در كتاب ها در اين زمينه از شخصى روايت شده كه با دوستم به جانب بيابان رفتيم، پس از مدتى از سير و سفرمان راه را گم كرديم، در سمت راست بيابان چادر و خيمه اى نظر ما را جلب كرد، به جانب آن آمديم زنى در آنجا بود سلام داده جواب شنيديم گفت: كيستيد گفتيم مسافر راه گم كرده به اميد اين كه راهنمائى شويم نزد شما آمديم، گفت صبر كنيد تا براى شما زمينه پذيرائى آماده كنم، گليم كهنه اى انداخت گفت استراحت كنيد تا پسرم از راه برسد براى شما غذا تهيه كنم، آمدن فرزندش به تاخير افتاد، و او هم چنان به انتظار بود، ناگاه از دور شترسوارى پيدا شد، زن گفت: خدا به خير كند، شتر از پسر من است ولى سواره او نيست، شترسوار نزديك شد و پس از سلام زن را به مرگ فرزندش تسليت گفت، به شترسوار گفت راست مى گوئى؟ پاسخ داد آرى شتر دم كرد و او را به چاه انداخت، گفت اينك پياده شو و كمك كن اين گوسپند ذبح شود تا غذائى براى ميهمانان آماده كنم، از صبر او در شگفت شديم، پس از صرف غذا به ما گفت آيا از قرآن آياتى مى دانيد گفتيم آرى گفت قرائت كنيد آيه شريفه وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ را تا أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ خوانديم برخاست چند ركعت نماز خواند و دست به دعا برداشت و گفت:
«اللهم انى قد فعلت ما امرتنى فانجزلى ما وعدتنى به»
خدايا به آنچه فرمان دادى عمل كردم اينك تو به آنچه وعده دادى وفا كن.
تصور كردم خواهد گفت چه خوب بود پسرم برايم مى ماند چون به او نياز داشتم ولى شنيدم مى گفت: اگر بنا بود كسى بماند هر آينه حضرت محمد (عليهما السلام) براى امتش مى ماند.
منبع : پایگاه عرفان