منابع مقاله:
کتاب : تفسير حكيم جلد ششم
نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان
طلوع خورشيد اسلام و نزول قرآن مجيد و زحمات بيشائبه رسول بزرگوار اسلام سبب حركت عقلى و زنده شدن روحيه تفكر و انديشه در مردم شد و آنان را براى درك حقايق و مصالح و مفاسد امور به عرصه پرسش و سئوال وارد كرد.
به خاطر همين تحرك عقلى و حركت فكرى بود كه از رسول خدا درباره شراب و قمار پرسيدند و خداوند مهربان پاسخ لازم و حكيمانه و قانعكنندهاى به اين پرسش داد.
در روزگار جاهليت شراب جزء آشاميدنى ها، و قمار از منابع درآمد مردم بود، خداوند بزرگ كه به اندازه سرسوزنى زيان و خسارت بندگانش را نميخواهد در پاسخ اين كه شراب و قمار در زندگى چه وضعى دارد اعلام كرد در هر دو گناه بزرگ و منافعى اندك براى مردم است و گناه هر دو از منافعش سنگينتر است در حدى كه منفعت آن دو را با سنگينى گناه هر دو نميتوان به حساب آورد.
اثم كبير كه به صروت نكره موصوفه آمد ثبات و سنگينى گناه شراب و قمار و آثار زيانبار هر دو را در زندگى ميرساند، و منافع كه به صورت جمع آمده و تعلق آن به الناس است بيثباتى و پراكندگى منافع آنها را مينماياند.
اثم كه در مقابل منافع ذكر شده و به جاى «فيهما ضرر» آمده دلالت به گناه خسارت بار و نامحدود آنها در برابر سودهاى محدود دارد، گناه بزرگ و سنگينى كه فكر و اعضاء و اجتماع و اقتصاد را فرا ميگيرد. «1»»
خداوند بزرگ جسمى سالم و روح و روانى بيعيب و پاك و از همه مهمتر عقلى كه ما به الامتياز انسان نسبت به همه موجودات زمينى است به انسان عنايت فرموده و او را از همه زمينيان برتر و بالاتر قرار داده و در اين جهت او را مشرف به هم قربى فرشتگان نموده است.
مسكر و شراب كه همراه با درصدى بالاى الكل است به جسم ضرر ميزند، نظام روح و روان را به هم ميريزد، در هر بار مستى نزديك به دو هزار سلول فعال مغزى را نابود ميسازد، و از نظر معنوى مست لايعقل را از هم جوارى فرشتگان ملكوت به حضيض حيوانيت و سبعيت ميكشد و چه بسا كه با تداوم مشروب خوارى او را از حيوانات و حتى درندگان پستتر ميكند و اهداف والاى خلقت او را در آتش الكل ميسوزاند.
اگر كسى از روى سفسطه بگويد: بدن نيازمند به الكل است پس در حدى بايد مسكر نوشيد، پاسخش اين است كه الكل مورد نياز بدن در ميوه جات و سبزيجات و برخى از سيفى جات تعبيه شده و هيچ نيازى به الكل زيانبار موجود در مسكر نيست.
قمار بازى خطرناكى است كه علاوه بر تأثير منفياش روى مغز و اعصاب، و ايجاد هيجان و طوفان در روح و روان گاهى بازنده را با باختن مال و ثروت و خانه و مغازه و مكنت و آبرو همراه با خانوادهاش به خاك سياه مينشاند، و سبب از هم گسيختگى نظام خانواده و طلاق و دربدر شدن فرزندان ميشود.
همه ما به كرّات بدبخت شدن قمار بازان و معتادان به مسكرات و مواد مخدر و اعتياد آور ديده ايم و نيازى به دليل ديگرى غير آنچه قرآن براى حرمت هر دو بيان كرده نداريم.
از مخمور مست و انسانى كه قدرت عقل و تفكر خود را از دست داده، و توان تميز و تشخيص او نابود شده جز ايجاد خسارت و زيان و گاهى خسارت غير قابل جبران چه توقعى ميتوان داشت؟!
«هرچه تجربيات پزشكى و بهداشتى و هم چنين مطالعات اجتماعى پيش ميرود و عميقتر ميگردد، زيانها و آثار شوم اين مايع سمى آشكارتر ميشود.
مواد الكلى از همان وقتى كه به كام انسان سالم ميرسد طعم و بوى آن اعلام ناسازگارى و خطر مينمايد، پس از آن نسوج و غدههاى ذائقه و گلو و معده را ميسوزاند، و حركات و ترشحات هضمى را مختل ميكند، و موجب زخم معده و روده و تورم كبد ميشود و چون وارد خون گردد مانند ميكربى كه حمله ور ميشود، جهازات خونى ملتهب ميگردد و حرارت بدن افزايش مييابد تا اين مادّه سمّى و جذب نشدنى را از بدن بيرون راند.
حالت مستى عكس العمل اين التهابها و فتورهائى است كه در مغز و اعصاب رخ مينمايد، در اين حال همه چيز در نظر مخمور دگرگون مينمايد، عقدهها و كينهها باز و وسيع ميشود، تا جائى كه به هر جنايتى بيباكانانه اقدام ميكند، دوست را دشمن، و منفور را محبوب، و زشت را زيبا و جُل را ديبا مينگرد و گاه خود را قهرمان ميپندارد و فرياد ميكشد و مبارز ميطلبد! و گاه زبون و متملق ميشود و به هر حال وسيله تفريح و استهزاء ديگران است گويند: مستى خاضعانه با ادرار خود وضو ميساخت و با دقت «اللهم اجعلنى من التوابين ...» ميخواند!
سرانجام ميگسارى تصلب شرائين و بزرگى شكم و برآمدگى حدقه چشم و زشتى چهره، آنگه سكته و فلج عضوى و ديوانگى علاج ناپذير و مرگ زودرس و سرايت ارثى به نسل است.
در كتاب محجة البيضاء فيض در باب حلال و حرام روايتى به اين مضمون از پيامبر اسلام نقل شده كه ديدگاه الهى پيامبر و انديشه او را در فراگير بودن نسبت به حقايق علمى و اسرار ميرساند.
«الحرام تبين فى الذرّيه» «2»
آثار حرام و خود حرام در نسل آشكار ميشود. شبى از سيماى جمهورى اسلامى در بخش اخبار پزشكى شنيدم كه دانشمندان آلمان ثابت كردهاند مشروبات الكلى آثارش را تا هفت نسل بروز ميدهند.
ابليس شبى رفت به بالين جوانى
آراسته با شكل مهيبى و سر و بر را گفتا كه منم مرگ اگر خواهى زنهار جبايد بگزينى تو يكى زين سه خطر را يا آن پدر پير خودت را بكشى زار يا بشكنى از مادر خود سينه و سر را يا آن كه بنوشى دوسه جامى تو از اين مى تا آن كه بپوشم ز هلاك تو نظر را لرزيد ازين بيم جوان بر خود و جا داشت كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر را جگفتا پدر و مادر من هردو عزيزند جهرگز نكنم ترك ادب اين دو نفر را لكن چو به ميدفع شر از خويش توان كرد نوشم دوسه جامى و كنم دفع خطر را جنوشيد دو جامى و چو شد خيره ز مستى ججهم مادر خود را زد و هم كشت پدر را اى كاش شود خشك بن تاك خداوند جزين مايه شر حفظ كند نوع بشر را جپرتوى از قرآن از يكى از پزشكان غرب نقل ميكند كه گفته است: نيمى از ميكدهها را ببنديد تا نيمى از بيمارستانها بسته شود و ما اضافه ميكنيم تا بيشتر زندانها و دستگاههاى انتظامى و قضائى برچيده شود. قمار نيز در اين گونه آثار در رديف شراب است:
اتلاف استعدادها و وقت ها، انحراف از تفكر و انديشه مستقيم و اعمال سنجيده و ثمربخش.
اتكال به بخت و اتفاق و ناتوانى براى درك علل حوادث و وقايع زندگى و قيام به اعمال صحيح.
قمار باز چون ببازد كينه مياندوزد و بايد در آتش دشمنى و بينوائى بسوزد يا بستيزد و يا دم نزند.
و چون ببرد گمان ميكند كه بر همه سختيها پيروز شده، در پوست نميگنجد، و چون بدون رنج و اتفاقى مال به دست آورده به آسانى و بيهوده آن را از دست ميدهد و در نتيجه بايد هميشه در حال خود خورى و يا ستيزگى و بينوائى معنوى و مادى به سر برد.
آيا براى اين گونه مردم زندگى اميدبخش و سر و سامانى ديده ميشود؟ اگر اين بيمارى از طبقه چپاول گر به طبقات مولد سرايت كند منابع ثروت بائر ميماند و زبونى و بينوائى همه را فرا ميگيرد.
قمار بازى، كه اثر ثابتش كينه توزى و تهى دستى است به تخدير شراب و مانند آن ميكشاند و ميگسارى كه انديشه و حركت مغز را ميبندد به سرگرمى قمار، و آلودگان به اين دو با آن كه مواهب انسانى و شرف و مال را ميبازند سفيهانه به خود ميبالند.
در پاسخ اين آيه از مسئله خمر و ميسر حكم صريحى نيامده است، به خاطر اين كه راه تفكر و اجتهاد را به روى مردم بصير باز نمايد و در هر موضوعى كه ضرر و سودش در نظر عموم به هم آميخته و تبيين نشده بينديشند و حكم شرع را مبتنى بر اين دو اصل عقلى بدانند كه: 1- دفع ضرر گرچه احتمالى باشد مقدم بر جلب نفع است. 2- و آنچه زيانش از سودش بيش باشد بايد تحريم شود: «قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما.» «3»
از حضرت هادى (ع) روايت شده:
«... كل ما قومر به فهو الميسر و كل مسكر حرام:» «4»
هر آنچه كه با آن قمار كنند زير عنوان ميسر و داراى حرمت است، و هر مست كنندهاى حرام است.
از حضرت ابوالحسن (ع) روايت شده:
«الزد والشطرنج والاربعة عشر بمنزلة واحدة وكل ما قومر عليه فهو ميسر:» «5»
نرد و شطرنج و وسيلهاى كه در هر خطش هفت مهره قمار است از نظر معصيت بودن يكى است، و هرچه با آن قمار شود تحت عنوان ميسر است.
از حضرت سجاد (ع) روايت شده است:
«الخمر من ستة اشياء التمر و الزبيب و الحنطة والشعير والعسل والذرة:» «6»
مستكننده از شش چيز است: خرما، كشمش، گندم، جو، عسل، ذرت.
البته تمدن غرب كه مبتنى بر جاهليت يونانى است از غير آن شش چيزى كه در قرون گذشته از آن خمر ميگرفتند خمر ميگيرند و با اسامى گوناگون به خورد مردم احمق و دور از حق و حقيقت ميدهند و جيب خود را پر ميكنند.
از رسول خدا در روايتى آمده: كسى كه شراب بنوشد خدا تا چهل روز نماز او را قبول نميكند، پس اگر توبه كرد حضرت حق توبهاش را ميپذيرد، و اگر دوباره به خمر روى آورد تا چهل روز نمازش را نميپذيرند، بعد از آن اگر توبه كرد توبهاش را قبول ميكند، اگر بار سوم شراب بخورد نمازش تا چهل روز پذيرفته نميشود، و اگر توبه كند توبهاش مقبول واقع ميگردد و اگر بار چهارم شراب بنوشد باز نمازش تا چهل روز قبول نميشود و اگر توبه كند خدا توبهاش را نميپذيرد و او را از نهر خبال مينوشاند. «7»
خبال زهرى است كه از چرك و خون عضو آلوده به معصيت زنان زناكار به وجود ميآيد.
رسول خدا ميفرمايد:
«من كان يؤمن بالله و اليوم الآخر فلا يجلس على مائدة يدار عليها الخمر:» «8»
كسى كه ايمان به خدا و پيامبر دارد، بر سر سفرهاى كه شراب در آن ميگردانند ننشيند.
و نيز از آن حضرت روايت شده:
«والذى بعثنى بالحق ان شارب الخمر يجيئ يوم القيامة مسودا وجهه يسيل لعابه على قدمه يقذره كل من رآه و قال: و من كان فى قلبه آية من كتاب الله و يصّب عليه الخمر يجيئ كل حرف من تلك الآية يأخذ بناصيته حتى يقيمه عندالرب فيخاصمه ومن خاصمه القرآن خصم:» «9»
به خداوندى كه مرا به حق مبعوث به رسالت كرد، شرابخوار روز قيامت ميآيد در حالى كه صورتش سياه و لعاب دهانش بر قدمش ميريزد، هركه او را ميبيند از او كناره ميگيرد، و فرمود: هر كس در قلبش آيه از كتاب خدا حفظ باشد و بر آن شراب بريزد، هر حرفى از آن آيه موى جلوى سرش را گرفته و در پيشگاه رب سرپا نگاهش ميدارد و با او دشمنى ميكند و هر كه قرآن با او دشمنى كند معلوم ميشود او دشمن قرآن است.
از رسول خدا روايت شده:
«شارب الخمر كعابد الوثن:»
مشروب خور در همه امورش چون بت پرست است.
و نيز از آن حضرت روايت شده:
«ان الله لعن الخمر و عاصرها و معتصرها، وشاربها و ساقيها و حاملها و المحمولة اليه، وبايعها و مشتريها و آكل ثمنها:» «10»
خداوند شراب، و گيرنده آن، و خورندهاش و ساقياش و حملكنندهاش و مركبى كه بر آن حمل ميشود و فروشنده و خريدارش و خورنده پولش را لعنت كرده است.
مشروبخوار از عدالت ساقط، و بر فرزندش ولايت ندارد، و لعنت خدا بر او حتمى است، و پايان عمرش دچار تباهى، و ختم امرش دوزخ است.
در آثار اسلامى آمده: پنج چيز علامت مردم بدبخت است: ترك نماز، خوردن ربا، اصرار بر زنا، عقوق والدين، ادامه شراب خوارى. «11»
از حضرت صادق (ع) روايت شده:
«حرمت الجنة على ثلاثة مدمن الخمر و عابد و ثن و عدو آل محمد و من شرب الخمر فمات بعد ما شربها باربعين يوما لقى الله كعابد وثن:»
بهشت بر سه طايفه حرام شده: آن كه پيوسته شراب ميخورد، و كسى كه بت ميپرستد، و كسى كه با اهل بيت دشمن است، آن كه شراب ميخورد از روز نوشيدنش تا چهل روز بعد اگر بميرد همانند بت پرست خدا را ملاقات ميكند!
و نيز آن حضرت از رسول خدا روايت ميكند:
«لاينال شفاعتى من استخف بصلاته ولايرد على الحوض لا والله لاينال شفاعتى من شرب المسكر ولايرد على الحوض لا والله:» «12»
به شفاعتم نخواهد رسيد كسى كه نمازش را سبك بشمارد
ذرهاى از آن را ديگر نميآشامم. «13»
با ديدن شراب و قمار يزيد را لعنت كنيد
فضل بن شاذان كه از دانشمندان بزرگ شيعه و داراى دهها كتاب علمى براساس فرهنگ اهل بيت است و به محضر حضرت رضا (ع) مشرف ميشده از آن حضرت روايت ميكند كه فرمود:
هنگامى كه سر مقدس حضرت حسين (ع) را به شام آوردند، يزد فرمان داد سفره غذا بيندازند و سپس با يارانش مشغول شراب خوردن شد در حالى كه سر مبارك امام شهيد را در طشتى پاى تخت قرار داده بود! در همان وضعيت دستور داد شطرنج آوردند و با دوستانش به قمار مشغول شد و با مشروبخواران و قماربازان بارگاهش در رابطه با حضرت حسين و پدر و جدش گفتگو ميكرد و مسخره مينمود.
هرگاه يزيد در قمار برنده ميشد جامى شراب گرفته ميخورد و مانده ته جام را به پهلوى طشت ميريخت!!
حضرت در اينجاى سخن فرمود:
«فمن كان من شيعتنا فليتورع من شرب الخمر و لعب الشطرنج:»
هر كه از شيعيان ماست بر او واجب است از خوردن شراب و بازى با شطرنج اجتناب نمايد، كسى كه چشمش به شراب يا شطرنج افتاد حادثه حسين را به ياد آورد و يزيد را لعنت كند كه خداوند با اين عمل گناهش را گرچه به عدد ستارگان باشد محو ميكند. «14»
شراب و نابودى خانوادهاى بزرگ و مشهور
هارون به وزير سياستمدار و دانشمندش جعفر بن يحيى برمكى به شدت عشق ميورزيد و او را هم چون جان شيرين دوست داشت و لحظهاى بدون او نميتوانست بسر برد، از طرفى خواهر خود عباسه را نيز بسيار دوست داشت، چون اين دو با هم نامحرم بودند و نميتوانستند در بزمهاى هارون كنار هم باشند و هارون علاقه داشت هر دو در بزم هايش بنشينند، براى رفع اين نقيصه ميان عباسه و جعفر عقد ازدواج برقرار كرد، ولى از جعفر پيمان گرفت كه جز در مجلس عيش و نوش هارون كنار يكديگر نباشند، ابتدا جعفر زيربار نميرفت ولى عاقبت راضى شد كه زن و شوهر جز در مجالس هارون كنار هم نباشند و سوگند خورد كه در زمينه زناشوئى با عباسه برخورد نداشته باشد و از حق هم خوابگى كنار بماند.
عباسه به شدت به جعفر دل بست و او را از جان و دل عاشق شد، ولى جعفر در برابر خواسته او كه با وى هم خوابگى داشته باشد به شدت امتناع ميورزيد و از دعوت عباسه سرپيچى مينمود.
عباسه وقتى خود را از ناحيه جعفر مأيوس ديد به مادر جعفر متوسل شد، نسبت به او مهربانى بسيار كرد و هداياى پر ارزشى تقديم وى نمود تا دل مادر جعفر را نرم و به خود مايل كرد، سپس خواسته خود را با او در ميان گذاشت و مزاياى اين كار را براى او توضيح داد.
پيره زن فريب طرح و نيرنگ عباسه را خورد و گفت: مطمئن باش تو را به مقصودت ميرسانم.
مادر مدتى به جعفر فرزندش ميگفت كنيزك بسيار زيبائى كه از كمال و ادب نصيب دارد برايت خريده ام، پيوسته از جمال و كمال كنيز براى جعفر ميگفت ولى از نشان دادن كنيز به جعفر امتناع ميورزيد، تا با اين ترفند اشتياق جعفر را به مرز جنون بكشاند.
يك روز با پافشارى تمام از مادر خواست كه آن كنيز پرده نشين را به او نشان دهد، مادر همان روز به عباسه خبر داد امشب به منزل من بيا كه هنگام وعده رسيده و زمينه هم بسترى ات با جعفر فراهم شده است! عباسه به خانه مادر جعفر رفت، جعفر از بزم شبانه هارون بازگشت، آنقدر مست و سرگران باده ناب بود كه شعورش را از دست داده و قدرت تشخيص چيزى نداشت و ميان مادر و خواهر و عباسه فرقى نميگذاشت.
خواهر هارون با همه وسايل آرايش خود را آراسته بود به صورتى كه زيبائياش دوچندان نشان ميداد، جعفر با او همبستر شد، پس از از اين كار از كار گذشت عباسه گفت: جعفر اينك نيرنگ دختران ملوك را ديدى؟ جعفر از شدت مستى و مخمورى مطلب را نفهميد، عباسه خود را معرفى كرد، همين كه جعفر فهميد چه اتفاقى افتاده، چنان لرزه بر اندامش افتاد كه مستى شراب از وجودش پريد و از دنياى خيال و بيخبرى درآمد، روى به مادر كرد و گفت: مادر مرا به قيمت ارزانى فروختى، بعد از اين خواهى ديد نتيجه امشب و اين چند لحظه كام جوئى چه خواهد شد!!
عباسه از جعفر بار برداشت، پس از زايمان در حالى كه داستان را به شدت از هارون مخفى نگاه داشته بودند فرزندش را با دايه و غلامى به مكه فرستاد زبيده همسر اثرگذار هارون كه از دست برامكه دلخوشى نداشت و از جريان به وسيله جاسوسانش آگاه شده بود راز آنها را نزد هارون افشا كرد، هارون براى اثبات مسئله دليل خواست، زبيده او را به محل فرزند عباسه راهنمائى كرد، هارون همان سال به عنوان حج به مكه رفت و حقيقت پنهان براى او كشف شد، پس از بازگشت به بغداد روزى بر نابودى همه برامكه از مرد و زن و بزرگ و كوچك تصميم گرفت، در محلى به نام قمر تا شب با جعفر به عيش و عشرت گذرانيد، از طرفى هم به سندى بن شاهك فرمان داده بود كه همه خانههاى برامكه را محاصره كند، جعفر پس از پايان مجلس عشرت به خانه خود رفت، هارون مسرور خادم را خواست و گفت ميخواهم به تو مأموريتى بدهم كه پسرانم را لايق آن نميدانم، حاضرى آن مأموريت را انجام دهى؟
مسرور گفت اگر فرمان برانى كه كاردى تيز شكم خود را پاره كنم قطعا اين فرمان را انجام ميدهم، هارون گفت جعفر برمكى را ميشناسى؟ پاسخ داد چگونه ممكن است كسى جعفر را نشناسد، گفت: اكنون برو و او را در هر حال ديدى گردن بزن و سر بريدهاش را برايم بياور!
مسرور به شدت به لرزه افتاد، ولى براى انجام فرمان ارباب به سوى جعفر رفت، هنگامى كه جعفر را ملاقات كرد جريان را به او گفت: جعفر به مسرور گفت هارون با من از اين شوخيها زياد دارد، از او خواست امشب او را مهلت بدهد، مسرور امتناع كرد، نهايتاً جعفر را تا پشت خيمه هارون آورد و او را همانجا نشانيد سپس بر هارون وارد شد و گفت: جعفر را آورده ام، هارون از روى خشم فرياد زد اكنون گردنش را بزن، مسرور از خيمه بيرون آمد و به جعفر گفت فرمان هارون را شنيدى؟ جعفر دستمالى از جيب بيرون آورد، چشمهاى خود را بست و گردن پيش آورد، مسرور مأموريتش را انجام داد، همين كه سر جعفر را نزد هارون گذاشت هارون يكايك جرائم جعفر را براى او شمرد، سپس به مسرور گفت فلانى و فلانى را نزد من آر، وقتى حاضر شدند دستور داد سر مسرور را از پيكرش جدا كنند و گفت من تاب ديدن قاتل جعفر را ندارم! «15»
مشروب خوارى دولت صفويه را به باد داد
پس از آن كه طهماسب صفوى بدون اطلاع سردار شجاع و رشيد لشگرش نادر افشار با عثمانيها جنگيد و شكست خورد و معاهده ننگينى با دولت عثمانى بست، نادر معاهده را به رسميت نشناخت و به اصفهان رفت، پس از اين كه شاه طهماسب را بر كار اشتباهش سرزنش كرد، براى شب بعد او را به اردوى خود دعوت نمود.
طهماسب صفوى كه به شدت گرفتار شراب اين مايه فساد و تباهى بود و در خوردنش افراط داشت، شب موعود چنان مست و بيهوش بود كه حركات جنون آميز از او صادر ميشد.
نادر كه موقعيت را براى انجام نقشه خود مناسب ديد با يك حركت پرده را كنار زده رفتار و كردار مسخره آميز طهماسب را به اميران و بزرگان كشور نشان داد و گفت آيا در چنين موقعيت خطيرى اين شخص با اين وضع و حركات نامناسب شايسته حكومت بر مملكتى چون ايران است؟! گفتار نادر و آنچه بزرگان كشور به چشم خود از طهماسب ديده بودند اثر خود را گذاشت، همه كنار زدن او را از سلطنت تصويب نمود و حكومت صفويه را با آن سوابق روشن و درخشانى كه از عهد شاه اسماعيل و شاه عباس كبير بر جاى مانده بود به وسيله شراب بر باد رفت!! «16»
حكم قتل امير كبير سياستمدارى بينظير در حال مستى
ميرزا تقى خان اميركبير از چهرههاى برجسته و فرهيختهاى است كه ايران و بيشتر مناطق جهان نظير او را كم ديده اند.
او دانشمندى فرزانه، و مؤمنى پاى بند به اصول و فروع دين، و سياست مدارى شايسته و برجسته بود كه در مدت سه سال و اندى وزارتش ايران را در همه امور به جهشى چشمگير و مورد غبطه همسايگان و اروپائيان رسانيد، و اگر وزارتش حدود بيست سال طول ميكشيد ايران آن روز در رديف مهمترين كشورهاى علمى و صنعتى قرار ميگرفت، و قطعاً وضع امروز ايران كه به رشد قابل توجهى رسيده و در علم و صنعت و اختراعات در مرتبهاى بسيار بالا قرار گرفته چندين مرحله بالاتر بود.
ولى كسانى كه به وسيله اميركبير دستشان از منافع نامشروعشان قطع شده بود و به شدت به او حسادت ميورزيدند به ويژه مادر ناصرالدين شاه و ميرزا آقاخان نورى كه تحت الحمايه انگليس و جاسوس آنان در دربار قاجاريه بود، با وسوسه دو سفارت روس و انگليس كه عظمت ايران و بيدارى ايرانيان را نميخواستند، و با بودن امير زمينه غارت منابع اين مملكت به رويشان بسته بود مسئله كشتن او را فراهم كردند و شبى در حالى كه شراب خلّر به ناصرالدين شاه نوشانيده بودند و او را در مستى كامل برده و در عيش و نوش و لذات شهوانى غرق نموده فرمان قتل او را گرفتند و به دست حاج على خان حاحب الدوله نمكنشناس كه از امير محبتهاى فراوان ديده بود سپرده و روانه باغ فين كاشان كردند و او را به قتل رسانيده و كشور را از وجود آن مرد بينظير و علم و درايت و سياست او كه ميرفت ايران و همسايگان و حتى هند را از دست استعمار انگليس نجات دهد و آسيائى فوق اروپا و آمريكا بسازد محروم نموده و ننگ قتل او را بر پيشانى دولت قاجار و حسودان زدند. «17»
قهرمان كمنظير ايران از نحسى شراب شكست ميخورد
زمانى كه سلطان محمدخوارزمشاه از ترس مغولان به رهبرى چنگيز خونخوار در جزيره آبسكون پنهان شد، فرزندش جلال الدين كه از جنگجويان به نام و به شجاعت و تهور و دليرى و مقاومت معروف و قهرمانى كم نظير بود، در صدد برآمد تا لكه ننگى كه از سستى سلطان محمد پدرش بر چهره حكومت خوارزمشاهى نشسته با خون پاك كند.
بر اين اساس اين تصميم كه براى نجات ايران و ايرانيان از قوم خون آشام مغول گرفته بود از جزيره بيرون آمد و به سوى خوارزم روانه شد و از آنجا به غزنين رفت، وقتى آمدنش به غزنين در ميان مردم پخش شد، بزرگان شهر و سرداران و سران لشگر از هر طرف به سويش آمدند و كنار پرچمش جمع شدند، تا جائى كه عدد سپاهش پس از اندك مدتى بيش از صد هزار نفر شد، با آن لشگر دوبار بر ارتش جرّار مغول تاخت، و با بكار گرفتن اسلحه و تاكتيكهاى لازم صفوف لشگر مغول را از هم گسيخت، تا اين كه با كمال اسف اختلافى در ميان سپاه او افتاد.
عده زيادى از آن قهرمان كم نظير كناره گرفتند و بهمين خاطر فتور و سستى عظيمى در ارتش او به وجود آمد، از طرفى چنگيز همين كه به اين داستان آگاه شد كه ميان سپاهيان جلال الدين اختلاف افتاده بيدرنگ به جانب غزنين آمد، وقتى وارد شهر شد اطلاع پيدا كرد كه جلال الدين چند روز پيش به سوى هندوستان رفته است.
چهره شيطانى چنگيز از شنيدن اين خبر عبوس و درهم شد، به شدت خشمگين گرديد، و با شتاب لشگرش را به دنبال او فرستاد، و در معبر رود سند به جلال الدين رسيد، جنگ سختى در گرفت، مغولان به طرزى فجيع وحشيانه و ايرانيان با از جان گذشتگى ميجنگيندند، چپ و راست لشكر جلال الدين نابود شد، بيش از هفتصد نفر با او نماندند، جلال الدين با آن عده كم در برابر مغول مردانه ايستادگى كرد، خورشيد به نصف النهار رسيده بود، اما هنوز فرزند رشيد ايران شمشير ميزد و حملههاى سخت ميكرد، رفته رفته دايره جنگ بر او تنگ شد، جلال الدين نظرى به اطراف انداخت، در فكر چاره بود، اسبى تازه نفس به چنگ آورده بر آن نشست و مانند شيرى خشمگين بر دشمنان تاخت و صفوف آنان را از هم شكافت، نزديك روز سند كه رسيد با يك حمله سريع و نهائى دشمن را از خود راند به چابكى جوشن از تن بيرون آورد، تازيانهاى سخت نثار اسب كرد، اسب چون صاعقه ميان آب جست، به زودى امواج خروشان رود اندام ورزيده او را در برگرفت، پس از لحظهاى نهنگ آسا از رود گذشت و به ساحل قدم گذاشت.
چنگيز از اين شگرد ماهرانه و بيسابقه، سخت درتعجب فرو رفت، روى به پسرانش كرد و گفت: پسر اين چنين بايد تا پدر بر وى ببالد.
جلال الدين به همين صورت چند سالى قرار و آرام را بر خود ممنوع ساخت تا سال 628 جاسوسان خبر آوردند: لشگرى بيرحم و خونخوار از مغول به رهبرى جرماغون از آب آمويه گذشته به سوى عراق ميآيند، جلال الدين با شنيدن اين خبر به تبريز آمد چند پيك به دربار عباسى و سلطان علاءالدين سلجوقى و ملك شام فرستاد پيامى چنين داد: اين كار را سهل و آسان نگيريد، از سوء عاقبت بهراسيد، امروز من ميان شما و اين ارتش جرار يأجوج كردار همانند سدّ اسكندر رم اگر آسيبى به من برسد، عافيت و سلامتى و خوشى و رفاه شما نيز به پايان خواهد رسيد، اكنون صلاح اين است كه از يارى و كمك به من امتناع ننمائيد، تا دندان دشمنان كند شده و دوستان را نيروى دل افزون شود.
فرستادگان با پاسخهاى يأس آور بازگشتند، جلال الدين زمستان را در منطقه اروميه بسر برد و از آنجا متوجه دياربكر شد، يكى از سران سپاه را به عنوان مقدمه لشگر به آذربايجان فرستاد تا محل لشگر مغول را تعيين كرده براى او خبر بياورد.
فرستاده بازگشت و مژده داد كه لشگر مغول از حدود آذربايجان و عراق مراجعت كرده اند، سلطان به شدت مسرور شد دستور داد بزم عيش و عشرت بچينند، رامشگران حاضر شده، بساط خوش گذرانى آماده كردند.
جلال الدين غرق در نشاط و خوردن شراب شد، شب و روز به عيش و عشرت و شراب خورى سپرى كرد، فكر دفع مغولان و مملكت دارى از سرش پريد، سران لشگر و اركان دولت او چون شاه را شب و روز مست باده ناب ديدند براساس «الناس على دين ملوكهم» آنان نيز به خوش گذرانى و شراب خوارى مشغول شدند.
نورالدين زيدرى كه دبير سلطان جلال الدين بود براى بيدارى و آگاهى سلطان اين رباعى را گفت:
شاها زمى گران چه بر خواهد ساخت
و زمستى بيكران چه برخواهد ساخت شه مست و جهان خراب و دشمن پس و پيش ج پيداست كز اين ميان چه برخواهد ساخت ولى چه سود كه همه مست و مخمور بودند و در عيش و نشاط نامشروع غوطه ميخوردند، و كسى درميان آنان نبود كه به پند و موعظه نورالدين گوش فرا دهد. نيمه شبى تاريك لشگر مغول در حالى كه جلال الدين و يارانش مست و لايعقل بودند هم چون بلاى آسمانى و صاعقه آتش زا بالاى سر آنان رسيدند، و سرا پرده و لشگرگاه سلطان را گرداگرد محاصره كردند، ناگهان يكى از معتمدان جلال الدين از آمدن آن بلاى ناگهانى آگاهى يافت، بيدرنگ به بالين سلطان آمد، و او را با زحمت زياد از خواب مستى بيدار كرد، و جريان حمله مغول را به او گفت، سلطان از شدت مستى توانائى سوار شدن بر مركب را نداشت، خواست آتش مستى را فرو نشاند، مقدارى آب سرد بر سر و صورت ريخت، جنبشى به خود داد تا شايد راه چاره به دست آرد، افسوس و دريغ كه كار از چاره گذشته بود و درى براى نجات باز نبود، خورشيد دولتش با آن غفلت و مستى در يك لحظه غروب كرد، لشگريان وحشى و افسار گسيخته مغول كه صدمات و آسيبهاى فراوانى از جلال الدين ديده بودند، و چنگيز براى سرش جايزه گذاشته بود از هرسو به سرا پرده او حمله ور شدند و هياهوئى عجيب در آن عرصه در افكندند، جلال الدين هنوز سرگران از باده پيمائيهاى سر شب بود كه با شمشير مغولان سر به باد داد و تاج و تخت در راه شراب خوارى از دست نهاد، و پس از او مغولان در همه مملكت ايران به تاراج و كشتن و سوزاندن و جنايات فجيع دست يازيدند و سالها بر اين كشور و ملّت مظلومش ستمگرانه حكومت كردند «18»، تا مردى دانشمند، عاقل، پاى بند به احكام حق، بنده خالص خدا چون خواجه نصيرالدين طوسى ايران و اهلش را از شر تاتار نجات داد.
مى گويند: در زمان جاهليت قيس بن عاصم در حال مستى و غفلت به سوى خواهر يا دختر خود دست جنايت و بيعفتى و كام جوئى نامشروع دراز كرد ولى او از چنگال آن بدمست غافل فرار كرد، چون صبح شد طرف خود را نديد پرسيد كجا رفته، قصد جنايت او را در آن شب در حال مستى به او گفتند، بسيار خجلت زده شد، از آن زمان خوردن شراب را بر خود حرام كرد. «19»
نتيجه شوم مستى
زمانى كه مؤمنان از مظالم و سخت گيريهاى سردمداران شرك در مكه در كمال مضيقه قرار گرفتند، به فرمان پيامبر به حبشه مهاجرت نمودند، قريش براى هلاك كردن آنان، يا برگرداندنشان عمروعاص و عمارة بن وليد را با هداياى فراوانى نزد نجاشى پادشاه حبشه فرستادند.
عمرو با عماره به كشتى نشسته به سوى حبشه رهسپار شدند.
عماره مردى خوش اندام و زيبا بود، عمروعاص در اين سفر همسر خود را همراه داشت، در چند روز سفر هر دو از شرابى كه آورده بودند ميخوردند، عماره در حال مستى به همسر عمرو ميل پيدا كرد، در حقيقت مستى و شهوت دست به دست هم داده عنان اختيار از كفش ربودند به همسر عمرو گفت مرا ببوس! عمرو نيز با كمال بيغيرتى كه از آثار مشروب خوارى است به همسر خود دستور داد عمار ببوسد زن هم با بيشرمى كه از آثار جاهليت است بياورى!
اى عماره همسر سلطان كسى نيست كه فريب مانند تو فريبكار دغل را بخورد، اگر در برنامهاى كه تعريف ميكنى صادقى، از او درخواست كن از عطرى كه ويژه خود نجاشى است به تو بدهد، زيرا من عطر او را ميشناسم چون در دست تو ببينم گفتارت را باور خواهم كرد.
عمر در ديدار بعدى مقدارى از عطر نجاشى را از همسر او گرفته با خود نزد عمروعاص آورد.
عمرو گفت: اينك من گفته تو را تصديق ميكنم و حرفت را اكنون باور مينمايم و به راستگوئى ات در اين زمينه ايمان ميآورم، آنگاه عماره را به اين رفت و آمد در اندرون شاه و مصاحبت با همسر او تشويق كرد، تا در اولين فرصت خود را به سلطان حبشه رسانيد و نمونه عطر را با بيان داستان رابطه عماره با همسر سلطان در اختيار نجاشى گذاشت.
نجاشى پس از كشف حقيقت به خاطر مهمان بودن عماره از كشتن او گذشت، ولى فرمان داد عدهاى از ساحران و جادوگران دربار براى او كيفر بينديشند، كه زجرش از كشتن سنگينتر باشد.
ساحران به اجازه نجاشى با ابزار و وسائل مخصوص در آلت عماره جيوه وارد كردند، او پس از اين عمل وضع روانياش درهم ريخت و سر به بيابان گذاشت و با حيوانات وحشى انس گرفت، قريش براى يافتنش در محلى پنهان شدند، روزى با دستهاى از حيوانات وحشى براى آب خوردن آمد، از مخفى گاه بيرون شده و او را دستگير كردند ولى او بر اثر شدت اضطراب و ناله در كنار آنان جان داد. «20»
زيانها و خطرات و خسارتهاى شراب و قمار به اندازهاى است كه اگر همه آن مكتوب گردد مثنوى هفتاد ممن كاغذ شود آرى قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ ....
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- پرتوى از قرآن 123.
(2)- محجة البيضاء، ج، ص.
(3)- پرتوى از قرآن 125.
(4)- نورالثقلين، ج 1، ص 175.
(5)- نورالثقلين، ج 1، ص 175.
(6)- نورالثقلين، ج 1، ص 175.
(7)- كشف الاسرار، ج 1، ص 586.
(8)- كشف الاسرار، ج 1، ص 586.
(9)- كشف الاسرار، ج 1، ص 586.
(10)- كشف الاسرار، ج 1، ص 586.
(11)- كشف الاسرار، ج 1، ص 586.
(12)- فروع كافى، ج 6، ص 400.
(13)- فروع كافى، ج 6، ص 411.
(14)- روضات الجنات، ص 132.
(15)- مروج الذهب مسعودى، ج 2، ص 386.
(16)- مضرات نوشابه الكلى 62 به نقل از پند تاريخ، ج 4، ص 14.
(17)- مفصل داستان قتل او را در كتاب اميركبير قهرمان مبارزه با استعمار هاشمى رفسنجانى بيبنيد.
(18)- قطعات منتخبه اسماعيل امير خيزى 29.
(19)- مضراب نوشابه هاى الكلى 68.
(20)- الغدير، ج 2، ص 136- سفينه البحار دو جلدى، ج 2، ص 261.
منبع : پایگاه عرفان