قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

سكوت و ضرورت آن‏

 

منابع مقاله:

کتاب  : عرفان اسلامى جلد هشتم

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

تا مجبور نشوى لب به سخن باز مكن، با توجه به اين كه معايب و مفاسد زياده گويى را در مقاله حفظ زبان در روایات دانستى، پس لب گشودن، جز در ضرورت صحيح نيست به خصوص، وقتى كه شنونده، اهل و يار مناسبى را براى گفتگو براى خدا و در راه خدا، نيافتى.

عارف بزرگوار مصطفوى در شرح جمله بالا مى گويد:

آرى، آنان كه به حقايق و اسرار الهى آگاه شدند، سكوت اختيار كردند.

هر كه را اسرار حق آموختند

 

مهر كردند و دهانش دوختند

     

سخن زياد گفتن، علامت نادانى و دور بودن از حقيقت است.

الْعِلْمُ نُقْطَةٌ كَثَّرَها الْجاهِلُونَ «1».

علم نقطه روشن و معلومى است كه جاهلان آن را زياد كرده اند.

در هر موضوع، حق مطلب در يك جمله كوتاه خلاصه مى شود، ولى افرادى كه به حق مطلب نرسيده اند، ده ها احتمال و شقوق ذكر نموده و بعد از احتمالات و ذكر برهان و استدلال، باز به حقيقت مطلب توجه پيدا نكرده و از حق منحرف مى شوند.

و حقّ مطلب اين است كه كسى كه در هر موضوعى به حقيقت آن كه يك نقطه بيش نيست نرسيده است، بايد لب از گفتار فرو بندد و با احتمالات و اوهام و متشابهات، اذهان و افكار ديگران را مشوش و منحرف نكند و با گفتن نمى دانم كه نصف علم است و واقعيّت دارد، خود و ديگران را راحت و آسوده خاطر سازد.

 [وَكانَ الرَّبيعُ بنُ خُثَيْمٍ يَضَعُ قِرْطاساً بَيْنَ يَدَيْهِ فَيَكْتُبُ كُلَّ ما يَتَكَلَّمُ بِهِ ثُمَّ يُحاسِبُ، نَفْسَهُ فى عَشِيَّتِهِ ما لَهُ وَما عَلَيْهِ وَيَقُولُ: آهِ! نَجَا الصّامِتُونَ وَبَقينا وَكانَ بَعْضُ أصْحابِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَضَعُ حَصاةً فى فَمِهِ فَإذا، أرادَ أنْ يَتَكَلَّمَ بِما عَلِمَ أنَّهُ لِلّهِ وَفِى اللّهِ وَلِوَجْهِ اللّهِ، أخْرَجَها مِنْ فَمِهِ وَإنَّ كَثيراً مِنَ الصَّحابَةِ، رَضِى اللّهُ عَنْهُمْ كانُوا يَتَنَفَّسُونَ، الصُّعداءَ وَيَتَكَلَّمُونَ شِبْهَ الْمَرضى ]

 

سكوت اولياى خدا

ربيع بن خثيم در ابتداى هر روز كاغذى در پيش روى مى نهاد و هر چه از دهانش خارج مى شد مى نوشت، چون شب مى رسيد نوشته را مى خواند و نفس خود را با آن نوشته محاسبه مى كرد و مى گفت: آه! خاموشان نجات يافتند و ما بسيار گويان در بدبختى مانديم.

بعضى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله سنگ ريزه اى در دهان مى گذاشتند و چون مى خواستند حرف بزنند فكر مى كردند، اگر آن حرف براى خدا و در راه خدا و لوجه اللّه بود، سنگريزه را در آورده و آن حرف الهى را مى زدند و سپس به خاموشى فرو مى رفتند و اگر پس از فكر مى يافتند كه آن حرف براى خدا نيست، سنگ ريزه را بيرون نمى آوردند و به خاموشى ادامه مى دادند.

بسيارى از صحابه آن جناب، اكثر اوقات ساكت بودند و آه پر درد از سينه مى كشيدند و بر سبيل ندرت حرف مى زدند، به نحوى كه حرف زدن آنان شبيه بيماران ضعيف و خسته از مرض بود.

 [وإنَّما سَبَبُ هَلاكِ الْخَلْقِ وَنَجاتِهِم الْكَلامُ وَالصَّمْتُ ]

 

سبب هلاكت خلق

آرى، بدون شك سبب هلاكت و نجات مردم سخن و خاموشى است.

كسى كه با كلام و شايعه مردم را ترسانده و يا شخصيّت آنان را گرفته و براى اسارت عباد حق، به هزار خدعه و مكر از طريق كلام، توسّل جسته و يا با كلام باطل هزاران بنده حق را به گمراهى كشيده، جز اين است كه خود را به هلاكت ابدى دچار كرده؟

و كسى كه با سخن خود، مال مردم را به غارت داده و جان شيرين جاندار، از او گرفته و عرض و آبروى آبرودار را به باد داده، آيا خود را به چاه هلاكت نينداخته؟

ولى كسى كه از تمام اين امور خاموش بوده، سبب نجات خود را فراهم آورده و در پيشگاه حضرت دوست براى خود، كسب آبرو كرده است.

آرى، بايد خيمه زندگى از خاكدان عصيان بيرون زده و در بستان معرفت جاى باز كرده و مقيم ديار عبادت و طاعت شويم، تا از نسيم مهر و عنايت و رحمت و لطف حضرت يار، زنده گشته و به نعمت ابدى متنعم شويم.

به قول عاشق وارسته، فيض بزرگوار:

خيز تا زين خاكدان بيرون رويم

 

زين سراى مردگان بيرون رويم

زنده گرديم از حيات جاودان

 

زين جهان جان ستان بيرون رويم

     

راست از هم صحبتى هاى كجان

 

هم چو تيرى از كمان بيرون رويم

تا شويم الّا بما شا را محيط

 

زين محيط آسمان بيرون رويم

گوهر بحر يقين آيد به كف

 

گر زصحراى گمان بيرون رويم

در بلا و در ولا قربان شويم

 

از تن و جان و جهان بيرون رويم

     

 [فَطُوبى لِمَنْ رُزِقَ مَعْرِفَةَ عَيْبِ الْكَلامِ وَصَوابِهِ وَفَوائِدِ الصَّمْتِ فَإنَّ ذلِكَ مِنْ أخْلاقِ الأنْبِياءِ وَشَعائِرِ الأصْفِياءِ]

 

شناخت معايب كلام

خوش به حال آن كس كه از طريق عنايت حق كلام معيب و صواب و فوائد خاموشى را شناخته كه خاموشى، اخلاق پيامبران و شعار برگزيدگان حق است.

[وَمَنْ عَلِمَ قَدْرَ الْكَلامِ أحْسَنَ صُحْبَةَ الصَّمْتِ، وَمَنْ أشْرَفَ عَلى لَطائِفِ الصَّمْتِ وَائْتُمِنَ عَلى خَزائِنِهِ كانَ كَلامُهُ وَصَمْتُهُ عِبادَةً]

هر كه قدر و اندازه كلام را بشناسد و به صحيح و غلط و حق و باطل آن راه برد، البته مصاحبت و رفاقت با خاموشى را نيكو خواهد شمرد و هر كه بر لطايف و فوايد خاموشى آگاه شد و خاموشى را نگهبان امين اسرار و حقايق قلبى خود قرار داد، كلام و سكوتش عبادت است.

 [وَلا يَطَّلِعُ عَلى عِبادَتِهِ هذِهِ إلّاالْمَلِكُ الْجَبّارُ]

بر قدر و قيمت و عظمت اين بندگى، جز خداى آگاه كسى آگاه نيست.

به قول عارف معارف، شيخ حسن مصطفوى:

تشخيص سخن گفتن كه آيا موافق رضاى پروردگار متعال است و آيا بر خلاف هوا و هوس و خودنمايى است و آيا به منظور اظهار حق و روى اخلاص در نيّت است و آيا نفسانى و آيا موجب نورانيّت قلب خواهد شد يا موجب كدورت و ظلمت و آيا به صلاح دين و شرع است يا به ضرر دين؟ كار هر كسى نيست.

انبيا و اوليا و آنان كه دل هاى منور و پاك دارند، مى توانند اين قسمت ها را تشخيص دهند و از عهده اين موضوعات به خوبى برآيند و بايد افراد متوسط تا مى توانند كمتر سخن بگويند و پيش از سخن گفتن، اگر چه يك جمله و بلكه يك كلمه آرى يا نه باشد، مختصر تأمّلى نمايند، يعنى متوجه باشند كه حرفى را كه مى خواهند بزنند، روى خودنمايى و هوا پرستى و يا اهانت به ديگرى و تحقير و يا به مقتضاى حسد و خودبينى و ساير صفات ذميمه نفسانى صورت نگيرد.

خداوندا! در زبان و در سخن گفتن آن، چه خطرهاست و چه انسان هايى در طول حيات به وسيله ريسمان زبان به قعر جهنم افتادند و چه نيكانى بد شدند و چه پاكانى در كنار زبان آلوده گشتند؟

خداوندا! ما در برابر اين عضو عظيم آن گونه كه بايد قدرت حفظ خود را نداريم، بر ما بيچارگان و ضعيفان رحمت آور و دست ناتوان را بگير و از شر هر گناهى به خصوص، گناهان زبان حفظ فرما و قفل خاموشى از غير حق براى ابد بر زبان ما بگذار.

اين بنده خطاكار در مقام مناجات با حضرت حق و التماس به پيشگاه با عظمت دوست و بارگاه رحمت حضرت يار عرضه داشته ام:

اى كرمت روشنى زندگى

 

بندگيت چشمه پايندگى

ارض و سما جمله زمين بوس تو

 

نغمه عشق است زناقوس تو

لذت عالم همه در ياد تست

 

خاطر عشاق درت شاد تست

گلشن عالم زتو دارد صفا

 

درد همه از تو رسد بر شفا

درد من اى دوست گناه من است

 

سوى عنايات تو راه من است

گر نپذيرى چه كند بنده ات

 

چيست بگو چاره شرمنده ات

زنگ گنه بر دل من چيره بين

 

روز مرا از سيهى تيره بين

دامن آلوده من ننگ من

 

واى بر اين صلح من و جنگ من

     

كاش نبودم به جهان اى حبيب

 

تا كه نمى گشت گناهم نصيب

اى غم تو روشنى شام من

 

محو كن از بزم گنه نام من

كام مرا داروى غفران بريز

 

آبرويم پيش پيمبر مريز

بار گنه پاك كن از نامه ام

 

مغفرت خويش نما جامه ام

غرقه درياى كرم كن مرا

 

مرغ نواخوان حرم كن مرا

داغ غمت بر دل مسكين گذار

 

تا كه بنالد به درت زارزار

     

 

پی نوشت :

 

______________________________

(1)- عوالى اللآلى: 4/ 129، حديث 223.

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه