منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامى جلد ششم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
آنان كه حدود و قيود را نسبت به خود صحيح نمى دانند و از اين طريق تصور مى كنند عالم ملكوت به آنان بى مهرى كرده، دلالت بر جهل كامل آنان نسبت به حقايق امور است.
اگر با ديده دل و بصيرت قلبى به حدود و قيود نظر شود، معلوم مى گردد كه تمام آن عين محبت محبوب به محب است و محب را لازم است نسبت به تمام عنايات مولا، گرچه سخت ترين تلخى ها و مصائب باشد شكر وافر كند.
سعدالدين فرغانى در اين زمينه در توضيح دو سه بيت ابن فارض مى گويد:
پس من شكر تمام بسيار مى گويم حضرت معشوق را كه حال آن است كه هيچ دشمنى از پيش با من نكرده است، به داشتن من مدتى در مقام حجابيت و حضرت معشوق نيز عطا مى دهد مرا نيكويى، از جهت راستى و درستى و ثبات من در محبت.
من شكر مى گويم حضرت معشوق را بر اين مددى كه نفس مرا اكنون مى دهد، به سرايت حكم وحدت و عدالت در او، تا مرا نصيحت مى كند به حضرت او و بر تهاونم تقريع و ملامت مى كند.
و چون حال آن است كه معشوق پيش از اين مدتى مرا در حجاب و قيد مراتب داشت، تا نفس من به صورت كثرت و نقايص پيدا شد و آن در نظر وحدت به حكم غلبه او بر احكام كثرت نسبى، عين ابعاد و اضلال بود و از اين جهت ناملايم مى نمود و به صورت دشمنى پيدا مى بود، چون به اين حضرت جمع وجودى و وحدت حقيقى و كثرت نسبى او متحقق شدم و از اينجا نظر كردم، آن جمله صور كثرت كه آن گاه در مراتب به صفت نقص ظاهر بودند، اكنون همه را اينجا به صورت كمال ظاهر ديدم، چه آن جمله صور كثرت و انحرافات در اين شهود مقام جمعى در بايست بودند از جهت كمال احاطت و پيدايى، لاجرم اكنونم معلوم شد كه آن اقامت معشوق نفس مرا در حال حجاب و قيد مراتب دشمنى نبوده است از او در حق من، بلكه آن را عين دوستى يافتم، چه مدد و مكمل من بودند.
پس بر آن اقامتش شكر بسيار مى گويم و چون اين كمالات مذكور همه به حضرت معشوق و كمال پيدايى او عايد بودند و حصول و ظهور اين نظر كمال نيز سبب اتحاد مذكور بود و اتحاد ثمره صدق و ثبات من بود در محبت و صبر بر مقامات شدايد او و علامت صدق من در محبت اين شكر بسيار است كه مى گويم بر آن نعمت، اقامت مرا در مراتب و رؤيت آن نعمت، لاجرم حضرت معشوق نيز به حكم وعده:
[لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ] «1».
اگر سپاس گزارى كنيد، قطعاً [نعمتِ ] خود را بر شما مى افزايم.
مرا به مزيد بِرّ و انعام از جهت آن مخصوص گردانيد و اين اذن رجوع باز به مقام تفرقه كه مستلزم كمالات بسيار است، به جهت ارشاد طالبان و تحقق به مقام تمكين و الهام بخشيدن، تا به شرائط و آداب ارشاد تمام قيام نمايم، از جمله آن انعام وبر است.
و از آداب ارشاد يكى آن است كه: اينك من به آن قيام مى نمايم و اول درس مسترشد آن ذكر مجاهدت و تحقق به مقامات و ثمرات آن بر وجهى كلى اجمالى تقديم كنم، تا هم سبب تسهل تجرع مرارات ناكامى هاى سالك شود، در سلوك راه فنا و تحقق به آن و هم موجب مزيد انبعاث و قوت داعيه او گردد در آن، چه سير و سلوك عبارت از راه فنا رفتن است.
زيرا كه آدمى در مبدأ ظهور در اين نشئات عنصرى به نعت فعال لما يريدى و مباشرت تصرفات و ظهور به صفات كثرت منحرف، قولًا و فعلًا منعوت مى باشد و به اين سبب از عالم وحدت و عدالت دور مى افتد.
پس اولًا: شريعت كه معين و مبين حكم وحدت و عدالت است فى جميع الحركات قولًا و فعلًا و ميزان آن به فناى بعضى از آن اوصاف متكثر منحرف بر وى حكم مى كند و به وحدت و عدالتش دلالت مى فرمايد.
و ثانياً: طريقت به حكم ارادت، به قيود زيادت مقيدش مى گرداند، تا بعضى از آنچه شريعت به حل و اباحت آن با او مسامحت مى كرد، طريقت در آن مسامحت بر وى در بندد و به ترك و فناى افعال مباح و حلال نيز بر وى حكم كند، چنان كه صديق اكبر ولى اللّه الاعظم، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه:
إنّى لَادَعُ سَبعين باباً مِنَ الْحَلالِ مَخافَةً أنْ أقَعَ فِى الْحَرامِ «2».
هفتاد باب از حلال را رها مى كنم، از ترس آن كه در حرام افتم!!
و اين طريق فنا را منازل و مقامات بسيار است جامع ايشان دو مقام كلى است كه مشتمل بر باقى آيد.
يكى: تسويه و آن رجوع است از كثرت اقوال و افعال و تصرفات متكثر و ظهور به صفات منحرف، به وحدت و عدالت به حكم تعيين شريعت و طريقت و عزم تحقق به حقايق اسلام و ايمان.
و دوّم: مقام زهد است و آن ترك و عدم تطلع و التفات است به هر چه رقم خلقيت و غيريت بر آن كشيده است. اوّلًا از جواهر و اعراض دنيوى و هر خطى كه بدان متعلق است- و ثانياً از نعيم و حظوظ و لذات اخروى. جواهرها و اعراض ها، با توجه و التجا در هر چه از اين ها عند الضروره بدو محتاج شود به موجد و خالق اشيا.
و آخرين مقام زهد، مقام فقر است كه خالى بودن است قلباً و قالباً و نظراً و همت از هر چه جز حق باشد و باقى مقامات ديگر چون تسليم و محاسبه و مراقبه و تفويض و توكل و مثل ها در اين دو مقام كلى مذكور مندرجند.
چه نيكوست چشم از هر چيزى برداريم و محبت از هر شيئى قطع كنيم، همه چيز را با خدا ببينيم و هر چيزى را براى او بخواهيم، به وادى معرفت قدم نهيم و در مقام تحصيل عشق او برآييم كه جز اين طريق سعادت دارين قابل كسب نيست.
عمر را بيهوده صرف نكنيم و نقد ايام مفت از دست ننهيم، بازيگرى نكنيم و سرگرم تحصيل آنچه منفعت ندارد نشويم، از عبادت و طاعت و خلوص و استقامت دور نيفتيم و راهى جز راه خدا نرويم كه بيراهه رفتن جز ضرر و خسارت محصولى ندارد.
حكيم نكته سنج، نظامى گنجوى از باب نصيحت گويد:
اين چه زبان اين چه زبان دانى است |
گفته و ناگفته پشيمانى است |
|
نقد غريبى و جهان شهرتست |
نقد جهان يك به يك از بهر توست |
|
با همه چون خاك زمين پست باش |
وز همه چون باد تهى دست باش |
|
يك درم است آنچه بدان بنده اى |
يك نفس است آنچه بدان زنده اى |
|
حكم چو بر عاقبت انديشى است |
محتشمى بنده درويشى است |
|
حجله همان است كه عذراش بست |
بزم همان است كه وامق نشست |
|
حجله و بزم اينك تنها شده |
وامقش افتاده و عذرا شده |
|
صحبت گيتى كه تمنا كند |
با كه وفا كرده كه با ما كند |
|
حكمت در تحليه و صفات روحانى
در رساله شريف لقاء اللّه در باب اين حقيقت مى خوانيم «3»:
چون سالك در اثر مجاهدت و توفيق ربانى از قسمت اول كه تنزيه و تطهير باطن از صفات خبيثه و مكروهه بود فراغت پيدا كرد و توانست در اين جهت تسلط و حكومت خود را بر جنود شيطانى و قواى او به دست آورد، اتصاف به صفات روحانى شروع مى شود.
به طورى كه معلوم گرديد، صفات رذيله خبيثه، به مناسبت و به اقتضاى زندگى مادى محدود، تاريك صورت مى گرفت و هر چه سالك از تعلق و وابستگى و محبت حيات دنيا منقطع گرديد، زمينه براى حيات آخرت و روحانى و نورانى فراهم مى شود.
در اينجا سالك از مضيقه و محدوديت عالم مادى تخلص پيدا كرده و وارد مى شود به جهان وسيع روشن روحانى.
اينجا منزل منور و آزاد و دور از ابتلائات و قيود جهان مادى بوده و مسافر آن با كمال انبساط روحى و آزادى در عمل و روشنايى محيط و امن خاطر و دور از اضطراب و وحشت و ناملائمات و ابتلائات عالم ماده زندگى كرده و مهياى آموزش و شناسايى معارف الهى و حقايق غيبى و جذبات روحانى خواهد شد.
پس به مقتضاى خصوصيات و صفاتى كه براى عالم روحانى هست صفاتى در قلب انسان پديد و آشكار مى شود.
در اينجا مقام فتح و ظفر به جنود كفر و ابليس ظاهر شده و آغاز مرتبه عين اليقين در ايمان خواهد بود.
[تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ] «4».
آن سراى [پرارزش ] آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين هيچ برترى و تسلّط و هيچ فسادى را نمى خواهند و سرانجام [نيك ] براى پرهيزكاران است.
[إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ] «5».
اى قوم من! اين زندگى دنيا فقط كالايى بى ارزش و زودگذر است و بى ترديد آخرت سراى هميشگى و پايدار است.
[وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً] «6».
و در قلب كسانى كه از او پيروى مى كردند رأفت و رحمت قرار داديم.
[وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ ] «7».
و خدا به توفيق خود به سوى بهشت و آمرزش دعوت مى كند.
[وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ ] «8».
و خدا [مردم را] به سراى سلامت و امنيت [كه بهشتِ عنبر سرشت است ] دعوت مى كند.
آرى، در عالم آخرت اثرى از خودبينى و بزرگ منشى و تكبر نيست، در آنجا سوء نيت و قصد فساد و خرابكارى نباشد، آنجا جاى برقرار شدن و پاينده بودن و مقام گرفتن است.
در آنجا قلوب و دل ها با همديگر با كمال مهربانى و عطوفت و محبت خالص رفتار كرده و اثرى از كدورت و اختلاف و نفاق نباشد. در آنجا خطاها و لغزش هاى گذشته آمرزيده شده و از عصيان و تمرد و خلاف اثرى نيست، آنجا محيط سلامتى و صفا بوده و هرگز كدورت و گرفتگى و ناراحتى ديده نخواهد شد.
پس به اقتضاى اين چنين محيط روحانى، قهراً صفات و حالات هر انسانى نيز لازم است با وضع آن محيط سازش داشته باشد.
مالكيت مطلق و حكومت و بزرگوارى تمام ذاتى پروردگار متعال در عالم آخرت ظاهر و هويدا مى شود و قهراً كسى در مقام خودبينى و خودنمايى و خودستايى و مباهات كردن و افتخار نمودن و خود را بالا گرفتن بر نيامده و بالطبع صفات فروتنى و خضوع و خشوع و تعظيم و تجليل پروردگار متعال و حقيقت خوف و خشيت در وجود او ظاهر مى شود.
[الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ ] «9».
آن روز، حاكميّت و فرمانروايى ويژه خداست.
[يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً] «10».
در آن روز همه انسان ها دعوت كننده را كه هيچ انحرافى ندارد [براى ورود به محشر] پيروى مى كنند و صداها در برابر [خداى ] رحمان فرو مى نشيند و جز صدايى آهسته [چيزى ] نمى شنوى.
در آنجا سرائر و بواطن آشكار است و نفوذ حق و حكم و برنامه الهى چنان در ظاهر و باطن جارى مى شود كه موردى براى نيت سوء و نفاق و قصد فساد باقى نمانده و صفات صفا و حيا و عزم راسخ و حسن نيت و وفا و صدق و تقوا و حلم تجلى مى كند.
[يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ* فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ] «11».
روزى كه رازها فاش مى شود.* پس انسان را [در آن روز در برابر عذاب ] نه نيرويى است و نه ياورى.
[فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ] «12».
خدا روز قيامت ميان شما داورى مى كند.
در آن روز حيات حقيقى و پاينده ظاهر شده و حقيقت و احكام حق بدون كوچك ترين پرده و پوشش اجرا مى گردد، پس اضطراب و وحشت و تزلزل و ترديد و شك و آرزوهاى بيهوده و هوس هاى باطل و عجله و بى طاقتى از ميان برداشته شده و صفات اطمينان و صبر و يقين و سرور و حيات و تفكر و ادب جارى مى شود.
[وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ] «13».
ميزان [سنجش اعمال ] در آن روز حق است؛ پس كسانى كه اعمال وزن شده آنان سنگين و با ارزش باشد، رستگارند.
[وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ ] «14».
و اين زندگى دنيا جز سرگرمى و بازى نيست و بى ترديد سراى آخرت، همان زندگى [واقعى و ابدى ] است؛ اگر اينان معرفت و دانش داشتند [دنيا را به قيمت از دست دادن آخرت برنمى گزيدند.].
در آن روز نفوس مطمئن كه در مقام حق و روحانيت پا برجا و برقرار شده اند، مستعد لقاى پروردگار بوده و در جهان روحانى با كمال توجه و علاقه و خلوص نيت ادامه زندگى مى دهند و به اقتضاى اين حالت صفات توكل و تفويض و تسليم و رضا و اخلاص و انبساط و فنا و شهود و ارتباط پيدا خواهد شد.
[يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً] «15».
اى جان آرام گرفته و اطمينان يافته!* به سوى پروردگارت در حالى كه از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، باز گرد.
حكيم شفايى اصفهانى در فضايل انسان كامل و اين كه هر انسانى لايق عالم ملكوت و بزم روحانى است مى گويد:
اى تو آيينه تجلى ذات |
نسخه جامع جميع صفات |
|
در نمود تو ذات مستور است |
ذات مخفى صفات مذكور است |
|
هم تو مخصوص لطف كرمنا |
هم تو منصوص علّم الاسما |
|
خلقت ايزد به صورت خود كرد |
دست ساز محبت خود كرد |
|
دادت از جامه خانه تكريم |
خلقت خاص احسن التقويم |
|
جز تو كس قابل امانت نيست |
وان امانت بجز خلافت نيست |
|
زان تو را كار مشكل افتادست |
كه صفاتت مقابل افتادست |
|
اين ظلومى چو از تو يافت حصول |
لقبت كرد كردگار جهول |
|
تا ابد زين خطر ملومى تو |
هم جهولى و هم ظلومى تو |
|
بتو از ملك ماه تا ماهى |
نامزد شد خليفة اللهى |
|
مرحبا اى خليفة الرحمن |
حبذا اى وديعة السبحان |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- ابراهيم (14): 7.
(2)- شرح نهج البلاغة: 11/ 186.
(3)- رساله لقاء اللّه: 48.
(4)- قصص (28): 83.
(5)- مؤمن (40): 39.
(6)- حديد (57): 27.
(7)- بقره (2): 221.
(8)- يونس (10): 25.
(9)- حج (22): 56.
(10)- طه (20): 108.
(11)- طارق (86): 9- 10.
(12)- نساء (4): 141.
(13)- اعراف (7): 8.
(14)- عنكبوت (29): 64.
(15)- فجر (89): 27- 28.
منبع : پایگاه عرفان