منابع مقاله:
کتاب : تفسير حكيم جلد پنجم
نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان
َ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ
و خداى شما خداى يگانه است، جز او خدائى نيست، رحمتش بى اندازه و مهربانى اش هميشگى است.
توحيد پايه و اساس همه حقايق و ارزش ها، و مايه عقايد حقه، و زمينه تزكيه اخلاق، و سبب اخلاص و پاكى نيت و محرك انسان به سوى كارهاى پسنديده و اعمال صالحه، و علت تحقق همه ارزش هاى معنوى در عرصه حيات انسانى است.
توحيد شعار ريشه اى همه انبيا و امامان و اولياء و اصفيا و صديقان و شهيدان و صالحان است، و هيچ حقيقت تكوينى و تشريعى بدون آن جامع و كامل نيست، و هيچ واقعيتى جداى از آن، ثمر و محصول نمى دهد، من با اندك بضاعت علمى ام خود را شايسته ورود در اين بحث نمى دانم، ولى چون با توفيق حق در مقام شرح و توضيح آيات و نه تفسير آن هستم، گوشه اى از اين حقيقت حقه را با كمك آيات الهى و روايات اهل بيت تا جائى كه در توان دارم در اين سطور مى نگارم.
مسئله اعتقاد به خداى يگانه، و وجود مباركى كه به دست قدرت و اراده او نظام هماهنگ هستى، و جهان غيب و شهود، و موجودات متنوع و گوناگون، و هر پيدا و ناپيدائى به عرصه وجود و ظهور قدم نهاده، چون ريشه در فطرت و حقيقت باطن انسان دارد، و عقل او هم جز اين واقعيت را نمى پذيرد مسئله اى ضرورى و بديهى، و هم چون آفتاب وسط روز روشن است، و در اين زمينه يك نفر را در طول حيات سراغ نداريم كه انكارش نسبت به حق به فطرت يا عقل او باز گردد، بلكه انكار حق باد آتشين و مسمومى است كه از دوزخ هواى نفس، و شهوات بى قيد و بند اهل گناه و معصيت، و گرفتاران فسق و فجور مى وزد و نهايتاً خرمن سعادت خود آنان را تبديل به خاكستر و باغ خوشبختى آنان را مى سوزاند.
نگاه چشم فطرت، و نظر ديده عقل هر انسانى از زمانى كه به خود مى آيد به حضرت حق به عنوان يگانه كارگردان هستى دوخته است و اين چشم و ديده با هيچ گونه بيمارى كور نمى شود، بلكه روى آن پرده غفلت، و صفحه گناه قرار مى گيرد، كه اين پرده و صفحه با بيدار شدن غافل و توبه گناهگار از گناه، و آگاه شدن ناآگاه از حقايق به يك سو مى رود، و فروغ اعتقاد به توحيد بر همه كشور وجودِ انسان نورافشانى مى نمايد و كافر و فاسق و منكر و معاند را تبديل به مؤمنى با منفعت و كارگاهى مولّد خير و بركت، و چشمه اى از فيض بخشى، و شجره اى طيبه و گلستانى متراكم از گل هاى اخلاقى و فضيلت مى كند.
پيامبران الهى نه براى اثبات وجود خدا، بلكه براى يك به يك سو زدن پرده غفلت، و از بين بردن صفحه گناه مبعوث به رسالت شدند، و براى نجات مردم از شرك كه گناهى عظيم و مفسده اى خطرناك است قدم به عرصه حيات انسان گذاردند، و از همه امت ها خواستند معبودهاى باطل را كه به نادانى در برابر معبود حق قرار داده اند، از عرصه قلب و جان و ميدان زندگى خويش بيرون بريزند و راه را براى حاكميت خواسته هاى حكيمانه حضرت حق باز كنند، و از شر اختلافات كمرشكن كه محصول اربابان متعدد و معبودهاى گوناگون است، و جز آتش خطرناكى در خيمه زندگى نيست نجات يابند.
بيدارى و توجه درون فرد فرد انسان ها نسبت به خداى يگانه در حدى است، كه همه پيامبران از امت ها پرسشى داشتند كه پاسخى جز كلمه الله نمى شنيدند:
قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: «1»
پيامبر انسان گفتند: آيا در خدا كه آفريننده آسمانها و زمين است.
«در باطنتان و گارگاه عقلتان و عرصه فطرتتان» شكى هست؟!
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ: «2»
اگر از آنان [كه اسير زنجير شرك و گرفتار معبودهاى باطل هستند] بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را مسخر و رام نموده، با قاطعيت خواهند گفت: الله پس چرا از حق به باطل منحرف مى شوند؟!
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ: «3»
و اگر از آنان بپرسى چه كسى از آسمان آب نازل كرد، و به وسيله آن زمين را پس از مردگى اش زنده ساخت؟ بى ترديد و با قاطعيت مى گويند الله بگو سپاس و ستايش ويژه الله است «و مشركان با اقرار به اين حقيقت اسير معبودهاى گوناگون و باطل اند» بلكه بيشترشان براى رسيدن به يگانه پرستى انديشه نمى كنند.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ: «4»
و اگر از آنان بپرسى چه كسى آنان را آفريده است به طور قطع و يقين مى گويند الله پس چگونه از حق به باطل مى گرايند.
آرى فطرت و عقل انسان در برابر پرسش از اين كه جهان را كه آفريده، و نظام طبيعت را كه سامان داده، و آفرينش انسان كار كيست پاسخى جز اين كه بگويد الله ندارد.
همه اديان بزرگ با همه اختلافاتى كه از لحاظ كم و كيف دارند چون آئين زردشتى، و يهوديت و مسيحيت و اسلام به ويژه از زبان پيامبرانشان زردشت، موسى، عيسى و سرور آنان محمد (عليهما السلام) ترانه «وحده لا اله الا هو» را سر داده و انسان هاى با انصاف و شوريده دل را به وجد آورده اند.
بت شكن قهرمان تاريخ گذشته هنگامى كه خط ابطال بر ربوبيت و كارگردانى ستاره و ماه و خورشيد و به اعتقاد مشركان به عنوان موجوداتى مستقل مى كشد، و نفوس و درون جامعه زمان خود را دستخوش هيجان عظيم مى گرداند، با همه وجود فرياد مى زند:
إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ: «5»
من به دور از هر انحرافى و با قلبى حق گرا همه وجودم را به سوى كسى كه آسمانها و زمين را آفريد متوجه نمودم، و از انتخاب كنندگان مخلوقات به عنوان معبود نيستم و هيچ شريكى براى خدا قرار نمى دهم.
پيامبر اسلام براى ابد شالوده و اساس دعوت خود را در كلمه طيبه «لا اله الا الله» قرار داد و به همه انسانها تا برپا شدن قيامت اعلام كرد:
«قولوا لا اله الا الله تفلحوا»
اگر معبودهاى باطل را از همه شئون زندگى نفى كنيد «لا اله» و حاكميت تشريعى معبود حق يعنى الله را در خيمه حيات خود استقرار بخشيد رستگار و پيروز مى شويد.
در اقرار به توحيد و نفى شريك از حضرت حق همه موجودات هستى با پيامبران و اولياء الهى و خردمندان هماهنگ هستند، و اين حقيقتى است كه قرآن مجيد در آيات متعددى به آن اشعار و اعتراف دارد:
آرى از ذره بى نهايت كوچك يعنى اتم كه قطر آن برابر با يك ده ميليونيم ميلى متر است، تا بزرگ ترين ستاره ها و كهكشان ها كه تنها كهكشان راه شيرى ما داراى قطرى به طول صد هزار سال نورى است و منظومه شمسى به فاصله سى هزار سال نورى از مركز آن قرار دارد، و يك حركت وضعى كهكشان مذكور دويست و پنجاه ميليون سال نورى طور مى كشد با همه يكتاپرستان و مؤمنان به حق هم صدا هستند «6» و بلكه هر گياهى كه از زمين رويد «وحده لا شريك له» گويد
شدت ظهور حق، و عيان بودنش تا جائى است كه راه هر گونه انكارى را به روى انسان بسته، و دليلى بر عدم وجودش در هيچ فطرت و عقلى و هيچ رشته علمى وجود ندارد.
شدت پيدائى او، و عيان بودن جمالش به صورتى است كه صديقين تنها علامت و نشانه اى كه براى حضرتش ذكر مى كنند وجود خود اوست، و از اينكه براى نشان دادن او از آثارش كمك بگيرند امتناع دارند.
به اين بخش از دعاى عرفه حضرت حسين كه سراپايش توحيد محض و محو جمال محبوب بود به دقت توجه كنيد:
«كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك، ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك، متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك، و متى بعدت حتى تكون الآثار هى التى توصل اليك.»
چگونه بر وجود تو به موجودى كه در ذات وجود و همه هستى اش نيازمند به توست استدلال شود، آيا براى غير تو ظهورى هست كه براى تو نيست تا آن غير وسيله و سبب ظهور تو باشد، كى و چه زمانى پنهان بوده اى تا نيازمند دليلى باشى كه بر وجود تو دلالت كند، و كى و چه زمانى دور بوده اى تا آثار واصل كننده به تو باشد؟!!
توحيد حقيقتى فطرى و عقلى است.
مسئله خدا و يگانه بودن حضرت او امرى فطرى و حقيقتى است كه هرگز از ديد عقل پنهان نيست، و چنان واضح و روشن و آشكار و بيّن است، كه هر منكرى را با اندك سخن استوارى، و كمتر دليلى مى توان به آن توجه داد، و راه انكار را به روى او بست، مگر اين كه بخواهد با فشار هواى نفس، و شهوات نامعقول و خواسته هاى بى منطقش بر انكارش كه متكى به هيچ دليل و دانشى نيست پافشارى كند.
منكر حق در محضر حضرت صادق (ع)
مجلسى در كتاب با ارزش بحار از هشام بن حكم روايت مى كند كه هشام گفته در محضر امام صادق (ع) بودم كه ابن ابى العوجاء دانشمندى كه منكر حق بود وارد شد، حضرت به او فرمود:
«امصنوع انت ام غير مصنوع؟ قال ابن ابى العوجاء لست بمصنوع فقال الصادق (ع) فلوكنت مصنوعا كيف كنت؟ فلم يحر ابن ابى العوجاء جوابا، قام و خرج.»
آيا موجودى ساخته شده اى و در سايه قدرت صانعى حكيم پديدآمده اى يا نه؟ پاسخ داد ساخته شده نيستم، حضرت فرمود: اگر سازنده اى داشتى به چه كيفيت تو را مى ساخت، آيا به غير اين شكل و هيئت و با صورتى ديگر تو را به وجود مى آورد؟
ابن ابى العوجاء سر به زير افكند و پاسخى مناسب كه بر حكمت و دليل استوار باشد نيافت، از جاى حركت نموده و از نزد حضرت بيرون رفت «7»
منكر خدا در كنار راهب صومعه
هنگامى كه آتش جنگ در آفريقاى غربى شعله ور شد، و گروه زيادى در آن كشته شدند، و نهايتاً جنگ به پايان رسيد، راهبى كه در آن ناحيه به سر مى برد از صومعه خود بيرون آمد، مردى را چون مرده اى روى زمين افتاده ديد، نزديك وى رفت و پس از دقت لازم او را زنده يافت، از روى دلسوزى وى را با زحمت زياد به صومعه خود منتقل كرد و به معالجه زخم ها و ضعف او همت گماشت تا بيمار به درمان كامل رسيد.
راهب در مدت درمان كردن بيمار، شبانهروز بر اساس ايمانش به خدا اشتغال به عبادت و مناجات و راز و نياز داشت، و سرباز درمان شده نه اين كه به عبادات عابد توجهى نداشت، بلكه از زحمات بى دريغ او نسبت به امور بندگى شگفت زده بود.
روزى راهب به سرباز گفت: چرا و به چه دليل به عبادت حق قيام نمى كنى؟ پاسخ داد آيا براى پروردگارى كه وجود ندارد عبادت كنم؟!
راهب در برابر او و سخن بى پايه اش سكوت كرد تا پس از مدتى يك روز براى گردش به اتفاق يكديگر از صومعه بيرون آمدند، و در بيابان خوش منظره به قدم زدن پرداختند، بناگاه چشم راهب به اثر قدم هاى حيوانى افتاد، از سرباز پرسيد اين چه اثرى است؟ سرباز گفت محل پاى حيوانى است كه از اين مسير عبور كرده، راهب گفت من در اين بيابان حيوانى نديده ام، سرباز گفت: چيزى مى گوئى كه قابل باور نيست، همين اثر پا بس است كه ثابت كند به يقين حيوانى از اينجا عبور كرده است.
راهب گفت: اثر قدمى دلالت بر وجود حيوانى مى كند، آيا اين آثار شگفت انگيز و اين مخلوقات گوناگون و اين سيارات درخشان و ستارگان فروزان بر قادرى حكيم و صانعى عليم و به وجود آورنده اى دانا و خبير دلالت نمى كند؟!
سرباز كه با زنگ بيدار باش راهب از خواب غفلت نجات يافت، و پرده انكار از برابر ديده فطرت و عقلش كنار رفت، غرق در شرمندگى و حيا شد، و به زينت ايمان آراسته گشت، و از راهنمائى راهب سپاس و تشكر كرد. «8»
جدال على بن ميثم با مردى دهرى مسلك
على بن ميثم كه از تبار ميثم تمار عاشق بى قرار على (ع) است، و از دانش و فضيلت بهره فراوان داشت به مجلس حسن بن سهل كه اكثر مجمع علما و دانشمندان جهت بحث و گفتگو پيرامون مسائل علمى و حقايق و معارف بود وارد شد، ديد مردى بى دين و دهرى مسلك و منكر حق و حقيقت در بهترين جاى مجلس نشسته و از احترام ويژه اى از سوى وزير برخوردار است، و همه اعيان مملكت و دانشمندان نامى در مقامى پائين تر از او قرار دارند و آن مرد در كمال بى پروائى در اثبات مسلك خود داد سخن مى دهد و ديگران فقط گوش مى دهند و از پاسخ گفتن به او گويا عاجز و ناتوان اند! وضع مجلس و سكوت اهل علم در برابر سفسطه ها و بافته هاى او على بن ميثم را هيجان زده و آشفته كرد، براى دفاع از حق پيش رفت و گفت اى وزير حكومت و دولت امروز در بيرون از اين كاخ مسئله شگفت انگيز ديدم! حسن بن سهل گفت چه ديدى؟ على بن ميثم پاسخ داد در كنار دجله مشاهده كردم يك كشتى بدون ناخدا مردم را سوار مى كند و از اين طرف دجله به طرف ديگر مى برد، و از آن طرف به همان صورت مسافر به جانب ديگر مى آورد!
مرد منكر حق به تصور خود براى كوبيدن على بن ميثم موقعيتى به دست آورد، به وزير گفت: به نظر مى رسد اين شخص در عقلش دچار نقص و كمبود است كه سخن ديوانگان را به زبان جارى مى كند! على بن ميثم رو به مرد منكر كرد و گفت: قابل قبول نيست كه يك كشتى مسافرينى را بدون وجود ناخدا از رودى بگذراند، مرد منكر گفت: نه هرگز نمى شود! على بن ميثم گفت: پس چگونه در اين درياى پهناور هستى اين مخلوقات و موجودات غير قابل شمارش بدون محركى در حركت اند، و اين ستارگان و اختران بيرون از شماره بدون گرداننده اى حكيم و عالم درگردش اند، اى مدعى دانش و عقل، تو براى حركت يك كشتى از رودى به طرف ديگر ناخدائى را ضرورى و لازم مى دانى ولى براى اين متحركان بى شمار محركى را لازم نمى بينى، اكنون دقت كن و انديشه نما كه كدام يك از ما ادعاى امرى محال مى كنيم، مرد دهرى مسلك كه از استدلال عقلى و فطرى على بن ميثم مبهوت شده بود درمانده و شرمنده سر به زير انداخت و ساكت و بى حرف ماند، و دانست كه دانشمند مسلمان مسئله كشتى را وسيله شكست مفتضحانه او قرار داده است. «9»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- ابراهيم 10.
(2)- عنكبوت 61.
(3)- عنكبوت 63.
(4)- زخرف 87.
(5)- انعام 79.
(6)- انسان و مذهب 178.
(7)- بحار باب توحيد حديث.
(8)- حلقات المدرسية
(9)- نامه دانشوران ج 3، ص 337.
منبع : پایگاه عرفان