قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

هدايت تكوينى و تشريعى - جلسه اول (2) – (متن کامل + عناوین)

 

هدايت پروردگار براى بقاى انسان

اى انسان نمك نشناس، اى نمك خور و نمك دان شكن، نمى دانى اگر پرده را كنار بزنند و به ما نشان بدهند كه براى هر بيست و چهار ساعت ماندن ما، چند ميليارد عامل فعاليت مى كنند، از شدت بهت جان مى دهيم، ما خيال مى كنيم به اين راحتى زنده ايم و زمين زير پاى ما آرام است و بادها مى وزد، ابرها مى آيد و مى رود، در حالى كه اگر يكى از اين محاسبه ها به هم بخورد، ميليونها نفر خواهد مرد.

اگر پروردگار عالم، هدايتش را از يك گوشه بردارد، مثلاً هوا را آزاد كند، چون هوا سبك است مى تواند زمين را رها كند و برود، يك متر كه هوا از زمين بالاتر برود؛ كل عالم، هم موجودات دريايى، هم هوايى، هم انسانها يك دقيقه بعد مى ميرند.

سه قسمت زمين آب است، اگر دستور بدهد اين سه قسمت دو قسمت بشود، يك نفر زنده نمى ماند. تمام اين پرندگان استخوانهايشان توخالى است، اگر به بدن ايشان دستور بدهد كه استخوانها را پر كنيد كه هيچ پرنده اى نتواند از زمين بلند شود ده روزه هر چه انسان روى زمين هست نابود مى شود و يك نفر زنده نمى ماند. ما نمى دانيم هدايت خدا در اين عالم چه مى كند؟

 

الهام خداوند و هدايت شدن دزد

در يكى از شهرهاى ايران، زن و مردى با هم عروسى كردند، يك سال و چند ماه از عروسى ايشان گذشته كه يك بچه سه ماهه دارند. در يك شب سردى زن و شوهر و بچه، در اتاق خواب هستند، به قلب يك دزدى مى زند كه امشب در آنجا دزدى كند، گاهى پروردگار الهامش را نزد يك دزد مى برد، نمى گذارد دزدى كند، آن وقت شب هيچ كس از حادثه اى كه مى خواهد اتفاق بيفتد خبر ندارد، نه همسايه ها و نه پدر و مادر. حفظ زن و بچه و اين مرد هم با رفتن يك دزد ميسر است.

ساعت يك نصف شب دزد وارد اتاق مى شود، مى بيند زن و شوهر جوان خوابند، تمام اثاثها هم نو است، قالى ها، فرشها، در كمدها، لباسهاى قيمتى، طلا و نقره، خيلى خوشحال مى شود يك لحظه فكر مى كند كه اگر اين بچه سه ماهه گرسنه شود و بيدار شود، گريه كند اين زن و شوهر بيدار بشوند، آن وقت من چيزى نمى توانم ببرم، الهام به او مى شود آهسته بچه را بلند مى كند و مى آورد در ايوان خانه مى گذارد، برمى گردد، بچه بيدار مى شود و گريه مى كند و پدر و مادر به هواى بچه بيرون مى آيند.

خداوند مادر را طورى قرار داده كه با كوچكترين صداى گريه فرزند بيدار مى شود، اگر مادر بيدار نمى شد هزاران خطر و گزند بچه ها را از بين مى برد.

مى بيند صداى گريه بچه مى آيد ولى بچه نيست، با وحشت شوهر را بيدار مى كند مى بينند صدا از بيرون مى آيد، بچه سه ماهه كه بيرون نمى تواند برود، وحشت زده دو نفرى به طرف ايوان مى دوند، طاق چوبى موريانه خورده با آمدن زن و شوهر درجا فرو مى ريزد، صداى هموار شدن طاق، همسايه ها را بيدار كرده، همه داخل كوچه براى نجات آنان مى آيند، مى بينند كه زن و شوهر و بچه بيرون از خانه هستند، گرد و غبار اتاق هم به باد رفته، دزد هم بين مردم بود و چيزى نمى گفت، ولى فكر كرد من بروم اين داستان را براى آنها بگويم بلكه اعتقاد اين ها به خدا بيشتر شود، حالا كه نتوانستيم دزدى كنيم، اعتقاد مردم را به خدا زياد كنيم.

 

فضيل و اعتقاد او

فضيل عياض يك قافله را غارت كرد، خيلى مال التجاره سنگين بود. آفتاب كه طلوع كرد، گفت: بارها را باز كنيد، دستان صاحب بارها را بسته بودند، بارها را كه باز كردند، در يك بار يك دستمال بسته بود، فضيل به نوچه اش گفت: دستمال را به من بده من باز كنم، ديد روى يك كاغذ تميز آية الكرسى نوشته شده و زير آن هم نوشته شده، خدايا! من به اين كتاب تو اعتقاد دارم، من مى ترسم فضيل اين كاروان را غارت كند، من اين آية الكرسى را در اين دستمال مى گذارم و كاروان را در اختيار آية الكرسى قرار مى دهم، فضيل وقتى نامه را خواند، به تمام نوچه هايش گفت: دست اينها را باز كنيد و بارها را تحويل ايشان بدهيد تا بروند، گفتند: چرا؟ گفت: ما دزد پول و مال مردم هستيم، دزد ايمان و اعتقاد مردم به قرآن و خدا كه نيستيم، اين با اعتقاد به آية الكرسى، آية الكرسى را درون اين بار گذاشته، ما اگر اين بارها را ببريم يك نفر را به قرآن بى ايمان كرده ايم.

 


ادامه داستان

اينجا هم دزد آمد و به زن و شوهر گفت: داستان از اين قرار است، زن و شوهر دزد را نشاندند، همسايه ها را نشاندند و پول خوبى به او دادند، و گفتند: با اين پول برو كاسبى كن، ديگر هم دزدى نكن، دزد گفت: باشد، من هم با ديدن اين اوضاع، قصد كردم ديگر دنبال دزدى نروم. اگر به من پول هم نمى داديد دنبال دزدى نمى رفتم.

 قطره اى كز جويبارى مى رود

 از پى انجام كارى مى رود

 

سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت

 ز آتش ما سوخت هر شمعى كه سوخت

 

ناخدايان را كياست اندكى است

 ناخداى كشتى امكان يكى است[8]

 

مطيع بودن حيوانات

در داستانها آمده است كه: وزارت كشور يك نفر را خواست و گفتند: فرماندارى كاشان را به نام تو زده اند، قسم و آيه كه مرا كاشان نفرستيد كه كاشان عقرب دارد و من مى ترسم، گفتند: بايد بروى، چاره اى نيست، وارد كاشان شد، نجارى را خواست، گفت: يك تخت براى من بساز كه پايه آن يك متر و نيم باشد، بعد هم در بازار مسگرها چند تا ديگ خريد، گفت: اين ديگ ها را پر از آب مى كنم و پايه هاى تخت را درون ديگ مى گذارم كه عقرب نتواند از ديگ بالا بيايد اگر هم بيايد بيافتد درون آب، خفه شود و از تخت بالا نيايد. شب اول فرماندارى، تخت را زدند و ديگها را پر از آب كردند.

نوشته اند كه: فرماندار گفت نيمه شب خواب بودم، در خواب ديدم يك عقرب سياه روى سينه من خوابيده و با من حرف مى زند و به من مى گويد: من روى سينه ات آمده ام ولى به من اجازه ندادند كه تو را بزنم اگر اجازه مى دادند مى زدم، از وحشت از خواب پريدم ديدم يك عقرب سياه روى سينه من است و وقتى بيدار شدم از روى سينه من پريد پايين. همه چيز دست اوست، همه عالم به فرمان اوست.

 

 

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

 تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

 شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى[9]

 

 

راههاى هدايت انسان

وقتى نوبت به انسان رسيد از سه طريق هدايت خود را نصيب انسان كرد. اول: از طريق فطرت و عقل. دوم: از طريق نبوت انبيا و امامت امامان. سوم: از طريق كتب آسمانى و قرآن كريم.

در مجموعه اين سه رشته، دوتا برنامه براى بشر بيان كرد و تمام. يكى تمام خوبى ها را و يكى همه بديها را و بعد با زبان فطرت و با زبان انبيا و با زبان آيات از بشر دعوت كرد به همه خوبى ها آراسته شو و از هر چه بدى است جدا بمان.

اما در قرآن كريم:

 

« وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ »[10]


 

با اين كه هدايت من به نفع دنيا و آخرت انسان است:

« أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ * وَ لِسَانًا وَ شَفَتَيْنِ * وَ هَدَيْنَـهُ النَّجْدَيْنِ »[11]

 

چشم به شما ندادم كه ببينيد، زبان ندادم بپرسيد و اعلام كنيد و همه بدى ها و خوبى ها را براى شما نگفتم؟ اقرار به اين واقعيات نمى كنيد.

 

تا بى خبرى ز ترانه دل

 هرگز نرسى به نشانه دل

 

روزانه نيك نمى بينى

 بى نان و آب شبانه دل

 


تا چهره نگردد سرخ از خون

 كى سبزه دمد ز دانه دل


از خانه كعبه چه مى طلبى

 اى از تو خرابى خانه دل


از موج بلا ايمن گردى

 آنگه كه رسى به كرانه دل


در مملكت سلطان وجود

 گنجى نبود چو خزانه دل



 

« وَلاَ تُخْزِنِى يَوْمَ يُبْعَثُونَ * يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى
اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ
 »[12]

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته


 


پی نوشت ها:

 



[8] ـ پروين اعتصامى.

[9] ـ سعدى شيرازى.

[10] ـ سبا 24 : 13؛ «و از بندگانم اندكى سپاس گزارند .»

 

[11] ـ بلد 90 : 8 ـ 10؛ «آيا براى او دو چشم قرار نداديم ؟ * و يك زبان و دو لب ؟ * و او را به
راه خير و شر هدايت نكرديم [ تا راه خير را بگزيند و راه شر را واگذارد ؟ ].»

 

[12] ـ شعراء 26 : 87 ـ 89؛ «و روزى كه [ مردگان ] برانگيخته مى شوند ، رسوايم مكن ؛ *
روزى كه هيچ مال و اولادى سود نمى دهد ، * مگر كسى كه دلى سالم [ از رذايل و خبايث] به پيشگاه خدا بياورد.»

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه