*سابقه آشناييم با وجود مقدس آن انسان ملكوتي از سال 42-1341 است زماني كه اولين اعلاميه آتشين خود را خطاب به علم خائن صادر كرد در آن زمان به پخش اعلاميه آن حضرت مبادرت كردم.
*وقار ملكوتي، چهره الهي، ادب اسلامي، نفوذ ديد، عظمت روح، آرامش قلب در برابر حوادث، احترام به جا به اشخاص، تحويل گرفتن دلسوزان، اصرار به بازگو كردن جنايات رژيم، دورانديشي، به جا گفتن، حضور در ميان مردم، خاطراتي است كه در ابتداي آشنايي با آن انسان برجسته دارم و اين همه براي جامعه آن روز كه خيلي سخت در اسارت رژيم منحوس پهلوي بودند و به خصوص براي روحانيان كه اكثرا بي خبر از اوضاع ايران و جهان بودند هم درس بود و هم زنگ بيدارباش و هم زمينه تربيت روحي و قوت قلب كه بالاخره آثارش درتمام جامعه ايران و سپس جوامع اسلامي، آنان كه با فرهنگ ثمربخشش آشنا شدند ظاهر شد.
*رباعي زير را سرودم و تنها هديه ام كه هديه مور به سليمان است همين است:
كام من شيرين ز خم وز مي است*** ناي من پر ناله از غم چون ني است
اي خميني من فدايت كه اسم تو*** هم خم است و هم مي است و هم ني است
*در آن ايام كه در قم مشغول تحصيل بودم و مصر بر اينكه همه روزه براي توسل به حرم حضرت معصومه مشرف شوم آن منبع فيض حضرت امام (س) را به وقت دعا و زيارت در حال توجهي مي ديدم كه پس از سالها هنوز در آرزوي تحقق آن در خود هستم.
*روزهاي سوگواري در منزل ايشان حضرت امام (س) در كوچه يخچال قاضي شركت ميكردم. آن جناب را وقت ذكر مصيبت اهل بيت باحالتر و گريانتر از ديگران ميديدم گريه اي كه سرچشمهاش معرفت كامل او به ولايت و حقايق باطنيه و واقعيات ملكوتيه بود گريهاي كه سرمايه قلب و صفاي باطن و روشني درون آن جناب از قطرات آن ديده ميشد.
*در ايام اعتصاب از طرف روحانيت مبارز در منابر براي جمع آوري پول جهت اعتصابيان معرفي شدم در آن زمان حدود 5 ميليون تومان خمس و سهم و صدقات به حقير داده شد و من طبق آماري كه به طور سري در دست داشتم آن را به اعتصاب كنندگان شركت نفت، آموزش و پرورش و ساير ادارات پرداختم؛ در حالي كه بين آنها مسلمان اهل سنت، شيعه، مسيحي و يهودي بود. پس از انقلاب در قم خدمت ايشان عرضه داشتم كه قسمت اعظم اين پولها از مال سهم امام بود. فرمودند همه را قبول كردم و قبول دارم و حتي به من دعا كردند و اين براي من عجيب بود.
*بالاترين كرامت و خارق عادت او، خبرهايي بود كه از سال اول نهضت به وسيله اعلاميهها و سخنرانيها از اوضاع رژيم ايران و جهان و پيروزي حق بر باطل دادند و يك خبر جز چيزي كه آن انسان الهي اعلام كرده بود واقع نشد. المؤمن ينظر بنورالله.
*از آرزوهايم اين بود كه قلعه شهر نو كه حدود 5هزار زن و مرد فاسد در آنجا اسكان داشتند از بين برود. براي نجات روسپيان به خصوص دختران جوان، نيازمند به پول زياد بودم. از حضرت امام در باب صرف وجوه براي نجات آنان به وسيله هاي شرعي استجازه كردم. با كمال بزرگواري اجازه دادند و برنامه به بهترين وجه صورت گرفت و از بركت ايشان اين لكه ننگ از دامن مملكت شيعه پاك شد و با انجام اين كار از طرف اينجانب يكي دو بار حضرت امام توسط آيت الله محمدي گيلاني مرا فوق العاده مورد محبت قرار دادند.
*تأسيسات نفتي خارك به وسيله دشمن بعثي بمباران شده بود. همراه حجت الاسلام آقاي حاج سيدمحمدرضا غروي مشرف محضرشان بودم. با يك دنيا آرامش در برابر مسئولان مملكت كه با اضطراب خدمتشان آمده بودند و اظهار نگراني مي كردند فرمودند: در جنگ شيريني پخش نميكنند، برويد، ما پيروزيم. (كنايه از اينكه بايد مقاومت و استقامت كرد تا پيروز شد.)
*روزهاي آخر بهمن در مدرسه علوي به عنوان خدمت شب و روز رفت و آمد داشتم. متأسفانه يادم نيست از كه شنيدم كه نيمه شب 22 بهمن به هنگام درگيري سخت مردم با دشمن، آقاي اشراقي داماد ايشان را بزرگان قوم به محل خواب ايشان فرستادند كه آن حضرت را بيدار و اوضاع را بازگو كند. آقاي اشراقي فرمودند به اتاق خواب آقا رفتم يك بار ايشان را صدا زدم و پنجره را باز كرده عرض كردم بشنويد چه خبر است! كنار پنجره آمدند و صداي مردم و شليك اسلحهها را كه شنيدند، به طرف رختخواب برگشتند و با آرامش عجيبي فرمودند ما پيروزيم و اين در زماني بود كه اكثر قريب به اتفاق در وحشت بودند و احتمال كودتاي فراگير قوي بود.
*سال 56 يك راديوي چند موج بزرگ به دست آورده به خانه پدرم بردم كه از طريق آن صداي دربار، ساواك و شهرباني را گرفته و به انقلابيون منتقل كنم. در آنجا وحشت رژيم را از اعلاميه ها وحتي نام امام بيش از پيش لمس كردم و اميد به پيروزي در وجودم موج زد.
*در هر زماني به نحوي عجيب در پيامها و اطلاعيهها، تمام شرايط زمان را رعايت ميفرمودند و در اين زمينه متصل به امداد غيبي بودند. در يكي از نمازجمعه ها در روز عاشورا كه سخنراني داشتم و آن روز اقاي هاشمي رفسنجاني امامت جمعه را عهدهدار بودند راجع به پيامهاي امام با ايشان صحبت كردم. ايشان فرمودند: قلم در دست خداست!
*در ابتداي ورودم به قم خدمت اولين شخصيتي كه رسيدم و به او عجيب ارادت پيدا كردم مرحوم حاج شيخ عباس تهراني بود كه مشهور بود امام (ره) مقداري از لمعه را خدمت ايشان خواندهاند. شيخ نزديك به 20 سال مريض بود. من هر روز خدمت ايشان بودم و حتي براي من در بستر بيماري درس ادبيات ميگفتند. امام در اكثر پنج شنبه ها به عيادت آن بزرگوار مي آمدند و دم در مي نشستند و آداب متعلم را كه در آداب المتعلمين است در محضر ايشان رعايت مي فرمودند. حالا يا از جهت استادي و شاگردي يا به خاطر اينكه شيخ از اولياي خدا بود و امام از نفس او استفاده كرده بودند. شيخ هم ارادت فوق العادهاي به ايشان اظهار مي كرد.
*ظاهرا ساواك متولي مسجد اعظم را از ادامه درس امام در اين مسجد ترسانده بود. ايشان دستور داد از اول صبح درهاي مسجد را ببندند. خودم شاهد بودم كه وقتي اين معنا را به حضرت امام خبر دادند آن جناب هيچ عكسالعملي نشان نداده نسبت به بيت مرحوم آيت الله العظمي بروجردي (ره) تواضع كردند و فرمودند هركجا مناسب باشد درس ميدهم و آن روز آمدند در صحن ايوان طلا روي يك منبر كهنه شكسته در حالي كه شاگردان روي گليم پارهها و زمين نشسته بودند دنباله درس هر روز را با كمال نشاط و شادابي ادامه دادند و روز بعد به خواهش توليت مسجد دوباره به مسجد آمدند.
*يك روز عصر كه هوا ابري بود درس اصول در مسجد اعظم در بعدازظهر كمي طول كشيد. مؤذن كه خبر نداشت در اتاقك حياط بلندگو را روشن و اذان را سر داد. امام درس را خاتمه دادند و شاگردان به مؤذن اعتراض شديد كردند. اين خبر به گوش امام رسيد. فرمودند اصول نمي گويم تا رضايت مؤذن را جلب كنيد. پس از عذرخواهي از مؤذن دوباره درس را شروع كردند.
*وجوهات زيادي حضورشان مي بردم و چيزي هم قبول نميكردم. يكبار به دست بوسي مشرف شدم و نزديك 5 دقيقه ارادت عاشقانهام را شرح دادم. فكر مي كنم از شرح ارادتم و اينكه سخت بي توقع بودم شديدا شاد شده تبسم كردند.
*اگر كسي در محضر آن حضرت مي خواست غيبت را شروع كند سخت خشمگين شده اجازه ادامه نمي دادند و ملاحظه طرف را هم نمي كردند كه كيست.
*يك بار همراه حضرت آيت الله فاضل لنكراني خدمتشان رسيدم. البته به طور مأموريت از جانب مرحوم شهيد مدني از همدان. قضاياي همدان را همراه با مدرك در رابطه با يك نفر روحاني و زحمتهايش براي انقلابيون و مظلوميت شهيدمدني به طور مفصل گفتم. از اينكه عمامه به سري مزاحم اسلام و مردم و منطقه بود شديدا در غضب شدند و نسبت به شهيد مدني كه انساني خالص بودند عجيب محبت نشان دادند. به من فرمودند پيام مرا براي آقاي مدني ببر تا كسي هم بفرستم. خلاصه اين گزارش منجر به فرستادن پيام مفصلي براي مرحوم مدني و برچيده شدن بساط آن شيخ شد.
*يك شب در قم مهمان دكتر باهر بودم. ايشان كه رياست بيمارستان آيت الله گلپايگاني را به عهده داشتند برايم نقل كرد وقتي از منزل آقاي اشراقي خبر دادند امام دچارناراحتي قلبي شده اند به سرعت رفتم فشار ايشان به پنج رسيده بود و اين از نظر طبي نقطه مرگ بود ولي خدا به آن جناب لطف خاص داشت. برنامههاي اوليه را انجام دادم و به ايشان گفتم كه حركت نكنيد. پس از دو ساعت آماده حركت شدند. گفتم: چرا؟ فرمودند: نماز. گفتم: شما در فقه مجتهديد، من در طب، حركت براي شما به فتواي طبي من حرام است، خوابيده نماز بخوابيد! و ايشان با دقت، نظر من را عمل كردند.
منبع : خبرگزاري فارس