قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

افراط در شهوت‏

 شهوت به معناى، اشتها، خواستن، ميل، ميل به غذا و ميل به شهوت جنسى آمده است.

خواسته و ميلى كه خداوند بزرگ از باب مصلحت در وجود انسان قرار داده در صورتى كه با تعاليم وحى و قواعد تربيتى انبيا و ائمه طاهرين و حكما و عرفا كنترل نشود و در اين عرصه گاه، رياضت شرعيّه براى خرج شدن ميل در امور مثبته تحمّل نگردد، سر به تجاوز، افراط و اصرار نسبت به تمام امور مادى از قبيل مال، مقام، شهرت و شهوت جنسى زده و به تعبير قرآن تبديل به هواى نفس مى گردد.

طوفان هوا، انسان را در مال مبدّل به قارون و در مقام تبديل به فرعون و هيتلر و در شهوت جنسى تبديل به حيوان درنده و خطرناكى مى كند كه حتى به محارم خود هم رحم نخواهد كرد و در برنامه شكم مبدّل به غاصب، دزد، محتكر، ثروت اندوز، مشروب خوار و حرام خوار خواهد نمود.

وقتى انسان از شناخت موقف و موقعيّت و جايگاهش در آفرينش غافل بماند، زمانى كه بشر از حقايق ملكوتيّه دور بماند، آنگاه كه از مالك حقيقى و صاحبش حضرت حق و مرگ و برزخ و قيامت و حساب و كتاب غفلت كند، و وقتى از رشته خير و سلامت و درستى و سعادت و خدمت به همنوعان در بى خبرى فرو رود براى زندگى و حياتش محورى جز شهوت باقى نمى ماند.

شهوتى كه به دور از تربيت و كنترل است، از انسان چه مى خواهد؟! مال خواهى و مقام خواهى و شهرت خواهى و لذّت خواهى و جولان شهوت جنسى را به چه صورت از انسان مى طلبد؟! در چنين موقعيّتى كداميك از حسنات اخلاقى در وجود مرد و زن پابرجا مى ماند و كداميك از رذايل و سيّئات اخلاقى از ضربه زدن به شخصيّت الهى انسان كنار مى ماند؟

 

شهوت بى قيد و شرط در غرب

با تفكّر در وضع مرد و زن در آمريكاى فعلى و اروپا و كشورهايى كه تابع آنها هستند، شما را به ضرر و ضربه هاى سعادت سوز شهوت بى قيد و شرط بيشتر واقف كند و توجهى به حيات انبيا و امامان و پاكان، شما را بيشتر به عظمت كنترل شهوات كه تنها راه به سوى سلامت و به دست آوردن خير دنيا و آخرت است آگاه مى سازد.

«اكثريت جوامع و ملل تا اوايل قرن رنسانس در كنترل شهوات كم اراده و ضعيف بودند، جنايات جنسى در حدى البته در بيشتر موارد به صورت پنهان و به دور از چشم ديگران در جهت حفظ آبرو و موقعيت وجود داشت، ولى در عصر رنسانس و به خصوص از زمانى كه يهوديان و دانشمندان آنان تحت عنوان روانشناس و اقتصاددان و جامعه شناس، ميدان تاخت و تاز در حيات انسان پيدا كردند همان اراده كم و ضعيف را كه گاهى حافظ شرف بود؛ در پهنه گاه زندگى دچار نمودند كه در تاريخ حيات انسان سابقه نداشت. تسلط فرهنگ بى بند و بارى بر اثر روابط بين المللى بر ممالك آسيا و اروپا، گروه كثيرى از مردم اين نواحى را همانند آن حيوانات وحشى به چاه جهنّمى فساد كشيد.

حاكمان جهان مى بايست با قواعد الهى و منطقى و عقلى، اراده ضعيف مردم را نسبت به كنترل شهوات تقويت مى كردند تا جهان تبديل به گلستانى از واقعيت ها و حقايق مى شد و هر كس در هر برنامه اى قانع به حق خود، زندگى مى كرد ولى با كمال تأسف حاكمان در روى زمين، خودشان از نيروى اراده بى نصيب و در بسيارى از برنامه ها غرق در شهوات بى قيد و شرط بودند و جهانيان از باب:

النّاسُ عَلى دينِ مُلُوكِهِمْ. «1»

مردم بر آيين و روش حاكمانشان مى باشند.

به اين فضاحت و رسوايى درافتادند.

كار فضاحت انسان در مسأله هوا و هواپرستى و شهوت و شهوات به جايى رسيده كه براى اقناع خود، به دست دست اندركاران علوم مادى، منكر فضايل اخلاقى شده و حقايق انسانى و خصال ملكوتى را كه با ذات بشر و فطرت او عجين است و خميرمايه شرف و كرامت و فضيلت اوست امورى اعتبارى و معلول محدوديّت هاى ساختگى و جهات مادى دانستند.

جوّى كه بر زندگى و حيات غربى ها با جملات پر زرق و برق و كلماتى كه لباس علمى به آن پوشانده بودند حاكم شد كارى كرد كه اروپا از قيد اخلاق آزادى يافت؛ زيرا آن را بار گرانى مى دانست كه مردم بدون اختيار و از روى تقليد كوركورانه از دوران تاريك بشريت به ارث برده اند.

اروپايى ها اظهار كردند: قيود اخلاقى تنها به درد ايّام كودكى بشر مى خورد، يعنى آن روزى كه هواپيما وجود نداشت و نمى شد با يك گردش سريع و مدت چند ساعتى، جهان را بمباران كرد، روزگارى كه انسان غيرت داشت و ناموس و عِرض خود را در اختيار حيوانات گرسنه قرار نمى داد، همچنين دورانى كه ما نادان بوديم و نمى فهميديم كه انرژى جنسى تنها يك موضوع بيولوژيكى است و هيچ گونه ارتباطى با اخلاق ندارد!

اين شرف فروخته ها و برده هاى شهوت مى گويند:

تمايلات جنسى فقط يك بحث حيوانى است كه آدمى بايد مثل سگ و ساير چهارپايان آن را به كار برد. بنابراين ديگر كنترل و محدوديت اخلاقى معنايى ندارد، ما آن ايّامى كه مقيّد به حدود اخلاقى بوديم، در نفاق به سر مى برديم و مردم اجتماع را شريف مى پنداشتيم، ولى سزاوار آن است كه دل و روح و جسم خود را هميشه بيالاييم و با پيروى از طبايع حيوانى خويش، خود را از دورويى نجات بخشيم.

تمدّن جديد غرب كه بر ماديّت محض بنيان گذارده شده در موضوع زندگى و روان توجيهات نارسايى كرده است، از قبيل توجيهات اقتصادى در تاريخ، توجيهات مادى در احساسات انسان، توجيهات جنسى در ساير شؤون مختلف زندگى، سپس اين امور كه به عنوان علم به خورد انسان جاهل داده شده باعث گرديد كه شخصيت انسان لكه دار گردد و ما در تمام مقدسات وى نظر تشكيك بيفكنيم. انديشه خانواده و روابط عاطفى افراد نيز كه در محيط خانواده به دست مى آيد در ضمن اين كشاكش مورد حمله قرار گرفته است.

سپس براى اين كه اين اوضاع شوم را با نظرات علمى نيز تثبيت كنند از دانشمندانِ در اختيار خود خواستند تا به نام بحث و انتقاد علمى به ياوه سرايى و ابراز نظريه هايى بى اساس اشتغال ورزند.

اين دانشمندان پول پرست و مقهور شهوت و خادمان استعمار و استثمار تا آن جا كه نيرو داشتند بشر را آلوده معرفى كردند، به طورى كه گويى از طرف قواى مرموز موظف بودند كه در اين راه مبالغه كنند.

كار را به جايى رساندند كه با تلقينات پى در پى و به عنوان مسائل علمى فرياد مى زدند كه: امروز عصر تمدّن است و ديگر دوران بر بريت گذشته و براى زن و مرد قيود قبل از عصر تمدن معنا ندارد. اكنون بايد همه بدانند كه وضع دنيا برگشته و همه به خصوص جنس زن از اسارت رهايى يافته، به تنهايى مى تواند براى خود كاسبى كند. آرى، زن آزاد شده و ديگر آن اضطراب گذشته در كار نيست، بنابراين نيازى ندارد كه خود را منحصر به يك مرد بداند، شبى در آغوش جوانى كه عشقش به او كشيده مى خوابد و فردا شب كه از او سير شد به دامان مردى ديگر كه عضلاتى قوى دارد مى آرمد، كسى نيز حق ندارد كه او را از كارهايى كه دلش مى خواهد و انجام مى دهد باز دارد!

ملاحظه كنيد چه جوّى وچه ميدان و عرصه گاهى براى شهوات مرد و زن ساخته اند! در چنين محيط متمدّنى دستورهاى دينى و اخلاقى و ساير مقرّرات اجتماعى همه و همه امورى دست و پا گير و جهنّمى هستند.

بنا به عقيده ايشان اخلاق تابع اوضاع اقتصادى است و هر نظامى براى خود مقرّرات خاصى در زمينه اخلاقيات مردم دارد. در اين دوره كه در شرق و در غرب سيستم هاى اقتصادى تحوّل يافته ناچار «اخلاق» نيز به شكل جديدى آشكار

گرديده، مثلًا همه به زن حق داده اند كه در فعاليّت هاى اقتصادى كاملًا آزاد باشد.

بديهى است كه به دنبال اين آزادى فاحشه گرى نيز بلامانع خواهد بود.

اهل ذوق فرموده اند: بزرگترين خوشبختى بشر عشق است ولى به شرط آن كه انسان در مراحل طبيعى عشق حركت كند و بخواهد در زندگى يار مناسبى براى خود اتخاذ نمايد. ولى اگر عشق، سراسر زندگى آدمى را احاطه كرد همچنانكه غرب افسار گسيخته اكنون به اين حالت درآمده است، ديگر آن نور درخشنده خدايى نيست و آن جذّابيت روحى در آن جا يافت نمى گردد، بلكه عشقى است كه تنها لذّت جسمانى و انگيزش غريزه شهوانى را منظور كرده و ما از نظر ارزش روانى هرگز نبايد براى چنين عشق هايى خود را به زحمت مبتلا كنيم.

مسيح روح را مريم حجاب است

 

بهشت وصل را آدم حجاب است

دلا در عاشقى محرم چه جويى

 

كه پيش عاشقان محرم حجاب است

برو خود همدم خود باش اگر چه

 

برِ صاحبدلان همدم حجاب است

مكش جعدش كه پيش روى جانان

 

شَكنج طرّه پرخم حجاب است

ز هستى درگذر زيرا كه در عشق

 

نه هستى، شور و مستى هم حجاب است

     

(خواجوى كرمانى)

 

اجتماع آلوده غرب

در اجتماع آلوده غرب كه وجدان و انصاف و عواطف انسانى و احساسات ملكوتى در آتش شهوات آزاد سوخته، پسر و دختر با هم، ولى بدون آن كه دلبستگى دائمى نسبت به هم در فكرشان خطور كند، آميزش مى كنند.

در چنين حالت پستى كه حتى حيوانات از آن ابا دارند، بايد به خدا پناه ببريم. در جهان حيوانات روابط نر و ماده تنها بر پايه شهوت نيست، عوامل فطرى ديگر هم وجود دارد كه ميان آنها ايجاد انس و الفت مى كند. آيا غرب منحلّ و منحط حاضر است كه بر خود گواهى دهد كه به قدرى شرافت انسانى را تنزّل داده كه در موضوع عواطف از كبوتر و ميمون نيز پست تر گرديده است؟!

اين همه حوادث انتحار جوانان و هيجانات روحى و بيمارى هاى عصبى كه دكان روانشناسان را رونق بخشيده است از چيست؟ آيا اينها دليل نيست كه نظام بى بند و بار مادى، با فطرت هماهنگ نبوده و همواره بر خلاف طبايع و سنن اصيل انسانى قدم برمى دارد؟!

مرد به زن احتياج دارد و زن نيز نيازمند به مرد است، ولى اين احتياج تنها به خاطر رفع غريزه شهوت نبوده، بلكه هر يك از آن دو تحت «احساساتى» از قبيل انس و دوستى و همزيستى قرار گرفته و به سوى يكديگر كشيده مى شوند. مرد نمى تواند شكل كامل اين احساسات را در وجود مردى ديگر بيابد و نه زنى در وجود زن ديگر. همچنين نمى توان با اضطراب و هيجان، آنها را در ميان كوچه و خيابان تأمين كرد. آخر چگونه دو نفر رهگذر كه پس از جدايى همديگر را ديگر نخواهند ديد ميانشان دوستى عميق برقرار مى شود؟ دو شخصى كه مانند دو قطار هستند كه فقط در وسط راه از پهلوى هم عبور مى كنند چگونه با هم انيس و يار مى گردند!

احساسات لطيفى كه از درون روان فرد مى جوشد، بايد در فضايى آرام و مكانى ثابت و مستقر به جريان افتد، وگرنه آتش غريزه آن چنان تند و شعله ور مى شود كه با وجود هرگونه وسايل زندگى و سامان وضع اقتصادى، باز انسان ناراحت و ناراضى و مضطرب خواهد بود.

زن و مرد نيازمند به ايجاد تفاهم و داشتن هماهنگى در بين خود هستند، تا با تبادل مشاعر و عواطف به همديگر كمك كنند و راز موفّقيت خويش را در تكاپوى زندگى به دست آورند. هميشه كليد حلّ مشكلات به دست دو قلب پيوسته به هم سپرده شده است. انسان مجرّد كه از مجانست و همزيستى عاطفى كناره گرفته است هرگز از زندگى بهره درستى ندارد.

اينها واقعيت هايى است كه گاهى قوه خيال، مصاديق آن را به قالب شعر مى ريزد، ولى آنها در حقيقت شعر نيستند، حقايق علمى اند كه در ادوار مختلف زندگانى بشر همواره مورد تأييد و گواهى انسان ها بوده اند.

بنابراين ثابت شد كه استقرار عواطف يكى از مهم ترين نيازمندى هاى روانى زن و مرد است و تمام لذايذ بدنى و شؤون آزادى در امر اقتصاد نمى تواند جايگزين آن گردد.

همچنين در اين راه خطرناكى كه دنياى غرب ديوانه وار به آن افتاده و اطرافش را امواج پرخروش ناكامى ها و رنج ها فراگرفته است، ممكن نيست كه قرار عاطفى عايد انسان گردد. عواطف فقط در محيط خانواده به آرامش مى گرايد، ولى اينان زندگى خود را در خيابان و معابر گذرانده و حتى با ازدواج نيز نتوانسته اند خود را از اين سرگردانى و دلهره رها سازند.

اين بود نتيجه طبيعى براى هر نظامى كه هدف خود را فقط لذت بردن از مظاهر شهوى قرار مى دهد. بشر هيچ گاه تمام اوصاف مطلوب خود را در وجود يار نمى يابد و قهراً افراد ديگرى نيز با او تماس پيدا مى كند كه اوصاف زنده تر و جلوه هاى فريبنده ترى دارند. اگر زن و شوهر به هم قانع نباشند و تمام مشاعر و احساسات خود را وقف يكديگر ننمايند، هرگز در زندگى زناشويى خوشبخت نمى شوند.

شيوع امراض عصبى و روانى در اين ميدان بى بند و بارى به اندازه اى است كه تاكنون بشريت به اين وضع مخوف نرسيده، حتى در آن دوران كه در جنگل و غار به سر مى برد!» «2»

 

جوامع غربى در كلام كاظم زاده

آقاى كاظم زاده ايرانشهر كه ساليان درازى از عمر خود را در اروپا سپرى ساخت و از نزديك با جوامع غربى تماس داشت و به روحيات و وضع آنان آشنا بوده مى نويسد:

دلايل علمايى كه تزييد احتياجات و ترقّيات و اختراعات را (كه جداى از تربيت الهى است) مايه بدبختى بشر مى دانند و سبب انحطاط تمدّن غرب مى شمارند به قرار ذيل است:

اوّل: تمدن غرب به وسيله تزييد عدد ماشين آلات، كارهاى دستى و حرفه هاى خصوصى خانگى را از دست مردم گرفته و ميليون ها كاركن را چنانكه امروز مى بينيم بى كار و كسب گذاشته و دچار گرسنگى و بدبختى و اسارت ساخته است، به طورى كه بعضى از مردم ماشين ها را بلاى ناگهانى تصوير و يا آلت شيطانى فرض مى كنند كه نان و كار ايشان را از دستشان گرفته و مى گيرند.

بعضى از متفكّرين به اين عقيده گرويده اند كه اگر قسمتى از ماشين ها را در يك مملكت كه دو سه كرور كارگر بيكار دارد از كار بيندازند براى آن عدّه بيكار، كار پيدا خواهد شد.

اين مسأله بيكارى كه از عوامل بسيار مهم بروز انواع مفاسد است و فعلًا در شرق اصلًا موضوعى ندارد، امروز در غرب يكى از مهم ترين مسائل حيات سياسى و اقتصادى و اجتماعى شده است، ولى ممالك مشرق زمين نيز ناچار به زودى با اين مسأله رو به رو خواهند شد.

دوّم: اين ترقّيات و اختراعات مادى به قدرى احتياج هاى زندگى بشر را زياد كرده است كه هر شخص كاركنى تمام وقت خود را بايد صرف رفع اين احتياج ها كند، تا به قدر كافى وسيله يك زندگى متوسط را فراهم آورد.

بدين قرار مردم مانند حيوانات باركش تمام روز بايد كار كنند و ديگر نه حالى و نه فرصتى براى تفكّر و اشتغال با تربيت روحى و با صنايع ظريفه و علوم معنوى، يعنى براى تغذيه روح و عقل خود دارند و بدين وجه نمى توانند حسّاً و فكراً ترقى نموده به مراتب عالى تكامل برسند. از اينرو افراد طبقات پايين يعنى غير شهرى ها و نيز كارگران هميشه در جهالت مانده و وقت خودشان را بايد صرف فراهم آوردن خوراك و پوشاك و غيره سازند و اگر يك روز دست از كار بكشند بى نان و بى چراغ خواهند ماند.

سوّم: اين اختراعات فنّى ناچار سرمايه را در دست يك عده اشخاص مخصوصى جمع مى كند و فرقه كارگران و ارباب حرفت را اجير و اسير ايشان مى سازند و آنگاه آن كارهاى دستى كه در خانه ها و به دست پيرزنان و مردان عليل به عمل آورده مى شد از ميان رفته، اين فرقه را هم محتاج نان كرده به گردن حكومت مى اندازند، به طورى كه حكومت مجبور به ساختن دارالمعجزه ها و بيمارستان ها و پرستارخانه ها و صرف مخارج كلّى براى نگهدارى ضعفا و فقرا مى گردد.

ولى بدتر از همه، اين حال قسمت بزرگى از افراد ملّت را مزدور كارخانه ها و بنده ماشين آلات و بلكه مبدل به ماشين مى سازد و هر روز كه ماشين ها كار ندارند و يا نخواهند كار كنند، اين مزدوران هم بيكار و بى نان مى مانند.

اين حال به تدريج حسّ استقلال و آزادى را كه بزرگترين نعمت خدادادى به بشر است، در قلوب طبقه كارگران كه اكثريت نفوس ممالك متمدنه را تشكيل مى دهند نابود مى سازد و ايشان را از فعاليّت آزادانه و كسب نان و مايحتاج خود به دست خود محروم مى دارد. امروز ماشين فرمانرواى گروه كارگر و برزگر گشته و اين طبقه از مردم محتاج مرحمت و مروّت اين حكمران جبّار بى زبان گرديده است.

چهارم: جمع شدن سرمايه ها در دست اشخاص معدود سبب مى شود كه ايشان به مقتضاى حرص بشرى كه حدود ندارد براى تزييد منافع و تموّل خود به قدر كافى حقوق به مزدوران و كارگران را مجبور به تشكيل مؤسسه ها و انجمن ها و اتحاديه هاى كارگران كرده، براى حفظ حقوق و منافع خود ايشان را وادار به پروردن حسّ كدورت و نفاق و كينه و حسد و خصومت خواهد نمود.

به اين سبب تخم عداوت در دل هاى افراد يك طبقه بزرگ ملّت نسبت به طبقه ديگر كاشته مى شود و ايشان را دشمن يكديگر ساخته باعث جنگ ها و شورش ها و تعطيل اشتغال و فساد اخلاق مى گردد.

پنجم: اين اختراعات بى حدود و تزييد احتياج هاى زندگى نه تنها كارگران را اسير كارخانه و ماشين مى سازد، بلكه چون مزدى كه كارگران مى گيرند كافى براى رفع احتياج هاى زندگى يك خانواده نمى شود از اين نظر نه تنها زن كارگر بلكه گاهى دختران و پسران او هم مجبور مى شوند كه در بيرون از خانواده كار كنند تا وسايل زندگى را فراهم آورند، به اين سبب رشته ارتباط و محبّت خانوادگى كه ركن اساسى هر جامعه مى باشد از هم گسيخته مى گردد. تربيت اولاد ناقص مى ماند و به جهت محرومى ايشان از آتش مقدّس محبت مادرى كه از كانون دل مادر شعله ور مى شود مانند نباتات و گل هاى وحشى باز مى آيند.

محبّت و اطاعت و فداكارى و حسّ حرمت از ميان اعضاى خانواده رخت برمى بندد، به خصوص كه زن و مرد و دختر و پسر در محيطهاى مختلف، روزها را به سر مى برند و با اشخاص مختلف مصاحبت و مخالطت مى نمايند و به تدريج تابع عقايد و افكار متضاد سياسى و دينى و اجتماعى مى شوند و بدين وسيله رشته الفت و يگانگى و همدردى و تعاون و مسؤوليت متقابل به كلّى گسيخته مى گردد و افراد خانواده به همديگر ناآشنا گشته، به چشم بيگانه به هم نگاه مى كنند و فقط از راه ناچارى و ضرورت و فقر با هم در يكجا زندگى مى نمايند و مثل اين كه مسافران بيگانه اى هستند كه در يك كشتى با هم سفر مى كنند و هيچ رابطه محبت و علاقه و ارتباط قلبى و روحى در ميان ايشان نبوده و نيست و از اينرو همه حركات و معاملات و حتى سلام و آداب ايشان نسبت به يكديگر فقط از راه رسوم و عادات معموله و بى اراده مى باشد نه از راه محبّت خالص و پاك قلبى و يگانگى.

در نتيجه اين حالات ناگوار زندگى مادى و روحى، زيستن در خانه براى افراد آن سخت و تلخ گشته، زن و مرد و فرزندان بيشتر اوقات از همديگر جدا مى مانند و در ميخانه ها و قهوه خانه ها و جاهاى تعيّش و قماربازى و يا در مجالس سياسى به سر مى برند و به خصوص مرد تا نصف شب در خارج مانده مست و بيخود با حالت پريشان و غم آلود و با احساساتى پر از نفرت و غضب و حيوانيّت به خانه برمى گردد و آسايش چند ساعتى خانواده را بر هم مى زند.

اين حال ناچار شيرازه خانواده را از هم مى گسلد و سبب ابتلا به الكل و امراض مسريه و فساد كلى اخلاق گشته، هيئت جامعه را مسموم و بنيان خانواده را رخنه دار و روح فعّال و قدرت معنوى نژاد و ملت را عليل و ضعيف مى سازد.

مشاهده حال يك چنين خانواده، هر انسان با حسّ و با بصيرت را از زندگى بيزار و از تمدن متنفّر مى كند.

ششم: اين ازدياد احتياج هاى زندگى و اين همه تأسيسات و طبقه بندى ها و اتحاديه هاى كارگران و سرمايه داران و رقيبان و فتنه جويان و حريصان نفع پرست كه همواره درصدد استفاده از ضعف و ناتوانى ديگران در كمينند، توليد زد و خوردهاى سخت و انقلاب هاى داخلى كرده حكومت ها را وادار به زياد كردن ادارات و مأموران و به خصوص تزييد قوّه نظميّه و دفاعيّه مملكت مى كند و از اين جهت قسمت بزرگى از مردم را از كار توليد ثروت به وسيله زراعت و تجارت و حرفت بازداشته اجير كاغذ و قلم مى سازد و چون حقوقى كه حكومت به مأموران خود مى دهد براى رفع احتياج هاى تازه و بى شمار زندگى و براى تسكين حرص ها و آرزوهاى تازه پيدا شده كافى نمى باشد، ناچار فساد اخلاقى مانند رشوه گرفتن و دزدى و تقلّب و دروغ و خيانت در ميان مأموران حكومت انتشار و رواج پيدا مى كند و اين اخلاق خانه برانداز كم كم به مقتضاى تقليد عوام از بزرگان و مأموران دولت به طبقات ديگر ملّت نيز سرايت مى نمايد و مردم براى پيش بردن كارهاى خود مجبور از تعقيب و تقليد اين اخلاق مى شوند و بدين قرار حالت روحيه جامعه و ملّت، ضعيف و دچار مرض مزمن فساد اخلاق مى گردد و درخت تناور شرافت و نجابت او از درون، گرفتار نيش هاى كرم هاى اجتماعى گشته رو به پوسيدن مى گذارد. بدين ترتيب اسباب ويرانى و پريشانى و انقراض تمدن فراهم مى شود.

هفتم: اين اوضاع حكومت ها را مجبور مى سازد كه براى جلوگيرى از هرگونه شورش و انقلاب هاى داخلى و براى كندن ريشه ناراضيان و دشمنان سياسى و براى پرداختن حقوق اجزا و ادارات زياد شده خود، از يك طرف آزادى كامل در فحشا و هوسرانى و خوشگذرانى و استعمال مسكرات و انواع بازى ها و نفس پرستى ها به ملت بدهد تا او را بيهوش و مشغول و سرگرم سازد و از طرف ديگر نيز ماليات هاى زياد بگيرد و فشارهاى سخت به مردم وارد آورد.

به اين واسطه به طور غيرمستقيم افراد ملّت به خصوص جوانان را كه قوه تميز و تعقّل هنوز در ايشان تكامل نيافته است به فساد اخلاق و ترك قوه ضبط نفس به شهوترانى و دزدى و تقلّب و گول زدن و غارت و ظلم و خيانت وادار مى نمايد و ارزش شرافت و مردانگى و فضيلت را از دل ايشان بيرون مى كند.

هشتم: از آن جا كه نفس انسانى بيشتر مايل به هوا و هوس و شهوت و پيروى اخلاق مذمومه مى باشد و از آن جا كه اخلاق فاسده زودتر از اخلاق نيك نفوذ و سرايت پيدا مى كند و از آن جا كه توده ملّت به آسانى تقليد از افكار و عادات جديد كه موافق تمايلات نفسانى او باشد مى نمايد و از آن جا كه قوّه تعقّل و تميز در توده ملّت بيش از اندازه به قبول نفوذ و تأثيرات خارجى يا بيگانه آماده و مستعد است، از اين جهت در نتيجه اين اوضاع كه شرح داده شد طبقات پايين ملّت نيز بيش از همه اسباب و وسايل هوسرانى را استقبال مى كند.

و چون در نتيجه انتشار علوم مادى و طبيعى پايه ايمان و اعتقاد مردم نيز سست گشته و احكام دين و تعليمات اخلاقى نيز قدرت و نفوذ خود را كم كرده و از دست داده است، بنابراين توده ملّت به زودى مغلوب پنجه قواى حيوانى مى گردد و چون نه مانع خارجى و نه رادع باطنى مانند وجدان در جلوى خود مى بيند خود را به كلى تسليم ديو شهوت و فواحش مى سازد و اين حال طورى تا اعماق دل و ريشه مغز او نفوذ مى رساند كه اساساً نه تنها از دين و مذهب و مكارم اخلاق روگردان مى شود، بلكه اينها را جزو خرافات و اوهام مى شمارد و اعتقاد به خداوند و ايمان به وجود احكام آسمانى و هدايت فرستادگان خدا و وجود نواميس روحى و باطنى و وجدانى را قصه و افسانه مى پندارد و بى دينى و افراط در هوسرانى و آزادى در فحشا و صرف مسكرات را از شرايط تربيت و آزادى و تمدن و كمال مى شمارد و مايه افتخار و امتياز خود مى انگارد.

نهم: در نتيجه اين حالات و اوضاع سياسى و اجتماعى و دينى، آتش مقدس آسمانى يعنى وجدان اخلاقى در كانون دل توده ملّت خاموش مى گردد و آن آمر باطنى يعنى عقل خدايى كه نگهبان و دارنده نظم و آسايش انسان مى باشد در پس پرده يأس و نوميدى پنهان مى ماند و ميدان تسلّط و حكمرانى را به نفس حيوانى بازمى گذارد.

آنگاه روح علوى و ملكوتى انسان كه رهنماى حقيقى اوست از اجراى وظايف خود نااميد گشته دم فرو مى بندد و انسان به حال حيوان باركش و بلكه بدتر از آن مى افتد، زندگانى را عبارت از پيروى كوركورانه تمايلات طبيعت حيوانى خود مى داند و فقط براى تسكين هوا و هوس خود كار مى كند و تنها از ترس پليس و محكمه و حبس و زجر، خوددارى از دزدى و ظلم و غارت و تقلّب و خيانت مى نمايد، نه براى اين كه اين حال به خودى خود بد است و شايسته مقام و شرافت انسانى او نيست.

دهم: در زير تأثير اين عوامل و مؤثرات خارجى و داخلى و سياسى و اجتماعى كه بيشتر آن محصول عقايد و فلسفه ماده پرستى است، توده ملّت زندگى را فقط عبارت از خوردن و خوابيدن پنداشته و تمدن را عبارت از آراستن بدن و تعقيب حظوط و لذايذ جسمانى مى شمارد و فضايل اخلاقى را جزو آثار عتيقه مى داند كه فقط براى تماشا و وقت گذرانى و تعجّب نمودن از كوتاهى نظر و سادگى اسلاف، خوب و مفيد مى باشد.

شجاعت را در گول زدن ديگران و در غارت كردن مال ضعيفان و يتيمان مى بيند و تقلّب و چاپلوسى و تملّق و نادرستى را عين هوشيارى و ذكاوت مى پندارد و بر حال مردم متدين و با فضيلت و با عفّت مى خندد و ايشان را استهزا مى كند و نيكبختى را فقط در بر آوردن حاجات نفس حيوانى خود مى داند.

بهترين نمونه و عبرت بخش ترين مثال براى اين حال همانا اوضاع اجتماعى و اقتصادى و اخلاقى و دينى ملّت هاى متمدن كنونى غرب است؛ زيرا در اينجا مى بينيم كه هرگز به قدر امروز مردم اين ممالك در كوشش و كاركردن ساعى نبوده اند و هرگز اين ملت ها تا اين درجه داراى ثروت و عظمت و شكوه و جلال و ترقى مادى نبوده اند و هرگز به اندازه كنونى حكومت هاى با قدرت و با نفوذ فرمانروايى نداشته اند و هرگز دايره اختراعات و كشفيّات فنى و وسايل زندگى و ترقّيات مادى و اقتصادى ملّت ها تا اين پايه وسعت پيدا نكرده بوده است، ولى با وجود اين، بيكارى و بدبختى و گرسنگى و ظلم و بى قرارى و اضطراب و ناامنى و كينه ورزى و غارتگرى و خونريزى و خودكشى و نارضايى و فساد اخلاق نيز در هيچ قرنى و دورى تا اين اندازه فراوان و حكمران نبوده است. «3» پروردگارا! اگر در شهوات، شهوت غريزى، شهوت مال خواهى، شهوت مقام، شهوت خوراك، لطف و عنايتت دست ما را نگيرد به چاهى از بدبختى و پستى و نكبت درافتيم كه نجات از آن براى ما ممكن نباشد.

سالها شد كه مهر عالم سوز

 

تيغ كين تيز مى كند هر روز

     

وه كه تا مهر چرخ بود كبود

 

در كبودىّ چرخ مهر نبود

جانب هر كه بنگرم به نياز

 

ننگرد جانب من از سرِ ناز

در ره هر كه سر نهم به وفا

 

پا نهد بر سرم ز راه جفا

چند بيداد بينم از هر كس

 

اى كس بى كسان به دادم رس

چند پامال عام و خاص شوم

 

دست من گير تا خلاص شوم

همّتى ده كه بگذرم ز همه

 

رو به سوى تو آورم ز همه

سوى خود كن رخ نياز مرا

 

به حقيقت رسان مجاز مرا

زلف خوبان مشوّشم دارد

 

لعل ايشان در آتشم دارد

از بتان چون در آتشم شب و روز

 

روز حشرم بدين گناه مسوز

مهوشانم چو سوختند به ناز

 

ز آفتاب قيامتم مگذار

بس بود اين كه سوختم يك بار

 

 

وَقِنا رَبَّنا عَذابَ النّار

     

 

(هلالى جغتايى)

 

---------------------------------------------------------------------------

(1)- كشف الغمة: 2/ 21؛ بحار الأنوار: 102/ 8، باب 6.

(2)- انسان بين ماديگرى و اسلام: 242.

(3)- اصول اساسى فن تربيت: 179.

 

برگرفته از کتاب  تفسير و شرح صحيفه سجاديه نوشته حضرت آیت الله حسین انصاریان


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه