منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامى جلد هفتم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
حق معنوى و حق مالى مردم دو حق بسيار مهم است كه اسلام براى هر دو حق ارزش فوق العاده قائل است.
از نظر قرآن و روايات مسلمان واقعى كسى است كه از حقوق معنوى و اقتصادى مردم پاك باشد.
دارنده حيات طيبه كسى است كه حق معنوى و مادى مردم را ادا كند و به وقت مرگ، آزاد از حقوق مردم بميرد.
در باب چهل و پنجم كتاب «مصباح الشريعة» حديثى در باب معاشرت از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه در ضمن شرح آن، به حقوق معنوى مردم از نظر قرآن و سنت اشاره خواهد شد، در توضيح حق الناس در اين فصل لازم است به روايات مهم اسلامى از معتبرترين كتب حديث و داستان هايى آموزنده در اين زمينه توجه داده شود.
عَنْ أبى جَعْفَرٍ عليه السلام قالَ: كُلُّ ذَنْبٍ يُكَفِّرُهُ الْقَتْلُ فى سَبيلِ اللّهِ إلّاالدَّيْنِ فَإنَّهُ لا كَفّارَةَ لَهُ إلّاأداءُهُ أوْ يَقْضى صاحِبُهُ أوْ يَعْفُوَ الَّذى لَهُ الْحَقّ «1».
امام باقر عليه السلام فرمود: شهادت در راه خدا كفاره هر گناهى است مگر بدهكارى مالى كه كفاره آن اداى آن، يا پرداختش به وسيله آشنا و همراه او يا بخشش طلبكار.
عَنْ أبى سَعيدِ الْخدْرى قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: أعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الْكُفْرِ وَالدَّيْنِ، قيلَ: يا رَسُولَ اللّهِ أيَعْدِلُ الدَّيْنُ بِالْكُفْرِ؟ فَقالَ: نَعَمْ «2».
أبو سعيد خدرى مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمود: خداوندا پناه به تو از كفر و بدهكارى، عرضه داشتند: يا رسول اللّه! آيا بدهى انسان با كفر برابر است؟ فرمود: آرى.
قالَ أبو عَبْدِاللّهِ عليه السلام: السُّرّاقُ ثَلاثَةٌ مانِعُ الزَّكاةِ وَمُسْتَحِلُّ مُهُورِ النِّساء وَكذلِكَ مَنِ اسْتَدانَ وَلَمْ يَنْوِ قَضائَهُ «3».
امام صادق عليه السلام فرمود: دزدان سه نفرند، منع كننده زكات و آن كس كه عدم پرداخت مهر زنان را حلال شمارد و هر كس كه پولى قرض كند و نخواهد آن پول را به صاحبش برگرداند.
عن النَّبىِّ صلى الله عليه و آله فى حَديثِ الْمَناهى أنَّهُ قالَ: مَنْ مَطَلَ عَلى ذى حَقٍّ حَقَّهُ وَهُوَ يَقْدِرُ على أداءِ حَقِّهِ فَعَلَيْهِ كُلَّ يَوْمٍ خَطيئَةُ عَشّارٍ «4».
در حديث مناهى از رسول اسلام صلى الله عليه و آله آمده: كسى كه حق صاحب حقى را امروز و فردا كند، در حالى كه به پرداخت آن قدرت دارد، هر روز در پرونده اش معادل گناه يك گمرك چى دولت ظالم ثبت مى شود.
عَنْ أبى جَعْفَرٍ: أوَّلُ قَطْرَةٍ مِنْ دَمِ الشَّهيدِ كَفّارَةٌ لِذُنُوبِهِ إلّاالدَّيْنِ فَانَّ كَفّارَتَهُ قَضائُهُ «5».
امام باقر عليه السلام فرمود: اولين قطره خون شهيد كفاره گناهان اوست مگر مسئله بدهكارى كه كفاره آن اداى آن است.
در روايت آمده:
مردى از انصار فوت كرد در حالى كه دو دينار بدهكار بود، نبى اكرم صلى الله عليه و آله بر او نماز نخواند، تا بعضى از اقوامش ضامن اداى دين او شدند، آن گاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر او نماز خواند «6».
أبو ثمامه يكى از شيعيان حضرت جواد عليه السلام است، به آن جناب عرضه داشت:
مى خواهم معتكف مكه و مدينه شوم، ولى بدهكارم، حضرت فرمود:
به منطقه خود برگرد تا بدهى خود را بپردازى، سعى كن خدا را با قرض داشتن ملاقات نكنى كه مؤمن خيانت نمى كند «7».
عَنْ عَلىٍّ عليه السلام قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: مَطَلُ الْمُسْلِمِ الْمُوسِرِ ظُلْمٌ لِلْمُسْلِمينَ «8».
على عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم فرمود: مسامحه و امروز و فردا كردن كسى كه توانايى بر پرداخت بدهى دارد ستم به مسلمانان است.
حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد:
شديدترين حال انسان در قيامت وقتى است كه مستحقين زكات و خمس جلوى انسان را بگيرند و بگويند: خداوندا! اين شخص خمس يا زكات ما را به ما نپرداخته، پس خداوند از حسنات اين شخص به آن ها عوض مى دهد «9».
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
اهل آتش از بوى چهار نفر در اذيت و آزارند، اينان از حميم جهنم مى آشامند و فريادشان به واويلا بلند است، يكى از آن ها در صندوقى از آتش است و آن كسى است كه از دنيا رفته و حقى از حقوق مردم برگردن او مانده «10».
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
كسى كه حق مؤمنى را حبس كند خداوند وى را در قيامت پانصد سال سر پا نگاه مى دارد، در حدى كه از رگ هايش خون بريزد، سپس يك منادى از جانب حق ندا كند، اين ستمگرى است كه حق مؤمن را حبس كرده، آن گاه به مدت چهل روز او را توبيخ كنند، سپس به آتش ببرند «11».
بنابر روايات بسيار مهم، اگر كسى در زمان حياتش مال مردم را به مردم برگرداند، يا پس از مرگش وارثانش حق مردم را به مردم بدهند از عذاب الهى در برزخ و قيامت در امان خواهد بود.
كسى كه اراده حج دارد بايد برابر با دستورهاى عالى اسلام خود را از حقوق معنوى و مادى مردم پاك كند، ورنه حج او ارزش چندانى نخواهد داشت، در زمينه حق الناس به چند داستان واقعى توجه كنيد.
مؤاخذه براى يك قلم
عارف بزرگوار، مرحوم حاج شيخ محمود ياسرى كه بارها براى استفاده معنوى به محضر او مشرف شدم، مى فرمودند:
در محل ما مردى زندگى مى كرد كه به حسنات اخلاقى آراسته بود و داراى يك زندگى سالم و با نشاط بود، تنها چيزى كه او را رنج مى داد نداشتن اولاد بود.
سال ها به پيشگاه مقدس حضرت حق ناله كرد تا خداوند مهربان پسرى به او عنايت كرد. از اين نعمت بسيار دلشاد شد، هفت بهار از عمر طفل گذشت، او را به مدرسه فرستاد، تا سال چهارم دبستان را طى كرد.
اين پسر براى خانواده هم چون چراغ روشنى بود كه پدر و مادر در كنارش فوق العاده در خوشحالى بودند، ولى دست تقدير آن طفل را به آستانه مريضى كشيد.
اطباى زمان از علاجش عاجز شدند. كودك در سن بين يازده و دوازده از دنيا رفت و او را در ابن بابويه نزديك مرقد شيخ صدوق دفن كردند. پدر بر اثر شدت علاقه به فرزند، يكى از قاريان قرآن را براى قرآن خواندن جهت شادى روح طفل اجير كرد.
پدر هر روز كنار مرقد فرزند مى رفت، ساعتى را بر سر خاك طفل مى گريست سپس برمى گشت. يك روز وقتى به سر قبر فرزند رفت قارى قرآن به او گفت: شب گذشته فرزندت را به خواب ديدم، گفت: به پدرم بگو: در مدرسه يك خودنويس از يكى از بچه ها گرفتم، نه آن را به او دادم و نه پولش را و اكنون به خاطر آن قلم مورد مؤاخذه ام، مرا نجات بده.
پدر از شنيدن اين خواب فوق العاده ناراحت شد به سرعت به تهران آمد و به مدرسه كودك رفت و از مدير مدرسه تقاضا كرد طفلى را كه با فرزندش دوست بوده و خودنويس به كودكش داده معرفى كند، طفل معرفى شد، پدر صاحب قلم را خواستند و از حق آن قلم، كودك خويش را پاك كرد، تا در آخرت از مؤاخذه راحت شود!!
آرى، طبق فرهنگ با كمال اسلام حق الناس ارتباطى به ايام تكليف ندارد، بلكه از هر زمان انسان دست به مال مردم ببرد، حق مردم بر عهده اش تعلق مى گيرد، اگر در ايام كودكى ولىّ آدمى مال مردم را به مردم برگرداند انسان از حق مردم پاك مى شود و اگر خود آدمى در همان ايام يا ولىّ انسان اقدام به برگرداندن حق نكرد، وقتى انسان به تكليف رسيد واجب است دينى كه بر عهده اش آمده ادا كند، اسلام هيچ گونه رضايت به بودن مال مردم نزد انسان ندارد، چه نيكوست مسلمان از ابتدا تا آخر عمر خود را گرفتار حق الناس نكند.
نجات با پرداخت هفده ريال
دوستى داشتم داراى كمالات ايمانى و فوق العاده عاشق حضرت سيدالشهداء عليه السلام، نزديك عيد غدير از دنيا رفت، خودم متكفل كفن و دفن و غسل او بودم.
با وصيت جالبى كه داشت تصور مى كردم در عالم برزخ از هر جهت آزاد است، ولى چند روز پس از مرگش، به خواب يكى از عاشقان حق كه وصىّ او نيز بود آمد و به او گفت: گوشه يكى از دفاتر مغازه ام هفده ريال مربوط به حساب فلان شخص است كه از قلم افتاده، آن را بپردازيد، دفاتر را بررسى كردند همان طور بود كه گفته بود؛ هفده ريال را به صاحبش برگرداندند و او را از رنج آن راحت كردند.
حلاليت به خاطر خراش كتاب
شبى در مجلس فرزند بزرگوار محدث قمى صاحب «سفينة البحار» و «مفاتيح الجنان» بودم، مى فرمودند:
روزى كه پدرم از دنيا رفت و او را در كنار مرقد مطهر حضرت شاه اوليا اميرالمؤمنين عليه السلام دفن كرديم، شب آن روز برادرم پدر را در خواب ديد كه فرمود:
يك جلد از كتاب «بحار الأنوار» علامه مجلسى رحمه الله متعلق به فلان عالم پيش من امانت بود، آن را به صاحبش نداده ام، هر چه سريع تر آن را به مالكش بدهيد، صبح آن شب در حالى كه كتاب را براى تحويل به صاحبش مى برديم، كنار درب خانه از دست ما روى زمين افتاد، آن را برداشته و گرد و غبار از روى جلدش زدوده سپس به صاحبش برگردانديم، شب آن روز پدر بزرگوار در عالم خواب به ما فرمودند: امروز «بحار الأنوار» از دست شما افتاد و بر جلد آن خراش وارد شد، روزى كه من آن را به امانت گرفتم جلد آن سالم بود، مسئله خراش روى جلد را حتماً از صاحب آن حلاليت بطلبيد!!
گرفتارى به خاطر چربى مقدارى گوشت
در اكثر سخنرانى هاى مذهبى خود، پيرمرد سالخورده اى را مى ديدم كه چهره شكسته او نشان دهنده مسائل بسيار مهمى بود!
يك روز در كنار او نشستم و از او خواهش كردم قسمتى از حقايقى كه در مدت حيات خويش آموخته برايم بازگو كند.
پاسخ داد نزديك به صد سال عمر دارم، شصت سال قبل وجه مختصرى فراهم كردم و به زيارت عتبات مشرف شدم.
سه ماه بنا داشتم در نجف اشرف بمانم، پولم تمام شده بود، با خود وسايل پينه دوزى همراه داشتم، به مغازه دارى در بازار نجف گفتم: اجازه بده در كنار جرز مغازه ات مدتى مشغول كسب باشم، با خوشرويى پذيرفت.
چند روزى گذشت، بين من و صاحب مغازه دوستى گرمى برقرار شد، روزى از او پرسيدم: نكته مهمى كه در مدت عمرت بياد دارى برايم بگو، گفت: دوستى داشتم كامل و جامع، با يكديگر بنا گذاشتيم هر يك زودتر از دنيا رفت، به خواب ديگرى بيايد و از اوضاع برزخ خبرى بدهد.
او زودتر از دنيا رفت. شبى او را به خواب ديدم، در حالى كه از چهره او رنج و ناراحتى مى باريد، سبب پرسيدم، گفت: يك بار به قصابى محل رفتم و چند لاشه گوشت او را با دست ارزيابى كردم، هيچ قسمتى را نپسنديدم، بدون اين كه به صاحب مغازه بگويم از چربى گوشت مغازه ات به دستم رسيده از مغازه بيرون رفتم. اكنون در برزخ ناراحت آن مقدار چربى منتقل شده به دستم هستم، از تو
مى خواهم دوستى خود را با رضايت گرفتن از قصاب، در حق من كامل كنى.
ناراحتى از يك خلال دندان
يكى از عباد شهر كربلا، پس از انتقال به عالم برزخ، به خواب دوستش آمد و به او گفت:
روزى از يك مهمانى برمى گشتم، ذره اى از غذا در لابه لاى دندانم مرا رنج مى داد، از حصير خرما فروشى كه روى سكوى درب صحن امام حسين عليه السلام جاى داشت به اندازه يك خلال برداشتم، دندان خود را پاك كرده، سپس خلال را به زمين انداختم، صاحب حصير حاضر نبود كه از او حلاليت بطلبم، از مسئله غافل ماندم تا از دنيا رفتم، اكنون ناراحت آن خلال هستم، از آن خرما فروش جهت من رضايت بگير تا با رضايت او از رنج و سوز رهايى يابم.
او لايق ديدار حجت خدا نيست
در كتاب «الواعظ» نوشته عالم بافضيلت حاج شيخ محمّد على ربانى اصفهانى كه در چند جلد تدوين شده و محصولى از آيات قرآن و روايات است، خواندم:
دو نفر تصميم قطعى گرفتند خود را براى ديدن ولىّ زمان امام دوازدهم آماده كنند، به تزكيه نفس مشغول شدند، چون در خود لياقت زيارت آن جناب را يافتند به مكه شتافتند، يكى از آنان به وقت طواف به محضر مقدس ولى امر رسيد، عرضه داشت: اگر اجازه بفرماييد دوستم نيز خدمت شما برسد، حضرت فرمود:
او لايق ديدار من نيست؛ زيرا در راه سفر به مكه به زمين گندم زارى رسيديد، او يك دانه گندم از خوشه چيد براى اين كه ببيند گندم رسيده يا هنوز خام است، پس از بررسى كردن، آن يك دانه گندم را به همان زمين انداخت، كسى كه بدون اذن صاحب مال به مال دست درازى كند لايق ديدار حجت خدا نيست!!
ناراحتى به خاطر يك دانه گندم
دو نفر از عباد حضرت حق با يكديگر پيمان بستند هر يك زودتر از دنيا رفت، خبرى از عالم برزخ در عالم خواب به دوست خود بدهد. يكى از آنان از دنيا رفت، پس از مدتى به خواب دوستش آمد، به او گفت: در برزخ گرفتارم، علت گرفتاريم اين است كه روزى به مغازه عطارى محل رفته بودم، ساعتى كنار عطار نشستم در جنب من يك ظرف گندم بود، ناخودآگاه يك عدد گندم برداشتم و با دندان پيشين خود آن را نصف كردم سپس هر دو نصفه را به ظرف برگرداندم، اين مسئله را با صاحب گندم در ميان نگذاشتم، اكنون در برزخ ناراحت آن مسئله ام، براى خدا پيش صاحب مغازه برو و براى رهايى من از او رضايت بگير.
نجات از حق الناس
محدث خبير، مرحوم علّامه مجلسى رحمه الله در «بحار الأنوار» به نقل از «الكافى» از على بن أبى حمزه حكايت مى كند:
دوستى داشتم از كاتبان حكومت ننگين بنى اميه بود، روزى به من گفت: علاقه دارم شرفياب محضر مقدس حضرت صادق شوم، براى من جهت زيارت آن جناب از آن حضرت اجازه بگير.
از امام صادق عليه السلام اجازه گرفتم، حضرت اجازه دادند، مشرف حضور حضرت صادق شد و پس از سلام نشست، سپس گفت: فدايت شوم، من دفتردار اين قوم بودم و از اين راه به ثروت سنگينى رسيده ام و در تحصيل اين ثروت حلال و حرام خدا را رعايت نكرده ام.
امام صادق عليه السلام فرمود: اگر براى بنى اميه كاتب و آورنده غنيمت و مدافع نبود، حق ما از بين نمى رفت، اگر مردم آنان را رها مى كردند آنان به چيزى از مال و حكومت نمى رسيدند.
آن مرد به حضرت عرضه داشت: تكليف من چيست؟ آيا براى من راه نجاتى هست؟
حضرت فرمود: اگر تو را راهنمايى كنم به راهنمايى من توجه مى كنى؟
گفت: آرى.
حضرت فرمود: از آنچه با تكيه بر بنى اميه جمع كرده اى خود را آزاد كن، هر كس را مى شناسى، مالى از او پيش تست آن را به او برگردان و هر كه را نمى شناسى از جانب او در راه خدا صدقه بده، اگر اين چنين برنامه اى كه گفتم انجام دهى بهشت را براى تو ضامن مى شوم.
على بن ابى حمزه مى گويد: آن جوانمرد با ما به كوفه برگشت و چيزى در دست خود بفرمان حضرت صادق عليه السلام باقى نگذاشت، حتى لباس بدن خود را هم از خود دور كرد.
من چيزى به او دادم و لباسى براى او خريدم و برايش خرجى فرستادم، چيزى بر او نگذشت كه مريض شد، از او عيادت كرديم، پس از آن روزى به سراغش آمدم كه در حالت نزع بود، چشمش را گشود و گفت: اى على بن حمزه! به خدا قسم امام صادق به عهدش وفا كرد، آن گاه از دنيا رفت، تا دفن او متولى امرش شديم، پس از مدتى به محضر امام صادق عليه السلام شتافتم، به من نظر كرد و فرمود: واللّه نسبت به دوستت به عهدم وفا كردم.
عرضه داشتم: فدايت درست مى گويى، به خدا قسم همين مسئله را وقت مرگش گفت «12».
اى كسانى كه اراده حج داريد، هم چون اين جوانمرد، خود را از حقوق معنوى و مالى مردم پاك كنيد كه پاك شدن از حق مالى مردم ثوابش بسيار عظيم و اجرش بسيار بزرگ است و نيز مقدمه اى براى قبولى حج است.
به انسانيت احترام كنيد، به حقايق توجه نماييد، از ظلمت ها خويش را رهانيده و به نور واقعيت هاى اسلام منور نماييد.
چند گويى كه نشنوندت راز |
چند جويى كه مى نيابى باز |
|
بد مكن خو كه طبع گيرد خوى |
ناز كم كن كه آز گردد ناز |
|
تا نيابى مراد خويش بكوش |
تا نسازد زمانه با تو بساز |
|
گر عقابى مگير عادت جغد |
ور پلنگى مگير خوى گراز |
|
به كم از قدر خود مشو راضى |
بين كه گنجشك را نگيرد باز |
|
چند باشى به اين و آن مشغول |
شرم دار و بخويشتن پرداز |
|
شرف دودمان آدم را |
به حقيقت تويى و خلق مجاز |
|
همه فرداى تو به از امروز |
همه انجام تو به از آغاز «13» |
|
سوزش آتش جهنم از اثر حق الناس
حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند:
از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد.
چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم. گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم «14»!!
ابتلاى به سوء حساب در برزخ
مرحوم علامه مجلسى رحمه الله از شهيد اول از احمد بن ابى الجوزى نقل مى كند كه:
آرزو داشتم در عالم خواب ابو سليمان دارانى راكه از عباد و زهاد بود ببينم، پس از گذشت يكسال از فوتش او را ديدم و گفتم: خداوند با تو چه معامله كرد؟ گفت:
اى احمد! وقتى در دنيا بودم از باب صغير مى آمدم بار شترى را ديدم يك چوب كوچك به اندازه خلال از آن گرفتم، نمى دانم با آن خلال كردم يا دور افكندم، اكنون يكسال است كه مبتلا به سختى حساب آن هستم «15».
آرى، اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه اى به محمد بن ابى بكر به اين حقيقت اشاره مى فرمايد:
وَاعْلَمُوا عِبادَ اللّهِ انَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ سائِلُكُمْ عَنِ الصَّغيرِ مِنْ عَمَلِكُمْ وَالْكَبيرِ مِنْ عَمَلِكُمْ «16»:
اى بندگان خدا! بدانيد كه خداوند عزوجل از كوچك و بزرگ عمل شما در قيامت خواهد پرسيد.
عذاب به خاطر هيجده تومان
شهيد بزرگوار مرحوم دستغيب از جناب سيد حسن بن سيد على اصفهانى نقل مى كند كه فرمود:
هنگام فوت پدرم در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم و كارهاى پدرم بدست بعضى از برادرانم برگزار شده بود و مرا هيچ اطلاعى از گزارش آن ها نبود. چون هفت ماه از فوت پدرم گذشت، مادرم در اصفهان درگذشت و جنازه اش را به نجف اشرف حمل كردند.
در آن اوقات، شبى پدرم را در خواب ديدم و گفتم: شما در اصفهان فوت كرديد، اكنون در نجف هستيد؟ فرمود: بلى، پس از فوت مرا اينجا جاى دادند.
پرسيدم: مادرم نزد شماست؟ فرمود: در نجف است اما در مكان ديگرى است، دانستم كه هم درجه پدرم نيست.
گفتم: پدر حال شما چگونه است؟ فرمود: در شدت و سختى بودم و الان بحمد اللّه راحتم.
تعجب كردم، گفتم: آيا مثل شما گرفتار بوديد؟ فرمود: آرى، حاج رضا پسر آقا بابا مشهور به نعلبند از من طلبى داشت و مطالبه مى كرد به آن خاطر حالم بد بود.
از ترس بيدار شدم و به برادرم كه وصى پدر بود صورت خواب را نوشتم و سفارش كردم تحقيق كند چنين شخصى از پدرم طلب داشته يا نه. در جواب نوشت: دفترها را تفتيش كردم، اسم حاج رضا جزء طلبكاران نبود.
دوباره نوشتم آن شخص را پيدا كن و از خودش سؤال نما آيا از پدرم طلبى داشته؟ در جواب نوشت: او را يافتم و از او پرسيدم، گفت: آرى، مبلغ هيجده تومان از پدر شما طلب داشتم و جز خداوند كسى را بر آن اطلاع نبود، پس از فوت آن مرحوم از شما سؤال كردم نام من جزء طلبكاران هست؟ شما گفتيد: نه، من هم سندى براى اثبات نداشتم از اين كه چرا نام مرا در دفتر ننوشته دلتنگ شدم.
خواستم هيجده تومان را به او بدهم قبول نكرد، گفت: پدر شما را از بدهى اى كه بمن داشت حلال كردم «17».
بياييد به اين گفتار با عظمت حضرت صادق عليه السلام كه ضامن نجات شماست و آن جناب در باب حج به آن سفارش فرموده عمل كنيد:
[وَاخْرُجْ مِنْ حُقُوقٍ تَلْزَمُكَ مِنْ جَهَةِ الْمَخْلُوقينَ ]
خود را با تمام وجود از حقوق مردم خلاص كن و از اين بار سنگين خويش را در دنيا و آخرت راحت كن.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الكافى: 5/ 94، باب الدين، حديث 6؛ وسائل الشيعة: 18/ 324، باب 4، حديث 23771؛ الخصال: 1/ 12، حديث 4؛ بحار الأنوار: 97/ 10، باب 1، حديث 13.
(2)- علل الشرايع: 2/ 527، باب 312، حديث 3؛ الخصال: 1/ 44، حديث 39؛ وسائل الشيعة: 18/ 317، باب 1، حديث 23753.
(3)- تهذيب الأحكام: 10/ 153، باب 10، حديث 42؛ الخصال: 1/ 153، حديث 190؛ بحار الأنوار: 100/ 146، باب 3، حديث 1.
(4)- مجموعة ورام: 2/ 263؛ وسائل الشيعة: 18/ 333، باب 8، حديث 23790؛ بحار الأنوار: 73/ 336، باب 67، حديث 1.
(5)- من لا يحضره الفقيه: 3/ 183، باب الدين والقرض، حديث 3688؛ وسائل الشيعة: 18/ 326، باب 4، حديث 23775.
(6)- الكافى: 5/ 93، باب الدين، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 18/ 422، باب 2، حديث 23965.
(7)- الكافى: 5/ 94، باب الدين، حديث 9؛ تهذيب الأحكام: 6/ 184، باب 81، حديث 7.
(8)- الكافى: 7/ 412، باب أدب الحكم، حديث 1؛ تهذيب الأحكام: 6/ 225، باب 88، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 18/ 343، باب 11، حديث 23809.
(9)- لآلى الأخبار: 3/ 214.
(10)- لآلى الأخبار: 3/ 197.
(11)- وسائل الشيعة: 16/ 388، باب 39، حديث 21837؛ لآلى الأخبار: 3/ 198.
(12)- الكافى: 5/ 106، باب عمل السلطان و جوائزهم، حديث 4؛ وسائل الشيعة: 17/ 199، باب 47، حديث 22343؛ بحار الأنوار: 47/ 382، باب 11، حديث 105.
(13)- مسعود سعد سلمان.
(14)- دارالسلام: 268.
(15)- بحار الأنوار: 17.
(16)- بحار الأنوار: 74/ 387، باب 15، حديث 11.
(17)- گناهان كبيره: 1/ 15.
منبع : پایگاه عرفان