قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مهلت اندك عمر

 

 دوستى داشتم كه خانه اش خيلى كهنه بود . قبل از انقلاب ، روزى گفت : مى خواهم اين خانه را باز سازى كنم . دو طبقه ساخت . روزى او را ديدم و گفتم : ساخت خانه تمام شد ، رفقا را دعوت كن و سور بده . گفت : فقط سنگ پاشويه حوض مانده است كه امروز يا فردا تمام مى شود و اثاثيه را منتقل مى كنيم .

 كسى كه مى خواهد به خانه نو برود ، خيلى از اثاثيه را نيز نو مى كند . روز جمعه بود و من چون طلبه بودم ، بعد از ظهر به قم رفتم تا شنبه كه درس شروع مى شد ، سر كلاس بروم .

 شنبه هنوز به درس نرفته بودم ، كه درب ما را زدند . رفتم ديدم يكى از نزديكان است . گفت : براى تشييع جنازه به قم آمده ام . گفتم : تشييع جنازه چه كسى است ؟ گفت : فلان رفيق ، همان كه هنوز اثاث نكشيده بود . اثاث نكشيده مرد . يعنى مهلت ندادند كه به آن خانه نو برود .


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه