منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامى جلد هفتم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
انديشه و فكر در آنچه بايد انديشه كرد، مانند انديشه و نظر در دنيا و فناى آن و در خلق دنيا و اوضاع آنان، انديشه در مسائل عالى الهى و آفرينش آسمان ها و زمين و آنچه در آسمان ها و زمين است، در حقيقت آيينه نشان دهنده حسنات و ريشه و مايه كفاره بدى ها و روشنى قلب و گشايش مشكلات نفسانى وسبب اصلاح معاد و علت آگاهى نسبت به عواقب و زياد شدن علم و دانش انسان است.
آيينه حسنات و كفاره سيئات
انديشه در آنچه بر جهان و مردم جهان از نيك و بد گذشته به حقيقت آيينه نشان دهنده حسنات است.
چه اين كه وقتى انسان در وضع حقيقى جهان، به انديشه مى نشيند به اين حقيقت مى رسد كه:
[رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا] «1».
پروردگارا! اين [جهان با عظمت ] را بيهوده نيافريدى.
پس وقتى نور فكر، بطالت و عبثيت را از خانه هستى دفع كرد، حق بودن جزء به جزء جهان آفرينش در دنياى باعظمت انديشه ثابت مى شود، در اين صورت، انسان انديشمند، ذره اى از ذرات اين سفره پوشيده به حق را به باطل مصرف نخواهد كرد.
آرى، انسان منصف چون به حق برسد، حق را به حق متصل كند و از حق به راه حق و براى حق مصرف كند.
عليٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلىٍّ يَدُورُ حَيْثُ ما دارَ «2».
على با حق است و حق با على و بر محور او مى گردد.
و چون انسان در احوالات امم و به خصوص گذشتگان انديشه كرد، خوبى ها و حسنات محسنين از امم را در خود تجلى داده و بدى ها و سيئات بدكاران را كه علت سقوط آنان در دنيا و آخرت شده، از خويش دفع خواهد كرد.
در حقيقت انديشه در هر حقيقتى، آيينه نشان دهنده حسنه يا حسناتى است كه آدمى را براى آراسته شدن به آن حسنه يا حسنات جلب خواهد كرد.
فضيل عياض و آشتى با حق
داستان انديشه فضيل عياض در يك آيه قرآن مشهور است، كتب رجالى و عرفانى آن داستان را بازگو كرده اند كه اين دزد پرقدرت، بر اثر انديشه در يكى از آيات سوره حديد، آراسته به حسنات و پاك از سيئات و آلودگى ها شد.
فضيل كه به خاطر قدرت زياد و شغل كاروان زنى، جوى از ترس و وحشت براى دولت عباسى فراهم آورده بود و امنيت جاده هاى تجارتى و مسافرتى را بهم ريخته بود، عاشق زنى صاحب جمال گشت، قسمتى از اموال به دست آورده را، براى او مى فرستاد و گاهى براى كام جويى از او به نزديك خانه او مى رفت، ولى زمينه دسترسى به آن زن برايش ميسر نمى گشت.
تصميمش براى رسيدن به وصال معشوقه سخت گير قطعى شد، خانواده زن، در ترس و وحشت بودند، ولى از ضعف اراده و عدم توانايى، چاره اى جز تسليم در برابر آن قدرت شيطانى، در خود نمى ديدند.
كاروانى به وقت شب از نزديكى هاى محل زندگى فضيل، در بيابان مرو يا باورد عبور مى كرد، يكى از كاروانيان با صداى خوش ولى آميخته با حزن اين آيه را قرائت مى نمود:
[أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ ] «3».
آيا براى اهل ايمان وقت آن نرسيده كه دل هايشان براى ياد خدا و قرآنى كه نازل شده، نرم و فروتن شود؟
آيه شريفه چون تيرى بود كه بر جان فضيل نشست، گويى آيه كريمه به او گفت:
اى فضيل! تا كى تو راه مردم زنى؟ گاه آن آمد كه ما راه تو زنيم، فضيل لحظه اى در آيه و در كار خود و در كار مردم و عاقبت برنامه انديشيد، بيدار شد، خجل و گريان روى به ويرانه نهاد، كاروانى در آنجا اطراق داشت، عده اى مى گفتند:
برويم، يكى مى گفت: نتوان رفت كه فضيل بر سر راه است!!
فضيل چون اين مسئله بشنيد، فرياد زد: بشارت باد شما را كه آن دزد خطرناك و آن منبع شرّ با خدا آشتى كرد، ديگر بيم راه نيست.
پس از آشتى با حق همه روزه، روزه گرفت و به تدريج رضايت صاحبان مال را جلب كرد و عاقبت از عارفان و عاشقان و ناصحان شد و گروهى از نفس الهى او به مدار تربيت قرار گرفتند!!
خانمان سوز شود آتش آهى گاهى |
ناله اى مى شكند پشت سپاهى گاهى |
|
گر مقدر بشود سلك سلاطين پويد |
سالك بى خبر خفته به راهى گاهى |
|
قصه يوسف و آن قوم چه خوش پندى بود |
به عزيزى رسد افتاده به چاهى گاهى |
|
روشنى بخش از آنم كه بسوزم چون شمع |
روسپيدى بود از بخت سياهى گاهى |
|
هستيم سوختى از يك نظر اى اختر عشق |
آتش افروز شود برق نگاهى گاهى |
|
عجبى نيست اگر مونس يار است چو من |
بنشيند بر گل هرزه گياهى گاهى |
|
دارم اميد كه با گريه دلت نرم كنم |
بهر طوفان زده سنگيست پناهى گاهى «1» |
|
انديشه در عاقبت كار
در كتاب «اسرار معراج» «4» اين حديث بسيار مهم و جالب و حيرت آور را مى خوانيم:
در زمان رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در شهر مدينه، شخصى بود بسيار ظاهر الصلاح، به طورى كه كسى در حق او در هيچ موردى، گمان سوء و ظن خلاف نداشت.
شايد بسيارى از مردم در برخورد با او از وى طلب دعا مى كردند، ولى او بدون توجه به ظاهر آراسته خويش، در بعضى از شب ها به خانه مردم مدينه، دستبرد مى زد!!
شبى براى دزدى از ديوار خانه اى بالا رفت، اثاث زيادى در آن خانه بود و در ميان خانه به غير از يك زن جوان تنها كسى نبود، عجيب خوشحال شد كه امشب علاوه بر به چنگ آوردن مال فراوان، در رختخواب عيش و عشرت هم شركت خواهم كرد.
همان طور كه در دل تاريكى بر سر ديوار، منظره فريبنده اثاث خانه و چهره دلرباى زن را مى نگريست، به فكر فرو رفت: دزدى تا كى، ننگ تا چه مدت، براى چه بايد زحمات انبيا و اوليا را از ياد برد، عاقبت اين همه گناه و فساد چه خواهد شد، مگر براى من مرگ و برزخ و قيامت و محاكمات الهيه نيست، در پيشگاه حق و در دادگاه عدل، جواب اين همه ظلم و جنايت را چگونه بايد داد؟!!
آرى، با ادامه اين اعمال به روزى خواهم رسيد كه براى من راه گريز و فرار از چنگال عدالت نخواهد بود، آن روز پس از اتمام حجت حق، مبتلا به غضب خداوندى مى شوم و از پس آن به زندان آتش خواهم افتاد و در آن صورت انتقام آلودگى هايم را پس خواهم داد!!
پس از اندكى تأمل و فكر، از دزدى و تجاوز به آن زن، سخت پشيمان شد و با دست تهى به خانه بازگشت.
به وقت صبح خود را به لباس آراستگان و صلحا آراست و به مسجد به محضر مقدس رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد و در حضور آن جناب نشست!
ناگهان ديد، زن صاحب خانه اى كه شب گذشته براى دزدى اثاث آن، در نظر گرفته بود به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد، عرضه داشت: اى رسول خدا! زن بى شوهرى هستم همراه با ثروتى زياد، پس از چند ازدواج ديگر قصد شوهر كردن نداشتم، اما ديشب به نظرم رسيد كه دزدى به خانه ام راه پيدا كرده، گر چه چيزى نبرده، ولى مرا وحشت زده كرده، از اين پس مى ترسم در تنهايى ادامه زندگى دهم، اگر صلاح مى دانيد براى من همسرى انتخاب كنيد.
حضرت اشاره به آن مرد- يعنى به دزد شب گذشته- كردند و فرمودند: اگر ميل دارى، تو را به آن شخص تزويج كنم، زن به چهره مرد خيره شد، او را پسنديد و نسبت به او اظهار ميل و رغبت كرد.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله عقد آن زن را براى آن مرد بست، سپس هر دو به منزل آمدند، دزد در كمال نشاط و شادى داستان خود را براى آن زن تعريف كرد و به او گفت: اگر شب گذشته ثروتت را مى بردم و دامن عفتت را آلوده مى كردم، علاوه بر اين كه يك شب بيشتر در كنار تو نبودم، آتش غضب هميشگى حق را، براى خود برمى افروختم، ولى در عاقبت كار فكر كردم و بر هجوم هواى نفس صبر و استقامت ورزيدم و در نتيجه براى هميشه به ثروت حلال و زوجه صالحه و عاقبت خوش و سعادت ابد رسيدم!!
به قول لسان الغيب:
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد |
زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد |
|
آنهمه ناز و تنعم كه خزان مى فرمود |
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد |
|
صبح اميد كه بد معتكف پرده غيب |
گو برون آى كه كار شب تار آخر شد |
|
آن پريشانى شب هاى دراز و غم دل |
همه در سايه گيسوى نگار آخر شد |
|
باورم نيست زبد عهدى ايام هنوز |
قصه غصه كه در دولت يار آخر شد |
|
اقسام انديشه
بزرگان عالم، فكر و انديشه را مبدأ به دست آوردن سعادت دانسته و در اين زمينه جملاتى بسيار زيبا به شرح زير دارند:
«التَّفَكُّرُ عَلى خَمْسَةِ أوْجُهٍ:
فِكْرَةٌ في آياتِ اللّهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها التَّوْحيدُ وَالْيَقينُ وَفِكْرَةٌ في نِعْمَةِ اللّهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها الشُّكْرُ وَالَمحَبَّةُ؛ وَفِكْرَةٌ في وَعيدِ اللّهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها الرَّهْبَةُ؛ وَفِكْرَةٌ في وَعْدِ اللّهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها الرَّغْبَةُ؛ وَفِكْرَةٌ في تَقْصيرِ النَّفْسِ عَنِ الطّاعَةِ مَعَ إحْسانِ اللّهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها الْحَياءُ» «5».
انديشه بر پنج جهت است:
1- انديشه در آيات و نشانه هاى آفاقى و انفسى حق كه نتيجه آن رسيدن به توحيد و يقين است.
2- انديشه در نعمت هاى ظاهرى و باطنى الهى كه ثمره آن شكر و عشق به حضرت مولاست.
3- انديشه در آيات عذاب كه ميوه آن ترس از گناه و خوف از مقام حق است.
4- انديشه در وعده هاى الهى نسبت به نيكوكاران كه عاقبت آن رغبت و شوق به اعمال صالحه است.
5- انديشه در تقصير خويش از طاعت حق، با آن همه احسان الهى به عبد كه نتيجه آن شرم و حيا از خداست.
انديشه در آفرينش آسمان و زمين
عطاء مى گويد:
همراه عبيد بن عمير به نزد عايشه رفتيم، در حالى كه بين ما و او پرده اى افكنده بود... ابن عمير به عايشه گفت: عجيب ترين چيزى كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله ديدى براى ما بگو، عايشه گريه كرد و گفت: تمام زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله عجيب بود، شبى نزد من آمد، كنارش قرار گرفتم، فرمود: رهايم كن تا مولايم را عبادت كنم، برخاست به طرف آب رفت، وضو گرفت، سپس به نماز ايستاد، نماز مى خواند و گريه مى كرد، در حدى كه محاسن مباركش از آب چشم تر شد. آن گاه به سجده رفت و از اشك ديده، زمين را تر كرد، سپس به پهلو قرار گرفت، تا بلال آمد و او را به نماز صبح خبر كرد، بلال به حضرت عرضه داشت، گريه شما از چيست؟ در حالى كه گذشته و آينده ات را، خداى مهربان غرق در غفران قرار داده.
فرمود: بلال! واى بر تو، چرا گريه نكنم در حالى كه در امشب اين آيه نازل شده:
[إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ ] «6».
يقيناً در آفرينش آسمان ها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانه هايى [بر توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا] براى خردمندان است.
سپس فرمود: واى بر كسى كه اين آيه را بخواند و به راه انديشه در آسمان ها و زمين و رفت و آمد شب و روز قرار نگيرد «7».
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أُعْطُوا أَعْيُنَكُمْ حَظَّها مِنَ الْعِبادَةِ قالُوا: وَما حَظُّها مِنَ الْعِبادَةِ يا رَسُولَ اللّهِ؟ قالَ: النَّظَرُ في الْمُصْحَفِ وَالتَّفَكُّرُ فيهِ وَالْإعْتِبارُ عِنْدَ عَجائِبِهِ «8».
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: نصيب و بهره عبادت را به چشم خود ببخشيد، عرضه داشتند: بهره چشم از عبادت چيست؟ فرمود: نظر كردن به قرآن و انديشه در آيات آن و پند گرفتن از عجايبش.
انديشه، روشنى دل
قلب، اين مهم ترين عضو آدمى كه خانه انعكاس حقايق و مشرق انوار الهيه و جايگاه معرفت و عشق است، گاهى در سيطره جواذب مادى و هواهاى نفسانى و غرايز سركش حيوانى، به تاريكى خطرناك حرص و بخل، حسد و كينه، شرك و نفاق، عجب و ريا و... آلوده گردد و صاحبش را از پى اين آلودگى، به خزى دنيا و عذاب آخرت دراندازد، طبيبان الهى انديشه در امور و فكر در عاقبت و توجه به احوال نيكان و بدان را، سبب زايل شدن اين تاريكى مى دانند، چنان كه تاريخ حيات ثابت كرده، هر تاريك دلى با نور انديشه، روشن دل گشت.
بهاءالدين ولد، از پى راهنمايى گمراهان و تحقق روشنى در فضاى قلب تاريك دلان، در مقاله اى مى گويد:
گفتم: اى اللّه! چنان كه نظر مرا بدين اسباب جهان گشاده كردى، تا چست شدم در نگاه داشتن احوال خود، هم چنان نظرم را گشاده به اسباب آخرت كن، تا احتراز كنم از اين جهان.
هم چنان كه در حسن صور خوبان اين جهانى، چشم دادى تا اين ها را مى بينم، هم چنان چشم دلم را به جمال خوبان آن جهانى، گشاده كن تا منجذب به خدمتت، چشمه هاى علم هر دو جهانى را، از عرصه هاى عدم، تو گشاده مى كنى.
اى اللّه! انبيا را بر سر كدام چشمه سار، در عرصه عدم فرو آورده اى، يا رب! مرا از آن چشمه، آب بده، گفتم: ثنا بايد گفتن اللّه را، تا مرا اين عطا به ارزانى دارد، فاتحه را آغاز كردم:
[الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ].
همه ستايش ها، ويژه خدا، مالك و مربّى جهانيان است.
گفتم: اى اللّه و اى پروردگار! تربيت هر دو جهانى را تو توانى كردن، تربيت چه باشد كه علم آن جهانى را به من تو كرامت كن.
[الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ].
رحمتش بى اندازه و مهربانى اش هميشگى است.
اى رحمان! شير مهربانى اين جهان را تو گشاده كرده اى، تا دل نمى دهد كه از سر اين شير مهر برخيزند، اى رحيم! هم چنان شير مهربانى آن جهانى را در سينه ام تو روان كن، تا عاشق آن جاى باشم.
[مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ].
مالك و فرمانرواى روز پاداش و كيفر است [پروردگارا!] تنها تو را مى پرستيم.
اى مالك يوم دين! آرزويم هماره عبادت توست.
[وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ].
وتنها از تو كمك مى خواهيم.
استعانت از تو مى طلبم كه بگشايى در نظرم را به روح آن جهانى و به تو عاشق ضرورى باشم نه عاشق به تكليف.
[اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ ].
ما را به راهِ راست راهنمايى كن.
راه چشمه اى نما، از چشمه سارهايى كه در عدم است كه راست به ملك آن جهانى مى رساند.
[صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ].
راه كسانى [چون پيامبران، صدّيقان، شهيدان و صالحان كه به خاطر لياقتشان ] به آنان نعمتِ [ايمان، عمل شايسته و اخلاق حسنه ] عطاكردى.
آن چشمه سار دانش كه انبيا عليهم السلام در آن چشمه رفته اند و از آن نوشيده اند، مرا نيز هم از آن چشمه كرامت كن.
شما «بعضى از مردم» صواب را نمى دانيد، چو شما خود را آكنده ايد، صواب كجا راه يابد در شما، چشم را به خواب آكنده ايد و سر را به سوداى فاسد آكنده ايد و شكم را به نان آكنده ايد و دل را به حرص آكنده ايد و تن را به كاهلى آكنده ايد، اى بيچارگان! همه تان در زنگار عصيان مانده ايد، چنان كه مرغان در دام مانند.
اكنون جهد كنيد تا هر يك گره از پاى يكديگر بگشاييد و رهايى يابيد «9».
تا به كى اى دل به اسباب جهان پرداختن |
آتشى بايد در اين آلودگى انداختن |
|
تن بينداز و روان شو سوى دارالملك جان |
خويش را از اصل خود تا چند دور انداختن |
|
عشق و سوز و درد جو آتش بزن در گفتگو |
تا به كى خودكامى و خودبينى و خودساختن |
|
چيست دانى شرط عاشق زير تيغ عشق دوست |
رخ چو گل افروختن گردن چو سرو افراختن |
|
كار مردان است جان دادن بدشت كربلا |
زورق همت به طوفان بلا انداختن |
|
از حسين آموز رسم عاشقى گر عاشقى |
چيست رسم عاشقان سر دادن و جان باختن |
|
چيست دانى رسم درويشى هما گر رهروى |
مشكلات راه را بر خويش آسان ساختن |
|
انديشه موجب فسحت خلق
در قطعه اى از روايت خوانديد كه:
انديشه باعث فسحت خُلق است، نفس چون بر اثر جواذب مادى و شهوانى اسير شود، منبع رذايل و آلودگى ها گردد.
در اسارت نفس در بند هوا، حرص، حسد، بخل، كينه، سوء ظن و انواع رذايل بر انسان غلبه كند و هريك از اين امور فاسده، براى لغزاندن قدم به چاه بدبختى و گودال سقوط و تنور جهنم كافى است.
انسان، وقتى- با بهره گيرى از قرآن و معارف الهى- در خسارت هايى كه از ناحيه رذايل اخلاقى- چه در دنيا و چه در آخرت- به انسان مى رسد، انديشه كند و به اين معنى واقف گردد كه رذايل، موجب تنگى دل و تاريكى جان و ضيق صدر و محدوديت نفس است، بدون شك به علاج اقدام مى كند و راه فضاى با عظمت و جهان بى كران اخلاق ملكوتى را به روى نفس باز نمايد.
اين گونه انديشه پاك و با معنى، بهترين علت براى اصلاح وضع معاد و اطلاع بر عواقب كار و اضافه نمودن معرفت در كانون جان است.
[وَهيَ خِصْلَةٌ لا يُعْبَدُ اللّهُ بِمِثْلِها، قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: فِكْرَةُ ساعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ وَلا يَنالُ مَنْزِلَةَ التَّفَكُّرِ إلّامَنْ خَصَّهُ اللّهُ بِنُورِ الْمَعْرِفَةِ وَالتَّوحيدِ]
تفكر بهترين عبادت
امام صادق عليه السلام در پايان روايت باب انديشه مى فرمايد:
فكر و انديشه و تفكر و دورانديشى حقيقتى است كه در تمام دوره خلقت، به مانند آن خداوند بزرگ عبادت نشده كه فكر، اصل بندگى و ريشه عبادت و نور هر واقعيت و جان هر حقيقتى است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: يكساعت انديشه در وضع ظاهر و باطن خود، در دنيا و احوالات و انقلاب هاى آن در آسمان و زمين، در موجودات و قرآن و معارف الهيه از يكسال عبادت بهتر است و اين منزلت بزرگ و مقام با عظمت براى كسى حاصل نمى شود، مگر اين كه حضرت حق او را به نور معرفت و توحيد برگزيده باشد.
در لحظه پايان اين جلد، اين فقير دل شكسته و مسكين بال و پر بسته، پس از اداى شكر حق از اتمام اين نوشتار، دست گدايى به سوى آن بى نياز برآورد و به محضر مقدس حضرت حق عرضه داشت:
اى همه عالم زغمت سوخته |
چشم به لطف و كرمت دوخته |
|
جمله رهين تو و انعام تو |
در گرو رحمت و اكرام تو |
|
نام تو هر درد شفا مى دهد |
ياد تو بر قلب صفا مى دهد |
|
آن كه تو را يافت دلش شاد شد |
يافت نجات از غم و آزاد شد |
|
مهر تو را هر كه خريد اى حبيب |
جنت عشق تواش آمد نصيب |
|
آن كه به درگاه تو آرد نياز |
مى شود او در دو جهان سرفراز |
|
آن كه تو را خواند و زارى كند |
لطف تواش يكسره يارى كند |
|
مرهم دل هاى پريشان تويى |
محور جان گرمى ايمان تويى |
|
راحت جان هاى بلا ديده اى |
مرهم هر زخم جفا ديده اى |
|
اى غم تو داغ دل زار من |
لطف تو اى نور جهان يار من |
|
گر چه خطاكار و دل آلوده ام |
از گنه و جرم نيالوده ام |
|
ليك به غفران تو رو كرده ام |
خود گل احسان تو بو كرده ام |
|
روى سپيدم زكرامات كن |
بنده خود غرق عنايات كن |
|
ديده مسكين به رخت باز كن |
جان و دلش محرم هر راز كن |
|
الهى! دلم را به نور معرفت روشن كن، جانم را به آتش عشقت برافروز، دستم را بگير، از مهالكم برهان و توفيق ادامه خدمت در راهت را از گداى پيشگاهت دريغ مدار، آمين يا رب العالمين.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- آل عمران (3): 191.
(2)- فصول المختارة: 211؛ اعلام الورى: 159، باب 2؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: 2/ 297؛ بحار الأنوار: 38/ 29، باب 57.
(3)- حديد (57): 16.
(4)- اسرار معراج: 28.
(5)- مواعظ العدديه: 277، باب 5، فصل 8.
(6)- آل عمران (3): 190.
(7)- محجة البيضاء: 8/ 194، كتاب التفكّر.
(8)- مجموعة ورّام: 1/ 250؛ محجة البيضاء: 8/ 195، كتاب التفكّر.
(9)- معارف بهاء الدين ولد: 76.
منبع : پایگاه عرفان