شعر نبايد گفت ، بايد گفت : علم ، حكمت و عرفان كه در لباس شعر آمده است .
در قرن سوم ، مى گويد : ببين دنيا چه خبر است ، چون در آن قرن مى زيست . مى گويد : ببين جابجايى غلط تا كجاست ؟ كه در كشورهايى مانند هند ، حضرت نوح عليه السلام را به عنوان پيغمبر قبول ندارند ، اما گاو را به عنوان خدا قبول دارند ؛ يعنى انسان عاقل ، بينا ، بصير و عالم و كمتر از مقام خدا را قبول ندارند ، اما گاو را بالاتر از پيامبران ، به خدايى قبول دارند . اين چه جابجايى خطرناكى است كه من به دامن فرعون بياويزم و موسى عليه السلام را رها كنم !
گاهى در درون ما اين اتفاق زشت مى افتد . انسان هاى فراوانى دامن عقل را رها مى كنند و به هواى نفس پناه مى برند ؛ يعنى متوجه بالاترين مقام كشور وجود خود - عقل - نمى شنوند و براى اداره امور بخشى از زندگى خود به شهوت و هواى نفس متوسل مى شوند .
اين جابجايى زشت درونى باعث آن جابجايى اشتباه بيرونى است . موسى عليه السلام را رها مى كند و به فرعون اقتدا مى كند . ابراهيم عليه السلام را رها كرده ، به نمرود اقتدا مى كند . نوح كه پدرش است رها مى كند و به دنبال افراد بى دين ، مغرور و بد مى رود و كوه را به عنوان پناهگاه بهتر از پدرش مى داند .
آب بالا آمد و از كوه نيز بالاتر آمد و پسر نيز در آن امواج سنگين آب بيدار شد كه چه خبر است ، ولى كشتى رفته بود و امواج داشت روى هم سوار مى شد و آن بيدارى ديگر ارزش نداشت . بيدارش كردند و به جهنم بردند و هر خوابى را بيدار مى كنند ، به جهنم مى برند . هيچ كس جاهل به جهنم نمى رود .
گفتگوى خدا و فرشتگان با جهنمى ها در قرآن را دقت كنيد ، ببينيد جهنمى ها در جهنم ، در اوج آگاهى و علم هستند ، ولى اين علم و ادب محصول آن عذاب است . او در جهنم نمى تواند بگويد كه من جاهل بودم .
قرآن مى گويد :
» وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَشِعَةٌ «(358)
در جهنم ، در كمال تواضع و خاكسارى هستند و اين تواضع و خاكسارى كه از رشته هاى ادب است ، از عذاب خدا براى اين ها به وجود آمده است .
اين ادب ديگر چه فايده اى دارد ؟ عمرى در دنيا بودى ، مى خواستى صورت روى خاك بگذارى و »سبحان ربى الاعلى و بحمده « بگويى . اكنون در جهنم صورت روى خاك گذاشتن ، »يارب يارب « گفتن و ناليدن به درگاه خدا چه فايده اى دارد ؟ اين نمونه اى از انسان بى تربيتى است كه عذاب استيصال و فراگير كه در دنيا هست او را بيدار كرد .
» الهى لاتؤدبنى بعقوبتك « اين را حضرت زين العابدين عليه السلام از پروردگار درخواست مى كند كه : اگر بنا باشد من ادب ، بيدار و تربيت شوم ، از راهى غير از جريمه ، عقوبت و عذاب مرا ادب و تربيت كن .
قارون در كمال بى ادبى
قرآن كريم به عنوان كتاب هدايت مثال ديگرى در انتخاب نادرست و پشتوانه خيالى مطرح مى كند . آياتش در بخش سوم سوره مباركه قصص است . شخص بى تربيت ، بى ادب ، مغرور و متكبر كه به خاطر مال دنيا ، غرور و كبر به او دست داده بود .
وقتى پيغمبر اولوالعزمى مانند موسى بن عمران و برادرش هارون عليهما السلام و مؤمنين امت كه براى نجات مغرور و متكبر آمدند موعظه و نصيحت كردند ، با نرمى با او حرف زدند ، به او گفتند :
» أَحْسِن كَمَآ أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ «(359)
اين نصيحت حضرت موسى عليه السلام، هارون و مردم مؤمن بود كه با اين پول ها كار خوب انجام بده ، فقرا ، مقروضين و زندانى ها را نجات بده و كار خير و عام المنفعه كن ، چنان كه خدا به تو خوبى و لطف كرده است .
مگر زمانى كه از مادر متولد شدى ، هيچ چيزى نداشتى . مگر روزى كه از اين دنيا مى روى ، غير از چند متر پارچه كفن ، ديگر چه چيزى به تو مى دهند ؟
بى وفايى اهل دنيا
مادر شخص ثروتمندى كه خيلى ثروت داشت ، مرده بود . به يكى از دوستان من تلفن زد و او كه شخص باخيرى بود و در امور خير فعاليت خوبى داشت ، با من تماس گرفت كه به خانه همين شخص ثروتمند بيا ، امر واجبى هست.
من رفتم . خانه اى كاخ مانند بود . مرا درون اتاقى برد ، گفت : اينجا اتاق مادر من است و اين كسى كه روى تخت افتاده ، مادر من است . تكان نمى خورد و حرف نمى زند ، ببين حال مادرم چگونه است .
من رفتم ، ديدم چند ساعت است كه مرده ، گفتم : مادر شما مرده است . گفت : من بايد چه كنم ؟ گفتم : بايد به قوم و خويش ها خبر بدهى كه بيايند ، بعد تلفن بزنى كه آمبولانس بيايد ، بعد او را ببرند .
گفت : من كه در چارچوب اين كارها نيستم و نمى خواهم اقوام را ناراحت كنم ، تو اگر آشنا دارى ، تلفن بزن آمبولانس بيايد و او را ببرد ، هر مقدار خرج آن باشد ، من مى دهم . شما كارهاى دفن او را انجام دهيد . حتى دنبال مادرش نيامد و كفن آن مادر را نيز خود كارگران قبرستان پوشاندند .
تو عريان به دنيا آمدى و با يك پيراهن از دنيا مى روى . شاعرى راجع به قبرستان خيلى زيبا مى گويد :
خوش هواى سالمى دارد ديار نيستى
ساكنانش جمله يكتا پيرهن خوابيده اند(360)
ساكنان قبرستان ، از شاه و وزير و تاجر و ملك التجار و مرجع تقليد و مدير كل ، تا فقيرترين افراد ، همه با يك پيراهن - كفن - هستند . جاى عجيبى است .
بابا طاهر مى گويد :
به قبرستان گذر كردم كم و بيش
بديدم قبر دولتمند و درويش
نه درويش بى كفن در خاك رفته
نه دولتمند برده از يك كفن بيش(361)
درويش ؛ يعنى فقير ، ندار و تهيدست . منظور اين درويش هاى اصطلاحى نيست .
اول كه لخت و عريان آمدى ، در آخر نيز با يكتا پيراهن مى روى ، اين همه ثروت بين ولادت و مرگ را كه نمى توانى خودت بخورى ، پس آن را به فرمان پروردگار به تهيدست ، از كار افتاده ، ور شكسته ، آبرودار بزرگوارى كه حقوق ماهيانه اش كم است ، اما عيال وار است و مخارج مكفى ندارد ، كمك كن .
اى انسان ! محبت ،لطف و رقّت قلب داشته باش . اين حرفها را به قارون مى گفتند . چقدر خوب بود كه با موعظه ، با آيات تورات و با دلسوزى دلسوزان ادب مى شد ، اما به جاى اين كه ادب شود ، غرور نشان داد .
قرآن مجيد مى گويد :
قارون به حضرت موسى عليه السلام و هارون و مؤمنان مى گفت :
» قَالَ إِنَّمَآ أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِى «(362)
من اين ثروت را با سواد ، علم و دانش خودم به دست آورده ام . به خدا و شما چه مربوط است كه به من مى گوييد : احسان كن .
اين حرف نسبت به پروردگار كه مالك همه اموال است ، كمال بى ادبى است . خدا محبت كرده و اين اموال را به تو عنايت كرده . تو چرا تا اين حد بى تربيتى مى كنى ؟
بيدار و تأديب نشد . قرآن مجيد مى گويد :
» فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ «(363)
تا وقتى كه به زمين گفتم : دهان باز كن، او و آن كاخ پر از ثروتش را فرو ببر .
اين همان عذاب استيصال است كه هيچ كس نمى تواند در برابر آن كارى كند . استيصال ؛ يعنى بند - طنابى - كه نمى شود باز كرد . او و خانه و تمام اموالش را زمين به اذن خدا فرو برد . زمانى كه داشت فرو مى رفت ، بيدار و ادب شد ، اما ديگر دير شده بود . به زمين فرو رفت و از آن طرف سر از دوزخ درآورد .
اين همان است كه امام سجاد عليه السلام مى فرمايد :
» الهى لا تؤدبنى بعقوبتك «
اما چقدر زيبا است كه انسان با قرآن ، با موعظه دلسوزانه انبيا و ائمه طاهرين عليهم السلام بيدار شود :
مرد بايد كه گيرد اندر گوش
وز نبشت است پند بر ديوار(364)
× × ×
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو
يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو(365)
اين ها موارد بيدارى است .
ادب لقمان از بى ادبان
حضرت لقمان نمونه ديگر ادب ، تربيت الهى و انسانى بود . چقدر قرآن به او احترام كرده و حكمتش را نقل كرده است .
به لقمان گفتند :
»ادب از كه آموختى ؟ گفت : از بى ادبان « اين قدر باسواد و با وقار و وزين بار آمد . گفت : معلم من ، بى ادبان و بى تربيت ها بودند . ديدم بى ادب در زندگى ناكام ماند ، سخن چين رسوا شد ، مال مردم خور ، ذليل و بى آبرو شد و چوب خدا را خورد ، جوان با نفرين مادر و پدرش نابود شد ، من خودم را گرفتار نكردم . تا اين حد بينا و بيدار كه عيب ها و نقص هاى ديگران را ، عامل برطرف كردن عيب و نقص خود كند .
فكر مى كنم كاملاً روشن شد كه ادب از ناحيه عقوبت چيست و اگر كسى از ناحيه جريمه و عقوبت خدا بيدار شود ، كه قرآن مى گويد : آن بيدارى ديگر فايده اى ندارد.
» فَلَمْ يَكُ يَنفَعُهُمْ إِيمَنُهُمْ «(366)
ايمان با اين همه عظمت ، بعد از بيدار شدن به واسطه عذاب خدا ، سودى ندارد .
قرآن در مورد فرعون دارد كه زمانى كه داشت غرق مى شد گفت :
» ءَامَنَّا بِرَبِّ الْعَلَمِينَ × رَبِّ مُوسَى وَ هَرُونَ «(367)
قبول كردم ، غلط كردم كه مى گفتم :
» فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى «(368)
من ضعيف و بدبختى هستم . خداى هارون و موسى عليهما السلام را قبول كردم .
اما قرآن مى گويد :
» إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ ءَامَنتُ «(369)
آب او را پايين كشيد و خفه اش كرد . ما نيز ايمان او را قبول نكرديم ، چون ايمان بعد از جريمه و عقوبت اثرى ندارد .
بالاى سر بيمارى در مشهد رفتم . خيلى بيمارستان فقير و ندارى بود ، رئيس بيمارستان نيز قطع نخاعى و خيلى با محبت بود . گفت : ما اينجا را خيلى با زحمت مى چرخانيم .
هر اتاقى دو سه مريض خوابيده بود . يكى از بيمارانى كه من بالاى سرش رفتم ، خيلى بيمارى بدى داشت و لحظه اى آرام نبود . مى گفتند : آمپولى كه درد را كم مى كند ، در او اثرى ندارد . او را بسته بودند ، چون مى خواست از شدت درد خودش را بزند . هشتاد ساله و پيرمرد بود .
من به او گفتم : پدر ! حالت چگونه است ؟ گفت : هر چه مى كشم ، حق است . من اين جريمه را بايد مى ديدم . دين و ايمان درستى نداشت . حرفهايى كه مى زد ، خوب نبود ، ولى اين يك حرفش خوب بود .
بعد به من گفت : بدتر از اين چوب را بايد به من مى زدند ، اما نزدند . گفتم : پيرمرد ، نااميد از رحمت خدا نباش ، دعا كن . گفت : من با خدا كارى ندارم .
گفتم : چه كار كرده اى؟ گفت : من ده سال در اين شهر ، در كنار اين حرم ، به امر رضا شاه چادر از سر ناموس مردم مى كشيدم و با باتوم آنها را مى زدم . موهايشان را مى كندم ، به آنها لگد مى زدم . هزاران زن و دختر با اشك چشم به من نفرين كردند . من بايد چوب بخورم .
مكر پروردگار بر مكر كنندگان
امام سجاد عليه السلام در ادامه دعاى پر فيض ابوحمزه ثمالى مى فرمايد :
» و لا تمكر بى فى حيلتك «(370)
خدايا ! بر من آن نقشه هايى كه هيچ كس نمى تواند باطلش كند و آن بندهايى كه هيچ كس نمى تواند بازش كند ، طرح ريزى نكن ، چون وقتى بند بزنند ، هيچ كس نيست كه بتواند آن را باز كند . وقتى كسى دچار تدبير و نقشه خدا عليه خودش شود ، در مقابل آن بند ، پول ، دوا ، دنيا و اهل دنيا همگى هيچ كاره مى شوند . مكر در كار خدا به معنى كلاهبردارى ، حيله و تقلب نيست.
» وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَكِرِينَ «(371)
مكر يعنى تدبير ، نقشه و طرح خدا .(372)
بعضى ها ممكن است به اين لغت توجه نكنند و بگويند : خدا مگر مكار و حيله گر است كه كلمه مكر را در حق خودش استعمال كرده است ؟ خير ، خدا حيله گر و نقشه كش به آن معنا نيست ، اما وقتى عليه كسى تدبير كند ، نقشه اش فوق همه نقشه ها است .
ببينيد چطور شاه ايران در كره زمين در به در بود ! هيچ مملكتى حاضر نبود او را قبول كند . آخر به مصر فشار آوردند ، تا او را قبول كرد . غريب و تنها شد ، خودش ماند با چند دكتر اسراييلى و فرانسوى ، كه آنها گفتند : اين بدن هيچ دارويى را قبول نمى كند و بايد بميرد و مرد .
اين مكر خدا است كه كارى مى كند تا اين بدن چند كيلويى در كره زمين جا نداشته باشد . اربابان او كه چهل سال به دست او نفت و گاز و طلا و نقره اين مملكت را غارت كردند ، حاضر نبودند يك شب او را راه بدهند. اين تدبير و نقشه حضرت حق است .
بايد از خدا خواست كه انسان با توبه ، وحى ، قرآن ، موعظه و نصيحت دلسوزان بيدار شود . زيرا اين بيدارى منفعت دارد ، ولى بيدارى با عقوبت و جريمه خدا سودى ندارد .
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
349) مصباح المتهجد: 582.
350) مولوى.
351) انعام (44 : (6؛ »به ناگاه آنان را ] به عذاب [گرفتيم ، پس يكباره ] از نجات خود [ درمانده و نوميد شدند .«
352) نمل (53 : (27؛ »و آنان را كه ايمان آوردند و همواره پرهيزكارى مى كردند ، نجات داديم .«
353) بحار الأنوار: 336/11، باب 3، حديث 64؛ »عن أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ قَالَ كَانُوا ثَمَانِيَةً
بيان: قال الطبرسي رحمه الله هم ثمانون إنسانا في قول المكثرين و قيل اثنان و سبعون رجلا و امرأة و بنوه الثلاثة و نساؤهم فهم ثمانية و سبعون نفسا و حمل معه جسد آدم عليه السلام عن مقاتل و قيل عشرة أنفس عن ابن إسحاق و قيل ثمانية أنفس عن ابن جريح و قتادة و روي ذلك عن أبي عبد الله عليه السلام و قيل سبعة أنفس عن الأعمش انتهى.«
قصص الأنبياء؛ ابن كثير: 100/1؛ »قال الله تعالى: وما آمن معه إلا قليل هذا مع طول المدة والمقام بين أظهرهم، ودعوتهم الأكيدة ليلا ونهارا بضروب المقال وفنون التلطفات والتهديد والوعيد تارة، والترغيب والوعيد أخرى. وقد اختلف العلماء في عدة من كان معه في السفينة: فعن ابن عباس: كانوا ثمانين نفسا معهم نساؤهم، وعن كعب الأحبار كانوا اثنين وسبعين نفسا. وقيل كانوا عشرة. وقيل إنما كانوا نوحا وبنيه الثلاثة وكنائنه الأربع بامرأة »يام« الذي انخزل وانعزل، وسلك عن طريق النجاة فما عدل إذ عدل. وهذا القول فيه مخالفة لظاهر الآية، بل هي نص في أنه قد ركب معه ] من [ غير أهله طائفة ممن آمن به كما قال: ونجني ومن معي من المؤمنين. وقيل كانوا سبعة.«
354) بقره (286 : (2؛ »هر كس عمل شايسته اى انجام داده ، به سود اوست ، و هر كس مرتكب كار زشتى شده ، به زيان اوست .«
355) انعام (164 : (6؛ »و هيچ كس جز به زيان خود ] عمل زشتى [ مرتكب نمى شود ، و هيچ سنگين بارى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد ؛ سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان خواهد بود.«
356) هود (42 : (11؛ »آن كشتى آنان را در ميان موج هايى كوه آسا حركت مى داد ، و نوح فرزندش را كه در كنارى بود ، بانگ زد كه اى پسرم ! همراه ما سوار شو و با كافران مباش .«
357) سنائى؛ منسوب به سنا، ابوالمجد مجدود بن آدم، شاعر و عارف معروف ايرانى قرن ششم. )و. غزنين اواسط يا اوايل نيمه دوم قرن 5 - ف.بين 525 و 545 ه . ق( او پس از رشد در شاعرى به دستگاه غزنويان راه جست و مسعود بن ابراهيم و بهرامشاه بن مسعود را ياد و مدح كرده، ولى نصيبى نبرد و از ممدوحان رضايتى نيافت و دردناك و مستمند در چنگ آز گرفتار بود تا دست به دامن عرفان زد و از جهان و جهانيان دست شست، چنانكه بهرامشاه از پى اعزاز او خواست تا خواهر خود بدو دهد، نپذيرفت. وى چند سال از دوره جوانى خود را در شهرهاى بلخ و سرخس و هرات و نيشابور گذرانيد و گويا در همان ايام كه در بلخ بود، راه كعبه پيش گرفت. بعد از بازگشت از سفر مكه، شاعر مدتى در بلخ به سر برد و از آنجا به سرخس و مرو و نيشابور رفت و هر جا چندى در سايه تعهد و نيكو داشت بزرگان محل به سر برد تا در حدود سال 518 به غزنين بازگشت. يادگار اين سفر دراز مقدارى از قصايد و اشعار سنائى است كه در خراسان سروده، و كارنامه بلخ كه در شهر بلخ ساخته. تغيير حال و مجذوب شدن او نيز در اثناى همين سفر رخ داده، وى را شاگرد و پيرو ابويوسف يعقوب همدانى دانسته اند. سنائى پس از بازگشت به غزنين تا پايان حيات در آن شهر به گوشه گيرى و عزلت گذراند. در همين دوره است كه به نظم مثنوى »حديقة الحقيقه« پرداخت. آرامگاه سنائى در غزنين زيارتگاه است. وى دوستدار آل على بود. سنائى در تغيير سبك شعر فارسى و ايجاد تنوع و تجدد در آن مؤثر بوده است. در آثار او دو سبك مختلف مربوط به دو دوره زندگانى او ديده مى شود. در مرحله نخستين سنائى شاعرى دربارى و لهو پيشه بود و براى تحصيل دينار از مدح كس امتناع نداشت. در مرحله دوم شاعر افكار اخلاقى و عرفانى خود را اظهار داشته و سبك حقيقى خويش را بدين وسيله ايجاد كرده است. از آثار اوست: حديقة الحقيقه، طريق التحقيق، سير العباد الى المعاد، كارنامه بلخ. )فرهنگ معين، اعلام: 803/5)
358) غاشيه (2 : (88؛ »در آن روز چهره هايى زبون و شرمسارند.«
359) قصص (77 : (28؛ »و نيكى كن همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده است.«
360) كليم كاشانى.
361) باباطاهر عريان.
362) قصص (78 : (28؛ »گفت : جز اين نيست كه اين ] ثروت و مال انبوه [ را بر پايه دانشى كه نزد من است به من داده اند .«
363) قصص (81 : (28؛ »پس او و خانه اش را در زمين فرو برديم.«
364) سعدى شيرازى.
365) حافظ.
366) غافر (84 : (40؛ »بى ترديد به خدا ايمان آورديم.«
367) اعراف (122 - 121 : (7؛ »گفتند : ] از روى حقيقت [ به پروردگار جهانيان ايمان آورديم ، × پروردگار موسى و هارون .«
368) نازعات (24 : (79؛ »و گفت : من پروردگار بزرگ تر شما هستم .«
369) يونس (90 : (10؛ »تا هنگامى كه بلاى غرق شدن ، او را فروگرفت ، گفت : ايمان آوردم.«
370) مصباح المتهجد: 582.
371) آل عمران (54 : (3؛ »و ] كافران از بنى اسرائيل درباره عيسى و آيينش [نيرنگ زدند ، و خدا هم جزاى نيرنگشان را داد ؛ و خدا بهترين جزا دهنده نيرنگ زنندگان است .«
372) متشابه القرآن: 177/1؛ »قوله سبحانه: »وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ« المكر هو إدخال الضرر على الغير حيلا كان أو سلبا من جهة الحيلة و التورية و الله يتعالى عن ذلك و ليس المكر من الإضلال بسبيل لأنه يستعمل في الحروب و في أمور يستعمل فيها الحيل و قد يسمى قصد الإنسان بتدبير مكرا كقوله وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا و ليس ذلك إضلالهم إياه عن الدين بل هو كما فسره بقوله ليثبتوك و الإجماع أن قوله يمكرون إنما هو ما كانوا يكيدون به النبي عليه السلام من القصد لإهلاكه و أخبر أنه مكر لهم أي أهلكهم من حيث لا يعلمونه أو جازاهم على مكرهم فسمي الجزاء على المكر مكرا كما سمي الجزاء على الاعتداء اعتداء و هذا من باب تسمية الابتداء باسم العاقبة و العاقبة باسم الابتداء.«
بحار الأنوار: 286/72، باب 72، حديث 11؛ »قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام لَوْ لَا أَنَّ الْمَكْرَ وَ الْخَدِيعَةَ فِي النَّارِ لَكُنْتُ أَمْكَرَ النَّاسِ.
بيان في القاموس المكر الخديعة و قال خدعه كمنعه خدعا و يكسر ختله و أراد به المكروه من حيث لا يعلم كاختدعه فانخدع و الاسم الخديعة و قال الراغب المكر صرف الغير عما يقصده بحيلة و ذلك ضربان مكر محمود و هو أن يتحرى بذلك فعل جميل و على ذلك قال الله U وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ و مذموم و هو أن يتحرى به فعل قبيح قال تعالى وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّىُ إِلَّا بِأَهْلِهِ و قال في الأمرين وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ و قال بعضهم من مكر الله تعالى إمهال العبد و تمكينه من أعراض الدنيا.«
تحف العقول: 483؛ »قال أبي الحسن علي بن محمد عليه السلام: من أمن مكر الله و أليم أخذه تكبر حتى يحل به قضاؤه و نافذ أمره و من كان على بينة من ربه هانت عليه مصائب الدنيا و لو قرض و نشر.«
منبع : پایگاه عرفان