قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكمت در مسئله فنا

 

 

منابع مقاله:

کتاب  : عرفان اسلامى جلد ششم

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

 

ارباب يقين و سالكان طريق و عارفان وارسته و زبدگان پيراسته در معناى فنا گفته اند: تسليم محض و محض تسليم نسبت به تمام خواسته هاى حضرت حق و از خود غير برنامه هاى او در دل و نفس و اعضا و جوارح اظهار نكردن، مقام فناست.

[وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً] «1».

بر او درود فرستيد.

همه چيز را براى او و به خاطر او خواستن، همه كارى را براى او و به خاطر او انجام دادن و خلاصه حيات و ممات را با تمام شؤونش براى او قرار دادن و به تمام معنى بى خبر شدن از انانيت و منيت، مقام فنا است و اين مقام با عظمت با اجراى تمام حقوق حق و خلق همسان و هماهنگ بلكه ريشه و محرك اجراى حقوق است كه حقوق خلق، اعم از زن و فرزند و پدر و مادر و تمام مردم اعم از نيك و بد امر مولاست و خواستن امر مولا و اجرا كردن آن بدون كم ترين تعلل، مقام فناست.

خوردن و خوابيدن، گفتن و شنيدن، حركت و سكون، طلب علم و فضل، تشكيل خانواده، شركت در اداره امور اجتماع و غم خوردن براى مسلمانان و مبارزه با دشمنان و منكرات و تمام امور، اگر محض خاطر او و جلب خشنودى و رضايت حضرتش باشد، مقام فنا است.

اين مقام، اگر منحصر به دنياى ذهن و خيال و دنياى نظر و ادعا باشد به حقيقت بدان كه مرز شرك است و عين بازيگرى.

تا از غم هر چه هست بى غم نشوى

 

تا خاك ره مردم عالم نشوى

تا قطع نظر از خودى خود نكنى

 

اين نكته يقين بدان كه آدم نشوى

     

حيات انبيا و امامان عليهم السلام كه فقط و فقط محض حضرت حق بود و كارى جز برابر با خواسته او انجام نمى دادند، نشان دهنده مقام فناى آنان بود و همين فنا علت بقاى آنان تا عمق ابديت گشت.

 

چهار مرحله فنا

سالكان راه و عاشقان جمال فنا را بر چهار مرحله شمرده اند:

1- فناى آثارى.

2- فناى افعالى.

3- فناى صفاتى.

4- فناى ذاتى.

فناى آثارى

در فناى آثارى مى فرمايند:

سالك در مرحله معرفت و توجه و خلوص و پاكى بايد در اين مقام قرار بگيرد كه آثار تمام موجودات را اعم از غيبى و شهودى در آثار وجود حقيقى مضمحل ببيند، چنان كه به غير آثار او آثارى نبيند.

محقق را چو از وحدت شهود است

 

نخستين نظره بر نور وجود است

دلى كز معرفت نور و صفا ديد

 

به هر چيزى كه ديد اول خدا ديد

     

زهى نادان كه او خورشيد تابان

 

به نور شمع جاويد در بيابان

جهان جمله فروغ نور حق دان

 

حق اندر وى زپيداييست پنهان

بود در ذات حق انديشه باطل

 

محال محض دان تحصيل حاصل

عدم آيينه هستى است مطلق

 

كزو پيداست عكس تابش حق

شد اين كثرت از آن وحدت پديدار

 

يكى را چون شمردى گشت بسيار

چو ممكن گرد امكان برفشاند

 

به جز واجب ديگر چيزى نماند «2»

     

 

فناى افعالى

در فناى افعالى مى فرمايند:

تمام حركاتت و مجاهدات و رياضات و كوششت بايد مضمحل در فعل حق باشد، به عبارت ديگر آن چنان خالص و هماهنگ با خواسته او عمل كنى كه يك عمل بيشتر در بين نباشد و آن هم عمل و فعل خدا باشد.

چون در مرحله عمل از خود باشى هنوز در بساط شركى، به همين خاطر در معارف اسلام ريا نوعى از شرك شناخته شده، سالك به هنگامى كه كمال خلوص را در نيت و هماهنگى با فرمان را در عمل رعايت كند به مقام فناى افعالى رسيده است.

نظامى، آن حكيم نكته سنج در مقام درخواست اين مقام از حضرت رب العزه گويد:

ملكا و پادشاهى روشى كرامتم كن

 

كه بدان روش بگردم زبدى و بدگمانى

دل و دين شكسته آنگه هوسم زنام جويى

 

سر و پا برهنه آنگه سخنم ز مرزبانى

ادبم مكن كه خردم خللم مبين كه خاكم

 

ببر از نهاد طبعم دو دلى و ده زبانى

حرم تو آمد اين دل زحسد نگاهدارش

 

كه فرشته با شياطين نكند هم آشيانى

زگناه و عذر بگذر بنواز و رحمتى كن

 

به خجالتى كه بينى به ضرورتى كه دانى

به طفيل طاعت تو تن خويش زنده دارم

 

چو نباشد اين سعادت نه من و نه زندگانى

همه ممكن الوجودى رقم هلاك دارد

 

تو كه واجب الوجودى ابدالابد بمانى

     

 

فناى صفاتى

در فناى صفاتى مى فرمايند:

بايد تمام صفات و اخلاقيات و نفسانيات و حالات سالك مضمحل در صفات حضرت او شود، تا جايى كه صفتى در سالك جز صفت اللّه نماند و آن هم با معرفت به تمام رذائل و فضائل و پيراسته شدن از كليه رذائل و آراسته شدن به تمام حسنات و فضائل ميسر است و اين راه بسيار دور و پر پيچ و خم و خطرناكى است كه سالك بايد با كمك معرفت و خلوص و همت گرفتن از نور انبيا و امامان عليهم السلام و علماى ربانى بپيمايد و به آنجا برسد كه مظهر اسما و صفات گردد.

خورشيد آسمان ظهورم عجب مدار

 

ذرات كاينات اگر گشت مظهرم

ارواح قدس چيست نمودار معنيم

 

اشباح انس چيست نمودار پيكرم

بحر محيط رشحه اى از فيض فايضم

 

نور بسيط لمعه اى از نور ازهرم

از عرش تا به فرش همه ذره اى بود

 

در نور آفتاب ضمير منورم

روشن شود زروشنى ذات من جهان

 

گر پرده صفات خود از هم فرو درم

آبى كه زنده گشت ازو خضر جاودان

 

آن آب چيست قطره اى از حوض كوثرم

و آن دم كزو مسيح همى مرده زنده كرد

 

يك نفخه بود از نفس روح پرورم «3»

     

 

فناى ذاتى

و در فناى ذاتى مى فرمايند:

به حقيقت موجوديت و هويت و ذات و انانيت خود را به هيچ وجه در ميان مبين و در اين مسئله برترين توضيح و بهترين شرح فرمايش وجود مقدس حضرت سيدالشهدا عليه السلام است كه به صورت دعاى عرفه در كتب ادعيه ثبت شده است و در اين نوشتار لازم است به قسمتى از آن اشاره رود.

إلهى أنَا الْفَقيرُ فى غِناىَ فَكَيْفَ لاأكُونُ فَقيراً فى فَقْرى.

بار خدايا، در عين توانگرى تهيدستم، پس چگونه در تهيدستى تهيدست نباشم.

پروردگارا! در عين بى نيازيم سخت نيازمندم، چگونه در نيازمنديم نيازمند و ندار نباشم و اى اله من در عين دانائيم نادانم، چگونه در نادانيم نادان نباشم؟

معبود من رفت و آمد تدبيرت و تيزنوردى تقديراتت، بندگان عارفت را از اطمينان به بخشش و نااميدى از تو در وقت بلا باز داشته.

الهى! از من همان كه مى سزد به فرومايگيم و از تو همان مى سزد به كرمت، اله من تو خود را به مهربانى و لطف به من وصف كرده اى پيش از پيدايش ناتوانى من، پس آيا دريغ دارى آن دو را از من پس از پيدايش ناتوانيم؟

معبود من! چنانچه از من زيبايى هايى نمايان شود، بدون شك از فضل توست و نسبت به آن بر من منت دارى و چنانچه زشتى هايى نمايان گردد، با من به عدلت معامله كن كه تو را بر من حجت و دليل تمام است.

معبود من! چگونه مرا وامى گذارى و حال آن كه عهده دار من شده اى و چگونه مظلوم شوم و حال آن كه تو يار منى و چگونه وسيله گيرى كنم به سويت با آنچه محال است كه آن به تو برسد، يا چگونه از حالم به حضرت تو شكايت كنم و حال اين كه بر تو پوشيده نيست، يا چگونه با گفتارم از حالم ترجمه كنم و حال آن كه از توست آشكارا به تو، يا چگونه آرزوهايم را نوميد كنى و حال آن كه حاجت خواهانه بر تو وارد شده، يا چگونه احوال مرا نيك گردانى و حال آن كه آن ها با تو قائم و سرپاست؟

معبود من! چه اندازه به من لطف دارى با وجودى كه جهلم بزرگ است و با وجود زشتى كردارم چقدر به من رحم كنى.

معشوق من! چقدر تو به من نزديكى و چقدر از تو دورم، آه چقدر به من مهربانى، با اين همه آن كه مرا از تو بازداشته چيست؟!

اله من! از رفت و آمد آثار و جابجايى تغييرات احوال دانستم كه خواسته تو از من اين است كه خود را در همه چيز به من بشناسانى «4» تا نسبت به تو در چيزى بى معرفت نباشم.

مولاى من! هر زمان فرومايگيم لالم كرد، كرمت مرا به سخن آورد و هرگاه صفاتم آزمندم كرد، منت هايت اميدوارم نمود.

معبود من! كسى كه زيبايى هايش زشتى است چگونه زشتى هايش زشت نباشد و كسى كه حقايقش ادعا است چگونه ادعاهايش ادعا نباشد «5».

پروردگارا! قانون نافذ و مشيت چيره ات براى صاحب سخنى سخن نگذاشته و براى صاحب حالى حال باقى نگذارده.

معبودا! چه بسيار طاعتى كه بنا كردم و حالتى كه سخت و استوار نمودم كه همه آن ها اعتمادم را در كنار عدالتت ويران كرد، بلكه فزون بخشى ات عذر مرا پذيرفت.

محبوب من، تو به حقيقت مى دانى كه گرچه طاعتم به صورت كار قطعى ادامه نداشته ولى به صورت محبت و تصميم تداوم داشت.

مولاى من! در برابر قاهريت تو چگونه تصميم بگيرم و چگونه تصميم نگيرم در حالى كه تو امر كننده اى.

الها! دو دليم در آثار موجب دورى ديدار است.

معبود من! با خدمتى كه مرا به تو بپيونددم، من را با خود قرار ده.

بر تو چگونه استدلال شود با موجودى كه در وجودش با تمام هويت نيازمند به توست.

آيا حقيقتى غير از تو آن روشنايى را دارد كه بتواند تو را به من آشكار كند، آيا تو پنهان بوده اى تا به دليلى كه به سوى تو رهنمونم گردد محتاج باشم، از من چه وقت دور بوده اى كه نمودهاى جهان مرا به تو رساند.

كور است آن ديده اى كه نظارت تو را بر خود و آثار هستى درك نمى كند، كالاى آن بنده دچار خسارت شده، اگر از محبت خود چيزى نصيبش نكرده اى.

معشوق من! به من دستور داده اى كه در پديده هاى جهان هستى دقت و بررسى نمايم، اكنون مرا با انوار بينايى به سوى خود فرا خوان، تا از آن ها روگردان شده به سوى تو متوجه شوم، چنان كه اولين بار از آن موجودات به وجود تو پى برده بودم، ديگر نيازى به نگريستن به سوى آن ها نداشته باشم و همّتم از اعتماد به آن موجودات ناچيز بالاتر بوده باشد.

جمعى ز كتاب و سخنت مى جويند

 

جمعى ز گل و نسترنت مى جويند

آسوده جماعتى كه دل از همه چيز

 

بر تافته از خويشتنت مى جويند

     

خداوندا! اين است ناچيزى و عدم استقلال من در مقابل تو «6»، موجوديت و كيفيت آن به هيچ وجه بر تو مخفى نيست.

وصول به بارگاه بى نهايتت را از تو مى خواهم، براى دريافت وجودت به تو استدلال مى كنم، با انوار فروزانت هدايتم كن و با صدق بندگى در كوى جلال و جمالت مقيمم فرما.

توفيقت را شامل حالم كن تا با صدق نيت به بندگى تو قيام كنم و زندگانى خود را در اين دنياى رو به فنا بيهوده استهلاك ننمايم.

معبودا! از علم مخزونت تعليمم ده و با پرده پوشاننده ات محفوظم دار، وجودم را اى محبوب من با حقايق اهل تقرب مزين فرما و روش اهل گرايش به سويت را به من بياموز.

با تدبيرت اى معبود من! از تدبيرهاى ناقصم بى نيازم كن و از اختيار خود بهره مندم ساز و مرا به نقاط اضطرارم آگاه فرما.

معبودا! مرا از ذلت نفس بر كنار و از اضطراب شك و كثافت شرك پاكيزه كن.

الهى! از تو يارى مى جويم ياورم باش، اعتماد و توكلم بر توست مرا به خود وامگذار، گداى توام مأيوسم مكن، رغبتم به فضل و احسان توست محروم و نااميدم منما، من به تو منسوبم مرا از خود دور مكن و به درگاهت ايستاده ام طردم مفرما.

خداوندا! رضاى تو پاكيزه تر از آن است كه علتى از خود براى آن وجود داشته باشد، كجا رسد كه علت رضاى تو از من بوده باشد، تو بى نيازتر از آن هستى كه سودى از خود تو به تو برسد، كجا مانده كه سودى از طرف من عايد تو شود؟

پروردگارا! قضا و قدر به آرزوها وادارم مى كند، هوا و هوس با طناب هاى محكم شهوات اسيرم نموده، ياورم باش تا ياريم كنى و بينائيم بخشى، با فضل و احسانت مستغنيم فرما تا از هر گونه خواهش و سؤال از ديگران بى نياز گردم.

معبودا! تويى كه انوار ربوبى خود را در دل هاى اولياى خود فروزان نمودى تا اين كه تو را شناختند و تويى كه از دل هاى آنان اغيار را محو ساختى تا به غير تو محبت نورزيدند و به غير تو پناه نبردند.

آن هنگام كه از آنان از بى پايگى جهان و جهانيان «7» به وحشت افتند تو مونس و ياور آن هايى.

هنگامى كه براى آنان نشانه هاى با عظمت تو آشكار گشت آنان را رهبرى كردى.

آن كس كه تو را از دست داد چه به دست آورد و كسى كه تو را پيدا كرد چه از دست داده؟

آن كس كه غير تو را عوض از تو گرفت مأيوس شد و كسى كه غير از تو را از موجودات متغير جستجو نمود خسارت برد.

به غير تو چگونه مى توان اميدوار شد، در صورتى كه صفت احسان تو تبديل پذير نيست.

اى وجود مقدسى كه به محبوبانت شيرينى همدميت را چشاندى، پس آنان از نتيجه اين مرحمت پيشاپيشت به تملق ايستادند، اى آن كه بر عاشقانت جامه هاى هيبت پوشاندى تا در برابرت به جستجوى آمرزش قيام كردند.

تويى يادكننده پيش از يادكنندگان، تويى آغازكننده به احسان پيش از روى آوردن بندگان، تويى جود كننده به عطا پيش از خواستن خواستاران، تويى بسيار بخشنده و سپس نسبت به آنچه به ما بخشيده اى، از وام طلبانى.

الها! مرا با رحمتت بخواه تا به تو برسم و مرا با منتت جذب كن تا به تو روى آرم، الهى جدا اميدم از تو بريده نشود، گرچه نافرمانى كنم، چنان كه ترسم از من جدا نشود گرچه اطاعت كنم.

جهانيان مرا به تو ناچار كرده اند، دانشم مرا به كرمت انداخته، تويى آرزوى من چگونه از تو نوميد شوم؟ و تويى تكيه گاه من چگونه سبك شمرده شوم، چگونه دعوى عزت كنم و حال اين كه در ذلت مركزم داده اى و از طرفى چگونه دعوى عزت نكنم و حال آن كه مرا به خود نسبت داده اى.

معبودا! چگونه نيازمند نباشم و حال آن كه مرا در ميان تهيدستان نشاندى و از طرفى چگونه نيازمند باشم و حال آن كه مرا با جودت بى نياز گرداندى؟

تويى كه غير تو معبودى نيست، به هر موجودى خود را شناساندى، در نتيجه موجودى نسبت به تو بى معرفت نماند، تويى آن كه خود را در همه چيز به من شناساندى، در نتيجه در همه چيز نمايان ديدمت.

با توجه بسيار عميق به اين جملات نورانى و با نظر كردن به محتويات اين مسائل با ديدى الهى و عارفانه روشن مى شود كه وجود مقدس امام حسين عليه السلام در مقام فناى آثار و افعال و صفات و ذات بودند و اگر اين نبود، اين چنين كلمات كه محصول نور جان و روشنايى قلب است از او آشكار نمى شد.

و هر مكلفى موظف است به دنبال انبيا و امامان، به اندازه قدرت تكليفى خود در مقام به دست آوردن اين چهار مقام برآيد.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- احزاب (33): 56.

(2)- گلشن راز، شيخ محمود شبسترى.

(3)- فخرالدين عراقى.

(4)- فناى ذات.

(5)- سلب منيت و انانيت و اين كه ذوات در حقيقت اويند و حقايق نيستند، حقيقت در دار وجود يكى است و ما سوى اللّه سايه آن است.

(6)- فناى ذات.

(7)- هستى با تمام شؤونش بيش از تعلق و ربط و سايه و موج و به قول دعاهاى مأثوره يك تجلى بيش نيستند و در دار تحقق غير آن حقيقت حقيقتى نيست، آنچه غير اوست در كنار او عدم و فناست و درك اين حقيقت است كه انسان را از تمام رذائل اخلاقى بالمره پاك مى كند.

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه