واى به حال كسى كه عبادات را به خودش ببندد، بگويد: من بودم كه نماز خواندم، روزه گرفتم، كتاب نوشتم و به دين و مردم خدمت كردم. كدام عبادت؟ همين كه فكر داشتى كه به فكرت بيايد از جاى برخيزى، شير آب را باز كنى، وضو بگيرى و نماز بخوانى، همه براى من بوده است.
پروردگار عالم حافظه كسى از اهل محلّ ما را گرفته بود، وقتى طبق عادتش به مسجد مى آمد، همه تكبيرة الاحرام مى بستند، او يادش نمى آمد كه ببندد، در صف مى ايستاد، همه به ركوع مى رفتند، او يادش نمى آمد كه بايد به ركوع برود، مى نشست. همه به سجده مى رفتند، او بلند مى شد.
دكتر براى قضاى حاجتش ساعت معين كرده بود كه اين ساعت ها او را دستشويى ببريد. وقتى كه دستشويى مى رفت، يادش نمى آمد كه كمربندش را باز كند و بنشيند، يادش نمى آمد كه دستشويى كند. به او غذا مى دادند، درون دهانش مى ريختند، يادش نمى آمد كه بجود و فرو ببرد. چه چيزى براى من و تو است ؟ من نمى دانم، اين هايى كه من من مى گويند و در مقابل خدا سينه سپر مى كنند، چقدر نادان هستند.
منبع : پایگاه عرفان